محمود خوشنام: آواز و آواز خوانی در موسیقی سنتی امروز ایران عمدتا از دل تعزیه بیرون آمده و بر خلاف سازنوازی، هیچگاه مورد تحریم و تکفیر قرار نگرفته است. از دوره صفویه با رشد و تقویت شیعیگری و افزایش برگزاری آیینهای مذهبی، روحانیون آواز خوانی را نیز به خدمت گرفتند و از این راه بر تاثیر مراسم آیینی خود افزودند.
بسیاری از آوازخوانان به کار در تکیهها و روضهخوانیها پرداختند و شماری از ملایان خود به آواز خوانان برجستهای تبدیل شدند و فرزندان خود را هم به این کار ترغیب کردند.
خویشاوندی موسیقی سنتی با تعزیه و دیگر آیینهای مذهبی، سبب رواج اوج خوانی شده و در برابر، بم خوانی را از اهمیت انداخته است. از همین روی آوازهایی که از دوره صفویه و قاجاریه بازمانده بیشتر به جیغ و فریاد شباهت دارد. هر کس جیغش بنفشتر می بود برجسته تر جلوه میکرد.
از مشروطیت به این سو رفته رفته این گرایش گریبان آوازهای عُرفی را رها کرده و با ایجاد تعادل میان اوج و بم خوانی، تنوعی به اجراهای آوازی بخشیده است. در گذشته شیوههای اجرایی آوازهای سنتی را معمولا به سه مکتب مختلف نسبت می دادند. مکتب اصفهان با نمایندگانی چون سید حسین طاهرزاده، تاج و ادیب خوانساری، مکتب تهران با عبدالله دوامی و رضا قلی میرزا ظلّی و مکتب تبریز با ابوالحسن اقبال آذر معروف به اقبال السلطان، که اینک صد و پنجاه سال از تولد او میگذرد.
ابوالحسن اقبال آذر (۱۲۴۲- ۱۳۴۶)، را خیلیها پدر آواز ایران به شمار میآورند. چند چیز زندگی او را از همتایان آواز خوان متمایز میسازد. با آنکه پدرش روحانی و دارای شرایط اجتهاد بود از وجوه شرعی استفاده نمیکرد و برای ارتزاق در مزرعه به کار زراعت می پرداخت.
پس از مرگ پدری چنین متقی و پرهیزکار، چیزی برای فرزندش باقی نماند که وسیله گذران زندگی شود. تنها چیزی که سرمایه او محسوب میشد، صدای رسا و آواز خوش او بود. پس به فکر بهره گیری از آن میافتد. تمرین آواز خوانی را با حضور پرندگان و مرغان خوش آهنگ در دشت و بیابان آغاز میکند.
خودش گفته است که بیش از همه به صدای بلبل علاقه داشته و سعی در تقلید از آن می کرده است. تا سرانجام “چرخ بازیگر….نوای بلبل را در حنجره من تعبیه کرد و شهری را از آن با خبر ساخت. مردم قزوین دانستند که انسان کوچکی هم هست که مثل کبک قهقهه و مثل قناری چهچهه میزند.”
شهرت صدایی ابوالحسن خان به گوش شبیه خوانان تعزیه نیز رسید. او را یافتند و در جمع خود پذیرفتند و نقطه عطفی در زندگی او پدید آوردند. البته خواندن او دیگر در انحصار مجالس عزا نبود بلکه به محافل بزم و سرور اشرافی نیز راه پیدا کرد.
نام ابوالحسن خان رفته رفته در تکیه های دولتی نیز دهان به دهان میگشت. او با وجود داشتن صدای خدادادی و آموزش نزد خود با کمک مرغان و پرندگان خوش آواز، ضروری دیده بود که ردیف موسیقی سنتی را به درستی بیاموزد. این کار در محضر حاج ملا کریم جناب قزوینی که از استادان آواز به حساب میآمد، انجام شد و راه برای سر برآوردن خوانندهای کار آزموده هموار شد.
بخت یار اقبال آذر بود که آوازش به گوش محمد علی میرزای ولیعهد رسید، که در تبریز میزیست. فرمان داد که او را به دربار ببرند و خانوادهاش را نیز از قزوین به تبریز منتقل کنند. این نیز نقطه عطف دیگری را در زندگی او به وجود آورد. محمد علی میرزا که به سلطنت رسید، ابوالحسن خان را نیز با خود به دربار تهران برد. حتی پس از به توپ بستن مجلس و پناهنده شدن محمد علی شاه به سفارت روس، اقبال آذر همچنان همراه او بود.
‘ودیعه قدسی’
نصرت الله فتحی، نویسندهای که در سالهای دهه سی، به دیدار اقبال آذر رفته میگوید: “او با آنکه جسمش در اختیار مظهر ضد آزادی بود، روحش در هوای حرّیت پر میزد. با آنکه با نان استبداد بزرگ شده، در دلش عشق به آزادی شعلهور است.”
اقبال آذر در دوره سلطنت احمد شاه نیز از موقعیت ممتازی برخوردار بود. لقب اقبالالسلطان، را آخرین پادشاه قاجار به او اعطاء کرد. او در دوره پهلوی نیز در ادارات دولتی تبریز و تهران مسئولیتهایی را برعهده داشته، از جمله مدتی به عنوان مشاور موسیقی رادیو تهران به کار مشغول شده است.
اقبالالسلطان در سفر درویش خان و گروهش به تفلیس با او همراه شد. اقبالالسلطان، شاگردانی را نیز پرورش داد که نامآورترین آنها عبارتند از ملوک ضرابی کاشانی و رضا قلی میرزا ظّلی.
صفحاتی از خواندههای اقبال آذر همراه با تار علی اکبر شهنازی بر جای مانده است. اخیرا موسسه فرهنگی ماهور برخی از این خواندهها را در مجموعههای آوازی منتشر کرده است.
اقبال آذر موسیقی سنتی ایران را ودیعه قدسی تلقی میکرد و بر این باور بود که هرگونه دگرگونی در آن، ذات خجستهاش را مخدوش میکند: “خندهها و گریههای تمام ملت ایران در موسیقی آن منعکس است. مخبرالسلطنهها و رضا دیوانهها روی این زبان رنج بردهاند. همانطور که زبان سعدی و حافظ این توده را به هم پیوند داده همان کار را هم پنجه آقا حسینقلی و درویش کرده. این سرودها و این فریادها، اعم از شادی بخش یا اندوه بارش همه یادآور غم ها و شادیهای ماست….. موسیقی ما ماده نیست، روح است و روح را نمیتوان به زنجیر کشید…..”
ابوالحسن اقبال آذر، سرانجام در سال ۱۳۴۶ در صد و چهار سالگی در تهران درگذشت.
دیدگاهتان را بنویسید