موسیقی ایرانیان – بیتا یاری: هنگامی که سوم آبان ماه «ساسان سپنتا» پس از نزدیک به شش دهه نوشتن و پژوهش در حوزه موسیقی و فرهنگ نامش در تاریخ این برو بوم جاودانه شد برآن شدیم با همکاری پژوهشگران نسلهای بعد از سپنتا، همچون شاگردان روحالله خالقی و نسلهای بعدی، ویژه نامه ای را به این پژوهشگر فقید اختصاص دهیم، چراکه از شاگردان صبای بزرگ و همنسلان سپنتا معدود افرادی باقی مانده اند که به علت کهولت سن امکان مصاحبه با آنها فراهم نبود. تاریخ هیچگاه نوشتهها و مخصوصا دستاوردهای تحقیق و پژوهش او در بازیابی اصوات ضبط شده بر استوانههای مومی به ابتکارش را از یاد نخواهد برد. کاری که تا آن روز سابقه نداشت و صد حیف که بسیاری از صفحات بازیابی شده و نایابش هنوز به انتشار نرسیدهاند.
مطالعات و تحقیقات معتبر استاد سپنتا در فرهنگ موسیقی ایرانی در زمینه نامآوری و نانآوری نبود
ماهور، دلکش سماعی
ارفع اطرایی (مدرس سنتور، پژوهشگر)
آشنایی من با استاد سپنتا در تابستان ۱۳۵۶ در رفت و آمدهای مراسم ازدواج برادرم با نوه دختری میرزاحسین خضوعی ملقب به ساعت ساز (از استادان بنام آواز در اواخر دوره قاجار که از اقوام پدری من بودند) اتفاق افتاد و استاد سپنتا که معاشر آن خانواده بود در چند مجلس حضور داشت و تبادل نظرات و اشتراک علایق زمینه بحثهای ما شد. بهزودی شباهتهای رفتاری و اخلاقی ایشان با مرشدمان استاد روح الله خالقی توجه مرا برانگیخت و ارادتی به وجود آمد. از خاطرات فراوانی که سبب این نوع نگرش من به شخصیت استاد سپنتاست مربوط به زمانی است که کتاب «زندگی و آثار حبیب سماعی» را مینوشتم (بهار ۱۳۷۱، انتشارات پارت) که البته استفاده از این کتاب بدون ذکر ماخذ سبب چاپ کتابهای حجیم شد. آن زمان از حبیب سماعی فقط پنج صفحه گرامافون ۷۸ دور با آواز پروانه (مادر خانم خاطره پروانه) باقیمانده بود که چهار عدد آن در آرشیو من وجود داشت و برای بررسی و آنالیز پنجمین صفحه راهی جز استفاده از آرشیو پربار سپنتا نبود. از تهران با ایشان تماس گرفتم و ایشان درنهایت تواضع و مهربانی گفت: «دستگاه ضبط را آماده کردیم، نیم ساعت دیگر تلفن کن تا آن را برایت پخش کنم» و به این ترتیب ضبط صفحه موردنظر (ماهور، دلکش) برای بررسی آماده شد. وی اگر کاری را صحیح و فردی را صالح تشخیص میداد از هیچگونه کمک و همراهی دریغ نمیکرد. مطالعات و تحقیقات معتبر استاد سپنتا در فرهنگ موسیقی ایرانی در زمینه نامآوری و نانآوری نبود؛ سپنتا برخاسته از خانواده ای فرهنگی بود که قطعا در زندگینامهاش به آن پرداخته شده است. حضور ایشان در صحنه موسیقی به نوعی تکرار بخشی از رفتار استاد روح الله خالقی را در نسلی دیگر تداعی میکند. موضوع پژوهشیای که در کتاب «تاریخ تحول ضبط موسیقی در ایران» (انتشارات نیما، اصفهان ۱۳۶۶) به آن پرداخته شد برای اولینبار بود که چاپ آن بین کتب تخصصی موسیقی میافتاد که این شاخه مهمی از گستره تاریخ موسیقی ایران را مورد بررسی و ثبت قرار میداد. این کتاب ماخذی باارزش در سطح آموزش عالی قرار گرفت. همچنین از طریق جلد سوم کتاب «سرگذشت موسیقی ایران » که به کوشش ایشان (ماهور، ۱۳۷۷) به چاپ رسید مقالات پراکنده چاپ شده در جراید موسیقایی و بعضا دستنویسهای استاد روح الله خالقی برای اولینبار یکجا جمع شد، میتوان گفت به نوعی به لحاظ موضوعی ادامه دو جلد کتاب «سرگذشت موسیقی» استاد روحالله خالقی به حساب میآید. در بخشهایی از کتاب مطالب مورد نیازی نیز به آن افزوده شده که به غنای آن میافزاید. ای کاش مقالات متعدد ایشان که در اکثر جراید موسیقایی منتشرشده نیز به صورت یکجا منتشر شود. کتابهای نامبرده شده از استاد سپنتا به علت صداقت و امانت در مطالب و عدم غلو و فضاسازی و حجیم ساختن کتاب از ارزش و اعتبار فراوانی برخوردار و ماندگار است. آثار استاد سپنتا به وضوح شخصیت پژوهشگری بیغرض، بیطرف، صادق و متواضع را معرفی میکند؛ یاد چنین الگوهای کمیابی را زنده نگاه داریم.
سپنتا و سه پاره تفردش
آروین صداقتکیش (منتقد و پژوهشگر موسیقی)
یکی از واپسینها بود. بازمانده نسلی که یکی یکی یا گاه چند چند دارند از میان ما به لابهلای صفحههای تاریخ موسیقی کوچ میکنند. ساسان سپنتا از تبار تجددخواهان نیمه اول سده حاضر بود و از آخرین نمایندگان نظرپرداز این مکتب که تا پایان عمر، با وجود همه تغییراتی که در فضای فکری و پژوهشی و گفتمان نظری موسیقی ایرانی رخ داده است، همچنان دست از قلم برنداشته و به کار میپرداخت.
او نماینده مکتبی فکری – که آن را به نام پدیدآور، ناظم و درخشانترین برآمدهاش، «وزیری، خالقی، صبا» مینامیم – و شاگرد دو نفرشان بود، هم عملی و هم نظری. مانند بسیاری از نویسندگان و پژوهندگان آن مکتب که تا میانه قرن نوشته هایشان بخش اصلی کار فکری درباره موسیقی ایرانی را تشکیل میداد، دانش آموخته رشته ای جز موسیقی (اگرچه بعدا در آن نیز تحصیل کرد) بود. نامهای دیگری هم از میان نویسندگان دانشآموخته این مکتب به خاطر می آید اما تفاوت سپنتا با اکثر آنها این است که بعد از تغییرات موسیقی شناسی و نشریات، همچنان فعال ماند (شاید جز فرهاد فخرالدینی که کار اصلی اش پژوهش موسیقی نیست، نام دیگری را نتوان به خاطر آورد). علت، کار دانشگاهی اش در رشته زبانشناسی بود که وی را با تغییرات هنجارهای پژوهشی همگام نگاه میداشت. هر چه بود او تا پایان دلداده نوآوری (به مفهوم مکتب وزیریاش) و مدافع سرسخت آن باقی ماند؛ شاهد مشت نمونهاش هم «بررسی تاریخی نوآوری در موسیقی ایران» و دفاعیاتی با عنوان «لغزش از اینجا شروع شد».
نگاه عینیتگرای او به کار موسیقایی اش جنبه هایی آزمایشگاهی بخشید؛ البته این بار زیر تاثیر یک آغازگر دیگر؛ مهدی برکشلی فیزیکدانِ موسیقی شناسی که باب آزمایشهای صداشناسی را در موسیقی شناسی ایران باز کرد (که استاد مشاور پایاننامه سپنتا هم بوده است). این نگاه برآمده از علوم تجربی سه ستون اصلی دارد که یکی از آنها سپنتا بود و دو دیگر برکشلی و خسرو مولانا (ارژنگ ناجی را نباید از یاد برد گرچه او بیشتر در میان فیزیکدانان شناخته شده است). حدیث آنان حدیث موسیقی و آزمایشگاه بود (و هست). او موسیقی را روی میز آزمایشگاه ونه چنانکه رسم نوبنیادتری است، نزدیک به علوم انسانی، میکاوید و میشناخت. عنوان یکی از اولین مقالاتش که پس از دوره توقف انتشارات درباره موسیقی منتشر شد بسیار گویاست؛ «بررسی های جدید آزمایشگاهی در مورد گام موسیقی ایرانی». او این رویکرد را در مقابل یافته های تاریخی اش از روی لوله های فونوگراف نیز تکرار کرد؛ درست هنگامی که رسم روزگار دگرگون، تلاش برای بازسازی و بازنوازی آنها بود.
فضای موسیقیشناسی ایران تمایل به مرکزگرایی دارد، اما اینجا هم سپنتا (کم یا زیاد) تفاوتی با دیگران داشت. او عمیقا دلبسته سنتهای موسیقایی زادگاهش بود. اگر بتوان عنوانی مانند «موسیقی شناس مکتب اصفهان» را به کار برد این عنوانی حقیقتا برازنده سپنتاست، نه به این دلیل که بیش از هر کس دیگر آثار آن را پژوهیده و مبانیاش را به سطح خودآگاه آورده، بلکه بیشتر بهعنوان معترض به نادیده انگاشته شدن ارزشهای هنری آن و تثبیت ردیفهای خاندان فراهانی بهعنوان سنگ معیار و کارگان اصلی موسیقی ایرانی. ترکیب این سه گرایش بهعلاوه کارهایش بر مدارک باقی مانده از موسیقی دوره قاجار و تاریخ موسیقی ایران، او را در مقام آخرین بارقه های یک جریان فکری مرکب تثبیت کرد و به تاریخ سپرد.
سپنتا به روایت سپنتا
«خود من هم بر اثر مقالات انتقادیای که مینوشتم از این قبیل رویدادها (مخاطرات) در امان نبودم. ازجمله در شماره شش سال یازدهم موزیک ایران (شماره مهر ۱۳۴۲) مقالهای زیر عنوان «نقاب» نوشته بودم و در چند صفحه تقلید کورکورانه هنرمندنماها را از آهنگهای عوامپسند عربی، هنری و… با عباراتی گزنده مورد نقد قرار داده بودم و نوشته بودم دوستداران اینها همانهایی هستند که زمانی با معلق زدن کریم شیرهایها محظوظ میشدند و امروز لباس عوض کرده به سالن کنسرت (!) میروند و تخمه میشکنند، سابقا کنار حوض با دیدن عنتربازی تخمه میشکستند و امروز پای رادیو. یک روز بعد از چاپ مجله، هیربد سراسیمه به دفتر من در مخابرات بیسیم وزارت راه آمد و گفت معینیان وزیر راه (که با حفظ سمت نظارت بر رادیو را هم به عهده داشت) من را خواست و سراغ تو را میگرفت. به او گفتم آقای وزیر سپنتا کارمند خودتان است. وزیر گفت کارمند من؟ گفتم بله. هیربد گفت دستور دادهاند مجله را از پیشخوان روزنامهفروشیها جمع کنند. مواظب خودت باش. چندی بعد مدیرکل مربوطه من را خواست و گفت سپنتا چه نوشتهای؟ آقای وزیر سخت عصبانی است، گفتم مربوط به مقالهای است که در مورد رادیو نوشتهام. گفت بیاور ببینم. من نسخهای از آن مجله را که در اختیار داشتم نزد او بردم. او فیالمجلس مقاله را خواند و گفت همین است که وزیر را عصبانی کرده و در مورد تو دستورهای شداد و غلاظ داده است. من به وزیر گفتم سپنتا کارمند اداری نیست که در کوتاهمدت بتوانیم کسی را جایگزین او کنیم. او سرپرست فنی شبکه سراسری بیسیم است و جنابعالی آقای وزیر میدانید که بیسیم و ارتباطات دائمی ما برای حفظ راهها و گردنهها و حوادث غیرمترقبه تا چه حد اهمیت دارد. چندی بعد معینیان از نظارت بر امور رادیو معاف شد و من هم مقالات انتقادی خودم را در مجله موزیک ادامه دادم.»
از مصاحبه ساسان سپنتا با بابک خضرایی
منتشر شده در فصلنامه موسیقی ماهور شماره ۵۳ پاییز سال ۹۰٫
از دیروز به امروز شوق و تبحر
نقطه پایان بر مقاله زندگی
ساسان فاطمی (استاد زبانشناسی و پژوهشگر موسیقی)
ساسان سپنتا، بدونشک، یکی از سه راس مهمترین مثلث تاریخ نویسی موسیقی در دوره ما، که دو راس دیگرش را روح الله خالقی و حسن مشحون تشکیل میدادند، بود. او همانطور که به عنوان تاریخ نویس، گذشته موسیقایی ما را به عصر حاضر می آورد و آن را به معاصران عرضه میکرد، همانگونه که در حرفه تاریخ نویسی اش به این ترتیب، مرزهای زمان را درمینوردید و دیروز را به امروز پیوند میزد، با زندگی علمی فعال و خستگی ناپذیر خود از مرزهای زمان عبور میکرد و همچون رشته ای ناپیدا، نسلهای مختلف دانش پژوهان موسیقی و موجهای مختلف مکتوبات و نشریات موسیقی را به هم میدوخت. از یک سو او را در موقعیت یک بازیابنده و احیاکننده صدای گذشتگان، نه در معنای مجازی بلکه در معنای اصلی کلمه، مییابیم. استوانه های مومی یا لوله های فنوگراف قاجاری در دستان او، که تخصص یک خبره الکترونیک را با دانش عمیق موسیقایی یکجا جمع کرده بود، زبان باز میکنند و گویا میشوند تا در برنامه های مختلف رادیویی و سخنرانیهای علمی، صدای موسیقی استادان قاجار را به گوش مردم امروز برسانند (صد افسوس که هنوز این ضبطها منتشر نشده اند). احیای صدای گذشتگان بازتاب دیگری نیز در کارهای او، این بار در معنای مجازی اصطلاح، دارد که همان تالیفات تاریخی اوست در تکمیل آنچه دو راس دیگر مثلث تاریخ نویسی موسیقی ایران انجام داده اند. ویژگی کار او، اما ــ که در کارهای دو مورخ دیگر یافت نمیشود ــ به خصوص توجه او به ضبط صفحه و تاریخ کوتاه آن در ایران است. از سوی دیگر، گویی خود او همچون همان تاریخی که در نقل آن («نقل» به هر دو معنی کلمه) از دیروز به امروز شوق و تبحر دارد، در دوره های مختلف حیات سیاسی، اجتماعی، فرهنگی ما نقل مکان میکند. او را همانقدر در مجله موزیک ایران اوایل پهلوی دوم فعال میبینیم که در فصلنامه موسیقی ماهور پس از انقلاب و سالها پس از انقلاب. کتابهایی که در آن دوره نوشته است را در این دوره با شمایل و ویرایش تازه به چاپ میرساند. بود و نبود مجله موسیقایی مانعی در کارش به وجود نمی آورد: در بود، هیچکدام را از قلم خود بی بهره نمیگذارد؛ در نبود، به مجله های ادبی، مثل آدینه و ادبستان روی می آورد. زندگی علمی او تعلیق نمیشناسد. این همه، در حالی است که او فعالیت حرفهایـ علمی دیگری را هم در مدارج عالی، بهعنوان استاد دانشگاه در رشته زبانشناسی، بهطور موازی دنبال میکند. به نظر میرسد، هر چه هم در حیات سیاسیـ اجتماعی کشور ورق بخورد، حیات علمی او فی نفسه ورق نمیخورد، چراکه سپنتا نهفقط تاریخ مینویسد، بلکه خودش همان جریان سیال تاریخ است که مرزهای زمان را یکی پس از دیگری پشتسر میگذارد؛ بدون اینکه لحظه ای از حرکت بازایستد. حمایتهای معنوی سپنتا برای من همواره، به خصوص در پیشبرد انتشار فصلنامه موسیقی ماهور، که بیوقفه از تشویقهای گرم او برخوردار بود، انگیزه حرکت بوده است. خوشحالم که در زمان حیات او توانستیم یک شماره از فصلنامه را به پاس بیش از نیمقرن فعالیت فرهنگی اش، با تجلیل از او، به وی اهدا کنیم. درگذشت ناگهانی سپنتا، هم تاثر برانگیخت و هم غبطه. نادرند کسانی که «مقاله»ی زندگیشان با «نقطه پایان» به انتها میرسد، نه با «سه نقطه تعلیق».
سپنتا و صفوت
بابک خضرائی (پژوهشگر موسیقی)
نمیدانم میان شادروانان ساسان سپنتا و داریوش صفوت دوستی و مناسباتی برقرار بود یا نه، اما میان ایشان، در عین تفاوتها، شباهتهای بسیاری میشد یافت؛ برخی از ویژگیهای مشابه بیگمان مربوط به همنسل بودن و اشتراکات فرهنگیشان بود. هر دو در دوره عطفی از تجددخواهی پا بهعرصه وجود گذاشتند، پدرانشان فاضل و تحولخواه بودند و وطنپرست، که از نامی که برای فرزندانشان گذاشته بودند هم میشد این نکته را حدس زد. شیکپوشی و آراستگی جزء جدانشدنی وجودشان بود و بهسلامت زیستن و اهل زندگی خانوادگی بودن و البته آداب معاشرت خاص آن نسل: رفتار کلاسیک، ادب و احترام به کوچک و بزرگ و اینکه شاید صمیمیترین دوستان ـ حتی همسرـ هم تا پایان عمر با نام خانوادگی و احترامات فائقه خوانده شود.
سپنتا و صفوت، جدا از مشخصات کلی آن نسل، شباهتهایی دارند که آنان را از دیگر شاگردان صبا متمایز میکند؛ این دو بهطور حرفهای و پیگیر به نوازندگی نپرداختند و در ساحتهای دیگری هم وارد شدند، هر دو در کنار عشقی که به موسیقی داشتند، دلبسته ادبیات و دیگر علوم بودند و همین موضوع از آنان چهرهای چندبعدی ساخت. با این حال همیشه نگاهشان و قلمشان سوی موسیقی بود؛ چنانکه اگر سپنتا به الکترونیک روی آورد، به بازیابی موسیقی لولههای فنوگراف و الکتروآکوستیک پرداخت و صفوت تجربه مدیریتیاش را مصروف موسیقی کرد. هر دو بهطور پیگیر به نوشتن مقالات موسیقی میپرداختند ـ مقالات و یادداشتهایی کوتاه، گاه یک صفحه ـ مقالاتی با موضوعات متنوع اما در یک موضوع مشترک: دغدغه حفظ اصالت.
یک ویژگی دیگر این دو که شاید کمتر گفته شده و در غبار زمان فراموش شده این است که ایندو در برابر آنچه بیهنری میدانستند، تمامقد و بیپروا میایستادند تا جایی که گروهی، بهخاطر مطلبی که صفوت درباره داریوش رفیعی نوشته بود، با پنجهبکس سراغ صفوت رفتند و سپنتا هم بهخاطر مطلبی که درباره موسیقی رادیو نوشته بود، تا پای انفصال از خدمت رفت.
نکته آخر که من شاهد بودم و در دیدار اول هم میشد تشخیص داد، بیاعتمادیشان به نسلهای بعدی بود. گاه گلایه میکردند که زحماتشان نادیده گرفته شده و حرفهای دیگر. بههرحال جلب اعتمادشان بهراحتی ممکن نبود. برای شنیدن نکتهای باید صبور میبودی و مثل خودشان پرحوصله. اگر مطلب یا منبعی میخواستی که دیگر حقیقتا باید اهلیت خود را ثابت میکردی. نمیدانم نسل ما کار خوبی میکند که اسکن و ایمیل میکند یا نه (به نظرم کار خوبی میکند تا ببینیم چه خواهد شد). اما سپنتا که خود را مجموعهدار نمیدانست، با وسواس و دقت خاص خود، گزیدهای از بهترین آثار را گردآورده بود، که برخی از آنها ـ ازجمله لوله فنوگراف از ساز و آواز سماع حضور ـ منحصر بهفردند. از جفای دوران دلآزرده بود و برخی از این آثار را هیچگاه منتشر نکرد. وقتی در مصاحبهای با ایشان (۱۳۹۰) در اینباره پرسیدم، پاسخ داد: «با بنده صحبتی شده است که امیدوارم بتوانم در اختیار علاقهمندان قرار دهم… ضمنا این را هم بگویم که تا همینجا هر گلی به سر بنده زدهاند، کافی است.»
به یاد ساسان سپنتا ۱۳۹۳-۱۳۱۲
در فقدان آن دانشمند هنرشناس
علیرضا میرعلینقی، مورخ موسیقی
چهل و نه سال پیش هنگامی که استاد روح الله خالقی درگذشت، مجله «موزیک ایران» تیتر زد: «مرگ خالقی، پایان یک مکتب»؛ مجله ای که دیرزمانی ساسان سپنتای جوان، سردبیر آن بود. شاید حالا بتوان همان تیتر را زد و با مختصر تغییری نوشت: «مرگ سپنتا و پایان موجودیت مادی یک مکتب». مکتبهای هنری بهویژه آنها که از سویه اجتماعی قدرتمند هم برخوردار باشند، با اتمام حیات جسمانی بانیان و بزرگانشان، پایان نمیگیرند. تداوم معنوی و فرهنگی آنها بسی دیرپاتر از عمر محدود انسانهایی است که برای آن تلاش کردهاند. شاهد مدعا همین است که میبینیم امروزه هنوز بسیاری از آثار استاد علینقی وزیری ارجگذاری میشود و بیش از زمان حیاتش مورد توجه قرار میگیرد. دستاورد گرانبهای شاگردانش- که هر کدام اوستادی بودند سترگ- نظیر روحالله خالقی، ابوالحسن صبا و موسی معروفی و بسیار هنرمندان دیگر، بهعنوان ارزشمندترین بخش مضبوط موجود از موسیقی صدسال گذشته ایران مورد احترام و استفاده است و به گمان من، بعد از یک دوره اغتشاش فرهنگی و آشوبهای فکری بعد از آن، که نتیجه طبیعی تندرویها، سنتسازیها و خودخواهیهای گروهی محدود از یک جریان ساده آموزشی در سالهای ۱۳۴۷تا ۱۳۵۷ بود، شناخت ارزشهای فکری، فرهنگی، هنری، اجتماعی و حتی اخلاقی موسیقیدانان بزرگ عصر تجدد، یعنی سالهای ۱۲۸۰ تا ۱۳۴۰ میتواند دوباره آغاز شود. ساسان سپنتا، موسیقیشناس، زبانشناس، نسخهشناس (صوتی)، مفسر، تحلیلگر، تاریخنگار که بحق ذوفنونی بود آراسته به انواع دانشهای درخور و مفید؛ چه از لحاظ فنی و چه هنری و چه نوع نگارش و ادبشناسی، شخصیت یگانه و بیبدیلی بود که شکفتگی استعدادهایش مدیون عوامل متعددی بود. از اینرو است که میتوان گفت: «سپنتا گوهری یکدانه بود.»زندگی ۸۸ ساله ساسان سپنتا – که متاسفانه دو سال آخر آن در پیلهای از تحمل رنج بیماری و آفات پیری گذشت- دارای وجههای گوناگون است. به تخصصهای گوناگون او در سطور بالا اشاره شد و بیانی بیش از این حجمی به اندازه یک کتاب را میخواهد، نه یک یادداشت کوچک، که جز ادای احترام به بزرگمردی چون او چیز دیگری نیست. به نظر نویسنده این یادداشت، ساسان سپنتا بنیانگذار نوعی «موسیقیشناسی ایرانی» است. شاید بنیانگذار نوعی روش برای شنیدن، دیدن، انتخاب و تحلیل که هم سرمایه علمی درست و حسابی لازم دارد و هم مایهای از ذوق هنری و شم زیباشناسی و البته آشنایی عمیق با ادبیات فارسی و نگاه ایرانی به جهان و هستی. سپنتا موسیقیشناس نبود که به رسم آسانگیرانه بسیاری از همنسلانش و بهویژه نسلهای بعد از خودش، یکی از روشها یا مکتبهای (معروف یا منسوخ) دانشگاهی در مغرب زمین را الگو بگیرد و از آن یک شابلون خشک و بیانعطاف بسازد برای اندازهگیری و تحلیل هر آنچه پیشرو دارد. تحلیل و تفسیرهای او از یک موضوع موسیقایی- مثلا صفحه ای از آوازهای سید حسین طاهرزاده- از چند منظر صورت میگرفت: فیزیک صوت، سبکشناسی آواز، زیباشناسی آن اثر در ارتباط با قبل و بعد از خود (دیدگاه تاریخی) و ارتباط با ادبیات (پیوند موسیقی و شعر و نیز نحوه بیانهای هنری آن). تحلیلها و تفسیرهای سپنتا هنگام حضور شفاهیاش، بیگمان بسی پربارتر و جذابتر از نوشتههای او بود بهویژه هنگامی که سر ذوق میآمد و این خصلت طبیعی اکثریت دانشوران ایرانی است. حضور شفاهی، جذابتر و پربارتر از مقالههایش و مقالههایش پربارتر و جذابتر از کتابهایش بود، که متاسفانه تعداد آنها چندان زیاد نیست. ساسان سپنتا، فرزند راستین تجدد ایرانی بود. نوع نگاه او به هنر، سلیقه او در موسیقی، نحوه زیستن و دانشآموختن و آموزگاری و نوع برخوردش با هنر و فرهنگ و دانش و بهویژه تاریخ ایران و شهرش اصفهان، از او شخصیتی تکرارناپذیر ساخته بود. زمینه خانوادگی او و زمانه نوجوانی و جوانی او، با کسب فیض از آن همه چهرههای نامدار، این کیمیای نایاب را در وجود او قوام داده بود. او مردی نیک تربیت یافته و دارای اصول محکم و خدشهناپذیر در زندگی بود و مانند اکثر همنسلان برگزیدهاش، دو صفت انضباط و احترام به استادان را به حد اعلی داشت. مردی بود با روحیهای کلاسیک و رفتاری جنتلمنمآب، که اصالت در هر پدیده را ارج میگذاشت و قوه تشخیصی خدشهناپذیر در شناخت اصل از نااصل داشت. برای چنین وجودی هم گریزناپذیر و هم تاسفآور بود که سال به سال، منزویتر شود، از جماعت کناره بگیرد و برای مصون نگه داشتن حساسیتهای درونش از محیط اجتماع، حصاری تلخ و خاموش دور خود بکشد. مردان فهیم و عمیق، هرکدام در سنینی خاص به ناچار، چنین میشوند و درنهایت این جامعه است که زیان میکند و از دستاوردهای گرانبهای فرزندان حقیقی خود محروم میشود. قلم سپنتا به فرهنگ فقیر موسیقی این کشور خدمت بسیار کرد و میشد این ثمردهی دهها برابر باشد، اما نشد چرا که او بسیار زودتر و عمیقتر از ما زمانه پیشرو را میدید و شاید زبان حال او این بیت ملکالشعرای بهار بود:
عمری گذراندیم به کام دگران / مادر تشویش و خلق در خواب گران
القصه وطن را به دو چشم نگران / رفتیم و نهادیم به هنگامه گران
به قول خودش که ۴۹ سال پیش در مرگ استادش، خالقی نوشت: «ولی او دیگر اکنون انتظاری ندارد، دیرگاهی است روی در نقاب خاک کشیده.» او هم انتظاراتش را گذاشت و رفت. خاک نام آوران باغ رضوان اصفهان بر او خوش باد.
دیدگاهتان را بنویسید