از روزی که در مراسم سی و یکمین سالگرد مرحوم اسماعیل مهرتاش توانستم استاد عبدالوهاب شهیدی را ملاقات کنم چند سالی هست که در فکر مصاحبه با او هستم و این اواخر سوالهایی دارم که حتما باید از او بپرسم. سوالهایی درباره اختلاف هنرمندان شاخص برنامه گلها با استاد سایه یا ساز عود و نواختههای او؛ درباره ردیف استاد مهرتاش و برخی آوازهای این رپرتوآر که منجر به اختلافاتی بین شاگردان مرحوم مهرتاش شده است. با پیگیریهای زیاد به لطف عروس مهربان استاد شهیدی قرار مصاحبه تنظیم میشود، اما از آنجا که استاد از درد سیاتیک و زانو رنج میبرند قول میدهم در کوتاهترین زمان ممکن مصاحبه را به انجام برسانم و سعی میکنم در فرصت اندک هرچه میتوانم، بپرسم، حتی اگر پرسشها در ادامه یکدیگر نباشند. محبت و بزرگواری استاد آنقدر بود که هر چند حال خوشی نداشت و از روزگار دلگیر بود تکتک سوالها را با دقت و تمرکز پاسخ داد.
+ابتهاج که آمد همه چیز را سامان داد
+پیرنیا برنامه «گلها» را مانند یادگاری گذاشت که تا ابد میماند
+از ایران رفته بودم که برنگردم اما مردم نگذاشتند و نامه نوشتند و اصرار کردند و قسم دادند که دیگر از غربت بلند شدم آمدم
+منی که آواز بلد بودم و میخواندم چه گلی به سرم زدند که به کس دیگری که من میخواستم به او یاد بدهم به سرش بزنند!
«عبدالوهاب شهیدی» شاهد عینی یکصد سال اخیر موسیقی ایران است. موسیقیدانی است که پستیوبلندیهای موسیقی ایرانی، تاثیری مستقیم بر روند زندگیاش گذاشته. متولد ١٣٠١ است؛ وقتی به دیدارش رفتم قرارمان را فراموش کرده بود و مثل تمام این روزها احوال ِخوشی نداشت، اما سعی کرد به سالها قبل باز گردد، شاید ٩٠ سال پیش، از کودکی بگوید…
+زندگیام مرگ تدریجی بود
+کسی اگر کارش را در خانه هم ضبط کند از تلویزیون پخش میشود؛ کسی بالای سرشان نیست که بگوید فلان گوشه را اشتباه خواندهاید یا صدایتان خارج است
+آن زمان چون در ارتش و اطلاعات کار کرده بودم، چهارماه بیخود و بیجهت بازداشتم کردند و آخر سر فقط گفتند «ببخشید.»
+خیلی از هنرمندان ما از سر کممحلی مُردند، یعنی دق کردند. الان کسی نمانده.