«روزی در تقاطع خیابان کردستان پشت چراغ قرمز و پشت فرمان اتومبیل بودم که دو جوان به سمت من آمدند و گفتند که شما آقای کویتیپور هستید؟ من هم گفتم بله. آنها گفتند که پدر ما هم در جنگ بوده و گاهی به شوخی میگوید که شما با خواندنتان خیلیها را به کشتن دادید. من هم لبخندی زدم و گفتم اگر امروز من به شما زور بگویم قبول میکنید؟ گفتند نه. گفتم همانطور که شما زیر بار زور نمیروید، دیگر مردم ایران هم زیر بار زور نمیروند. تمام رزمندگانی که در جبههها بودند با باور و اعتقاد آمده بودند و جنگیدند. اگر ما میتوانستیم در آن ایام قطعهای حماسی بخوانیم، حاصل شور و حالی بود که در میان رزمندگان وجود داشت. متاسفانه دوربینهای تلویزیونی در تصاویری که از آن زمان ضبط کردهاند تنها به ما که میخواندیم توجه داشتند. کاش شما هم بودید و شور و حال رزمندگان را میدیدید.»
حاج «غلام کویتیپور» خیلی به ندرت حرف میزند. ولی عمده گفتوگوهایش مشخصا از چند فاکتور کلی برخوردارند: «حسرت برخی اتفاقات، زخم زبان و گلایههایی تند.»
کویتی پور پایهگذار یک اتفاق عجیب در دنیای موسیقی بود. اتفاقی که باعث شد تا خیلی از مداحهای دیگر که تا به آن موقع دل و جرات نزدیک شدن به موسیقی را نداشتهاند، کمی راحتتر وارد این فضا شوند. اما خود وی چندان از این اتفاق راضی نبود؛ نه به خاطر اینکه از مداحی وارد فضای پرالتهاب موسیقی شده است، بلکه به خاطر دلخوریهایی که از انتشار آلبومهای اولش یعنی «غریبانه ١و٢» دارد. اما بالاخره بعد از سالها تصمیم گرفت تا تمام این دلخوریها را کنار بگذارد و آلبوم جدیدش را که همان حال و هوای موسیقی مذهبی را دارد وارد بازار کند. آلبوم «خاموش» چند سال قبل با صدای ایشان منتشر شد و همین اواخر هم که قرار بود کنسرتش را روی صحنه ببرد که بنا به دلایلی این برنامه به مرحله اجرا نرسید و به آینده موکول شد.
حرفهای بالا تنها بخشی از سخنان این مداح نامی کشور است. مداحی که در آستانه شبهای قدر، هنوز اعتقاد دارد نباید لفظ «مداح» را برای او استفاده کرد و اینکه: «لفظ مداح وظیفه میآورد و لیاقت میخواهد…»
خواننده ارزشی؟
من خودم را خواننده ارزشی نمیدانم. من خواننده ایرانی هستم. یک رگم عرب و یک رگم فارس است. من غم مملکت و مردمم را خوردهام و این غم من را به معرفت سوق داد. من به همه سبکهای موسیقی در سراسر دنیا اعتقاد دارم و هرگاه قطعهای میشنوم، وظیفه خودم میدانم که تا پایان آن قطعه را بشنوم.
در تمام این سالها وقتی کسی خبری از ما میگرفت، میگفتیم: «هر چی عشق داشتم را از من گرفتند». متاسفانه در دنیای هنر ما، مافیا حرف اول را میزند و دیگر نه سلیقهای مانده و نه کسی دل میسوزاند. با این سکوت میخواستم به نوعی از همه فاصله بگیرم و حداقل پیش وجدان خودم راحت باشم که به کسی باج ندادهام و آخر سر هم وقتی اجاره خانهام شش ماه، شش ماه عقب میافتاد، از این دنیا بدم میآمد. اینها همه درد است. این دردها را به نوعی در این آلبوم فریاد زدهام و به نوعی تمام احساسم را در آن گنجاندهام. آلبوم «خاموش» را در اصل نخستین کار موسیقیایی خود میدانم. با اینکه قرار بود یکی دو تا از کارها حال و هوای باورهای دینی- مداحی را داشته باشد، ولی رفتهرفته به سمت این وادی بیشتر گراییده شدیم و به آن پرداختیم. هر چند معتقدم که موسیقی و کلا هنر نباید صرفا به باورهای اعتقادی یک جامعه خلاصه شود. دنیای هنر فضای بینهایت و گستردهای دارد که باید همسو با آن جلو رفت. چارلیچاپلین میآید ولی باز هم بالاتر از چاپلین خواهند آمد. تکنولوژی پیشرفت میکند. انسانهای خارقالعاده هم خواهند آمد.
حالا چند سال بعد از انتشار آن آلبوم باز هم بازنشری از آن در بازاراتفاق افتاده که انرژی من را برای ادامه دادن زیاد کرده است.
مداح
من بارها خواهش کردهام که از لفظ مداح برای من استفاده نشود. ما در حد حماسهسرا هم نیستیم، چه برسد به مداح. مداح اهل بیت جایگاهش خیلی بالاست. مداحی سیر و سلوکی دارد. متاسفانه در جامعه ما هر کس میکروفن را میبیند، میگوید بلندگو را بده به من. ماجرای اصطلاح مداحهای این دوره زمانه هم تقریبا همینگونه است. با نسبت دادن این واژه به یکسری افراد نالایق، آبروی یک عده مداح مخلص را نبریم. من فقط دو نفر از دوستان را میشناسم که واقعا واژه «مداح» تنها برازنده آنهاست. البته ناگفته نماند آنها جزو معروفهای این وادی نیستند و شاید هم دوست نداشته باشند که من اسمشان را بیاورم ولی هم صدای داوودی دارند و هم اخلاقیتی دارند که من در زندگیام خیلی زیاد از آنها درس گرفتهام.
خرمشهر
قرآن به ما یاد میدهد که قلبت برای همه مردم و همنوعانات بتپد. خرمشهر هم یک قطعه از جهان است که من در آن زندگی میکنم. اما این حق خرمشهر نیست. ولمانده… باید زودتر و زیباتر از اینها ساخته شود. برای بازسازی خرمشهر خیلیها آمدند و رفتند ولی اتفاق خاصی نیفتاد. این همیشه اذیتم میکند که عروس جنوب، هنوز هم آثار آن روزهای جنگ را در پیکره شهرش میبیند.
این شبهای عزیز
همیشه دگرگونی خاصی را در این شبها دارم. از کلیشه که بخواهم خارج شوم، نتیجهاش میشود حرفهایی که شاید برای خیلیها تازگی نداشته باشد. شبهای قدر آدمها از درون خود بیرون میآیند و متعلق به خود نیستند. این حس و حال شاید قابل روایت نباشد. اتفاقی شخصی و درونی است. برای ما هم دعا کنید…
دیدگاهتان را بنویسید