فروغ بهمنپور: ماریو تقدسی در سن ۱۷ سالگی به تشویق پدرش، تقی تقدسی (از هنرمندان قدیمی رادیو و تلویزیون ایران)، کشور را برای فراگیری اپرا به مقصد امریکا ترک کرد. سالهای آغازین تحصیل او در دانشگاه همزمان شد با پیروزی انقلاب در ایران و تعطیلی مراکز فعال موسیقی. به همین دلیل برخلاف میل خود، مجبور شد ادامه کار موسیقی را در همان امریکا و کمی بعدتر در اروپا پی گیرد. در تمام سالهای زندگی در خارج از ایران، حضوری فعال و چشمگیر در صحنه اپرا داشته است. او که نزد پاواروتی (خواننده افسانهیی اپرا) هنر آموخته، صاحب صدایی با ویژگیهای خاص (سونوریته مناسب، حجم بالا، وسعت مطلوب و…) است و در ادای صحیح شعر و انتقال درست مفاهیم آن به مخاطب ناآشنا به زبان اصلی شعر، بسیار تواناست. تقدسی همان طور که خودش میگوید در همه این سالها آرزو داشته اپرایی را در تالار وحدت (تنها سالن مناسب برای اجرای این ژانر موسیقی در ایران) روی صحنه ببرد. حالا او پس از ۳۴ سال به سرزمین مادری خود بازگشته و بهشدت پیگیر حضورش به عنوان خواننده اپرا و معلمی این رشته هنری است. بررسی تکنیکهای آوازی او و سنجش میزان تواناییاش در اجرای اپرا در توان و تخصص من نیست که آن را به منتقدان دانا و آگاه این حوزه میسپارم. آنچه پیش روی خود دارید بخشهایی از یک گفتوگوی طولانی من با این هنرمند است که طی آن به مسائل و مشکلاتی که یک موسیقیدان در سرزمین خود با آن مواجه میشود، اشاره شده است. بیش از ۳۰۰ ساعت گفتوگو با هنرمندانی که خواسته یا ناخواسته مجبور به ترک عرصه حرفهیی موسیقی شدهاند، از پرویز یاحقی خانهنشین گرفته تا اسفندیار منفردزاده غربت گزین، در نهایت مرا به این نتیجه رساند که اگر شرایط برای بازگشت این هنرمندان به کشور مهیا باشد، شاهد برنامههای متنوعی در عرصه موسیقی خواهیم بود.
شما پس از سالها به ایران بازگشتید و در همان روزهای نخستین، فعالیت موسیقی را به طور حرفهیی آغاز کردید. برگزاری مسترکلاس و همچنین برپایی کنسرت، آن هم با کلی انرژی و انگیزه… به عنوان اولین پرسش بفرمایید کارها چطور پیش رفت؟
پیشنهاد اولین کنسرت از طرف جناب دکتر سریر مطرح شد. قرار شد در شب بزرگداشت استاد محمد نوری روی صحنه بروم و این پیشنهاد زمانی مطرح شد که تا شب اجرا فقط هشت روز وقت بود. با توجه به شکل کار در اروپا و نوع تربیت ما به عنوان یک خواننده حرفهیی اجرای این برنامه خیلی هم برای من راحت نبود با این حال پذیرفتم. آن موقع مسترکلاسها به صورت فشرده برگزار میشد و من از صبح تا شب سرکلاس بودم و شبها با وجود خستگی فراوان مجبور بودم تا ساعت دو نیمهشب بیدار بمانم و کارهایی را که برای اجرا در نظر گرفته بودند را یاد بگیرم. تمرینها هم به شکل خاص اینجا انجام شد تا اینکه من همراه رشید وطندوست و محمدرضا صادقی روی صحنه رفتیم. با توجه به اینکه من طاق کاری را همیشه بالا میگیرم راستش زیاد از اجرا راضی نبودم.
این بالا بودن سقف کاری یعنی چی؟ اصلا شما برای روی صحنه رفتن چه استانداردهایی دارید؟
ببینید همانطور که گفتم ما برای اجرا در خارج از کشور به شکل دیگری تربیت شدهایم. اگر قرار است کاری را روی صحنه ببریم همهچیز از ماهها قبل برنامهریزی شده است. مثلا وقتی قرار است یک اپرایی یا کنسرتی از «جوزپه وردی» یا «پوچینی» (آهنگسازان معروف ایتالیایی) برگزار شود از مدتها پیش همهچیز را برای ما معلوم میکنند. ما میدانیم کدام نقش یا قطعهیی را باید اجرا کنیم، چه زمانی با رهبر ارکستر تمرین داریم، چقدر قبلش باید زمان بگذاریم و با خود ارکستر تمرین کنیم. همه اینها باعث میشود یک اجرای خوب و بی?نقص روی صحنه برود. ۳۴ سال با همین شیوه کار کردن سطح توقع من را از اجرا و حتی از خودم بالا برده است. من یاد گرفتم که کار باید با دیسیپلین خاصی اجرا شود. اینکه هنرمندی به خودش بگوید که مردم متوجه نقص کار نمیشوند را من نمیتوانم بپذیرم. به نظر من مخاطب بهتر از هر کس دیگر میفهمد که برنامه تا چه اندازه خوب و درست اجرا شده. آنجا روی این موضوع خیلی کار میکنند. یک ارکستر انرژی زیادی روی برنامه میگذارد، همهچیز سرجای خودش است. روی همین اصل من عادت کردهام که با هر شرایطی کار نکنم و دلم میخواهد در سرزمین مادریام هم کار با همین دیسیپلین پیش برود. متاسفانه در کنسرت برج میلاد هم شرایط اجرا از استانداردهای معمول دور بود. برای اینکه برنامه سر وقت و بدون مشکل روی صحنه برود، مجبور شدم که بیشتر از اندازه برای کار وقت بگذارم. برای اینکه به آقای هانیبال یوسف کمک کنم مجبور شدم سر تمرینات حاضر باشم. کنسرت به ۱۰ زبان دنیا برگزار شد و من باید ترجمه اشعار را برای اعضای گروه کر آماده میکردم. خیلی از بچهها معنی اشعار را نمیدانستند و من باید مفهوم شعرها را به آنها توضیح میدادم. شاید بیش از ۱۰ بار مجبور شدم سر تمرینات ارکستر حضور داشته باشم در حالی که نیازی به این همه وقت گذاشتن در خود نمیدیدم چون هر کدام از قطعات را طی این سالها شاید بیش از ۲۰۰۰ بار در کشورهای مختلف اجرا کرده بودم ولی چون میخواستم هنرمندان ایران هم کاری بدون نقص روی صحنه ببرند مجبور شدم این همه وقت و انرژی بگذارم. من دلم میخواهد بچههای ما آنقدر جلو بروند تا بتوانند در نقاط مختلف دنیا اجرای قابل قبولی داشته باشند. آنها باید به درست کار کردن عادت کنند تا اگر روزگاری خارج از کشور برنامه داشتند با یک دیسیپلین خاص روی صحنه بروند. مثلا وقتی قرار است که ساعت هشت سر تمرین باشند ساعت ۹:۳۰ نیایند. متاسفانه برخی از اعضای ارکستر فکر میکنند که اگر دیر بیایند کلاس کار خود را حفظ کردهاند. این تصور به غلط در بین بعضیها وجود دارد که چون کارشان خوب است نیاز به تمرین ندارند در حالی که اینگونه نیست. این طرز تفکر و مجموعه این رفتارها باعث میشود که کار با مشکلات زیادی پیش برود. البته برنامه خوب اجرا شد و مخاطبان هم خیلی راضی از سالن بیرون رفتند اما به نظر من با رعایت کردن نکاتی که خیلی هم پیچیده نبود میشد سطح اجرا را تا ۶۰ درصد حرفهییتر پیش برد.
فکر برگزاری کنسرت برج میلاد در سال گذشته از کجا رسید؟
پیشنهاد برنامه از سوی رهبر ارکستر مطرح شد. من کاری از ایشان دیدم که قابل قبول بود به همین خاطر آمدم پای جریان. نت آثاری را که برای اجرا در نظر داشتم از خیلی وقت پیش در اختیارشان گذاشتم ولی متاسفانه دیدم که ایشان حتی سر تمرینات هم آمادگی لازم را برای رهبری ارکستر ندارند. البته شاید این توقع من هم به خاطر نوع تربیت هنری من باشد. من دوست داشتم کسی که کنسرت من را رهبری میکند، بداند که چه قطعاتی را قرار است اجرا کند. مثلا قطعه کارمن جاهای خاصی دارد که باید فرمات گذاشته شود، ارکستر باید بماند و رهبر باید به خواننده نگاه کند و به جلو برود در حالی که به طور کلی ایشان خیلی برای کار وقت نگذاشتند و من از رهبریشان راضی نبودم. البته آن شب سالن پر از جمعیت بود و همه هم از اجرا راضی بودند ولی من به همان دلایلی که گفتم توقع بالاتری داشتم.
آیا این همکاری ادامه خواهد داشت؟
متاسفانه خیر.
پرسش بعدی من درباره شکل بستن قراردادهاست. ببینید برای این برنامه تا آنجا که من میدانم قراردادی برای دو اجرا با شما بسته شده در حالی که بنا به دلایلی که مورد بحث من نیست یک برنامه اجرا شد. میدانم که اگر این اتفاق در اروپا میافتاد شما طبق قرارداد همه دستمزد خود را میگرفتید در حالی که اینجا چنین چیزی کمتر اتفاق میافتد. یعنی من هم اگر جای کنسرتگزار بودم قرارداد را نادیده میگرفتم و به سبک اینجا فقط دستمزد یک برنامه را میدادم در حالی که شنیدهها حاکی از آن است که شما پول خود را به طور کامل گرفتهاید. این شکل کار کردن شما با استانداردهای ایران هماهنگی ندارد…
اصلا اینطور نیست. ایشان قول دو اجرا را داده بودند که من پذیرفتم در حالی که بنا به دلایلی ما فقط یک اجرا داشتیم. دلایل آن هم ربطی به من ندارد شاید ایشان تبلیغات را دیر شروع کردند که البته خودشان بهتر میتوانند به شما توضیح بدهند. همانطور که گفتم اجرای کنسرت در ایران وقت و انرژی بیشتری از هنرمندان میگیرد. مثلا ما باید تعداد تمرینات بیشتری برگزار میکردیم. رفت و آمد و مشکلات ترافیک هم که جای خود. حالا اگر این همه زحمت برای دو اجرا لحاظ میشد به لحاظ هزینهها تاحدودی قابل قبول بود. من وقتی میخواستم وارد قرارداد شوم از دستمزد واقعی خودم خیلی پایین آمدم چون دوست داشتم در مملکت خودم و با بچههای اینجا کنسرت بگذارم به همین خاطر با خواستههای کنسرتگزار مخالفتی نکردم. آنها دستی بر این کار دارند، میدانند که هزینههای دو کنسرت در یک شب کمتر از هزینهها برای یک کنسرت است با این حال من مبلغ کمی دستمزد برای خودم در نظر گرفتم. بچههای ارکستر هم وقتی دیدند که یک بار باید روی صحنه بیایند معترض شدند و چند نفرشان در اعتراض به این موضوع از ادامه همکاری منصرف شدند چون به لحاظ درآمد برای آنها واقعا مقرون به صرفه نبود. من هم به ایشان اعتراض کردم چون نتوانسته بودند برنامه را به شکلی که با من بسته بودند، پیش ببرند. این اعتراض حق طبیعی من بود. اما آقای صفردوست که مدیر برنامه ارکستر بودند فقط بابت یک اجرا به من دستمزد دادند که در صورت لزوم من میتوانم آن را در مطبوعات منتشر کنم. اینکه اینگونه اخبار غیرواقعی که از سوی رهبر ارکستر منتشر شده، من را بسیار ناراحت میکند. چون همانطور که گفتم به لحاظ مالی نیازی به برگزاری کنسرت در ایران ندارم و فقط عشق و علاقه به این آب و خاک من را مجاب به این همکاری کرد به همین دلیل این کملطفیها من را از ادامه کار با ایشان منصرف کرد.
شب اجرای برج میلاد خود من حضور داشتم. شما عاشقانههای دنیا را به ۱۰ زبان اجرا کردید. البته در بخش دوم برنامه ترانههای محلی خودمان را هم با روایتی تازه روی صحنه بردید. آنچه برای من اهمیت داشت، این بود که مردم ما با وجود اینکه گوش تربیت شدهیی برای شنیدن اپرا ندارند تا پایان برنامه سالن را ترک نکردند. این مساله در مورد بخش اول مهمتر است. چه تکنیکی برای اجرای اپرا به کار بردید؟
این مساله برمیگردد به تجربیاتی که طی سالهای اجرای اپرا در جاهای مختلف دنیا داشتم. به نظر من یک خواننده اپرا یا حتی خواننده موسیقی ایرانی باید خودش اول از همهچیز به درک عمیق مفهوم شعری که میخواند برسد. برای همین شناخت زبان از اهمیت ویژهیی برخوردار است. من وقتی در امریکا تحصیل میکردم زبان انگلیسی را فرا گرفتم و برای اجرای اپرا به زبان ایتالیایی چند کورس در دانشگاه usc گذراندم، وقتی هم که به آلمان آمدم زبان آلمانی را فراگرفتم. یادگیری این سه زبان به من کمک میکرد تا معنای متن اپرا را درک کنم. یک خواننده اپرا علاوه بر داشتن صدای خوب و استاندارد باید بتوانند بار معنایی کلام را به مخاطب کنسرت منتقل کند و اگر خودش کلام را درک نکند چگونه میتواند آن را انتقال بدهد. حالا اگر خواننده بتواند با کلام ارتباط قلبی بگیرد باید توانایی این را داشته باشد که به کمک میمیک چهره و حالت صورت آن را نشان دهد. مثلا اگر من نقش یک ماتادور را اجرا میکنم باید کاملا حس او را منتقل کنم. مثلا وقتی قطعه محلی ایتالیایی ( o sole mio) که درباره خورشید است را میخوانم باید آن حس زندگی بخش خورشید را به زیبایی منتقل بکنم. رعایت این نکات در موفقیت یک خواننده نقش زیادی دارد. سر کلاسها یکی از مهمترین عنوان تدریس من همین صحنهیی کار کردن خوانندههاست. ببینید من چندبار به کنسرتهای موسیقی اصیل رفتهام. متاسفانه این ضعف در خوانندهها وجود داشت که از اول تا آخر کنسرت یکجا ایستاده بودند و به اصطلاح معروف اجرای خیلی خشک و بیروحی داشتند. مثلا ژست آنها موقع اجرای یک شعر عاشقانه با یک اجرای ملی و میهنی تفاوتی نداشت. نمیدانم چرا آنها فکر میکنند یک خواننده موسیقی ایرانی باید خیلی محکم و به قول معروف خیلی خشک و بیروح از اول تا پایان اجرای برنامه از جای خود تکان نخورد.
دقیقا همین طور است و همین یکنواختی در اجرا باعث شده تا بیشتر مردم از موسیقی ایرانی فاصله بگیرند. این مساله حتی در اجرای استودیویی خوانندهها هم دیده میشود. مثلا من یادم هست یکی از این خوانندهها کاری از استاد خرم را بازخوانی کرده بود. ترانه معروف غوغای ستارگان. من همان جا به استاد گفتم که کسی که «امشب در سر شوری دارد» چرا اینقدر غمگین و مایوس میخواند…
این یک ضعف بزرگ است. متاسفانه من بارها از مردم شنیدهام که وقتی به کنسرتی میروند شاید تا ۲۰ درصد کلام خواننده را متوجه میشوند. بین شاگردان من خوانندههای اصیل هم هستند که پس از ۱۲ جلسه آموزش تغییر خوبی در اجرای روی صحنه پیدا میکنند. وقتی که یک خواننده از عشق میخواند این حس را شما باید در صدا و چهره او کاملا احساس کنید. در حالی که من در اجرای خوانندهها تفاوتی بین غم و شادی نمیبینم. خواننده باید یک مقدار روی شعر و مفهوم آن کار کند و این یک اصل مهم است و حالا چرا دوستان توجهی به این موضوع ندارند برای من جای پرسش است.
آقای تقدسی شما پس از سالها به ایران باز گشتید. چه چیزی در جریان موسیقی توجه شما را بیشتر جلب کرد. ببینید مثلا عدهیی معتقدند که موسیقی ما حرفی برای گفتن ندارد عده دیگری با قرار دادن سازهای غربی در کنار تار و کمانچه به این باور رسیدهاند که موسیقی ما جهانی شده است یا برخی دیگر اصلا کاری به این حرفها ندارند و برای خودشان یک موسیقی دیگر را پی میگیرند که شعر و آهنگشان هیچ تناسخی با فرهنگ ایرانی ندارد و عنوان موسیقی زیرزمینی را پیدا کردهاند. خلاصه که در این آشفته بازار موسیقی چه چیزی ذهن شما را درگیر کرده است؟
آنچه بیشتر از هر چیز دیگری به چشم میخورد عدم نوآوری است. همه خوانندهها سعی میکنند یک جور و غالبا شبیه آقای شجریان بخوانند. البته اینکه استادی مثل ایشان الگوی شان باشد خیلی خوب است اما اینکه همه خوانندهها کپی ایشان باشند خیلی خوب نیست. خوانندههای ما باید پس از فراگیری تکنیکهای آوازی خودشان هم نوآوریهایی داشته باشند. استاد ناظری و استاد شجریان هر کدام یک نفر هستند و امکان ندارد کسی بتواند جایگاهی مثل ایشان پیدا کند. من با تعدادی از این خوانندهها صحبت کردم حتی چند نفر از شاگردان من همین سنتیخوانها هستند. اغلب این خوانندهها اصرار دارند که خط به خط مثل استاد خود بخوانند در حالی که باید به این نکته توجه داشته باشند که تکنیکهای خوانندگی روز به روز جلو میرود. در همه جای دنیا تکنیک خوانندگی رو به رشد است. حالا پس از پاواروتی شخصی به نام «ژونس کافمن» میآید. ایشان یکی از بهترین تنورهای جهان هستند که تکنیکهای پیشین را به بهترین شکل و حتی بهتر از پاواروتی بهتر به جلو بردهاند. بنابراین این تلاش برای پیشرفت را هر هنرمندی باید داشته باشد و هر خوانندهیی باید بکوشد تا با نوآوری چیزی به موسیقی خودش اضافه کند.
شما فقط هنرجو را مقصر میدانید در حالی که اینجا خود استاد شاگرد را اینطوری تربیت میکند تا به اصطلاح هنر آوازخوانی با خودش تمام شود. ببینید من مدتی روی زندگی استاد صبا کار میکردم. به همین خاطر رفتم سراغ تک تک شاگردان و حتی همسر و دخترانش. یک مقداری دست نوشته منزل استاد دیدم که مثلا روی آن نوشته بود سه گاه برای آقای تجویدی یا شور برای آقای خرم. بعد خانم صبا گفت که استاد صبا شبی که فردای آن شاگرد داشته تا نیمه شب بیدار میمانده و با مشقت فراوان درسها را بنا به میزان قدرت فراگیری شاگرد تنظیم میکرده و به همین خاطر تمام کسانی که از مکتب این استاد بزرگ بیرون آمدند هر کدام خودشان شاخصترین موسیقیدان زمان ما شدند. یکی فرامرز پایور شد دیگری پرویز یاحقی آن یکی رحمتالله بدیعی…
آفرین به یک چنین استادی. الان دیگر اینگونه نیست من از هنرجویان میپرسم که استادان با شما چگونه کار میکنند میگویند که استاد به ما یک سیدی میدهد و میگوید بروید همین جوری کار کنید. تحریرهای شما همین شکلی باشد که ما خواندهایم که من این شیوه تدریس را اصلا قبول ندارم. یک نکته هم که توجه من را به خود جلب کرد این بود که خوانندههای اینجا اغلب فک سفتی دارند و این خود باعث ایجاد مشکلات زیادی در کارشان شده و به خاطر همین مشکل فیزیکی کلام هنگام ادا شدن بار ارزشی خود را تا اندازه زیادی از دست میدهد در حالی که با رعایت چند تکنیک این معضل قابل حل است. صدای هر هنرجو مشکل خاص خودش را دارد. یکی وسعت دارد دیگری ندارد، با یکی باید صداسازی کار کنی، دیگری مشکل تحریر دارد. این نیست که با همه هنرجویان با یک شیوه کار کرد. متاسفانه اغلب مدرسان یا در این مورد اطلاعات و تجربه کافی ندارند یا اگر هم دارند نمیخواهند آنها را در اختیار شاگردان بگذارند. من پس از اینکه بیش از ۲۶۰۰ شب روی صحنه رفتهام و دارای تجربه زیادی در این زمینه هستم بر این باورم که یک معلم باید تا آخرین قطره دانستههایش را به شاگرد منتقل کند چرا که دنیای موسیقی وسیع و نامحدود است.
در خارج از کشور هم وضع به همین گونه است؟
به این شکل نیست. معلمهای آنجا تا آخرین دانستههای خود را تدریس میکنند البته ممکن است یک سر و راز را برای خود نگه?دارند که من حتی به این هم اعتقاد ندارم. پس از سالها تحصیل در دانشگاههای امریکا و وین و سالها اجرا روی صحنه به این باور رسیدهام که پیشرفت فرزندان این سرزمین به بلند شدن نام ایران کمک خواهد کرد. اینجا بچهها خیلی با استعداد هستند و اگر این همه انرژی و استعداد در مسیر درستی هدایت و تربیت شود ما باید بیش از دومیلیون خواننده و شاید بیش از هزاران خواننده پاپ و اپرا داشته باشیم که حتی در آن سوی جهان نیز حرفی برای گفتن داشته باشند.
یک مساله مهم دیگر هم باید در نظر داشت و آن اینکه مدرسین موسیقی باید همیشه اطلاعات خود را به روز کنند که اینجا من کمتر شاهد این مهم بودم. همانطور که گفتم تکنیکهای آوازی هر روز رو به جلو میرود. خود من هر شش ماه یکبار میروم ایتالیا پیش پروفسور خودم و تکنیکهای جدید را کار میکنم. استاد صدای من را میشنود و آن را کنترل میکند چون صدای ما خوانندهها بعضی مواقع روی عادات بد و غلط خراب میشود و آنجا است که استاد به اصطلاح ما را کاور میکند. این مساله در مورد استادی مثل پاواروتی هم بود. یکبار از ایشان پرسیدم که آیا شما هم صدای خود را کنترل میکنید؟ که پاسخ داد: «من هنوز هم شاگرد هستم». ببینید این حرف را کسی گفت که بزرگترین خواننده اپرا بود و همه جای دنیا او را میشناختند. حالا من میبینم که برخی هنرمندان اینجا در زمینه استادی دچار توهم زیادی هستند حتی بعضیها پس از اینکه ۱۲ جلسه یاحتی ۶ جلسه نزد من کلاس میآیند دیگر خود را به عنوان شاگرد غیرمستقیم پاواروتی میدانند. در حالی که اگر کسی با پوست و گوشت و استخوان خود صحنه را احساس نکرده باشد امکان ندارد بتواند معلم خوبی باشد. یک مشکل مهم دیگر هم این است که اغلب هنرمندان میخواهند فقط خودشان مطرح باشند که من با آنها همفکر نیستم به همین دلیل همیشه دوست داشتم که همراه چند تن از دوستان و شاگردانم روی صحنه بروم چون به قول معروف یک دست صدا ندارد و اگر ما دست به دست هم بدهیم و همدیگر را کنار هم ببینیم نه مقابل هم، آن وقت میتوانیم برنامه خوب و موفقی داشته باشیم.
پرسش بعدی من را شاید باید سیاستگذاران کلان فرهنگی پاسخ بدهند اما میخواهم بدانم تا چه اندازه به این مساله فکر میکنید که عاقبت این هنرجویان که به مستر کلاسهای شما یا کارگاه آوازی استاد شجریان و بقیه کلاسها میآیند چه میشود؟ ببینید خیلی از علاقهمندان برای آمدن به این کلاسها شرایط دشواری را تحمل میکنند. بعضیها از شهرستان میآیند. برای برخی هم تامین هزینهها به راحتی امکانپذیر نیست. حال با این همه سختی به کلاس میآیند، سرانجام آنها که میخواهند مثل خود شما خواننده حرفهیی شوند چه میشود؟
این نکته برای من و هر کسی که دل در گرو مملکت خود دارد یک درد است. وقتی میبینم که هنرجویان اینجا چقدر استعداد و پشتکار دارند و برای آموختن تا چه اندازه خود و خانوادههایشان را به سختی میاندازند ناراحت میشوم. چون اغلبشان برای ادامه کار مجبور به مهاجرت میشوند.
شما انسان خوشحال و امیدواری هستید. حالا تا چه اندازه به آینده موسیقی سرزمین خود دلخوش هستید؟
خیلی زیاد. همین که میبینم وزارت ارشاد گامهایی برای تشکیل ارکستر سنفونیک برداشته است خیلی مهم است. باید توجه کرد که این هنرمندان سالها درس این کار را خواندهاند از این راه باید درآمدزایی داشته باشند تا بتوانند زندگی خود و خانواده را اداره کنند، باید ازدواج کنند و خودشان صاحب خانواده باشند و این ممکن نیست مگر اینکه دولت برای آنها ایجاد اشتغال بکند. همین که به بچهها اجازه داده تا اپرا اجرا کنند جای بسیار خوشحالی است. الان میبینم که هنرجویان با امیدواری بیشتری نسبت به گذشته کار میکنند، خوشحالم. اینجا باید تشکر کنم از جوانانی که با همین امکانات اندک اپراهای خوبی را روی صحنه بردند البته من ایران نبودم ولی میدانم که اپرای «جان اسکیکی» اجرا شده است اپرای «هنزل و گرتل» با رهبری دوست خوبم آقای هادی قضات در راه است، «فلوت سحرآمیز» هم اجرا شده خیلی امیدوار شدم. آفرین به این همه همت…
به عنوان آخرین پرسش بفرمایید در مدتی که ایران هستید برنامه کاری شما چیست؟
الان مشغول برگزاری مسترکلاسها هستم. این دهمین دوره برگزاری کلاسهاست که طی آن ۳۰۰ هنرجو تعلیم دیدهاند و این خیلی خوب است که با توجه به شرایط دشوار زندگی این همه علاقهمند برای خوانندگی وجود دارد. از شهرهای مختلف دیگری چون اصفهان، رشت، تبریز، شیراز، لاهیجان، کرمان و چند جای دیگر هم دعوت شدهام. روی چند کنسرت هم فکرهایی شده که اگر خدا بخواهد در ماههای دی و بهمن قرار است برنامههایی داشته باشم.
دیدگاهتان را بنویسید