زینب مرتضایی فرد: تلفن روزنامه زنگ میخورد. همکارم صدایم میزند. یک پیامک خودش را به در و دیوار گوشیام میکوبد. همه فقط یک سوال دارند؛ حال مرتضی پاشایی خوبه؟ میگن حالش وخیمه. راست میگن؟ نکنه اتفاقی براش بیفته؟ و… و…
به این فکر می کنم که شاید او نداند مردم چقدر دوستش دارند. شاید خبر نداشته باشد چقدر نگران او هستند و با ما تماس می گیرند تا حالش را بپرسند. شاید نداند همکارم از حالش می پرسید و می گفت فرزندش مدام برای شفای او یاسین می خواند.
هر چند می دانسته خیلی ها دوستش دارند اما هرگز نمی توانسته تصور کند اینقدر دوستش داشته باشند که پا به پای خانواده و دوستان صمیمی اش برایش دعا کنند. آنقدر که وقتی حالش را می پرسند صدایشان پر از نگرانی باشد.
آنقدر که من هم بی اختیار تیتراژ پایانی برنامه «ماه عسل» را گوش بدهم و برایش دعا کنم:
به غرور یخی یه ستاره سرد / یه شب از همه چی به خدا گله کرد / یه دفعه به خودش همه چیرو سپرد / دیگه گریه نکرد فقط حوصله کرد / نگران منی به تو قرصه دلم / تو کنار منی نمی ترسه دلم / بغلم کن ازم همه چیمو بگیر / بذا گریه کنم پیش تو دل سیر / مگه می شه باشی و تنها بمونم / محاله بذاری محاله بتونم…
هر چند حال مرتضی پاشایی خوب نیست و منتظر تصمیم پزشکان است تا یک جراحی را پشت سر بگذارد، اما آنقدرها هم که می گویند حالش بد نیست و پزشکان جوابش نکرده اند. به شایعه ها توجه نکنیم. به خبرهای بد دامن نزنیم. وقتی او خودش نمی ترسد و امیدش به خدایی است که هرگز تنهایش نمی گذارد، وقتی او خودش همه چیز را به خدا سپرده و دیگر گریه نمی کند و حوصله می کند، وقتی هنوز زنده است و امیدوار، چرا به خبرهای بد توجه کنیم؟ چرا به بهبود و سلامت او، به اجراهای تازه اش، به آلبوم های خوبی که پس از بهبود منتشر خواهد کرد فکر نکنیم؟
او حالا در حال مبارزه با بیماری است. مبارزه هم کار مردان بزرگ است، مردان بزرگ گریه نمی خواهند، بی تابی نمی خواهند، آنها کمک می خواهند به جای نشستن و منتظر ماندن برای خبرهای بد کمکش کنیم. چه کمکی بهتر از این که از خدا بخواهیم برای پیروزی در این مبارزه یاری اش کند تا مرتضی دوباره روی صحنه موسیقی برایمان بخواند:
یکی هست تو قلبم که هر شب واسه اون می نویسم و اون خوابه
نمی خوام بدونه واسه اونه که قلب من این همه بی تابه…
دیدگاهتان را بنویسید