×
×

بازنشر گفتگوی سید فؤاد توحیدی با استاد فقید جواد چراغی‌پور از نی تا ساکسیفون

  • کد نوشته: 432948
  • 22 آبان 1400
  • ۰
  • آشنایی من با این استاد بزرگ سازهای بادی و درامز برمی‌گردد به سال ۱۳۶۵ که برای اولین بار تک‌نوازی ساکسیفون ایشان را در هیئت تکیه کدخداعلی محمد یا همان غلامان علی‌اکبر شنیدم....
    بازنشر گفتگوی سید فؤاد توحیدی با استاد فقید جواد چراغی‌پور از نی تا ساکسیفون
  • به مناسبت درگذشت استاد جواد چراغی‌پور، گفت وگوی سید فؤاد توحیدی با ایشان باز نشر می شود.

    جواد چراغی‌پور

    جواد چراغی‌پور

     

    سید فؤاد توحیدی: پاییز برای جماعت هنری و ادبی فصل غریبی است. انگار عشق را لایِ این فصل پیچیده‌اند و گفته‌اند بفرما. خود دانید. این جماعت هم که جوگیر! هر چه رمان و شعر و آهنگ خوب است در پاییز سر و سامان داده‌اند.

    اصلاً این‌ها را ول کنیم. انگار کل خلقت آوارۀ این فصل رنگارنگ است. فصلی که عاشقمان می‌کند و غرورمان را مثل برگ‌های درختان به زمین می‌زند. در این ایام خودِ خودمانیم. بی‌هیچ قاب و نقابی. مهر به‌عنوان سرآغاز پاییز ساز همه‌مان را کوک می‌کند برای از مهر گفتن.

    امسال هم به مهر سرخوش بودیم و به روز نخست آن. زادروز اسطورۀ آواز، محمدرضا شجریان. هزار افسوس که طبق روال همیشه، دل‌خوشی به رنگِ ما نگرفت. همان مهرِ مهرآفرین، فرزندِ خلفش را پس گرفت و ما فقط گریستیم و مبهوت نظاره کردیم. حتی نتوانستیم پیکرش را بدرقه کنیم و فریاد بزنیم سپاس. سپاس برای آن‌همه حالِ خوب که بی‌ریا نثارمان کردی. سپاس برای رنج‌هایت. برای بغض‌هایت. برای شجاعتت. حرف‌هایمان در گلو ماند. کاش بدانی که چقدر عاشقت بودیم. چقدر به بودنت سرخوش بودیم. هیچ‌وقت تنهایمان نگذاشتی. ببخش که پیکرت را تنها گذاشتیم. ببخش که شرایط پایمان را به بند کشید. این را بدان که تا همیشه در قلبمان جاویدی و شادمانیم که در سرزمینی نفس کشیدیم که هوایش به هرم نفس تو آغشته بود؛ و اما به قول خسرو شکیبایی نازنین

    وداعی در بین نیست که این آغاز سلام است.

    سرمشق در این شماره، به بهانۀ پاییز، لباس حماسه پوشیده است. در بخش موسیقی این شماره به روایت‌های حماسی کرمان پرداخته شده است در کنار گفت‌وگویی با استاد چراغی پور از خنیاگران قصۀ ناتمامِ حماسه و خون.

    نوشتاری از شهاب جعفری عزیز با طعم سوگ آواهای کرمان و نوشتاری از عبدی اوحدی مهربان با موضوع تناسب موسیقی متال و کلام حماسی رونق‌بخش مطالب موسیقایی این شماره است. در کنار این‌ها نگاهی اجمالی داشته‌ایم به کارگاه پربار مسعودخان نکویی در جزیرۀ زیبای کیش با موضوع کارگاه آواز آکاپلا که با استقبال خوب مخاطبان و هنرآموزان روبرو شد. همواره به مهر باشید

    یاحق 

    ***

    آشنایی من با این استاد بزرگ سازهای بادی و درامز برمی‌گردد به سال ۱۳۶۵ که برای اولین بار تک‌نوازی ساکسیفون ایشان را در هیئت تکیه کدخداعلی محمد یا همان غلامان علی‌اکبر شنیدم. بی‌نهایت زیبا و تأثیرگذار. از همان سال تا به الآن، ارادت من به این مرد بزرگ و نوازنده پرقدرت برقرار است. مردی که علاوه بر تسلط موسیقایی پر است از معرفت و صفات والای انسانی. نوشتار زیر حاصل گفت‌وگوی من با ایشان است

    • از خودتان و چگونگی آشنایی‌تان با موسیقی بفرمایید.

    من متولد اول فروردین ۱۳۲۹ در شهر کرمان هستم. در محله گروهبان محله که الآن به سرباز مشهور است. آنجا مَقرّ لشکر کرمان بود. کلاً پنج خانه آنجا ساخته شده بود که یکی از آن‌ها متعلق به ما بود. به‌تدریج آنجا وسعت پیدا کرد. من در آن زمان برای تحصیل به مکتب می‌رفتم. بعد از پایان مکتب خانواده مرا برای کار کردن به آهنگری فرستادند. بعد از مدتی در یک تعمیرگاه مشغول کار شدم. پدر من نوازنده نی بود و از دوستان قربانشاه نی‌زن. خانه ما ته‌گاه بزرگی داشت. قربانشاه و پدر در آنجا ساز می‌زدند. قربانشاه عادت داشت وقت نی زدن راه برود ولی پدر من نشسته می‌نواختند. نی آن‌ها به شیوه اصیل کرمانی یعنی لَبی نواخته می‌شد. آنقدر من شیفته صدای نی بودم که وقتی قربانشاه راه می‌رفت و می‌نواخت من هم کنارش راه می‌رفتم و نگاه از او برنمی‌داشتم.

    • نغماتی که اجرا می‌کردند محلی بود؟

    بیشتر ردیف می‌زدند و دستگاه‌های موسیقی کلاسیک ایرانی را اجرا می‌کردند ولی گاهی از رُهای موسیقی کرمان را هم می‌نواختند. من آن زمان حدود دوازده سال سن داشتم. از پدرم خواستم نواختن نی را به من آموزش دهد ولی پدر گفتند هنوز برای تو زود است و توانایی نواختن را نداری ولی با این حال یک نی برایم درست کردند و گفتند امتحان کن. من تمام روز در نی می‌دمیدم ولی نتوانستم صدای خوبی از آن در بیاورم. یک روز آنقدر عصبی شدم که نی را به زمین کوفتم و شکستم. یک روز پدرم گفتند نی زدن را به کجا رساندی؟ گفتم نی شکسته است مادرم پریدند وسط حرف ما که پا روی نی آمد؛ و شکستن عمدی نبود. با این حال پدرم مرا تنبیه کردند. تا سه ماه بعد هم علیرغم خواهش‌های من برایم نی درست نکردند و بعد از این مدت دوباره نی‌ای برای من ساخته و باز شروع کردم تا اینکه کم‌کم بعضی نغمه‌های پدرم و قربانشاه را روی نی درآوردم. قربانشاه نفس بیشتری در نی نوازی داشت و گوشه‌های بیشتری هم می‌دانست و دیر هم از نواختن خسته می‌شد.

    • چه شد که از نی زدن به سمت نواختن سایر سازهای بادی رفتید؟

    بعد از اینکه توانستم قطعاتی از موسیقی ایرانی را با نی بنوازم نواختن ساز فلوت را آغاز کردم. فردی به نام ماشاءا… عسکری که اصالتاً جوپاری بود هم ساز کلارینت (قره‌نی) می‌نواخت و استاد ایوب دژاکام هم قره‌نی می‌نواختند. اول ایشان قسمتی را اجرا می‌کردند و بعد من و آقای عسکری آن را تقلید می‌کردیم. یادم هست گاهی برای تمرین به جوپار می‌رفتیم. از بالای ده یعنی خانه فردی به نام عباس‌ پورجوپاری نواختن را شروع می‌کردیم تا بعد از حدود سه ساعت می‌رسیدیم به شاهزاده حسین.

    ساز زدن ما در این مسیر قطع نمی‌شد تا این اندازه پشتکار و علاقه داشتیم. بعد از چند سال فلوت نوازی روزی به استاد دژاکام گفتم دوست دارم قره‌نی (کلارینت) بنوازم. ایشان یک کلارینت به من دادند و گفتند اگر صدایش را درآوردی ساز مال خودت. یادم می‌آید به اندازه یک چوب کبریت بین قمیش و کبیِ ساز فاصله بود. ساز را به خانه آوردم و شروع به تمرین کردم. بعد از یک هفته کم‌کم صدای ساز درآمد. یادم می‌آید پدرم گفتند این ساز چی هست که با صدایش امان همسایه‌ها را بُریدی؟ گفتم این قره‌نی را ایوب‌خان دادند و گفتند اگر توانستی صدایش را دربیاوری مال خودت باشد. پدر گفتند مگر ممکن است این ساز خیلی گران است. گفتم به من این‌طور گفتند دو سه روز گام سُل را روی ساز تمرین کردم و رفتم سر کلاس. وقتی نواختم جناب دژاکام خیلی تشویقم کردند و ساز را به من دادند. تا مدت‌ها با همان ساز تمرین می‌کردم و به خاطر اینکه مُخِلّ آسایش بقیه نشوم شیپوری ساز را داخل لحاف می‌کردم تا صدا کمتر شود. بعد از مدت‌ها یک روز در بازار به درب مغازه لوازم موسیقی آقای ابریشمی رفتم و گفتم یک قره‌نی خوب می‌توانید برای من فراهم کنید؟ گفتند بله تو پسر خوبی هستی و برای من هم زحمت زیاد کشیده‌ای. حدود یک هفته گذشت و ایشان قره‌نی انگلیسی از جنس چوب را که از تهران سفارش داده بودند به من دادند. وقتی قیمت را پرسیدم گفتند صد تومان قیمت ساز است و ده تومان هم کرایه حمل آن از تهران. رنگ از رویم پرید و آرام گفتم من این پول را ندارم. آقای ابریشمی گفتند اصلاً احتیاج به پول نیست. همین که تو برای من مشتری می‌فرستی کافی است. با خوشحالی ساز را به خانه بردم و شروع به نواختن کردم. قمیش ساز شماره دو بود و مثل ساز قبل احتیاجی به نفس زیاد نداشت. حدود ده قمیش یدکی هم در جعبه ساز بود با سایر لوازم جانبی. ساز را پیش استاد دژاکام بردم و گفتم من ساز قبلی شما را به یادگار نگه داشتم و این ساز را جدیداً تهیه کردم. ایشان با ساز نواختند و خیلی تعریف کردند و گفتند نگه داشتن این ساز خیلی مهم است. همیشه بعد از نواختن داخل ساز را خشک کن. مدت‌ها با این ساز تمرین کردم تا یک شب در ماه محرم بعد از نواختن در یکی از هیئت‌های عزاداری فراموش کردم داخل ساز را خشک کنم. روز بعد ساز ترک برداشت. دنیا روی سرم خراب شد. خیلی ناراحت شدم. ایوب‌خان گفته بودند و من این بار کاهلی کرده بودم. ساز را با قیمتی ارزان به یکی از هنرجوهایم به نام علی شریف نسب دادم. ماشاءا… عسکری که قبلاً ذکر خیرشان بود به من گفتند من یک ساکسیفون دارم دوست داری تو با آن بنوازی چون من حریف آن نشدم. آن ساکسیفون که ساخت چکسلواکی بود را به قیمت دو هزار و پانصد تومان خریدم. ساکسیفون را بدون استاد شروع کردم و مِتد‌های آن را خودم اجرا کردم…

    • مدتی رهبری گروه‌های موسیقی نظامی را نیز به عهده داشتید درست می‌گویم؟

    بله. من مدت‌ها در پادگان بهشتی به تدریس تئوری موسیقی و نوازندگی سازهای بادی و کوبه‌ای مشغول بودم. صبح‌ها به شغل خودم مشغول بودم و عصرها برای آموزش به پادگان شهید بهشتی می‌رفتم. حدود صد و ده نفر سرباز تحت تعلیم من بودند و آموزش این تعداد هنرجو باعث خستگی من شده بود. پیشنهاد استفاده از سایر اساتید را دادم و همکاری با تعدادی از آن‌ها ازجمله آقای محمدعلی باقری، آقای مالکی، عین‌ا… باقری و تعدادی دیگر از هنرمندان شروع شد. من فقط به تدریس ساکسیفون و طبل ریز پرداختم. این همکاری ادامه داشت تا نامه‌ای از مرکز آمد جهت اینکه مدرسین موزیک نظام برای همکاری باید پیمانی شوند و من چون در جایی دیگر مشغول کار بودم از ادامه همکاری انصراف دادم. آقای محمدعلی باقری هم وقتی انصراف من را دیدند قطع همکاری کردند.

    • برای اولین بار من اجرای شما را در ارکستر تکیه کدخدا علی‌محمد کرمان شنیدم و مجذوب هنر والای شما شدم در کنار استاد عقاب. از فعالیت در آنجا بفرمایید.

    حدود بیست و پنج سال در این تکیه نوازندگی می‌کردم تا اینکه پا درد به سراغم آمد. البته تعدادی نوازنده ساکسیفون تربیت کردم که در نبود من ارکستر بتواند ادای وظیفه کند. یادم می‌آید به خاطر پا درد دو سال توانستم نوازندگی کنم. سال بعد که به هیئت رفتم و سراغ سازم را گرفتم گفتند دست کسی است و تا فردا برایتان تهیه می‌کنیم. به من خیلی برخورد و دیگر همکاری نکردم. بعد از من با آقای غلام رفیعی هم همین برخورد را کردند. او و پسرش را هم مثل من نخواستند. هم قره‌نی و هم ساکسیفون می‌نواختند آن هم آلتو که خیلی سخت‌تر از تنور بود. متأسفانه خوب تا نکردند با آن‌ها.

    • خود من چون بچه‌محله مشتاقیه بودم چند سالی در هیئت مشتاق و تکیه همت سینه‌زنی می‌کردم تا اینکه روزی اول خیابان زریسف صدای ارکستر تکیه کدخدا علی‌محمد مرا میخکوب کرد از همان سال که فکر کنم سال ۶۵ بود محرم و صفر پاتوقم این هیئت شد. هیچ‌وقت تک‌نوازی‌های زیبای ساکسیفون شما و قره‌نی نوازی آقای استاد عقاب را فراموش نمی‌کنم و البته صدادهی ارکستر بی‌نظیر آنجا را.

    بله. همه چیز خوب بود و در فضایی خالصانه و بی‌ریا. متأسفانه زمانه باعث می‌شود کم‌کم از آن خلوص دور شویم. الآن بیشتر تعداد و نوع سازها مهم شده نه کیفیت آن. حال و هوای اکثر مردم هم با قبل متفاوت است و هر چیزی که به ریا آغشته شد دیگر ارزش سابق را نخواهد داشت.

    درست می‌فرمایید. امیدوارم همیشه پاینده باشید و سایه‌تان بر سر موسیقی استان مستدام بماند.

    • سپاس از شما
    منبع: سرمشق
       

    مطالب مرتبط

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *