- ساعت بیست و پنج شب رضا یزدانی منتشر شده و چهار ترانه هم از توست. نظرت را در مورد همکاری با رضا یزدانی و همکاری در این آلبوم میگویی؟
من کارهای رضا را همیشه دوست داشته و دارم ولی ترجیح می دادم در این آلبوم و با این شیوهی انتشار، حضور نداشته باشم. چون حواشی زیادی با خود همراه داشته و خیلی از انتخابهای رضا از جمله همکاریش با هر کسی از راه رسید، دارد کم کم به پای من هم تمام میشود واین برایم قابل تحمل نیست. من اگر آبرو و اعتباری دارم آن را مفت به دست نیاوردهام که با ندانم کاری و انتخابهای اشتباه یک دوست آوازخوان به بادش بدهم. مثلن شاید من نمیخواستم ترانهام روی سریال «قلب یخی» قرار بگیرد اما رضا بدون هماهنگی با خودم و حتا آوردن نامی از من در تیتراژ، از آن استفاده کرده. قطعهی «مرگ تدریجی رؤیا» فروخته شده به ایرانسل و آن موسیقی و اجرای درخشان را در حد زنگ موبایل نزول دادهاند، آن هم بدون خبر دادن و هماهنگی با من و کارن همایونفر که آهنگساز و تنظیمکنندهی و خالق آن کار بوده و این – جدا از ماجرای مالی- توهین به حق ترانهسرا و آهنگساز است. با اجرای یک ترانه که خواننده مالک تمام حق و حقوق مادی و معنویش نمیشود. این روزها هم رضا میخواهد از دو ترانهی من در فیلمی به کارگردانی آقای خاکی استفاده کند و هنوز نه از طرف کارگردان و نه تهیه کننده تماسی با من گرفته نشده که آقای ترانهسرا اصلن تو راضی هستی از ترانههایت در فیلمی که حتا فیلمنامه اش را نخواندهای استفاده بشود یا نه؟ من ترانههایم را برای اجرا در آلبوم و کنسرت و احیانن کلیپ به رضا واگذار کردهام و گوشت قربانی نیست که هرجور و هرجا خواست از آنها استفاده کند. خلاصه این که همکاری در آلبوم آخر رضا اتفاق خوشآیندی برای من نبوده.
- اسم تو هم انگاربه دلیل ممنوعالکاری روی اینسرت آلبوم نیست و ترانهها به اسم افراد دیگری منتشر شدهاند.
بله. از قدیم گفتند آدم در سختیها و ناخوشیها رفقایش را میشناسد. من هم شناخت بهتر دوستان خواننده و آهنگسازم را مدیون ممنوعالکار شدنم هستم. ممنوع که میشوی، دوست و نادوست را بهتر میشناسی. یکی پا به پای تو میآید، پای اجرای ترانههای تو میایستد و آنقدر دل دارد که اسمت را روی اینسرت آلبومش بیاورد؛ یکی اما مدام سعی میکند تو را به نوشتن تعهد و غلط کردمنامه وادار کند و اسمت را از اینسرت آلبومش خط میزند، لحظه به لحظه و روز به روز از تو دور میشود و فاصلهی ایمنیاش را از تو حفظ میکند تا مبادا ممنوع بودن (که پنداری ویروسی واگیردار است!) دامنگیر او هم بشود و شریک جرم تو به حساب بیاید… اما شریکِ کدام جرم؟ من که این ممنوع الکاری را مثل یک مدال به سینهام میزنم و بهش میبالم. چون بدهکار خودم و مخاطبِ خودم نیستم.
- چرا مثل خیلیها از اسم مستعار استفاده نکردی یا ترانه را به اسم یکی از اقوامت ندادی؟
آخر برای چی اسمم را عوض کنم؟ میدانم میشود با یک اسم قلابی، دوباره به پرکاری سابق برگشت، اما من حاضر نیستم اسمم را عوض کنم تا مجاز به حساب بیایم. ما یک روز مثلن میخواستیم جهان را عوض کنیم اما جهان دارد رفته رفته همهچیزمان راعوض میکند، حتا اسممان را. مگر من چکار کردم که بخواهم با یک اسم قلابی کار کنم؟ آنهایی که ممنوعالکارم کردند باید بروند اسمشان را عوض کنند! بهانهی خوانندهی آلبوم «ساعت بیست و پنج شب» برای حذف اسم من، ممنوعالکاریام بوده اما این بیشتر از بیدلی خودش ناشی شده، نه چیز دیگری. چون در همین دوران ممنوعالکاری من، خوانندههای زیادی مثل فرزاد فرزین، حمید حامی، حسین زمان، امیر فضلی، چنگیز حبیبیان، امیر فاتحی و… اسمم را به عنوان ترانهسرا روی اینسرت آلبومهاشان آوردند و کسی آنها را – خدای نکرده و زبانم لال- ممنوع الکار نکرد. یعنی اسم نوشتن، یا ننوشتن بسته به این است که خواننده (به قول مسعود کیمیایی) قد یک ماهی، خاویار داشته یا نداشته باشد.
- بالاخره تو ممنوعالکار هستی یا نه؟ یعنی چی که ممنوعالکاری ولی اسمت توی آلبومهایی میتواند باشد و توی بعضیها نه. اگر ممنوع هستی نظارتی روی این نیست؟
خب موضوع همین است که برعکس کشورهای متمدن، در اینجا هیچ اتفاقی به شکل کتبی و علنی به تو اعلام نمیشود اما در عمل ترانهای از من، اجازهی ورود به بخش مجوز و شورای شعر را ندارد مگر با نام دیگری. همانطور که شروع ممنوعیت بدون اعلام رسمی بوده، اتمامش هم به طور رسمی و مشخص اعلام نشده. اگر شما از اتمامش باخبر شدید به من هم خبر بدهید! تازه به قول خودت معلوم نیست چهطور اسمم در بخشِ با تشکر (آن هم با فونت چاق و چله!) میتواند بیاید اما به عنوان ترانهسرا نه؟! اینها همهش برمیگردد به خودسانسوری خواننده. خیلیها هم همانطور که خودت اشاره کردی شعرها را به اسم دیگری میبرند شورا و بعد اسم ترانهسرای ممنوعالکار اصلی، یا اسمی من درآوردی که خود آن ترانهسرا ساخته را روی اینسرت آلبومشان میآورند. متاسفانه ما دچار چرخهای هستیم که دروغ را ترویج و همه را وادار به دروغ گفتن میکند. همه میدانیم که روزبه بمانی ترانههای آلبوم آخر خشایار اعتمادی را گفته اما روی اینسرت اسم بهروز بمانی آمده. آخه این یعنی چی؟ من که درک نمیکنم چطور میشود اسم کسی را ازش گرفت؟ البته این آلبوم رضا حکایت طول و درازی دارد. من چند سال قبل به رضا پیشنهاد کردم یک آلبوم از کار ترانهسراهای جوانتر بخواند. قرار بود ترانهها را با هم انتخاب کنیم، اما چیزهایی که توی این آلبوم خوانده به انتخاب خودش است. قرار بود این آلبوم از کارهای خودمان مجزا باشد اما چهار تا ترانهی من هم کنار آن ترانهها قرار گرفتند. خلاصه خیلی قرارها بود که فراموش شد. چند ماه پیش رضا این آلبوم را آورد پیش من و اصرار داشت که اسم من به عنوان مدیر هنری پای آلبوم باشد ومن زیر بار نرفتم. به همین دلیل ساده که ترانهها (خوب، یا بد) به انتخاب من نبودند. اسم آلبوم اول «ترانههای خط شکن» بود که به «ساعت بیست و پنج شب» تغییر کرد. البته شخصن اسم دوم را بیشتر میپسندم چون اولی با ترانههای آلبوم نمیخواند و من ترانهای خط شکن، حتا بین ترانههای خودم توی آلبوم نشنیدم که با آن اسم جور دربیاید…
- البته همین اسم هم جای سوال دارد چون کلمهی شب بهنظر اضافه میآید. ما میگویم ساعت سیزده تا مجبور نباشیم بگوییم یک ظهر و وقتی میگوییم ساعت بیست و چهار معلوم است که داریم از شب حرف می زنیم.
آره. جالب این که در اسم فرنگی آلبوم هم همین اشتباه را کردهاند و بغلش پی.ام نوشتند. در هر حال یک ترانهی من به اسم «تو شعر من باش» از آلبوم حذف شد. جالب این که ترانهی یاد شده از طرف شورای شعر تایید شده بود و انگار اهالی ناشناس شورای عالی فرهنگی از شاعران شورا هم عالمترند به امر شعر، یا بهتر است بگویم سانسور شعرند! جالبتر این که تمام ترانههای من (به بهانهی ممنوع الکاری) با نام کسی جز خودم به مرکز موسیقی ارائه شده و در آلبوم هم اسمی از من به عنوان ترانهسرا نیست! متاسفانه نوع نوشتن اسامی ترانهسراها هم کار را سختتر کرده و نام آنها یک روی اینسرتِ آلبوم آمده و نام ترانهها روی دیگر. یعنی اصلن مشخص نیست کدام ترانه، مال کدام ترانهنویس است و ترانههای من ممکن است به حساب هرکدام از آن نامها گذاشته شود. خلاصه کنم: آش شله قلمکاری شده. خواننده آلبوم اگر ـ آنگونه که ادعا میکند – کمی معرفت داشت حداقل میتوانست اسم من را روی اینسرت آلبوم بیاورد، یا لااقل اسم نویسندهی هر ترانه را مقابل اسم ترانه بنویسد و جای خالی، یا سه نقطه مقابل ترانههایی که من نوشتهام بگذارد. گمان نکنم به خاطر آوردن سه نقطه روی اینسرت آلبومی کسی را ممنوع الکار کنند، اما انگار دوست شجاع من – که قرار است به قول هواداران ساده دلش مثلن نمایندهی موسیقی معترض راکِ این سرزمین باشد- حتا از نیاوردن نام من هم وحشت داشته. تازه جدیدن در مصاحبههاش هم به خبرنگارها یادآوری میکند از آوردن اسم من خودداری کنند و در یک مجله هم ترانههای «کوچه ملی» و «پیکان من» را به اسم ترانهسرای دیگری چاپ کردهاند و به پشتوانه دوستی با سردبیر جلوی چاپ اصلاحیهای که من برای آن مجله فرستادم را گرفته و در کل خدا بیامرزد پدر محرمعلی خان مرحوم را! سوال من این است که وقتی خوانندهای دل آوردن اسم ترانهسرایی را روی اینسرت آلبوم و در مصاحبههایش ندارد، چرا از ترانههای او استفاده میکند؟
- البته این قابل درک نیست که خواننده ای اینهمه کار اجتماعی بخواند و رفتارش اینقدر متناقض باشد.
چی بگم…. آن کارها را هم اغلب به زور من و دیگران خوانده و متاسفانه حتا برای همانها هم احترام قائل نیست. حتا تا جایی که بتواند بعضی از آنها را پنهان میکند. در کنسرتش تصاویر فیلم «حکم» ر روی پرده نشان میدهد، اما ترانهی اول آهنگِ «لاله زار» که دخلی به فیلم ندارد را اجرا میکند، چرا که معتقد است ترانهی اصلی فیلم تنده! یعنی ترانهی فیلمی که شش ماه اکران بوده و به شکل وی.سی.دی هم منتشر شده و تازه جایزهی حافظِ طلایی مجلهی «دنیای تصویر» را هم نصیبش کرده، به نظرش تند میآید و از اجرای زندهاش طفره میرود. همین خودسانسوری را درباره ی ترانههای دیگهای مثل «محاکمه در خیابان»، «جردن»، «نمایش»، «مرثیه عاشقانه ست»، «مش رمضون» و… اعمال میکند و حتا آنها را برای گرفتن مجوز اجرای زنده به مرکز موسیقی ارائه نمیکند. حتا ترانهی «برج» که به اصرار من در آلبوم «هیس» جا گرفت را در کنسرتش با دودلی و به اصرار گروهش اجرا میکند و این یعنی اعتقاد نداشتن به چیزی که خوانده. یعنی ما داریم بالای قبری که مردهای در آن نیست گریه میکنیم و دنبال نشانی خانهای میگردیم که وجود خارجی ندارد. رضا هرچه بیشتر شناخته شد محتاطتر شد و این غمانگیز است. او خبر ندارد شهرت هیولاییست که میتواند قبل از همه، خودِ به شهرت رسیده را نابود کند. فعلن به هر قیمتی میخواهد دیده شود و برای همین مثل کارتن زبل خان، در هر جایی، از نشست مطبوعاتی جشنوارهی فجر گرفته، تا عکس انداختن با مار پیتون و فوتبال دیدن با جرزینهو سر و کلهاش پیدا میشود. او باید بالاخره جوابی برای مخاطبین سادهای که در کنسرتهایش عبارت غمانگیز «سلطان راک ایران» را فریاد میزنند داشته باشد. فقط با صدا کلفت کردن که نمیشود متعهد بود. ماندگاری در بین این مردم گوهریست که با مانکن شدن و با هر نانبهنرخ روز خوری همکاری کردن و کنار هر کسی ایستادن نمیخواند.
- به هرحال شرایط فرهنگی جامعه را هم باید در فعالیت هایش مد نظر بگیرد.
من هیچوقت انتظار انجام دادن حرکتی انتحاری از طرف رضا نداشته و ندارم، اما معتقدم در همین چهارچوب مجاز بودن و مجاز ماندن، خیلی کارها میتوانست بکند که نکرده. یعنی خودش ارشادِ مضاعفی برای خودش شده و این از بیتوجهی به کار و سبک و کلامی که خوانده آب میخورد. در مصاحبههایش آن جملهی مسعود کیمیایی که گفته «بعد از رضاموتوری و فرهاد، رضا یزدانی و یغما گلرویی با ترانهی فیلم حکم میآیند» را مدام کُپی پیست می کند، پس یعنی خوش دارد که در ردیف خوانندهای به سبک و سیاق «فرهاد مهراد» به حساب بیاید اما در عمل فرقی با خوانندهگان سولاریوم رفته و بندانداختهای که بیشتر به اتو کشیدن موهاشان اهمیت میدهند تا موزیک و کلامی که استفاده می کنند ندارد. مدام پزِ شش و هشت نخواندنش را میدهد و انگار نمیداند موضوع شش و هشت خواندن و نخواندن نیست. خیلی خوانندها فقط شش و هشت میخوانند، اما به کار و کلام و سبک موزیک و مخاطب خود اهمیت میدهند. آن شش و هشت خواندن شرف دارد، به هیبت و لحن اجتماعی داشتن اما خودسانسوری. تنها میتوانم متاسف باشم برای دوست همچنان عزیزی که انگار سرنوشت محتوم خود را در ترانهای که سالها پیش ازم خوانده فریاد زده: آخ! اگه خودتو گم کنی! وای به حالت! ای آوازخون! / اگه پشت به مردم کنی! وای به حالت! ای آوازخون…
- آیا در آلبومهای بعدی رضا هم باهاش همکاری خواهی کرد؟
اگر شرایط به این روال باشد قطعن نه. خودم را شریک نمیکنم در مرگ تدریجی این رؤیا. ترجیح میدهم رضا و اجراهایش مثل یک خاطرهی خوش در ذهن و کارنامهام باقی بمانند، جای اینکه رفته رفته به کابوس و بختکم بدل شوند. همانطور که او میترسد ممنوعالکاریام دامنگیرش بشود، من هم میترسم رفتار ضد و نقیضش به پای من گذاشته شود و با این که خودش و اجراهایش را دوست دارم ترجیح میدم با هم کار نکنیم. من وقت و انرژی و رفاقت صرفِ رضا کردهام و بین ما فقط موضوع همکاری نبوده. حالا بعدِ دَه سال، نتیجهی تمام آن وقت و انرژی گذاشتنها و رفاقتها رسیدن به شمایلی شده که برای خودم هم غریبه است. من این رضا یزدانی را نمیشناسم. رضا یزدانییی که من میشناختم هدف دیگری از خواننده شدن داشت. هدفی بزرگتر از جلدِ مجلههای خانواده. از طرف من ماجرای این همکاری تمام شده است.
دیدگاهتان را بنویسید