بیگمان اگر بانویی به نام پروین بهمنی زندگیاش را وقف فرهنگ و بخصوص موسیقی قشقایی نمیکرد امروزه این نوع موسیقی اینقدرها حرف برای گفتن نداشت و دانستههای ما از موسیقی زیبای قشقایی بسیار اندک بود.
پروین بهمنی در سال ۱۳۲۸ در ایل قشقایی متولد شد و از همان کودکی بخاطر لالاییهایی که دایهاش برایش میخواند شیفته موسیقی قشقایی شد. پدرش غلامرضا بهمنی که خود از موسیقیدانان ایل بود نهال عشق به موسیقی را در وجود پروین بیشتر پروراند.
بهمنی دیگر اندوختههای موسیقی را از اساتیدی مانند محمد حسین کیانی، محمد قلی خورشیدی، هادی نکیسا و حبیب الله گرگینپور که همگی از اساتید بزرگ موسیقی قشقایی بودند آموخت. وی همچنین موسیقی ردیف را نزد کسانی مانند هنگامه اخوان کار کرد، اما عشق به ایل و فرهنگش او را تلنگری زد تا به فرهنگ آبا و اجدادیاش بپردازد.
پروین بهمنی در سالهای عمرش خدمات بزرگی به فرهنگ قشقایی کرده است. از معرفی مردان و زنان بزرگ و جمعآوری منظومههای عاشقانه ایل گرفته تا گردآوری دوبیتیها و لالاییهای فراموش شده. او در سال ۱۳۸۱ گروه “حاوا” را برای اجرای موسیقیهای اصیل قشقایی تشکیل داد و یک سال بعد نیز نخستین قدمها را برای تاسیس انجمن موسیقی نواحی ایران برداشت که متاسفانه به توفیق نرسید.
میخواستیم پروین بهمنی در آخرین روزهای سال ۱۳۹۳ مهمان ویژه نوروزی ما باشد اما متاسفانه به دلیل بیماریاش این امکان فراهم نشد و به همین خاطر تصمیم گرفتیم ما مهمان ایشان بشویم. در این گفتوگو بهمنی از زندگی گذشتهاش، فعالیتهایی که طی این سالها انجام داده و برنامه آتیاش سخن میگوید. او همچنین از بیماریش که این روزها با آن دست و پنجه نرم میکند و نیز از سختیهایی که این سالها در مسیر حرفهایاش تحمل کرده خواهد گفت.
پسرش؛ دامون شش بلوکی هم که مادرش او را علاوه بر فرزند، دوست، پرستار و همکار خود میخواند در این گفتوگو حضور دارد تا به بهتر شدن این مصاحبه کمک کند.
خانه یا موزه!!
با ورود به آپارتمان کوچک پروین بهمنی در شهرک اکباتان ناخودآگاه دقایقی را با چشمهای خیره سر پا ایستادیم تا تصاویری را به چشمانمان هدیه کنیم که این روزها و آن هم در این زندگی نیمه مدرن کمتر جایی میتوانیم بیابیم. از سازهای چنگ مانندی که از آفریقا آمده بود گرفته تا نقارههایی از سراسر ایران و تنبور کرمانشاه و باغلاماهای ترکی که در کنار دست بافتهای سنتی که از ایل آمده بودند هارمونی خاصی به محیط داده بود. تصویری رنگارنگ و زیبا که میشد در آن فرهنگ ایلی را بخوبی احساس کرد. بیشتر یک موزه است تا خانه!!
خانم بهمنی لطفا ابتدا از خودتان و پیوندتان با موسیقی قشقایی بگویید؟
مختصر میگویم که من پروین بهمنی،زادهٔ ایل قشقایی هستم. بخش اعظم زندگیام در ارتباط با موسیقی قشقایی و تا حدی موسیقیهای بویراحمد و بختیاری بوده است. مدتی هم موسیقی ردیف ایرانی را کار کردم، اما در آن زمان کسی نبود که روی موسیقی قشقایی کارکند پس به خودم نهیب زدم که این راه من نیست و اشتباه آمدهام، پس برگشتم و به موسیقی قشقایی پرداختم.
در این سالها هم توانستم هنرمندان گمنام ایل را شناسایی و معرفی کنم و بخشی از آداب و سنن قشقایی را بصورت کتاب و یا به شکلهای دیگر ضبط و ثبت و مکتوب کنم، چرا که قسمت اعظم فرهنگهای نواحی همواره به شکل شفاهی بوده که گذر زمان به تدریج آنها را نابود میکند. در مورد علاقهام به موسیقی قشقایی هم باید بگویم که این علاقه ذاتی است زیرا زندگی قشقاییها از تولد تا مرگ با موسیقی عجین است. الان سالها از زندگی من در ایل میگذرد، اما من همچنان عاشق هستم. من در تهران هم میتوانم یک قشقایی باشم چرا که این عشق به موسیقی محلی و یا موسیقی ملی ایران در ذات من است و در هرجای دنیا باشم فرقی ندارد اما اگر دچار بیماری از خودبیگانگی شده باشم در ایل قشقایی هم که باشم فرقی ندارد. ما از کودکی با این موسیقی رشد کردهایم.
همانطور که گفتید عمده فرهنگ نواحی از جمله موسیقی آنها بصورت شفاهی است. شرایط دیگر موسیقیهای نواحی را در ایران چطور میبینید؟
موسیقیهای دیگر نواحی ایران هم با همین معضلات مواجه هستند و باید بگویم اگر آقای دکتر محمدرضا درویشی نبود کل این نوع موسیقی با چالش بزرگی روبرو میشد و ایشان خدمات بسیار ارزندهای به فرهنگهای نواحی ایران داشته است. البته از بومیهای خود این مناطق هم کسانی بودند که با سختی بسیار بسیار زیاد فعالیت کردند و به موسیقیهای مناطق خود پرداختند. با کمال تاسف باید بگویم که در همان زمانی که شرایط کار برای این موزیسینها بسیار سخت بود موسیقیهایی که اصلا ارتباطی به فرهنگ ما نداشت و دارای شعرها و ملودیهای غیرسالم بودند به راحتی وارد کشور میشد. این برای ما که بیشتر میفهمیدیم درد و رنجی بزرگ بود و به همین خاطر کار را شروع کردیم و تا همینجا هم ادامه دادیم.
خانم بهمنی، شما گفتید که زندگی ایل شما با موسیقی عجین بوده است. لطفا دراینباره بیشتر توضیح دهید و بگویید که این پیوند مردم و بخصوص کودکان و جوانان با موسیقی در سبک کنونی زندگی به چه شکلی است؟
بله همینطور است. در ایل ما برای هر کاری موسیقی بود و در گذشتهها بدون همراهی موسیقی آن همه مشقت زندگی تحمل ناپذیر بود. از دوشیدن شیر احشام تا مشک زنی و چوپانی و فرش بافی و… همه و همه با همراهی موسیقی انجام میگرفت. در آن زمان مادران برای بچهها لالایی میخواندند و بچهها را بدون استفاده از داروهایی شیمیایی که این روزها رواج پیدا کرده است میخواباندند و این باعث نزدیک شدن احساس مادر و فرزند به همدیگر میشد، اما متاسفانه بیشتر زنان امروز این لالاییهای بسیار زیبا را بلد نیستند که بخوانند. پس باید این لالاییها ثبت و ضبط بشود تا بتوان آنرا در دسترس همه قرار داد. در یکی از اجراهایی که داشتم بیشترین چیزی که توجه مردم را جلب کرده بود همین لالاییها بود. در برنامهای دیگر همخوان مرد من نتوانست به اجرا برسد و من مجبور شدم به تنهایی لالاییها را بخوانم. در پایان اجرا بسیاری از بچهها و جوانانی که حضور داشتند پیش من آمدند و بابت این لالاییها از من تشکر کردند و از من میپرسیدند که چرا اینها را منتشر نمیکنم تا آنها هم استفاده بکنند. من از عکس العمل آنها فهمیدم که هنوز میشود این جوانها را به موسیقی خوب خودمان برگردانیم. ارتباط آنها با فرهنگ ارزشمند آبا و اجدادیشان هنوز بطور کامل قطع نشده است و این موضوع مرا بسیار خوشحال و امیدوار کرد.
طی این سالها چه چیزهایی شما را بیشتر از همه اذیت کرده است؟
محدودیتهایی که برای ما گذاشتهاند!
چه محدودیتهایی؟
یکی از آنها داشتن همخوان مرد است آن هم برای چیزی مثل لالایی خواندن. من چپ کوک میخوانم، اما مردی که باید همخوان من باشد راست کوک است و این همراهی کار قشنگی نمیشود. من دراین اجراها صدای همخوانم را بیشتر از صدای خودم میشنوم و به همین خاطر نمیتوانم به خوبی حس بگیرم. راستش من دلیل این کار را نمیفهمم! اصلا کجای دنیا یک مرد لالایی میخواند!؟ موسیقی من، فرهنگ و جایگاه من کاملا مشخص است. کسانی که به اجراهای من میآیند خیلی منتظر چیز عجیبی نیستند. آنها مرا میشناسند و با فرهنگ و هنر من هم آشنا هستند و میدانند برای شنیدن چه چیزی آمدهاند. آنها آمدهاند که موسیقی مادری خود یا همان موسیقی قشقایی را بشنوند. من هم در لحظه اجرا به سرزمین خودم فکر میکنم و نگاهم به همانجاست؛ به کوه مروارید و کوه سپیدار. با همان احساس میخوانم و به چیز دیگری فکر نمیکنم. من از مسوولین گله دارم که چرا لالاییهای مرا باید به مجلس بفرستند تا درباره آن نظر داده شود!؟ یعنی مادر و مادربزرگ همین نمایندهها و مسئولانن برایشان لالایی نخواندهاند و آنها هم مثل بچههای امروز با داروهای شیمیایی خوابیدهاند؟؟ باور نمیکنم!
لطفا در مورد موضوع این لالاییها بیشتر توضیح بدهید؟ منظور شما انتشار لالایی هاست و یا مخالفتهایی که در شب پروین بهمنی (۲۹ بهمن ماه ۱۳۹۳) با تک خوانی لالاییها شد؟
همان شب پروین بهمنی. آن شب قرار بود که من لالاییها را بخوانم، انجمن موسیقی این را از من خواست و حمایت هم کرد، اما بعضی سایتها مخالفت کردند و جنجال به پا کردند و اینها باعث شد که من نخوانم چرا که نمیخواستم مجموعه وزارت ارشاد را که واقعا زحمت میکشند و خودشان هم مشکلات زیادی را تحمل میکنند زیر سوال ببرم و فدای یک لالایی بکنم.
دامون شش بلوکی بحث را اینطور ادامه میدهد: مادرم چندین سال برای جمع اوری این لالاییهای فولک زحمت کشیده است، اما تاکنون ما برای گرفتن مجوز انتشار آنها اقدامی نکردهایم و ممکن است به زودی برای انتشار آنها در قالب مجموعهای پژوهشی اقدام کنیم. اما در مورد شب پروین بهمنی باید بگویم که طبق قانون وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی زنان میتوانند لالاییها را تک خوانی کنند. اصلا لالایی را که نمیشود با یک مرد خواند. لالایی موسیقی زن است و اگر مرد بخواند که بچه از خواب بیدار میشود. اما بعضی رسانهها با ایجاد جنجال موضوع را طور دیگری نشان دادند که خوشبختانه وزارت فرهنگ هم در این خصوص عکس العمل نشان داد و بیان کرد که لالاییهای مادران سرزمینمان همواره جزء رپرتوار ارزشی –بومی موسیقی کشورمان محسوب میشود و هیچ منعی برای اجرای لالاییهای مادران و پخش آنها وجود ندارد.
غیر از لالایی بخش متنوع و بزرگ دیگری از موسیقی زنان مربوط به موسیقی کار است بخصوص موسیقی کار در جوامع عشایری. اینها موسیقیهایی هستند که میتوانند با کارکردی شبیه به همان لالاییها مجوز بگیرند. موسیقی که در زمان بافت قالی خوانده میشود از نظر ریتم و ملودی و شعر نمیتواند تاثیر بد بگذارد. این موسیقیها را که نمیشود لهو و لعب دانست. اتفاقا این موسیقیها برای کار است و انسان را به کار و فعالیت بیشتر تشویق هم میکند. اینها باید در چارچوب موسیقی فاخر قراربگیرد. اصلا نگاه به فرهنگهای نواحی باید عوض بشود. مثلا در مورد موضوع رقص نواحی. این رقصها در بین مردم قشقایی مفهوم dance که نمیدهد بلکه اویناماک یا نوعی بازی و پایکوبی و آیین نیایشی است. باید در این موارد صاحب نظران مربوطه به گفتوگو بنشینند تا بتوانند مشکلات را زودتر حل و فصل کنند و سر و سامانی به این اوضاع بدهند.
خانم پروین بهمنی شما چند سال پیش میخواستید انجمن موسیقی نواحی را تاسیس بکنید و ظاهرا قدمهای خوبی هم برای این کار برداشتید و این موضوع امیدهایی را در دل هنرمندان نواحی بوجود آورد. از آن ماجرا برایمان بگویید؟
بله این ماجرا مربوط به سال ۸۲ و ۸۳ است. من برای تاسیس انجمن موسیقی نواحی خیلی دوندگی کردم و شاید بیشترین تلاشهایم در سالهای فعالیتم برای همان موضوع بود. ما حتی اساسنامه را هم نوشتیم و هیات مدیره را تشکیل دادیم و عضوگیری هم کردیم، اما بدون توضیح و بیدلیل دو نفر از اعضا را رد صلاحیت کردند. بعد از آن ماجرا روند کار پیچیده و فرسایشی شد و ما فهمیدیم که قرار است این اتفاق نیفتد و دلسرد شدیم و من هم که بیمار شدم و دیگر نخواستیم و شاید هم نتوانستیم کار را پیگیری کنیم.
شما الان از چیزهایی پرسیدید که طی این سالها مرا خسته کرده بود و این هم یک نمونه از ان خستگی هاست. خستگی من از این بود که چند سال دوندگی کردم اما اتفاقی نیفتاد، میخواستیم رفته رفته بقیه هنرها را هم وارد این مجموعه کنیم و آنها بیمه بشوند. میخواستیم شخصی مانند آقای اسپندار با کهولت سن و بیماری دیگر بیل نزند و فقط به کار موسیقی بپردازد. من میتوانم درد خودم را تحمل بکنم و سکوت کنم و چیزی نگویم اما درد دیگر پیشکسوتان و زحمتکشان عرصه موسیقی را نمیتوانم نادیده بگیرم. مثلا آقای بامری که فوت شد کسی نفهمید و یا آقای پورعطایی و آقای عسگرپورهم همینطور. آقای ولینژاد هم که الان در بستر بیماری است و کسی از حال و روزش خبر ندارد. من در تهرانم و همین دیروز آقای ترابی به دیدن من آمد، آقای مرادخانی هم احوالپرس من هست و یا مدیرهای دیگر، اما در مورد موسیقیدانهای دیگر نواحی اوضاع طوری است که فقط بعد از مرگشان مطلع میشویم و بعد تماسی میگیریم و تسلیتی میگوییم. چرا که سازماندهی مشخصی میان هنرمندان نواحی نیست.
شش بلوکی بحث را اینطور ادامه میدهد: اساسنامه بسیار مفصل بود و موضوع بسیار بزرگ و در حد ایران فرهنگی دیده شده بود. مادرم تلاش کرد که هیات مدیره از جوانهای پرتلاش موسیقی نواحی باشند که فعالیتهای خوبی داشتهاند و بخشی از مدیرهای ادارات هنری هم شرکت داشته باشند. این یک کار بسیار گسترده بود و اگر انجام میشد میتواسنت برای خیلیها مفید باشد. ما در نواحی ایران هنرمندان خیلی زیادی داریم که هنوز آنها را نمیشناسیم و اینها کسانی هستند که سطح بالایی از موسیقی دارند. موضوع نگران کننده این است که این اساتید آخرین نسل از بزرگان موسیقی نواحی هستند. برای مثال در خراسان بزرگ با آن موسیقی ارزشمندش اساتیدی مانند پورعطایی و ذوالفقار عسگریپور فوت شدهاند و افراد دیگری هم مانند آقای حسین ولینژاد در بستر بیماری هستند و ما به راحتی داریم این موسیقی را از دست میدهیم. و یا اگر مادرم با زحمت زیاد آخرین عاشیقها را پیدا نمیکرد الان بخش بزرگی از رپرتوار موسیقی قشقایی همراه با عاشیقها زیر خاک رفته بود. پیدا کردن این هنرمندان و ارائهٔ خدماتی به آنها و نیز حفظ موسیقیای که در سینههایشان دارند کار بسیار گستردهای است و باید نهاد ویژهای مانند انجمن موسیقی نواحی برای انجام آن تاسیس شود.
خانم پروین بهمنی به هر حال مسلم است که خطر فراموشی موسیقی نواحی ایران به شدت وجود دارد و تا چند سال دیگر آخرین فرصتها برای حفظ این خزانه ارزشمند موسیقی از بین میرود. اینطور احساس میشود که فضای امروز موسیقی کشور حتی با در نظر داشتن مشکلاتی که اخیرا بوجود آمده بازتر از پیش است. آیا میتوانیم در این گفتوگو و در روزهای آخر سال ۹۳ از شما قول پیگیری مجدد این انجمن را بگیریم؟
اتفاقا بحثی که امروز در اینباره داشتیم مرا تشویق کرد که دوباره موضوع انجمن موسیقی نواحی را پیگیری کنم و قطعا این یکی از بزرگترین آروزهای من و دیگر هنرمندان نواحی است. اما من در این سالها بیمار شدهام و انرژی سابق را ندارم. من به شما قول میدهم که بحث انجمن موسیقی نواحی را از سر بگیرم اما جوانها و البته رسانههای هنری باید قول بدهند که در این کار مرا کمک کنند.
این خبر بسیار بسیار خوبی برای آخر سال است. قطعا شما در این مسیر تنها نخواهید بود. لطفا از برنامههایتان برای سال آینده بگویید؟
بله حتما. سه کتاب آماده چاپ دارم. منظومه عاشقانه ترک زبانهای عاشیقی به نام اصلی و کرم، زندگینامه موسیقیدانهای قشقایی و کتاب سوم هم حکیمه بانوی ایل؛ زربانو که در مورد زندگی زنان شاخص ایل قشقایی است. یک کتاب هم به نام رامسر و رامسریها نوشتهام که مربوط به آن یک سالی است که در رامسر زندگی میکردم. اگر بیماریام خیلی اذیت نکند کتاب غریب و صنم را هم تمام میکنم که آن هم موسیقی عاشیقی قشقایی است.
شش بلوکی گفتههای مادرش را ادامه میدهد و میگوید: بخشی از چیزهایی که نوشتهایم به شکل پراکنده در کتابهای پروفسور کافکاسیالی از ترکیه چاپ شده است. ایشان یکی از فعالان فرهنگ و موسیقی ترکی است. در تحقیقات میدانی هم مادرم و من با ایشان همکاری کردیم. حتی در کتابهای ایشان به هنرهای تجسمی هم پرداخته شده اما تمرکز بیشتر بر روی موسیقی عاشیقی است زیرا در خصوص موسیقی قشقایی خیلی کمتر کار شده بود و جای خالی آن حس میشد. در سالهای گذشته در ترکیه فستیوالهایی برگزار میشد که خروجی آنها به شکل کتاب و مقاله و سی دی انتشار مییافت و ما توانستیم بخشی از ادبیات قشقایی مثل کوراوغلو و محمود و نگار را در ترکیه و به زبان ترکی استانبولی چاپ کنیم که بعد هم به زبانهای انگلیسی و روسی ترجمه شد. اما الان میخواهیم که آن کارها به شکلی منسجم در داخل کشور منتشر شود.
آقای شش بلوکی میدانیم مادرتان این روزها بیمار هستند. لطفا در مورد وضعیت جسمی و روند درمانشان برای ما بگویید؟
بله همینطور است. مادرم این روزها بخاطر بیماری سرطان تحت شیمی درمانی قرار گرفته است. عمل سختی هم داشت و خوشبختانه برداشتن تومور سرطانی با موفقیت انجام شد. طبق دستور پزشک معالج باید ۱۵ جلسه شیمی درمانی انجام میگرفت که تا الان ۱۰ جلسه آن انجام شده و بعد از آن هم باید ۳۲ جلسه پرتودرمانی انجام بشود. در این مدت هم چند بار بخاطر عواقب شیمی درمانی بستری شده است.
ظاهرا در این مدت مشکلاتی برای تامین هزینههای درمانی داشتید. آیا از سوی نهادهای هنری کمکی برای حل این مشکلات انجام شده است؟
آقای مرادخانی نامهای به صندوق هنر نوشت که هزینههای شیمی درمانی و… در آن برآورد شده بود. از صندوق هنر با من تماس گرفتند و من هم آنجا رفتم و مدارکی را که خواسته بودند ارائه دادم، اما بعد از آن اتفاقی نیفتاد. امور پیشکسوتان هم گفتند که موضوع را به صندوق هنر ارجاع دادهاند و خود آنها هم از اینکه کمکی به ما نشده ناراحت بودند. خود امور پیشکسوتان یک میلیون تومان در یکی از عیادتها به ما هدیه دادند. نمیدانم با اینکه صندوق هنر زیرنظر وزارت ارشاد است چرا به دستورات این وزارتخانه عمل نکرد!! پروین بهمنی هنرمند شناخته شدهای است و کمک به هنرمندی در جایگاه او یکی از وظایف صندوق هنر است. اصلا مگر صندوق هنر غیر از این رسالتی دیگری هم دارد!؟
خانم پروین بهمنی عید نوروز نزدیک است. صحبت پایانی و نوروزی را از زبان شما میشنویم.
من نوروز را به همه ایرانیان و بخصوص هنرمندان و موسیقیدانان تبریک میگویم. امیدوارم سال آینده سالی پربار و خوب برای همه مردم و هنرمندان و برای شما خبرنگاران که درد هنرمندان را انعکاس میدهید باشد. و به عنوان گفته پایانی از بچههای ایران میخواهم که فرهنگ خود را با جان و دل و با چنگ و دندان هم که شده نگه دارند. ایران کشور کهنسالی است و خاک این کشور در کنار فرهنگ آن ارزشمند است.
آقای شش بلوکی سخن پایانی شما را هم میشنویم.
من هم آرزوی سالی خوب برای همه ایرانیان دارم. امیدوارم در سال آینده در فضای هنری و بخصوص موسیقی اتفاقات خوبی بیفتد و سیاستگذاریهای بهتری انجام شود و توجه بیشتری به مسایل فرهگی بشود.
دیدگاهتان را بنویسید