×
×

علیرضا میرعلینقی: اولین جای خالی در حوزه موسیقی نداشتن بستر اطلاعاتی است

  • کد نوشته: 236150
  • 17 اسفند 1397
  • ۰
  • به اعتقاد علیرضا میرعلینقی، در حال حاضر پژوهشگران زیادی داریم که به خوبی با متد پژوهش آشنا هستند. علیرضا میرعلینقی پژوهشگر، منتقد و روزنامه‌نگار حوزه موسیقی است. او کتاب “به رهبری مرتضی حنانه” را سال ۱۳۶۹ به طور مشترک با تورج زاهدی نوشت. “موسیقی‌نامه وزیری” و “کتاب‌شناسی و مقاله‌شناسی موسیقی ایران به طریق توصیفی” از […]

    علیرضا میرعلینقی: اولین جای خالی در حوزه موسیقی نداشتن بستر اطلاعاتی است
  • به اعتقاد علیرضا میرعلینقی، در حال حاضر پژوهشگران زیادی داریم که به خوبی با متد پژوهش آشنا هستند.

    علیرضا میرعلینقی پژوهشگر، منتقد و روزنامه‌نگار حوزه موسیقی است. او کتاب “به رهبری مرتضی حنانه” را سال ۱۳۶۹ به طور مشترک با تورج زاهدی نوشت. “موسیقی‌نامه وزیری” و “کتاب‌شناسی و مقاله‌شناسی موسیقی ایران به طریق توصیفی” از دیگر آثار انتشار یافته او محسوب می‌شوند. میرعلینقی در تدوین و نوشتن کتاب‌ها و مقاله‌های بسیاری دخالت داشته‌ است و نخستین سالنامه موسیقی را تدوین کرده و به تاریخ‌نگاری موسیقی شهری ایران به صورت تخصصی پرداخته است. چندین مجموعه منتشر نشده دارد اما سال‌های سال است که در گوشه خانه نشسته‌ و خیلی هم راضی است. با وجود ناملایماتی که در سال‌های فعالیتش دیده از هیچ شخصی گله و شکایتی ندارد و به دنبال عرضه کار خود در جامعه نیست چرا که معتقد است، یک زمانی جامعه است که باید دنبال آدم بیاید.

    آقای میرعلینقی شما تحصیلات دانشگاهی ندارید و خودآموخته به پژوهش در حوزه موسیقی پرداختید. چه شد موسیقی را با این روش ادامه دادید؟

    خانواده‌ام ابتدا اصرار داشتند که مهندس شوم و به همین خاطر در کنکور شرکت کردم. آن موقع کنکور دو مرحله‌ای بود و در مرحله دوم به یک‌باره طغیان کردم و دیگر نرفتم چون دیدم که نمی‌توانم یک عمر به میل دیگران زندگی کنم. در نسل ما بچه‌ها خواه یا ناخواه مطیع حرف خانواده‌ بودند ولی من این‌طور نبودم. بعد تصمیم گرفتم که موسیقی بخوانم ولی این رشته در دانشگاه وجود نداشت، به همین دلیل به کل قید این ماجرا را زدم و به سمت خودآموختگی رفتم. جزو معدود آدم‌هایی هستم که اساسا نخواستم برخلاف میل خودم پا به جایی بگذارم. تقدیر من این‌طور شد که امسال برای تدریس در دانشکده هنرهای زیبا دعوت شوم. پس از ۵۴ سال که از تاسیس گروه موسیقی دانشکده هنرهای زیبا می‌گذرد، امسال به کوشش چند نفر از دانشجویان رشته اتنوموزیکولوژی کلاسی گذاشته شد ویژه تدریس “تاریخ موسیقی معاصر ایران” (این درس به طور مستقل تا جایی که به من گفتند وجود نداشته) و از من برای تدریس دعوت کردند. با وجود این که استعداد تدریس را به زعم خود نداشتم ولی رفتم و دوره خوبی را هم پشت سر گذراندم. همان‌طور که گفتم، موسیقی را به طور خودآموختگی ادامه دادم. در سال‌های ۵۸-۵۹ زمانی که عشق من به موسیقی زیاد شده بود، برحسب اتفاق دو جلد از کتاب “سرگذشت موسیقی ایران” نوشته استاد روح‌الله خالقی به دستم رسید که خیلی دوست‌شان داشتم. آن‌قدر لحن آن کتاب‌ها صمیمی و خالصانه بود که بارها آن‌ها را خواندم و به قول قدیمی‌ها به نحوی تبدیل به کتاب بالینی من شدند. فکر می‌کنم تا زمانی که موسیقی زنده باشد، آن کتاب‌ها نیز مهم خواهند ماند چون علاوه‌بر اطلاعاتی که می‌دهند، مخاطبان با خواندن آن‌ها یک ذهنیت و دیدگاه عالی نیز نسبت به موسیقی به دست می‌آورند. در کنار لذت بردن از موسیقی، خواهان یک لذت دیگری هم بودم و هستم و آن لذت دانستن درباره موضوعات مرتبط با موسیقی است مانند شعر، سینما، فلسفه موسیقی و …. در دوره ما گرایش به دانستن درباره مسایل پیرامونی موسیقی کمتر بود ولی میل به دانستن در نسل جدید شدت گرفته است. آن موقع موزیسین‌ها فقط ساز می‌زدند و آهنگ می‌ساختند و چندان پی‌گیر این مسایل نبودند. بنابراین من خودم را در این زمینه تنهای تنها می‌دیدم.

    از چه زمانی متوجه شدید که موسیقی را می‌شناسید؟

    شاید کمتر فردی به یاد بیاورد نخستین بار چطور نسبت به موسیقی شناخت پیدا کرده است و من هم نمی‌توانم چنین دوره‌ای را به روشنی به یاد بیاورم. علاقه به موسیقی یک مسئله اکتسابی نیست، بلکه یک چیز فطری و مثل یک نوع استعداد است. علاقه به موسیقی حتی می‌تواند در دی‌ان‌ای اجدادی آدم هم وجود داشته باشد، منتها به این مسئله بستگی دارد که چه زمانی این علاقه به آدم خودآگاه می‌شود. من تقریبا سه ساله بودم که برای نخستین بار یکی، دو قطعه ارکسترال از رادیو شنیدم. معمولا بچه‌ها به ریتم حساسیت دارند و اصولا کشش و فطرت انسانی به ریتم است. ریتم علاوه ‌بر بنیاد موسیقی، بنیاد کل هستی نیز هست اما حساسیت من به ریتم کمتر بود. بیشتر به نغمه‌ها و ملودی‌های کش‌دار حساسیت داشتم. آن موقع به غیر از چند قطعه که از رادیو گوش می‌دادم، قطعاتی هم از موسیقی فیلم‌ها می‌شنیدم. یادم است که در ۴ سالگی خانواده‌ام مرا به دیدن فیلم “حسن کچل” بردند و این فیلم سراسر ریتمیک را دیدم. با این حال فکر می‌کنم کششی که به موسیقی پیدا کردم، به تماشای یک فیلم ایتالیایی برمی‌گردد که یک ملودی فوق‌العاده تاثیرگذاری داشت و میشل لوگران آن را ساخته است. نام آن قطعه که در اصل یک قطعه بی‌کلام است “آسیاب‌های بادی ذهن تو” نام دارد و بعدها خواننده‌های متعددی آن را به صورت با کلام اجرا کردند. این‌ موارد اولین خاطراتم در مواجهه با موسیقی است.

    با موسیقی ایرانی چگونه آشنا شدید؟

    در زمینه موسیقی ایرانی هم به طور مشخص یادم است که در ۵ سالگی یک قطعه ویولن همراه با تنبک از استاد همایون خرم در یک صفحه گرامافون شنیدم. تمام آثار آقای خرم دارای جاذبه درونی هستند ولی آن قطعه و کشش‌هایی که در ادامه پیش آمد، علاقه اصلی من به موسیقی را شکل داد. با وجود این که موسیقی در خانواده ما ردپای آشکاری داشت ولی به طور جدی به آن پرداخته نمی‌شد. سال‌های قبل از انقلاب با تمام توجه جدی دولت به اشاعه موسیقی، باز هم موسیقی از آن شان و منزلتی که باید برخوردار می‌شد، برخوردار نبود. تقریبا خانواده‌ها عیب می‌دانستند که بچه‌ها به صورت تمام وقت به موسیقی بپردازند. حتی با خود من نیز چنین برخوردهایی صورت می‌گرفت. زمانی که به میل خودم خواستم به صورت جدی به موسیقی بپردازم، دیگر خیلی دیر شده بود چون از سن یادگیری‌ام گذشته بود.

    شما سال‌ها در عرصه مطبوعات در حوزه موسیقی فعالیت داشتید. چطور شد به سراغ روزنامه‌نگاری رفتید؟

    دست روزگار طوری گشت که به پیشنهاد یک استادی سر از روزنامه در آوردم. محمدرضا جویانی با نام مستعار “شهروز جویانی” مرد بزرگ و ارزشمندی بود که نقش بسیار مهمی در تربیت افراد جوان داشت. او برای نخستین بار پای مرا به مطبوعات باز کرد. پس از انقلاب اولین ژورنالیست موسیقی بودم که به صورت حرفه‌ای این کار را انجام می‌دادم. قبل از من کسی وجود نداشت که به صورت حرفه‌ای در این زمینه فعالیت کند. برای نخستین بار کارم را در مجله “مفید” آغاز کردم و اولین مقاله خودم را در بهمن‌ماه سال ۱۳۶۶ در همین مجله راجع به آقای بنان نوشتم. آن موقع کمی بخت و اقبال هم داشتم و شانس دیده شدن به سراغم آمد. واقعا هیچ‌ وقت قصد دیده شدن را نداشتم و فقط دوست داشتم که بنویسم.

    زمانی که وارد مجله “مفید” شدید چند ساله بودید؟ در آن زمان چه نوع مطالبی می‌نوشتید؟

    ۲۰ ساله بودم که در مجله “مفید” مقاله می‌نوشتم. در ادامه کار مصاحبه‌ هم انجام می‌دادم ولی هیچ‌وقت مصاحبه‌گر خوبی نبودم چون اساسا آدم اهل دیالوگی نیستم. با این حال اقبال با من یار بود. زمانی که نخستین مقاله‌ام در مجله “مفید” به چاپ رسید، دو هفته بعد در رادیو بی‌بی‌سی خوانده شد. آن موقع رادیو بی‌بی‌سی دست آدم‌های سیاسی و دلال نبود بلکه در آن‌جا افرادی کار می‌کردند که اسم‌شان باعث افتخار بود. کم کم از مقاله‌هایم استقبال شد و من کار خودم را ادامه دادم. در ادامه زنده‌یاد حسینعلی ملاح روی معلومات موسیقی و نثر فارسی من ناظر شدند. او متن‌ها را پیش از انتشار اصلاح می‌کرد. واقعا خانه او برای من یک دانشگاه بود. با وجود این که شرایط محدودی داشتم ولی کم کم شروع به ساز زدن کردم و حدود ۲ ماه نزد مجید کیانی ساز سنتور زدم و بعد مجذوب افکار و ایده‌های او شدم. سال ۱۳۶۹ به واسطه استاد کیانی به آقای رضا مهدوی معرفی شدم و در آن‌جا ابتدا مسئول آرشیو حوزه هنری بودم ولی در ادامه مسئول پژوهش شدم. با این حال عملا در آن‌جا هیچ پژوهشی انجام نمی‌شد. اگر پژوهشی هم می‌خواست انجام شود، اساسا نفس پژوهش مورد پذیرش آن‌ها قرار نمی‌گرفت. در واقع نفس پژوهش مترادف شده بود با این که شما صرفا باید می‌رفتید روی رشته‌های بومی کار می‌کردید. رشته دیگری از پژوهش به هیچ وجه مورد نظر نبود.

    اما متاسفانه سال‌های سال است فعالیت‌های ژورنالیستی شما متوقف شده.

    بله. از سال ۱۳۸۵ از  این عرصه بیرون آمدم. مسایل بسیار زشتی را دیدم و از طرفی دیدم سلیقه‌ها طوری عوض شده است که من دیگر نمی‌توانم ادامه بدهم. آن موقع ۱۰ سال از کار حرفه‌ای من می‌گذشت و تازه فکر می‌کردم به یک پختگی رسیده‌ام که می‌توانم مثمر ثمر باشم اما با یک مسایلی مواجه شدم که تصمیم گرفتم کنار بروم. متاسفانه دوستان نزدیک من که مدیرمسئول بودند، به جای این که به فرهنگ‌سازی درست و اصولی توجه کنند و همت‌شان را در این راه بگذارند، خودشان با جریان تینیجربازی و یک جور قرتی‌گری شبه فرهنگی همراه شدند تا شوآف‌شان برقرار باشد و توی چشم باشند. آن‌ها به جای این که به جریان درست و اصولی ژورنالیسم که من عمرم را برایش گذاشته بودم، پای‌بند باشند، به دنبال قرتی‌ها رفتند و من را هم داشتند به آن سمت هل می‌دادند ولی من چون نقطه ضعف درگیر شهرت بودن را در ذات خودم نداشتم، جان و آبرویم را خریدم و از حوزه ژورنالیسم کنار کشیدم. ناراضی هم نیستم. به هر حال هر انسانی با اصول خودش زنده است و با همان‌ها قضاوت و پیر می‌شود. هنوز هم از تصمیمی که سال ۸۵ یا ۸۶ گرفتم خوشحال هستم و فکر می‌کنم اگر الان پیش بعضی از دوستان یک اعتبار و آبرویی دارم، مدیون آن کار هستم. در واقع بنده به کارهایی که عمدا نکرده‌ام، به نسبت کارهایی که کرده‌ام بیشتر مفتخر هستم. با نداشته‌هایم خوش‌تر هستم تا با داشته‌هایم. این نمونه جامعه‌ای است که به جای این که رو به اعتلا برود، رو به انحطاط است.

    آقای میرعلینقی، شما به‌عنوان مسئول بخش پژوهش سال‌ها در حوزه هنری فعالیت داشتید. به نظرم کارهای شما باعث شد که پژوهش در این عرصه گسترده شود و ادامه یابد. آیا از اوضاع فعلی پژوهش در حوزه موسیقی راضی هستید؟

    من از گسترش کمی پژوهش راضی هستم. در حال حاضر پژوهشگران بسیار زیادی داریم که به خوبی با متد پژوهش آشنا هستند. برخی از آن‌ها زبان خارجی می‌دانند، در حالی که در گذشته کمتر کسی زبان خارجی بلد بود. در کل حوزه پژوهش به لحاظ کمی پیشرفت کرده است و این اتفاق می‌تواند باعث خوشحالی باشد ولی من به لحاظ کیفی در سال‌های اخیر در این زمینه چیز خاصی ندیده‌ام و یا کمتر دیده‌ام. پژوهش‌های دندان‌گیر پژوهش‌هایی است که صرفا به جمع‌آوری و ارائه روشمند دیتاها بسنده نکرده باشند. به نظر من اسم این کار که شما یک سری دیتا و اطلاعات را در یک قالب منظم بیرون بدهید، پژوهش نیست بلکه یک نوع گردآوری خوب است که می‌تواند مقدمه پژوهش باشد. هدف از پژوهش این است که سوالات بنیادی و عمیق مطرح شود و یک چیزی فراتر از داده را ارائه بدهد ولی من همچین چیزهایی را نمی‌بینم.

    موسیقی ما آن‌قدر کار نشده دارد که می‌تواند چند نسل را به خود مشغول کند. ولی مسئله مهم فراهم شدن بستر پژوهش است. شما اولین و تنها شخصی هستید که “کتاب‌شناسی توصیفی موسیقی ایران” را انجام داده‌. درباره این پژوهش توضیح دهید؟

    از پیش از انقلاب تاکنون حدود چهار پنج عنوان کتاب‌شناسی منتشر شده ولی تنها نوع توصیفی آن را من نوشته‌ام. حدود هشت جلد کتاب به چاپ رساندم ولی در آن ۲۰ سالی که در حوزه هنری بودم، آقایان لطف کردند و تنها یک جلد آن را چاپ کردند و هفت جلد دیگرش روی دستم ماند. به سهم خودم و با دست خالی سعی کردم که یکی از مهم‌ترین بخش‌های بستر اطلاع‌رسانی را فراهم کنم. بانک‌های اطلاعاتی که بعد از آن درست شد هم خوبی‌ها و بدی‌های زیادی داشت چون یک فیلتر خوبی وجود نداشت که اطلاعات درست و غلط را جدا کند. اولین جای خالی در حوزه موسیقی، نداشتن بستر اطلاعاتی است. در حال حاضر شما اگر بخواهید در مورد یک موضوعی پژوهش کنید، همه اطلاعات‌ در دسترس‌تان قرار ندارد. بخشی از اطلاعات کتابخانه‌ای و بخش دیگر میدانی هستند. همه اطلاعات باید جمع‌آوری و تدوین شوند و بعد به راحت‌ترین شکل ممکن در دسترس عموم قرار بگیرند. شما اگر بخواهید یک ساختمان بسازید، اول باید یک زمین داشته باشید و بعد خاک‌برداری آن را انجام بدهید. اگر قرار است چنین کاری انجام شود، هم زیر ساخت آن باید درست شود و هم رو ساخت. این کار حمایت حساب شده ارگان‌هایی را می‌خواهد که باید در سال‌های اخیر به امر پژوهش می‌رسیدند ولی نرسیدند و یا به شکل سطحی رسیدند. من با توجه به برخی حقایق تلخ و انکارناپذیر فکر می‌کنم که ما بعضی چیزها را برای همیشه از دست داده‌ایم و برخی از فرصت‌های‌مان سوخته است. بسیاری از اطلاعات برای همیشه از بین رفته‌اند و دیگر برنمی‌گردند. اساسا پژوهش از همان ابتدا برای مسئولین ما یا تعریف شده نبود و یا به نظرشان یک امر مشکوک می‌آمد که آدم با خودش می‌گفت بهتر است که از کنار آن رد شود. بنده در اولین کمیته پژوهشگران خانه موسیقی ایران هم عضو بودم. آن موقع متوجه شدم که نه تنها پژوهش بلکه حتی خود موسیقی نیز خواسته دولت نیست. وقتی دیدگاه مسئولین را فهمیدم، پژوهش را به خلوت خودم منحصر کردم ولی بعد از چند وقت همان پژوهش را هم رها کردم. حدود سه چهار کتاب پژوهشی منتشر کردم که با استقبال خوبی مواجه شدند.

    در واقع شما بعد از آن اتفاقات دلسرد شدید و به فعالیت پژوهشی ادامه ندادید؟

    چاره‌ای دیگر نداشتم. چه‌کار باید می‌کردم؟

    اشاره کردید که از مجموعه “کتاب‌شناسی و مقاله‌شناسی موسیقی ایران به طریق توصیفی” یک جلدش چاپ شد و هفت جلدش باقی ماند. آیا قصد ندارید آن‌ها را به چاپ برسانید؟

    من خودم نباید این کار را انجام بدهم بلکه دیگران باید از من بخواهند که این اتفاق بی‌افتد. پس از ۳۲ سال حضور جدی در عرصه موسیقی نباید به مسئولین بگویم که بیایید کتاب‌های مرا چاپ کنید. البته من این کارها را در گذشته انجام داده‌ام ولی جوابی نگرفته‌ام. مثلا پارسال به یک موسسه دولتی گفتم که بیایید این چند کتاب من را منتشر کنید ولی مسئله چاپ کتاب‌هایم حتی به طرح هم نرسید. ابتدا همه استقبال می‌کنند ولی وقتی به مرحله اجرایی می‌رسد دیگر کسی پی‌گیری نمی‌کند. سال‌های سال است که در گوشه خانه نشسته‌ام و از این مسئله خیلی هم راضی هستم. از کسی گله و شکایتی هم ندارم. همین‌طور برای خودم کتاب می‌خوانم و کارهایم را انجام می‌دهم. یک زمانی آدم باید سعی کند که جامعه خودش را بشناسد که من این کار را انجام دادم ولی یک زمانی جامعه باید دنبال آدم بیاید که من این بخش را در حق خودم ندیدم.

    آیا می‌شود گفت که شما در حال حاضر قهر کرده‌اید؟

    من از شخصی و از جایی قهر نکرده‌ام. وقتی شما را در یک جایی تحویل نگیرند، آیا حاضر هستید همچنان آن‌ جا بمانید؟

    با برخی از پژوهشگران که صحبت می‌کنم آن‌ها نیز از شرایط بسیار ناراضی هستند ولی به کار خود ادامه می‌دهند و می‌گویند اگر ما این کار را انجام ندهیم، پس چه کسی انجام بدهد؟

    من هم همین دغدغه‌ها را داشتم ولی واقعیت این است که هر کسی یک جایی بنزینش تمام می‌شود. حرف‌های من از یک بینش واقع‌بینانه و سرد است و از سر شکایت، افسردگی و عدم توجه نیست. من می‌گویم وقتی پژوهش برای آن‌ها ارزشی ندارد، بنابراین چرا باید خودم را از بین ببرم؟ بهتر است که سلامت روحی خودم را حفظ کنم و بنشینم در خانه کتاب‌هایم را بخوانم. به جز یکی دو نفر، از افراد کنار خودم جز بی‌مهری و کم اعتنایی چیزی ندیده‌ام. در این سال‌ها فقط یکی دو نفر آدم دلسوز کنارم بودند که با بقیه فرق می‌کردند.

    شما نخستین شخصی هستید که سالنامه موسیقی ایران را نوشت و این سالنامه هر ساله تجدید چاپ می‌شود. درست است؟

    بله، نخستین سالنامه موسیقی ایران را بنده درست کردم و بعد از آن بدون اجازه من این سالنامه را تجدید چاپ کردند. سالنامه موسیقی ایران را سال‌های سال با یک ناشر خصوصی منتشر کردم و فروش آن یک فروش واقعی بود. از یک سالی به بعد خانه موسیقی بدون این که به من اطلاع بدهد این کار را انجام داد. حدود هفت سال است که از این اتفاق گذشته ولی من هنوز هیچ اعتراضی نکرده‌ام. صحبت‌های الان من نیز در حکم اعتراض نیست چون اگر بخواهم اعتراض کنم حتما این کار را انجام می‌دهم ولی به دلایل مختلف ترجیح دادم که این کار را نکنم. البته آقایان هم لطف کردند و از سال بعدش عنوان سالنامه را برداشتند و عنوان آن را به “کتاب موسیقی” تغییر دادند، یعنی محتوا و ایده سالنامه مرا برداشتند و یک سری اطلاعات خانه موسیقی را روی آن گذاشتند. به نظرم این سالنامه به این شکل قابل پذیرش‌تر است. بسیاری از افراد از بیرون و داخل ایران به من گفتند که اعتراض کن ولی من اعتراض نکردم چون دیدم ظاهرا این دوستان به دلیل احقاق حق من می‌خواهند خرده حساب‌های خودشان را با خانه موسیقی تسویه کنند. آدمی نیستم که بخواهم وجه‌المعامله و یا وجه‌المصالحه کسی قرار بگیرم. اگر بخواهم اعتراض کنم، حتما خودم این کار را انجام می‌دهم. آدم زنده وکیل و وصی نمی‌خواهد. پارسال تندیس پژوهشگر سال را از خانه موسیقی گرفتم. پا پس کشیدن من یک امر کاملا اختیاری و عقلانی و در کمال سنجیدگی و آگاهی نسبت به شرایط خودم و جامعه بوده است. در حال حاضر بدون هیچ تاسفی می‌گویم که من پژوهشگر حرفه‌ای نیستم. البته دوستان به من لطف دارند و این عناوین را به من می‌دهند. گاهی حتی می‌بینم که دارند کپی کتاب‌هایی که سال‌ها پیش از من چاپ شده بود را می‌فروشند. سال‌های سال است که ناشرم می‌گوید که بگذار این کتاب‌ها را به چاپ مجدد برسانیم ولی من این کار را نمی‌کنم. آدم گاهی به اعماق یک تفکری می‌رسد که حتی توضیح دادنش هم برای خودش سخت است.

    تدوین و انتشار سالنامه موسیقی ایران چقدر زمان برد و نخستین بار چه زمانی منتشر شد؟

    زمانی که کار سالنامه موسیقی ایران را شروع کردم، اینترنت و ویکی‌پدیا وجود نداشت. باید به در خانه تک تک افراد مورد تحقیق می‌رفتم و از آن‌ها اطلاعات کسب می‌کردم. آن موقع حتی گرافیک کامپیوتری هم نبود و کار بسیار سخت جلو می‌رفت. نخستین شماره سالنامه موسیقی ایران را سال ۱۳۷۳ با حمید روزبهانی، طراح گرافیست در آوردیم. حدود ۳ ماه طول کشید تا توانستیم اولین سالنامه را منتشر کنیم. البته در سال اول بیشتر اطلاعات افرادی را گذاشتیم که از دنیا رفته بودند ولی در سال‌های بعد بیشتر به موزیسین‌های زنده پرداختیم. آن موقع گرایش سالنامه تاریخی بود ولی در ادامه گرایش آن به‌روزتر شد. به هر حال کتاب آسمانی نبود که بگوییم نباید آن را تغییر می‌دادیم. کتاب باید به‌روز باشد. جالب است که من سالنامه موسیقی ایران را برای مصرف به‌روز منتشر می‌کردم ولی عملا به صورت مرجع در کتابخانه‌ها قرار می‌گرفت. گاهی حتی می‌بینم که برخی از تزهای دانشگاهی را هم به این سالنامه ارجاع می‌دهند.

    آقای میرعلینقی، شما کتاب خاطرات افرادی نظیر میلاد کیایی و جواد بدیع‌زاده را هم نوشته‌اید. چه شد این دو شخص را از اهالی موسیقی انتخاب کردید؟

    من آن کتاب‌ها را ننوشتم. یک روز آقای کیایی به من گفت که می‌خواهم کتاب خاطراتم در قالب تاریخ شفاهی منتشر شود، به همین خاطر من هفته‌ای چهار پنج روز به مدت سه ماه برای استخراج خاطرات به خانه او می‌رفتم. در واقع کتاب “خاطرات هنری میلاد کیایی” زیر نظر آقای کیایی درست شد و من فقط یک واسطه و محرک بودم که خاطرات را از ذهن ایشان استخراج کنم. این کتاب زیر نظر و با سلیقه من شکل نگرفته است، بلکه سلیقه متخص به استاد کیایی است. در واقع بیشتر کتاب ایشان است تا کتاب من. درباره آقای بدیع‌زاده نیز باید بگویم که پسر ارشد او، دکتر و جراح استخوان است و من یک زمانی بیمار کامران بدیع‌زاده بودم. از همان موقع می‌دانستم که آقای بدیع‌زاده کتاب خاطرات‌شان را نوشته‌اند، به همین خاطر به خانواده ایشان اصرار کردم که این کتاب حتما باید چاپ شود. استاد بدیع‌زاده از قبل خاطراتش را نوشته بود و من فقط بخش مقدمه آن را نوشتم و یک سری تصحیح‌ها و ویرایش‌های جزیی و کار مشکل استخراج فهرست‌ها را روی آن انجام دادم. بعد هم ویرایش کتاب مهدی کمالیان را انجام دادم که آقای مبصری، پژوهشگر ارزنده زحمت آن را کشیدند. اگر فرمت، شکل و صفحه‌بندی داخل و ارائه اطلاعات آن کتاب را نگاه کنید، متوجه می‌شوید سلیقه من این است. البته در مورد این کتاب آقای مبصری به من اختیار داد که آنچه که می‌خواهم را با محتوا انجام بدهم اما آقای کیایی این اختیار را به من نداد. هر فردی نظرش محترم است و من هم تابع هستم، به ویژه این که سن و سال دوستان از من بیشتر است و باید تابع آن‌ها باشم. البته الان یک مقدار برعکس شده است و افرادی که از من ۲۰-۲۵ سال کوچک‌تر هستند، متوقع‌اند که بنده تابع آن‌ها باشم و حتی خیلی از آن‌ها بی‌میل نیستند که خودشان را استاد بنده هم قلمداد کنند! به هر حال من همه چیز و همه جور رفتاری را دیده‌ام و دیگر برایم اهمیتی ندارد.

    وقتی “موسیقی‌نامه وزیری” به چاپ رسید اعلام شد این مجموعه دوازده جلدی است. چرا یازده جلد دیگر آن منتشر نشد؟

    خودم نخواستم. جلدهای دیگر این کتاب حاضر و آماده است اما فقط یک جلدش منتشر شد و همه دارند از روی آن کپی می‌کنند. بحث لج‌بازی و سرخوردگی نیست. به یک دلایلی رسیدم که برای خودم عمق و ریشه‌های بسیاری دارد. این دلایل مجابم کرد که یک سری کارها را منتشر نکنم. حتی اگر می‌توانستم کارهای قبلی‌ام را هم جمع کنم، این کار را می‌کردم. در کتاب‌ها و مقاله‌های بسیاری دخالت داشته‌ام. بدون هیچ ادعایی می‌گویم که عموما در پژوهش موسیقی ایران چند تا چیز با بنده آغاز می‌شود؛ یکی ژورنالیسم حرفه‌ای موسیقی ایران است، دوم کتاب‌شناسی توصیفی، سوم سالنامه موسیقی و چهارم تاریخ‌نگاری موسیقی شهری ایران به صورت تخصصی و تمام وقت. نمی‌گویم دیگران در زمینه تاریخ‌نگاری موسیقی شهری ایران کار نکرده‌اند، اما تنها کسی که شغل و تخصصش همین بوده است من هستم. پنجمین مورد هم بروشورنویسی حرفه‌ای است. بروشورنویسی حرفه‌ای را از سال ۷۴ با بروشور استاد بنان در کمپانی ایران صدا شروع کردم و الان شاید بیشترین تعداد بروشورهای تخصصی، به ویژه بروشورهای معطوف به بخش تاریخی موسیقی ایران مربوط به بنده است. من این کار را هم به صورت حرفه‌ای تمام وقت انجام داده‌ام و تعدادش از دست خودم در رفته است. حدود ۷ سال هم مشاور و معاون اول یک پژوهشگر آمریکایی بریتانیایی با نام خانم جین لویسون بودم. خانم لویسون کسی است که برنامه‌های گل‌های رنگارنگ و گل‌های جاویدان را از اقصی نقاط دنیا جمع کرد. خیلی کارهای دیگر کرده‌ام و خیلی جاها بوده‌ام که یادم نمی‌آید چون با خودم و کارنامه خودم ارتباط زیادی ندارم.

    نکته‌ای مهمی که درباره نوشته‌های شما وجود دارد، بحث قلم متفاوتی است که دارید و به نظرم به تفکر و نگرش‌تان برمی‌گردد.

    آدم متفاوت بودن یا نبودن خودش را متوجه نمی‌شود و معمولا دیگران چنین چیزهایی را در مورد او می‌گویند. کما این که در مورد قیافه هم همین‌طور است، مگر این که یک نفر خیلی خودشیفته‌ باشد که بخواهد صبح تا شب جلوی آینه باشد و در این صورت آن آدم یک آدم نرمال نخواهد بود. تصور انسان از قیافه خودش آن چیزی است که دیگران به او می‌گویند. در واقع حسی که از نگاه و کلام مردم دارید، مشخص می‌کند که چهره شما به چه شکل است. راجع به قلم خوب یا متفاوت هم همین مسئله وجود دارد. من به طور طبیعی هر چیزی که به ذهنم می‌رسید و به دلم می‌آمد را می‌نوشتم. فقط از لحاظ دستور نگارش یک استاد راهنما داشتم. در این زمینه ابتدا آقای ملاح و بعد آقای تورج نگهبان مرا راهنمایی می‌کردند. نگهبان نسبت به من یک حس پدری داشت و واقعا سال‌های سال پدر معنوی من بود. به راهنمایی این اساتید یک سری متون پایه را می‌خواندم. برخی از دوستان لطف داشتند و تاثیر نوشته‌های من را با تاثیر احساسی یک قطعه موسیقی مقایسه می‌کردند که البته این اتفاق خیلی ناخودآگاه است و من برای احراز آن تلاش خاصی نکرده‌ام. گاهی حتی برای دوری از آن سعی می‌کردم که یک نثر سرد و خشک دایره‌المعارفی بنویسم. البته در این زمینه زیاد هم موفق نبودم. آن موقع که در دو “دایره‌المعارف تشیع” و “دانشنامه جهان اسلام” کار می‌کردم، فشار بسیار زیادی به من وارد شد. آدم پیچیده‌ای نیستم و نقشی به جز نقش خودم را نمی‌توانم بازی کنم. در واقع اگر استعدادی داشتم هم در این حد بوده که بتوانم نقش خودم را ایفا کنم. قلم و نوع نگارش من از ناخودآگاهم می‌آید و تاکیدی ندارم که حتما باید به این صورت بنویسم.

    این روزها چه کار می‌کنید؟

    کتاب می‌خوانم. سعی دارم از اعتیاد به شبکه‌های مجازی بیرون بیایم. حدود یک سال است که به تلگرام و اینستاگرام معتاد شده‌ام و این مسئله دارد روی من تاثیر می‌گذارد. نخستین تاثیر منفی فضای مجازی روی حافظه‌ام گذاشته شده. اصولا اطلاعات پردازش نشده و اطلاعات یک دقیقه‌ای حافظه شما را دچار انقطاع می‌کند، در حالی که وقتی شما کتاب یا اطلاعات پردازش ‌شده می‌خوانید، حافظه یک خط پیوسته، منظم و ممتد می‌شود و شما اطلاعات را با رشته تداعی‌های منطقی و شبکه‌ منظم و ممتد به یاد می‌آورید. می‌خواهم بگویم که درگیر شدن در فضای مجازی با این که چیزهای خیلی رنگین و متنوعی به شما می‌دهد اما در عمل دشمن آدم است.

    ساز هم می‌زنید؟

    بله. پس از ۲۰ سال شروع به ساز زدن کرده‌ام. برای خودم ساز می‌زنم. سنتور و پیانو می‌زنم. برای پیانو پیش یکی دو نفر از دوستان که شاگردهای خانم فخری ملک‌پور هستند، می‌روم و پیانوی ایرانی می‌زنم. تمام عمرم عاشق هنر مرتضی‌خان محجوبی بودم و هنوز هم هنرش را دیوانه‌وار دوست دارم.

    در حال حاضر به چه شغلی مشغول هستید؟

    یک سری خرده‌کاری‌ها مثل مشاوره یا ویرایش پایان‌نامه‌ها و رمان‌های دوستان را انجام می‌دهم و شغل اصلی من ویرایش است. البته استاد بهاالدین خرمشاهی که مرد دانشمندی است و در زندگی من تاثیر مثبتی داشته یک بیت جالبی دارد که می‌گوید “ز بیماری بتر، بیمارداری / نوشتن بهتر از ویراستاری!” سعی می‌کنم به توصیه او گوش بدهم. نوشتن یک امر ذاتی است و مثل آدمی است که نفس می‌کشد، اما گاهی وقت‌ها راه نفس آدم قطع می‌شود و آدم به کمتر نفس کشیدن عادت می‌کند.

    شما پیش از روزنامه‌نگاری، قصه‌ هم می‌نوشتید ولی چرا هیچ وقت اثر داستانی از شما منتشر نشده است؟

     قصه‌هایم همیشه مورد توجه آقای علی‌اشرف درویشیان قرار می‌گرفت ولی هیچ‌ وقت قصه‌هایم در جایی چاپ نشدند. درویشیان سالانه با خرج خودش ۴ جلد کتاب با نام “کودکان و نوجوانان” منتشر می‌کرد. آن موقع کسی به قشر کودکان و نوجوانان توجه نمی‌کرد ولی او با حقوق اندکی که داشت هر سال در این زمینه چهار کتاب‌ منتشر می‌کرد. در این راه انتشاراتی‌ها نیز او را کمک می‌کردند. درویشیان با وجود این که همیشه مرا تشویق می‌کرد هیچ‌وقت کتابی از من چاپ نکرد. او یک روش تفکر چپ داشت و به من می‌گفت تو باید از درد و رنج کارگران و طبقه محروم حرف بزنی. خانواده ما تقریبا یک خانواده متوسط بود و من چندان از دنیای مرفه بی‌درد اطلاعی نداشتم ولی با این حال از دنیای کارگران و برزگران هم بی‌خبر نبودم. آن موقع اغلب مردم جزو قشر متوسط جامعه بودند، در حالی که الان قشر متوسط از بین رفته است. با وجود این که خیلی سعی کردم خودم را با آن فرمت تطبیق دهم ولی در نهایت نتوانستم برخلاف چیزی که بودم مطلب بنویسم. سال‌های سال بدون این که توقعی برای چاپ شدن نوشته‌هایم داشته باشم، مقاله و قصه می‌نوشتم. چند سال بعد با راهنمایی یکی از دوستانم سر از کلاس‌های کارگاه قصه‌نویسی رضا براهنی درآوردم. در آن‌جا یکی دو قصه نوشتم که در جمع‌های خصوصی خوانده شد و مورد توجه قرار گرفت. با این حال در آن دوره دچار یک خودسانسوری درونی شده بودم و از این که خودم را به لحاظ روحی در انظار عمومی رو کنم می‌ترسیدم، به همین خاطر کلا داستان‌نویسی را کنار گذاشتم. تمام این سال‌ها با سفارش دوستان اهل فرهنگ مواجه بودم که می‌گفتند بنشین و رمان و داستانت را بنویس ولی همیشه این ترس در من وجود داشت. فکر می‌کنم کار عاقلانه‌ای هم انجام دادم که حاضر نشدم داستان و رمان بنویسم. شما برای نوشتن چنین کتاب‌هایی باید یک جای دیگری هم غیر از ایران برای زیستن داشته باشید که اگر دچار آفات شدید، بتوانید در آن‌جا زندگی کنید و یا باید جان درگیری با جامعه را داشته باشید. من هیچ‌کدام از این‌ها را نداشتم و به همین خاطر دلیلی نمی‌دیدم که بخواهم ریسک کنم.

    با توجه به این که شما به نوشتن قصه و رمان علاقه داشتید و در حال حاضر بحث پژوهش موسیقی شما را دلسرد کرده است، نمی‌خواهید به قصه‌نویسی برگردید و قصه یا رمان بنویسید؟

    نوشتن رمان دلیلی عقلانی می‌خواهد و من دلیل عقلانی برای این کار نمی‌بینم.  ۵۲ سالم است و در این سن اگر علاقه‌ها و انگیزه‌ها بماند، یک دلیل بیشتر نداشته و آن دلیل این است که عواملی که آن انگیزه‌ها و علاقه‌ها را تقویت کرده، وجود داشته و آن‌ها را تداوم داده است. برای من این عوامل از اول نه تنها انگیزاننده نبود، بلکه بازدارنده و سرکوب‌کننده بود. فکر می‌کنم اگر الان چند رمان مطرح منتشر کرده بودم، زندگی به مراتب پر دردسرتری داشتم و نمی‌دانستم چطوری از پس عوارضش بر بیایم. شما در ایران وقتی شرح احوالات خصوصی، اجتماعی و عمومی‌ خودتان و یا دیگران را با شفافیت، درخشندگی و تاثیرگذاری هنری بیان می‌کنید، به جای این که اثرتان نقد شود و مورد تحلیل قرار بگیرد، خودتان مورد نقد و تحلیل قرار می‌گیرید و این تمام امنیت روحی و روانی شما را به هم می‌ریزد. در دوره جوانی‌ام نفسا آدم ماجراجو و نترسی بودم اما از این که خودم را به دم این مسایل بدهم و جنجال به پا کنم بسیار بدم می‌آمد و الان که پا به سن گذاشته‌ام دیگر ابدا! اگر سودای شهرت باشد که ندارم و اگر سودای دیده شدن باشد که اصلا ندارم و اگر سودای فهمیده شدن و درک شدن باشد، من از اول هم امیدی به این قضیه نداشتم که شما از طریق اثر هنری‌تان به درستی و از راه درست و سالم درک شوید. درگیر هزار مسئله می‌شوید که اصلا تصورش را نمی‌کنید. در واقع اثری که شما زندگی‌تان را در آن ریخته‌اید، خودش به خاطر بازخوردهایی که از اجتماع ناسالم می‌گیرد، زندگی‌تان را تباه می‌کند.

       

    مطالب مرتبط

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *