علیرضا بدیع: حالا شما درگذشتهاید خانم محترم!
و ما جماعت مرده پرست به عادت مالوف دست به قلم شدهایم بلکه در رثای شما داد سخن بدهیم. چنان که هنگام قیصر و منزوی چنین کردیم. داد سخن آن هم در قبال چه کسی؟ کسی که خود کلمهها را شیر میداد و غزل در دامنش بالیدن گرفته بود. کسی که غزل منحط پس از جنگ را به شکوفایی مجاب کرده بود. کسی که ادبیات کلاسیک به او میبالد از آن روی که ظرفیتهای محدود عروضش را تا بینهایت وسعت بخشیده بود. در رثای شما داد سخن میدهیم خانم عزیز!
سالهای ۸۸ بود. پیامکی دریافتم حامل خبر درگذشت سیمین بانو! شب شعر را ترک کردم و با عجله نمرهٔ منزلتان را گرفتم. از قضا خودتان با صدایی نحیف تلفن را برداشتید. گفتید من زندهام به کوری چشم آنان که شایعه میپروند و آرزوی مرگم را دارند امروز اما آنان به آرزویشان رسیدهاند… جماعت ناگنجایی که تاب شنیدن نظر مخالف را ندارند. اینان همان جماعتاند که حسنک وزیر را نیز سنگ میپراندند. از این پس کسی که به خاک سیاه مینشیند ادبیات است و کلمههایی که یتیم شدهاند خانم بزرگ!
ما را ببخش اگر اندازهٔ تو مرد نیستیم. سخن آخرمان با شما چه میتواند بود جز یکی از سرودههای خودتان
شکوه مرگ را «سیمین» عظیمتر سرودی کن
که تن بود سراپا دشت، که جان بود سراپا خاک…
۲۹ مرداد ۹۳ هجری خورشیدی
دیدگاهتان را بنویسید