×
×

سفر به روزهایی که دیگر نیست در خاکسپاری استاد جمشید عندلیبی در قطعه هنرمندان بهشت زهرا
نابغه نی خدای نینوا را در آغوش کشید!

  • کد نوشته: 439285
  • 19 اسفند 1402
  • ۰
  • آخرین بار بهار سال 1398 با هم دیدار کرده بودیم. استاد تا پیش از آن سال‌ها همچون سایه سر یا همدم دل، کنارم بود اما ناگهان شب یلدای سال 97 سقوط کردم به تونل مرگ و چند هفته بعد در بیمارستانی همین نزدیکی از کما دوباره به زندگی سلام کردم...
    نابغه نی خدای نینوا را در آغوش کشید!
  • آخرین بار بهار سال ۱۳۹۸ با هم دیدار کرده بودیم. استاد تا پیش از آن سال‌ها همچون سایه سر یا همدم دل، کنارم بود اما ناگهان شب یلدای سال ۹۷ سقوط کردم به تونل مرگ و چند هفته بعد در بیمارستانی همین نزدیکی از کما دوباره به زندگی سلام کردم.

    پیش از آن و البته همچنان تا امروز استاد محمدجلیل عندلیبی برایم نماد و نشانه‌ای است از مردی که تصمیم گرفت دوباره به صحنه زندگی بازگردد؛ آن هم با شکوه هر چه تمام‌تر!

    معرفی این ستاره آسمان موسیقی ایران کاری ساده نیست و آنان که با هنر موسیقی آشنایی کامل دارند، می‌دانند که او و البته خانواده هنرمندش مجموعه‌ای گرانبها در تاریخ موسیقی ایران بوده‌اند و تا همیشه هم خواهند ماند.

    امروز بعد از دوران افسردگی پس از کما که حالا دیگر کم‌کمک دارد پنج سالی آن می‌گذرد، نه برای پریدن جلوی دوربین عکاسان و نه به شوق دیده شدن که برای بودن کنار استاد محمدجلیل عندلیبی به همراه برادرم رضا که حالا وکیل دادگستری است و دکتر حقوق خصوصی از دانشگاه تهران راه افتادیم به سوی قطعه ۸۸ بهشت زهرا؛ همانجا که به آن قطعه هنرمندان می‌گویند.

    دیدار دوباره با او که روزگاری تمام لحظات زندگی‌ خودش را برایم داستان می‌کرد و من هم در قامت پسری که البته از خونش نبود اما روحش را فهیده بود، همه تن گوش می‌شدم برای شنیدن روایت شنیدنی زندگی پرفراز و نشیب این قله رفیع موسیقی ایران، مرا برد به همه روز و شب‌هایی که سایه پرمهرش را روی سرم حس می‌کردم.

    دم در ورودی قطعه هنرمندان هرچه چشم چرخاندم او را ندیدم. ناگهان از پشت سرم ظاهر شد و گفت: سلام علی جان!
    درست شبیه همه آن سلام علی جان‌هایی که قبل‌ترها می‌گفت. بازگشتم و چهره غمزده‌اش را دیدم؛ آخر استاد برای من یک سوژه مطبوعاتی نبود، او به من رسم عشق آموخت، از ناملایمات زندگی برایم گفت و امروز که در فراق برادر فقیدش استاد جمشید عندلیبی برای اول بعد از چند سال در آغوشش کشیدم، دلم برایش دوباره تنگ شد؛ دلم برای مردی تنگ شد که امروز در بهشت زهرا و در حضور همه میهمانان صاف ایستاد تا کسی خم شدن زانوهایش را در نبود برادر کوچکتر نبیند؛ می‌دانید وقتی آدم برادر کوچکترش را از دست می‌دهد چه اتفاق غم‌انگیزی را تجربه کرده است؟ همان برادری را که در سال‌های دور با حمایت و همراهی او از سنندج راهی تهران شده بود؛ در کنار او به دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران رفته بود و استاد محمدجلیل عندلیبی لحظه لحظه بزرگ شدن و قد کشیدن و ستاره شدنش را به نظاره نشسته بود.

    امروز آمده بود برای آخرین دیدار؛ راستش یک لحظه دلم لرزید؛ جرئتش را نیافتم که تا کنار خاک برادر همراهی‌اش کنم چون فکر می‌کنم زانوهای من توان تحمل این غم را ندارد.

    پیکر استاد جمشید عندلیبی که به آستانه قطعه هنرمندان رسید، در یک چشم به هم زدن دیدم که استاد محمدجلیل عندلیبی از نظرها پنهان شد؛ لحظه‌ای بعد مجری خانه موسیقی که اجرای برنامه تشییع و خاکسپاری را بر عهده داشت، اعلام کرد: حاضران پیکر را تا خانه ابدی اش همراهی کنند.

    رضا برادرم؛ که حالا وکیل دادگستری است و ۱۵ سال قبل اولین استادم در روزنامه‌نگاری بود، بازوانم را فشرد؛ او خوب می‌شناسد حس و حال و دل نازکم را! گفت: برویم و پیکر استاد جمشید را تا آرامگاهش همراهی کنیم.

    گروه نوای رحمت با لباس‌های یک دست کردی و با دف‌هایشان دور پیکر گرد شدند و یک صدا سر دادند: «لااله الها الله، محمد رسول الله!»
    اولین بار بود که چنین آیینی را با چشمان خودم می‌دیدم؛ من و رضا غرق شده بودیم در خوانش و دف‌نوازی این گروه که ناگهان دیدم فرزاد عندلیبی و استاد هر دو با چشمانی اشکبار راه افتادند میان جمعیت و گروه را با دف و نوای خودشان همراهی کردند؛ چه محشری به پا شده بود!

    پیکر استاد جمشید عندلیبی به خانه ابدی رسید اما باز هم هجوم جمعیت و تلاشم برای دوری از لنز دوربین‌ها اجازه نداد تا کناره قبر حرکت کنم. در کنار برادر دوقلویم چند قدم عقب تر ایستادم و دیدم که چگونه برادر در فراق برادر جانش می‌رود.

    حالا دقیقا یک ساعتی از آغاز برنامه گذشته؛ جمعه هجدهم اسفند ماه در قطعه هنرمندان بهشت زهرا (س).
    خیلی‌ها آمده بودند از استاد محمدجلیل عندلیبی گرفته تا حمیدرضا نوربخش، داریوش پیرنیاکان، داود گنجه‌ای، فاضل جمشیدی، زیدالله طلوعی، حسین رضایی نیا، شاهو عندلیبی، سعید ثابت، پشنگ کامکار، زمان خیری، وحید تاج و البته خانواده و علاقه‌مندان به استاد جمشید عندلیبی.

    حمیدرضا نوربخش مدیرعامل خانه موسیقی اولین کسی بود که آمد پشت میکروفون و درباره هنرمند سفرکرده سخن گفت. او توضیح داد که همین ۲ ماه پیش در مراسم خاکسپاری مرحوم محسن افتاده که در اینجا برگزار شد، جمشید مظلومانه آمد و رفت کناری ایستاد.

    او ادامه داد: من هم رفتم و او را بوسیدم و احوالش را پرسیدم. آنجا بود که حس کردم مسیر انزوا را در پیش گرفته و حالا امروز در مراسم خاکسپاری او در فراقش اشک افشانیم

    نوربخش توضیح داد: دوستان بیایید تا وقتی زنده هستیم، احوال هم را بپرسیم تا در آینده حسرتش نخوریم. چون در آن زمان ناچاریم فقط اشک بریزیم و در نهایت این اشک‌ها دیگر هیچ تاثیری ندارد جز اینکه شاید بتواند کمی دلتنگی‌هایمان را سبک‌تر کند که البته آن را هم بعید می‌دانم.

    این خواننده موسیقی ایرانی در بخش دیگری از سخنان خود گفت: امروز در سوگ هنرمندی محجوب، محبوب و مظلوم دور هم جمع شده‌ایم که خدمات قابل توجهی را به موسیقی ایرانی انجام داده است.

    او در پایان، سخنانش را اینطور تمام کرد: جمشید عندلیبی در اوج دوران بلوغ هنری خانه نشین شد و این حال و روز بقیه همنسلان این هنرمند در عرصه موسیقی ایرانی هم هست. بسیاری از استادانی که امروز برای بدرقه این عزیز اینجا حاضر شده‌اند، در اوج دوران بلوغ هنری خودشان هستند اما آنان هم ناچار خانه‌نشین شده‌اند. همه این بزرگان الان باید روی صحنه باشند اما چرا نیستند؟ چرا کسانی که دهه ششم یا هفتم عمرشان را سپری می‌کنند، این حال و روز را دارند؟ ما باید این هشدار را به خودمان، جامعه و مردم بدهیم که پاسدار این بزرگان باشند تا این هنر بتواند دوران اوج خودش را تجربه کند. من به همه تسلیت می‌گویم و برای روح و روان جمشید عزیز رحمت و رضوان آرزو دارم.

    داریوش پیرنیاکان نوازنده پیشکسوت عرصه تار نوازی و رییس شورای عالی خانه موسیقی هم اینطور سخنانش را آغاز کرد: «افسانه عمرم آورد خواب/عمری که نبود خواب دیدم
    در سیل گذشت روزگاران/ امواج به پیچ و تاب دیدم
    از عشق و جوانیم چه پرسی/ من دسته گلی برآب دیدم.»

    من حتی به خیالم هم خطور نمی‌کرد که روزی بخواهم در فقدان جمشید عندلیبی حرف بزنم. از جاهای مختلف با من برای گفت‌وگو تماس گرفتم اما اشک امانم نداد تا حرف بزنم. من و جمشید بیش از بیست سال کنار هم بودیم. او در کنار هنرمندانی همچون شجریان بزرگ و بسیاری دیگر فعالیت های ارزنده‌ای را در موسیقی انجام داد. جمشید قلب بسیار ساده‌ای داشت، آدم صادقی بود و خیلی از بلاهایی هم که به سرش آمد، از همین سادگی و صداقتش بود. هیچ گاه به خودش نپرداخت و من بارها با او صحبت کردم و از او خواستم تا از خودش مراقبت کند. به قول آقای نوربخش او در زمان پختگی خانه‌نشین شد. البته تمامی نسل ما خانه نشین هستند و نسل ما دیگر نمیتواند کار کند.

    او افزود: امروز موسیقی شده اجرای شو و تئاتر؛ این موسیقی نیست. معلوم است که نسل ما باید خانه‌نشین شود. موسیقی امروز فقط و فقط سرگرمی است و هیچ اندیشه و فکری در آن نیست و هیچ آزادی در آن نیست. از آن سو هنرمندانی که میتوانند راهگشا باشند و می‌توانند در تعالی موسیقی این کشور کار کنند، خانه‌نشین هستند.

    پیرنیاکان ادامه داد: من در فوت مشکاتیان عزیز هم گفتم که او در خانه دق کرد چون کاری را که می‌خواست، نمی‌توانست انجام بدهد. چرا عندلیبی باید الان سکته کند؟ اهل موسیقی می‌دانند چه می‌گویم؛ ما ۱۶ سی دی با شجریان داریم که فقط دو تای آنها در استودیو ضبط شده اما در هیچ یک از این آثار حتی برای لحظه‌ای نواختن نی جمشید دچار کوچکترین خللی نشده است.

    این نوازنده در پایان گفت: من واقعا نمی‌دانم باید درباره جمشید چه بگویم تا دلم نسوزد و می‌دانم اگر سخنانم را ادامه بدهم گریه امانم نخواهد داد.

    پس از سخنان داریوش پیرنیاکان، شاهو عندلیبی نوازنده نی و محمد هاشم احمدوند خواننده موسیقی ایرانی قطعاتی را در حال و هوای نینوا که یکی از خاطره انگیزترین آثار روانشاد جمشید عندلیبی بود، اجرا کردند.

    حالا نوبت به سخنان برادر بزرگتر رسیده بود تا هم از شرکت‌کنندگان در مراسم قدردانی کند و هم چند کلامی درباره برادر فقیدش بگوید. استاد محمدجلیل عندلیبی پشت میکروفن قرار گرفت و این‌طور سخن گفت: عرض ادب و احترام دارم به پیشگاه همه حاضران در این برنامه. من آنقدر آشفته و ناراحت هستم که نمی‌دانید؛ تاحدی که حتی فراموش کردم بگویم به نام خالق هستی که عشق و هنر را آفرید؛ قدم همه شما روی چشم ما.

    او افزود: باید واقعا از خدمات خانه موسیقی و آقای نوربخش تشکر کنم چون با وجود شرایط سخت خانواده دوستان خانه موسیقی زحمات زیادی برای برگزاری این برنامه کشیدند.

    نمی‌خواهم وقت شما را زیاد بگیرم اما باید بگویم که افتخار می‌کنم خون عندلیبی و خون کرد در رگهایم جریان دارد. باور کنید انسان خودشیفته‌ای نیستم اما کافی است به دور و برمان نگاه کنیم. جمشید نهنگی در این دریا بود و باید در همین دریا هم آرام می‌گرفت. او متعلق به کردستان بزرگ بود. به همین خاطر باید از مردمان محترم آن خطه عذرخواهی کنم زیرا ابتدا قرار بود پیکر جمشید عزیز را در قطعه هنرمندان سنندج به خاک بسپاریم اما در نهایت این اتفاق نیفتاد.

    این هنرمند نامدار ادامه داد: بگذارید تنها یک خاطره از جمشید عزیزم برایتان بگویم؛ سال ۱۳۵۴ من دانشجوی سال دوم دانشکده هنرهای زیبا بودم که دوست عزیزم محمدعلی کیانی‌نژاد یک ساز نی به من داد تا آن را به جمشید بدهم. در آن ایام جمشید آکاردئون می‌نواخت اما چون دوست داشت وارد دانکده هنرهای زیبا بشود من این ساز را به عنوان هدیه به او دادم و گفتم این ساز مناسبت بهتری برای حضور در دانشگاه دارد.

    او آن ساز را با خوشحالی فراوان از من گرفت و بدون استاد شش ماه تلاش کرد تا توانست بلاخره صدایش را در بیاورود. امروز اما اوضاع این‌گونه نیست. شاگردر خیلی راحت سر کلاس حاضر میشود و بعد از دو روز استاد در آوردن صدای نی را به او می آموزد.

    استاد عندلیبی گفت: جمشید مردی بود با اراده ای پولادین و من به همین دلیل به او از صمیم قلبم افتخار می‌کنم. هنرمنمایی خارق‌العاده او را می‌توانیم در آثار مختلفش نظیر مونس جان و مهمان تو ببینیم. جمشید عزیز پاییز نیزار را به بهار نیزار تبدیل کرد با شاگردان خوبی که تربیت کرد. پرچم ساز نی با تلاش‌های جمشید عندلیبی نه فقط در ایران که در سراسر جهان به اهتزاز در آمد.

    او معتقد بود که ساز نی خیلی وحشی است و جادو میخواهد. آنقدر هم روحش لطیف بود که آثاری با هنر شریفش به گوش مخاطبان موسیقی رسید که تا همیشه در خاطره ها می‌ماند.

    استاد عندلیبی در پایان گفت: از شهردار محترم سنندج و تمام مردم عزیز سنندج قدردانی می‌کنم؛ آنان علاقه داشتند جسد برادرم را به آنجا ببریم اما چه حیف. تا زمانی که او زنده بود باید در کردستانات برایش بزرگداشت‌ها گرفته می‌شد. در پایان یک رباعی از ابوسعید ابوالخیر می‌خوانم تا همه قضایا حل شود: «آن روز که بنده آوریدی به وجود/ می‌دانستی که بنده چون خواهد بود/ یا رب تو گناه بنده بر بنده مگیر/کین بنده همان کند که تقدیر تو بود.»

    ما باید به این رباعی حضرت ابوسعید ابوالخیر توجه کنیم تا بتوانیم دنیا را به بهشت تبدیل کنیم. من کوچک همه مردم هستم و وقتتان را بیش از این نمی‌گیرم. یاد جمشید عندلیبی همیشه با ماست.

    صحبت های استاد عندلیبی که تمام شد متنی از طرف همسر و دختران روانشاد جمشید عندلیبی را در بهشت زهرا خوانند که کلمات زیبایی داشت اما وقتی از راه رسید که استاد جمشید عندلیبی از این جهان به سرای دیگر رفته بود.

    حالا کم‌کم وقت رفتن شده بود؛ دوباره مرور خاطرات در ذهنم آغاز شد؛ دلم نمی‌خواست با استاد آن هم پس از پنج سال دوباره خداحافظی کنم اما چه می‌شود کرد؛ خداحافظی آخرین سکانس صحنه تئاتر زندگی است.

     

    نویسنده: علی نامجو - دبیر گروه فرهنگ و هنر
    منبع: روزنامه همدلی
       

    مطالب مرتبط

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *