×
×

تاملی بر تخریب موجودیت فرهنگ

  • کد نوشته: 44646
  • 15 آبان 1392
  • ۱ دیدگاه
  • جرم جهان، طبق تئوری بیگ‌بنگ، قبل از انفجار، کمتر از یک نخود است! تعجب نکنید. نویسنده این متن، نه فیزیکدان است نه نوشته‌اش را سهوا به گروه فرهنگ و هنری مجلات ارسال کرده است؛ نویسنده می‌خواهد بر پررنگ بودن این موضوع بیفزاید: ساخته شدن؛ ساخته شدن چیزی ارزشمند برای ما انسان‌ها فراتر از عینیت ماده. ورود یا حداقل تلاش برای ورود به بعدی والاتر از آنچه هستیم..

    تاملی بر تخریب موجودیت فرهنگ
  • 11 پویا سرایی: جرم جهان، طبق تئوری بیگ‌بنگ، قبل از انفجار، کمتر از یک نخود است! تعجب نکنید. نویسنده این متن، نه فیزیکدان است نه نوشته‌اش را سهوا به گروه فرهنگ و هنری مجلات ارسال کرده است؛ نویسنده می‌خواهد بر پررنگ بودن این موضوع بیفزاید: ساخته شدن؛ ساخته شدن چیزی ارزشمند برای ما انسان‌ها فراتر از عینیت ماده. ورود یا حداقل تلاش برای ورود به بعدی والاتر از آنچه هستیم..

    این موضوع، شعار نیست! حقیقتا اگر کمی دقت کنید درخواهید یافت که مبنای همه افعال و امور انسان‌ها بر مبنای همین حرکت استعلایی است؛ به عبارتی آرمان مشترک همه شوونات انسانی چیزی مشترک است. به غیر از مورد فوق‌الذکر، چند نمونه ذکر می‌شود.

    زیربنای همه ادیان و مذاهب، عبور از ساخت ماده و استقرار در عالم معناست. همه بر مبنای فناپذیر و بی‌اصل بودن مادیت جهان و در آرزوی بقا در جهانی ارزشمندترند. مبانی اخلاق نیز عموما در پی گذار از تجرد مادی و وصول به انضمامی فرامادی است؛ اصول موضوعه اخلاق نظیر گذشت، ایثار، مهربانی بدون در نظر گرفتن این آرمان استعلایی، بی‌معنی‌اند. اخلاق رواقی یا اپیکوری، با نفی یا اشباع لذات نیز در جست‌وجوی چیزی جز عبور از ساحت ماده نیست. از فلسفه افلاطون تا هایدگر، هم تلاش

    معرفت جویانه مبتنی بر همین آرمان است؛ دستیابی به ایده‌های مثالی و معقول فراتر از عالم محسوس یا کشف حجاب حقیقت از عالم طبیعت. فرهنگ و هنر هم حقیقتا آرمانی جز این ندارند از شرقی‌ترین هنرها، هنر سنتی که مبنای آن شرافت بخشیدن به ماده به دست صنعتکار است، تا هنر مدرن، با همه رویکردهای انتقادی خود به داده‌های بیرونی و مکنونات درونی در پی فاصله گرفتن از روزمرّگی عینیت است. همچنان که معرفت بشری نیز از هر دیدگاه شناختی، نیز همین هدف غایی را دنبال می‌کند: شناسایی و تدقیق جهان مادی برای دستیابی به جهانی فراتر از ماده.

    به راستی شاید سخن هگل، در یکسان بودن سه همبسته دین، هنر و فلسفه به عنوان نمودهایی سه‌گانه از دانستگی در حرکت از ایده مطلق به تعین، نیز تعبیر و مصداقی موجز از موارد مذکور باشد. بنا به این پیش‌فرض نکته‌یی در خور تامل قابل طرح است: پرسش اینجا ست که وصول به دنیایی فرامادی به معنای عام، با چه ساز و کاری صورت می‌گیرد. به تعبیری، تفاوت در چگونگی وصول است نه چیستی یا چرایی آن. توجه به پاسخ همین پرسش مبنای تمایز و تقابل همه رویکردهای فوق‌الذکر است. همین تفاوت چگونگی عبور از عینیت به فراعینیت، مبنای واگرایی علوم، مکاتب و مشارب انسانی است. ما بعد هگلیان، به تدریج، به همین موضوع چگونگی عبور از ماده به معنا پرداختند و شاید مهم‌ترین مولفه‌یی که در سیر استعلایی یافتند، همبستگی ماده به معنا بود. معنا بدون ماده، یا ذهنیت بدون عینیت بی‌معنی است. به عقیده عموم آنها، انکارگرایی، هرچند آرمان‌های معنایی انسان‌ها را بیش از پیش در برداشت اما انتزاعی بودن آن شکاف عمیقی بین ماده و معنا را پیش می‌کشید، تا جایی که انکار ماده و وجود کاملا ذهنی از مبانی ایده‌آلیست ‌ها بود. به همین دلیل برای نیچه یا هایدگر، هنر تجلی حقیقت است نه علم و فلسفه. یورگن هابرماس نیز خرد ارتباطی را می‌طلبد که در متن زندگی است و دست آخر به همین علت، ژاک دریدا نیز تعویق معنا و ساخته شدن آن را در بافتی گفتمانی پیش می‌کشد. همه و همه توجه‌شان به انضمام و عینیت زندگی است. شاید این مقدمه نسبتا طولانی، ارزش عینیت در ساخت فرهنگ و اندیشه را باورپذیر نشان دهد. بدون عینیت، معنا نابود می‌شود یا دست‌کم وجود و اصالت آن قابل اطمینان نیست. به تعبیری دیگر، هیچ ذهنیتی فارغ از وجود عینیت قابل تصور نیست. فرهنگ نیز به عنوان امری با هستی‌شناسی ذهنی، بی‌نیاز از عینیت نیست. چنان که برای مثال، یک مسجد، نه به آن دلیل که متضمن مفهومی ذهنی از امر مقدس است، مقدس شناخته می‌شود؛ بلکه در وهله اول این معنا به قیمومیت وجود خارجی و محسوس مسجد قابل ادراک است. این عینیت تا این اندازه مهم است که حتی اسلوب‌ها و روش‌های ساخت و تزیین مساجد را نیز تحت تاثیر قرار می‌دهد. چنان که مسجد در عالم سنت، ‌باید تنها با رعایت همین اصول شناخته شود. چنان که متفکران سنت‌گرایی چون تیتوس بورکهارت نیز به تفصیل به آن پرداخته‌اند. در همین مورد سوالاتی هرچند بدیهی می‌تواند روشنگر باشد: چگونه می‌توان امر قدسی را از مسجدی دریافت که وجود خارجی ندارد؟چگونه می‌توانیم در امر تعاملات فرهنگی، انتظار داشته باشیم مسجد با همه مولفه‌های معنوی آن، در سطح جامعه قابل شناسایی باشد، ولی هیچ مسجدی در واقعیت وجود نداشته باشد؟ آیا به راستی می‌شود فرهنگ شناخت مساجد را بدون وجود مسجد واقعی متصور شد؟

    پر واضح است که شناخت، تعامل و تداوم تعامل فرهنگی، در گرو حفظ عینیت فرهنگ است. این نکته همان چیزی است که در مواضع دولت‌ها در حفظ و صیانت از مصادیق تاریخی فرهنگ اتخاذ می‌شود. آنچنان که در علمکرد فرهنگی بسیاری از کشورهای توسعه‌یافته یا در حال توسعه قابل ملاحظه است، برنامه‌ریزی‌های دولت‌ها در مقوله توسعه فرهنگی، بنا به همین نیاز انسانی، مبتنی بر حفظ عینیات فرهنگی است؛ چرا که ایشان، به درستی دریافته‌اند که نابودی مصادیق عینی فرهنگ، مساوی با مرگ آن است. هزینه‌های کلانی که همه این دولت‌ها برای بازشناسایی، مرمت، صیانت آثار و ابنیه تاریخی و فرهنگی مصروف می‌دارند نیز در راستای تحقق همین دوره تسلسل است؛ پیوستگی عینیت و ذهینیت فرهنگی.

    نمی‌توان انتظار داشت، جزیی از فرهنگ، زنده و پویا در جریان باشد ولی هیچ مصداق عینی نداشته باشد. به علاوه حفظ این پیوستگی عینیت و ذهنیت مصادیق فرهنگی است که کارکردهای مختلفی می‌تواند داشته باشد: حفظ و پاسداشت حافظه جمعی یا ادراک صحیح از هویت در ابعاد گوناگون ملی، قومی، مذهبی و …

    اگر کمی استنتاج کنیم درخواهیم یافت به راستی، منزل غلامحسین بنان نیز برای هر دلسوز فرهنگ و هنر این گونه است. این مصداق عینی، منزلی ساده نیست؛ در سطحی بالاتر، خانه‌یی قدیمی با شأنی موزه‌یی هم نیست که قرار باشد بنا به آن ارزنده بنماید؛ باز در سطحی بالاتر، اثر هنری با معماری و تزیینات ارزنده هنری نیز نیست؛ در سطحی بالاتر، بیانگر یک خاطره یا تحریک کننده عواطف و احساسات ما درباره تهران قدیم، ترانه‌های بنان الهه ناز نیز نیست بلکه فراتر از همه اینها، نمادی است از فرهنگ موسیقی گلها؛ دالی است برای مدلولی فرهنگی؛ عینیتی از ذهنیتی ارزشمند و بی‌بدیل در موسیقی سده معاصر ایران.

    به همین دلیل، به عقیده نویسنده، غلامحسین بنان را این گونه باید شناخت: ارزش بنان، در بعد راستین آن نیز به ترانه‌های مردم‌پسندی چون الهه ناز و کاروان نیز نیست. ارزش او، نه برای ترانه‌های ملی‌گرایانه‌یی چون‌ای ایران و نه برای ساز و آوازهای ارزنده‌اش با بزرگ‌ترین نوازنده‌های هم عصرش چون مرتضی محجوبی بلکه بنان، نمادی است از درخشان‌ترین و شکوفاترین دوره هم‌نهادی ادب و فرهنگ و موسیقی در سده معاصر. دوره موسیقی گلها که اوج هنر تکنوازی، شعرگزینی و مناسب‌خوانی، بداهه‌پردازی، ترانه‌سرایی و رویکردی ماندگار و بنیادین در تنظیم و پردازش افقی و عمودی موسیقی ایرانی در قالب موسیقی ارکسترال به نمایش گذاشته شد. این همه و ده‌ها خصوصیت ویژه که از نظر نویسنده دور مانده است، تنها در موسیقی گلها نشان داده شده است؛ ابعاد وسیعی که هنوز موسیقی دوستان ایران را تحت تاثیر قرار داده و نیز همواره برای موسیقیدانان معاصر آموزنده و قابل ستایش است.

    کوتاه سخن اینکه، با آنچه در سطور فوق استدلال شد، اگر نشانه‌یی عینی از غلامحسین بنان نباشد، زیربنایی برای حفظ و تداوم ذهنیت آثار او نیز نخواهد بود. ذهنیت آثار او نیز دالی است برای مدلولی استعلایی که همان موسیقی گلهاست. تخریب خانه بنان، تخریب این سلسله دلالت است؛ به معنای «تخریب موجودیت فرهنگ». به راستی حکیمانه است این سخن که: از دل برود هر آنکه از دیده برفت!نویسنده به سخن نخست خود بازمی‌گردد: جرم جهان، به اندازه یک نخود است! خانه بنان، آجر و سنگ و چوبی کهنه بیشتر نیست؛ اما همان‌گونه که زندگی از آن جرم ناچیز حاصل می‌شود، برای دوستداران فرهنگ، خاطره، عشق و معنا از خانه بنان می‌تراوید.

    •  دکترای پژوهش هنر، مدرس دانشگاه وموسیقیدان
       

    مطالب مرتبط

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *