موسیقی ایرانیان: می گویند در کار ما – روزنامه نگاری را می گویم – روزی که مسحور کسی شوی، موقع گفت و گو با او کارت تمام است. یا اگر نخواهم حکم قطعی بدهم، به دردسر می افتی. اما همان هایی که این را گفته اند، برایش یک تبصره هم در نظر گرفته اند. می توانی مسحور کسی باشی اما مقهورش نشوی. یا بهتر است بگویم می توانی کسی را دوست داشته باشی اما این دوست داشتنت را موقع گفتگو بگذاری کنار، منتها با احترامش کار را پیش ببری.
ماجرای دلدادگی من و استاد شجریان هم ماجرای همین سحر و مسحور شدن بوده. یکی از آرزوهای کاریم که برایم اتفاق افتاد همین روبروی استاد نشستن و نفس به نفست گفتگو کردن با ایشان بود. اتفاقی که برایم محقق شد و چه تحقق شیرینی با خودش داشت.
بگذارید راحت و ساده بگویم، بعد از دیدن استاد تمام تصوراتی که از او داشتم عوض شد. اصلا شد یک چیز دیگر. استاد به معنای واقعی استاد و دوست داشتنی بود. بی هیچ تکبری. بی هیچ نگاه از بالایی. بی هیچ سختی ای. استاد مدرن، به روز، معقول، آینده نگر، بذله گو، شوخ طبع و … بود. چیزی که ایشان را بیش از پیش برای ما عزیرتر می کرد.
چیزی که باعث شد برای گفتگویی که در ادامه می خوانید، چهار ساعتی در کنارشان باشیم. چهار ساعتی که به چشم بستنی گذشت و در پایانش غصه مان تمام شدنش بود، در کنار شیرینی خاطره و تجربه اش. تجربه رو در رویی با استاد شجریان از آن دست تجربه هایی است که اگر برایت اتفاق بیفتد، از آن چیزهای فراموش نشدنی کل زندگانی ات می شود. این همان مسحور شدنی است که در ابتدا برایتان از آن صحبت کردم. چیزی که در پایان گفتگو و پس از آشنایی با افکار ایشان دوزش برای من هزاران بار بالاتر رفت.
به نظرم خیلی ها باید طرز رفتار و نگاه عمومی شان به جامعه و جوانان را از استاد شجریان یاد بگیرند. چیزی که در ادامه و در بخشی از گفتگو به صورت مبسوطی به آن پرداخته ایم اما من باب مثال همین بس که ایشان زمانی درباره نگاهشان به دیگر موسیقی ها مثل رپ و کارهای مدرن گفتند: «سبک من مشخص است. من سبک های دیگر را نمی پسندم و دوست ندارم اما اینکه من دوست ندارم دلیلی نمی شود که آنها بد باشند.» این که من نمی پسندم دلیلی نمی شود که بد باشند! این شاه بیت صحبت های ما با استاد بود. فکر می کنم به جای توضیح بیشتر بهتر است برویم سراغ اصل ماجرا و حرف های استاد را با هم بخوانیم.
بگذارید از بحث ساخت سازهای ابداعی وارد گفتگو بشویم. شما جایی گفته بودید ساخت سازهای ابداعی را نیاز موسیقی می دانید و کمبودهایی که در این زمینه احساس می کردید. می خواستم بدانم از چه زمانی به فکر ساختن ساز برای دستگاه موسیقی ایرانی افتادید؟ و دلیل اصلی آن غیر از این نیاز چه بوده؟
– از خیلی سال پیش؛ مثلا از ۵۰ سال پیش که با سنتور آشنا شدم. از همان موقع برای بهتر کردن صدای سنتور شروع کردم به ساختن. سنتور ساختم تا به صدایی با کیفیت بهتر برسم. می شود گفت تقریبا از سال ۴۰ این کار را شروع کردم. درست از سال ۱۳۴۰ این کار را شروع کردم. بعد هم هی سال به سال این کار را ادامه می دادم و رهایش نکردم. تا این سال های آخر دیدم اینطوری به جایی نمی رسم. هر چه سنتورهایی را که ساخته شده بود، بررسی مر کردم، می دیدم اصلا با این پل گذاری ها در نهایت به آن چیزی که می خواهم نمی رسم.
از استادان سنتور کمک نخواستید؟
– با یکی دو نفر که آشنا بودم چرا. مثلا با آقای عارفی که الان سنتورهای خوبی می سازند و آن موقع هم ایشان تازه شروع کرده بود به سنتور ساختن تبادل نظر می کردیم. بحث می کردیم. من برای خودم سنتور می ساختم و ایشان هم برای خودش. بعد با هم تبادل نظر می کردیم ولی معلمی برای این کار نداشتیم. واقعیتش این است که در این صنعت کسانی که چیزی بلد هستند، خیلی به دیگران یاد نمی دهند چون می ترسند فردا روزی روی دستشان بلند بشوند.
حتی نوازنده ها؟!
– شاید. ولی نه، سازنده ها بیشتر اینطوری هستند. به ندرت کسی پیدا می شد که مثل استاد قنبری دست و دل باز باشند و اطلاعات سازسازی را در اختیار شاگردانش قرار بدهند. من یک دوره ای هم پیش ایشان سه تارسازی کار کردم. یک سنتور هم زیر نظر ایشان ساختیم. برای من سابقه خوبی بود که با یک استاد مسلم سازسازی کار کنم. نجاری هم پیش استاد شاکی که در اصفهان بودند، کار کردم. پنج شش ماهی می رفتم اصفهان و پیش ایشان کار می کردم. مدام این کار را دنبال می کردم. بگذارید اینجا به یک نکته اشاره کنم. خود سنتور یک ساز بسیار بدقلق است. واقعا آدم پیر می شود با این ساز اگر خواسته باشی بسازی و به آن صدایی که می خواهی برسی!
به هر حال شما هر سازی که بسازید، صدا می دهد اما مهم این است که آن صداها یک دست باشد. قانون داشته باشند و با هر قطعه ای که می نوازی، این صداها تغییر نکنند، ناراحتت نکنند و همه جا درست صدا بدهند. این نکته مهمی بود که من از تجربه ساخت سنتور به دست آوردم. به هر ترتیب در ساخت با قوانین گذشته دیدم به نتیجه دلخواهم نمی رسم. از آنجا بود که شروع کردم به ایجاد تغییرات در این ساز. این اتفاق به من این امکان را می داد که بفهمم با این کاری که کردم، صدا به چه شکلی در آمده و به کدام سمت رفته. بالاخره به این نتیجه رسیدم که اصلا اساس پل گذاری سنتور آن چیزی نیست که دیگران دارند انجام می دهند و آن نوعی که استاد ناظمی کار می کردند، روش درستی نیست و همین باعث می شود که خرک های سنتور هیچ وقت یکدست نخوانند.
ببخشید استاد، این عدم توانایی همراهی با آواز باعث شد شما این قضیه را دنبال کنید یا صدای خود سنتور؟
– نه، صرفا صدای خود سنتور بود، کاری با آواز نداشتم. این ساز واقعا من را پیر کرد، اینقدر که رویش فکر کردم و کار کردم. آخرش به این نتیجه رسیدم که سال هاست ساختن این ساز فقط ذهنم را مشغول کرده و باید بروم سراغ تغییر در آن. شروع کردم به تجربه در این زمینه و نتیجه بهتری گرفتم. شاید تا حالا ۵۰ تا سنتور ساخته باشم و حتی یکی اش را به کسی نداده ام اما هر کدام در نوع خودش یکتاست. روی اینها تحقیق کردم و کار کردم.
مثلا ۳۰ تا سنتور تحقیقاتی از سال ۸۶ به این طرف ساختم. همه بر اساس تجربه این سالیان که گفتم. در هر کدام از اینها ریزه کاری کردم. بعد همه را کوک کردم و نشستم به نواختن که ببینم این با آن یکی چه فرقی می کند و همه نتایج این اتفاق را یادداشت کردم و نمره دادم تا رسیدم به یک نتیجه خیلی خوب. حتی یک روز هم آقای رامین صفاهی که عضو گروه شهناز هستند و واقعا استاد مسلمی است در نواختن سنتور و در این زمینه صاحب نظر هستند، وقت گذاشتند و این ساز را بررسی کردند. ایشان هم به همان نظری که من رسیده بودم، رسیدند.
یعنی یک دفعه گفتند این دو ساز از همه بهتر جواب می دهد. یعنی نمره اینها صد است. هر جای اینها می زنی بهترین صدا را تولید می کند. اصلا صدایی می دهد که آدم تصورش را ندارد که سنتور اینقدر خوب صدا بدهد. دوتا از اینها واقعا نمره ۱۰۰ را گرفتند. بقیه هم از ۹۶ به بالا. من خیلی دقیق به اینها نمره می دادم. تحلیل یعنی این، یعنی اینطوری وقت بگذاری. من عاشق این کار بودم که این ساز این صدای خوب را بدهد و خوشبختانه این صدا را داد.
آیا به تولید انبوه هم قرار هست برسد؟
– قرار نیست به آن شکل باشد اما یک تعداد ساز بعدا در اختیار دوستان قرار خواهد گرفت.
شما الان در کنسرهایتان از همین سازها استفاده می کنید؟
– بله، من الان از سازهای خودم استفاده می کنم. من روی اینها اینقدر وقت گذاشتم تا به این نتیجه خوب رسیدم و خب اطلاعاتی که من دارم، هرگز و هرگز هیچ سازنده ای ندارد چون ۵۰ سال روی یک ساز فقط کار کردم. این ساز بدقلق ناجنس اینقدر من را اذیت کرد تا شد این چیزی که الان هست. به هر حال این سازها باید بیشتر روی صحنه برود تا بیشتر دیده شوند تا دیگران هم به آنها تشخص بدهند. تشخصی مثل آن چیزی که من به آنها می دهم.
من تمام عمرم با صدا زندگی کردم. فکر نکنم هیچ سازسازی در ایران به اندازه من با صدا سروکار داشته باشد چون کارم صدا بوده، با صدای خودم زندگی کردم. با ارکستر و صدا و اساتیدو کنسرت و … این اتفاق در تمام ابعاد دیگر هم می افتد. مثلا روی صحنه یا وقتی می خواهم برنامه ام را میکس بکنم، سلیقه من فرق دارد با یکی دیگر. همیشه بچهع ها می گویند فلانی خودت باید باشی که این سازها را فرکانس هایش را درست بکنی. این شناختن فرکانس در آن گوش موسیقای اتفاق می افتد که شما بتوانی فرکانس ها را از هم تشخیص بدهی .
خلاصه این ساز خیلی به من تجربه و آگاهی داد. کم کم سازهای دیگری هم که دست دوستان می دیدم، به غیر از سنتور، همینطور که می دیدم عیب هایش را متوجه می شدم. وقتی به سازی گوش می کنم، خیلی زود می توانم بفهمم که این مشکلش کجاست و چه کاری بکنم که این درست بشود. بعد با خودم به این نتیجه رسیدم که خب پس حالا سازهای دیگری هم می سازم که عیب های کمتری نسبت به ما به ازاهای امروزی اش داشته باشد. در کنار این سال ها در کار گروه نوازی و ارکستر می دیدم که این سازهایی که داریم، کافی نیست. یعنی همه صداها را نداریم. همه رنگ صداها را نداریم. مخصوصا صدای باش و صدای بم را اصلا نداریم. اصلا صدای بم در ارکسترهای بزرگ اعتبار ارکستر به حساب می آید. همه زیبایی های صداهای سازهای دیگر با صداهای بم و باس هست که خودش را نشان می دهد. صدای بم وقتی که می آید، همه سازهای دیگر اعتبار پیدا می کنند.
ما این را در موسیقی مان کم داشتیم. تنها سازی که داشتیم و صدای بم داشت، عود بود. عود هم مضرابی است. ما ساتزهای باس کششی می خواهیم که یک صدای بم مداوم آنجا وجود داشته باشد و صدای سازهای دیگر در این صدا، اعتبار پیدا کند. در خانواده ویولن، به هر حال ما شاهدش بودیم که به بهترین شکل این اتفاق وجود دارد اما ما ایرانی ها می خواهیم همه چیز مال خودمان باشد. ویولن و ویولن سل را هم دوست داریم اما می خواهیم یک ساز باشد که مال خودمان باشد. چرا خودمان این ساز را نداریم؟ این بود که گفتم خب من می آیم این ساز را می سازم. و اینگونه وارد ساخت و سازهای دیگر از این منظر شدم. سازسازی دو مرحله دارد. یکی طراحی ساز بر اساس آن چیزی که شما می خواهی و اینکه دستت هنرمند باشد.
یعنی نجار قابلی باشی که بتوانی آن ظرافت های ساز را دربیاوری. بگذریم. ما در موسیقی صدا لازم داریم. موسیقی شکل نیست، موسیقی صداست. اینکه بعضی ها روی شکل سازها تعصب دارند، به نظر من خیلی بجا نیست. ما باید به دنبال صدای خوب باشیم، حالا هر سازی که آمد آن صدایی که ما می خواهیم به ما داد، ما باید از آن استفاده کنیم. از این بابت من می دانم چه صدایی می خواهم. اصلا برای چی می خواهم و برای همین هم رفته ام دنبال ساختن سازهای جدید تا نیازهایم را برطرف کنم. نیازهایی که شاید سازی برایشان وجود نداشت. به هر حال تا اینجایش که حس می کنم موفق بوده ام و کارم خوب بوده، برای اینکه کسانی که با این سازها کار کرده اند و آنها را نواخته اند، از نتیجه کار راضی بوده اند.
استاد نگاه شما به همه چیز جالب است. تا قبل از اینکه ما از نزدیک با شما آشنا شویم، به خاطر اتمسفر اطرافتان و شاید به خاطر لفظ استاد تصور دیگری نسبت به شما داشتیم. راحت ترش اینکه شاید فکر نمی کردیم اینقدر به روز باشید و نگاه مثبتی به جوانان داشته باشید و به عقاید جدید احترام بگذارید. این حس از کجا نشئت می گیرد؟ اتفاقی که شایددر معدود استادانی همچون شما وجود داشته باشد.
– به هر حال هر کسی اخلاق و منش خاص خودش را دارد. من اینطور بودم که هیچ وقت به داشته هایم اکتفا نکرده ام. همیشه دوست داشتم پویا باشم. جستجو کنم و به یک چیز بهتر برسم. من همیشه در راه بودم و در کنار همین چیزهای زیادی را به دست آوردم. ذهن پویا و جستجوگر همیشه پیدا می کند. در این راه شما با پدیده های جدید روبرویی و این باعث می شود تا شما به روز باشید وگرنه بی تفاوتی باعث می شود در نهایت چیزی نداشته باشی. به تکرار می افتی و زندگی معمولی را طی می کنی. من هیچ وقت تکرار رادوست نداشتم و همیشه دوست داشته ام کاری که می کنم، لااقل برای خودم جالب باشد. من اگر ۲۰ شب کنسرت داشته باشم، آوازهایش هیچ وقت شبیه به هم نمی شود. این نشان می دهد من از یکنواختی و تکرار فراری ام و همیشه به دنبال یک چیز جدیدم. در جامعه و زندگی هم همینطوری هستم. من از سنت شروع کردم. چیزهای زیادی را از اساتیدم یاد گرفتم، اما بعد دیدم در سنت ماندن یکجور درجا زدن است. تکرار چیز قشنگی نیست. تو باید مدام به داشته هایت چیزهای جدید را اضافه کنی و حتی جاهایی از آن را تغییر بدهی. با داشته هایت به اشکال جدید فکر کنی و برسی. این سنت شکنی واقعی است، ضمن احترامی که به اساتید گذشته داریم و اینکه ما هر چه داریم از آنهاست اما خودمان هم می آییم و طرح های دیگری می زنیم با همان ابزاری که گذشتگان داشته اند. این می شود تنوع. یک چیز جدید.
استاد از رابطه تان با جوانان هم بگویید. شما نگاه ویژه ای به نسل جوان دارید و همیشه کنارتان پر از جوان های با انرژی است.
– این جوان است که چیز تازه ای به وجود می آورد. آنکه پیر شده دیگر پیر شده. همانی است که هست. جوانان دنیای بزرگی دارند و باید جدی گرفته شوند. استعداد و آگاهی جوانان و نوجوانان امروز ما خیلی با بچه های گذشته فرق می کند. این خودش برای من یک درس است. من الان از جوانان چیز یاد می گیرم.
مثلا چه چیزی از یک جوان یاد می گیرید استاد؟ این برای خواننده ها خیلی جالب است.
– در آواز نه. من چیزی الان نمی توانم از کسی یاد بگیرم چون چیزی برای من ندارند. این را بیشتر در نوازندگی پیگیری می کنم. در آهنگ سازی و گروه نوازی. اینها خیلی به من الهام می دهند. خیلی تشویق می شوم در کنار اینها. در حقیقت من با اینها جوان می شوم و انگیزه می گیرم.
متاسفانه باید بگویم که هیچ خواننده ای نمی تواند به من الهام بدهد، در این حد که می توانم بگویم آفرین چقدر خوب می خواند. البته باید بگویم جوان های خوبی در آواز داریم. حتی در بین شاگردان خودم تعداد زیادی هستند اما اینها چیزی برای من ندارند که بخواهم از آنها الهام بگیرم اما نوازنده هایی هستند که جسارت کارهایی را دارند که من را به وجد می آورد.
استاد نظرتان به صورت کلی درباره جوان های امروزی چیست؟
– جوان الان خیلی قدرت دارد. وسعت اطلاعات دارد. زمان ما اینطور نبود. علتش هم همین کامپیوتر و اینترنت و جریان آزاد رسانه ای است. جوان ما الان با همه جای دنیا در ارتباط است. از همه جا دارد اطلاعات می گیرد. ما کی اینقدر اطلاعات داشتیم. خیلی که مطلع بودیم یا از طریق روزنامه بود یا رادیو و تلویزیون. بچه های امروز ده هات برابر زمان ما اطلاعات دارند. اصلا نمی شود مقایسه کرد. اتفاق امروز خیلی خوب است. این رشد تصاعدی بشر خیلی خوب است. من ۵۰ سالی را تجربه کرده ام که می بینم از نظر تکنولوژی از کجا آمده ایم و به کجا رسیده ایم.
کار، خانواده، ترانه وباز هم جامعه
استاد نگاه شما و رویکردتان برای انتخاب یک شعر برای خواندن چیست؟
– براساس جامعه خودم است. به هر حال در جامعه ای زندگجی می کنم که براساس حال و هوای آن شعر را انتخاب می کنم. در تصنیف ها ما به چند شکل عمل می کنیم. یک وقت هست که تصنیفی عاشقانه است یا گله عاشقانه ای در آن است یا باید درباره گرفتاری های اطراف خود حرف بزند یا درباره مسائل سیاسی است و باید تلنگری هم به آن زده شود. شعر را آدم مطابق حال و هوای خودش انتخاب می کند.
برخی خواننده های پاپ یا برخی از آنها که سنتی می خوانند، برای خودشان ترانه سفارش می دهند. شده تا به حال شما هم چنین کاری کنید؟
– خب خیلی ها شعر گفتند که من بخوانم ولی تا به حال پیش نیامده از آن استفاده کنم. مثلا پیش آمده که شخصی شعری گفته ولی من می بینم سعدی این مضمون را بهتر به شعر تبدیل کرده یا همینطور فریدون مشیری، خب من می روم آن شعر را می خوانم. بیشتر سعی کردهام بهترین ها را انتخاب کن.
در سفرهایی که برای اجرای کنسرت به خارج از کشور می روید، پیش آمده شعری را براساس حال و هوا و فرهنگ آن منطقه اجرا کنید؟
– نه، چون بیشتر تماشاگران ایرانی ها بودند و با توجه به اخبار و اطلاعاتی که دارند، خیلی با هم فرق نمی کنند. فقط یکی دو بار بوده که مثلا شده شعری را عوض کنم ولی غالبا بیشتر براساس شنونده ای بوده که می خواهم برای او شعر را بخوانم.
اگر امکان داشته باشد می خواهم یک سوال شخصی تر بپرسم. درباره رابطه شما با خوان، همانطور که جاهای مختلفی نقل شده. می خواستم در این فرصت از زبان خود شما بشنوم که چقدر این رابطه جدی بوده و اصلا به چه صورت بوده؟
– من خیلی با اخوان ارتباط آنچنانی نداشتم. بارها او را در جلساتی دیدم و همیشه برای شعر و زبان و افکارش احترام قائل بودم. بیشتر از خودش با شعرهایش در ارتباط بودم. واقعا هم شعرهای خوب و قوی گفته که از دل جامعه بیرون آمده.
اتفاقا می خواستم در همین رابطه بگویم. پیش آمده که شما در زمینه موسیقی و گروه با جوان ترها کار کردید ولی در زمینه شعر می بینیم که خیلی این اتفاق نیفتاده و در میان متأخرها بیشتر با بازرگانی همچون اخوان یا ابتهاج کار کرده اید.
– من برای شعر بیشتر از هر چیز به خود شعر کار دارم و نه مثلا ارتباطی که با شاعرش دارم.
شده در کتابفروشی دنبال مجموعه شعر جدیدی بگردید؟
– نه. راستش آنقدر که اشعار گذشتگان غنی است و محتوا دارد، من هنوز نتوانسته ام از دل آنها بیرون بیایم.
می خواهم برگردم به بحث خانواده و درباره فرزندانتان صحبت کنیم. ما می بینیم که مثلا همایون شجریان به جایگاهی می رسد که در کنار اینکه زیر سایه شما قرار دارد ولی خودش را از زیر اعتبار و نام شما جدا می کند و به موفقیت های بزرگی دست پیدا می کند. و نکته جالب این است که شما در گفتگویی در پاسخ به اینکه نمی ترسید همایون جای شما را بگیرد گفته بودید به هیچ عنوان و حتی از این مسئله خوشحال هم می شوم. حالا می خواهم کمی درباره این رابطه ای که بین شما جریان دارد توضیح دهید.
– اولا همایون عشق و آبروی من است. همه افتخاری که می کنم به همین جوان است و همه زندگی من است. موفقیتش را که می بینم، لذت می برم و خوشحال تر می شوم که موفقیتش را در زمان موفقیت خودم می بینم. ما ارتباطی عاشقانه با هم داریم، حتی زمانی هم که کودک بودو با هم زندگی می کردیم. همایون اخلاق خاص خودش را دارد. یک نجابت و متانت خاصی دارد. بگذارید خاطره ای را همینجا بگویم. زمانی که بچه بود، خیلی شیطنت می کرد. یادم می آید با هم کشتی می گرفتیم و قرار می گذاشتیم که هر کس ۱۰ بار بتواند آن یکی را زمین بزند برنده است.
می دیدم که همایون همه تلاشش را می کرد و خودش را حسابی خسته می کرد تا اینکه می رسیدیم به جفت ۹٫ آن وقت همایون خودش را به عمد می زد زمین تا من از او ببرم. یعنی حاضر نبود از من که پدرش هستم ببرد. چنین بچه ای بود. قصد تعریف هم ندارم از پسر خودم. همایون پسر هوشیار و تیزهوشی است و حواسش به همه چیز هست. من همیشه دوست دارم موفقیت های او را ببینم و گاهی هم که پیش آمده تذکری بهش داده ام که حواسش به مسائل اطراف باشد، دیده ام که همیشه حواسش جمع است و موفقیتش هم در همین سرعت انتقال و تیزهوشی اش است. خیلی خوب مسائل را می گیرد و متوجه می شود و می تواند توانایی هایش را نشان بدهد. یادم هست وقتی ۱۴-۱۳ ساله بود، با همان شور نوجوانی که معمولا روی پای خودشان بند نیستند و انگار می خواهند پرواز کنند، اینگونه شنیده بود که انگار من از صفر شروع کردم تا به اینجا رسیدم و خیلی برایش جالب بود و برایش مهم بود که می خواهد از صفر شروع کند. یک روز آمد پیش من و گفت که من هم می خواهم مثل شما از صفر شروع کنم. من گفتم تو بی جا می کنی. ناراحت شد که چرا؟ گفتم من از صفر شروع کردم رسیدم به اینجا، تو دوباره می خواهی همین کار من را بکنی و ۵۰ سال بعد برسی جایی که من رسیده ام؟ من تا اینجایش را آمده ام و تو هم از اینجا به بعدش را ادامه بده.
ظاهرا مژگان همراه با همایون شعری را برای شما خوانده بودند. شما در جریان این ترانه بودید؟
– کدام را می گویید؟
همان آهنگی که همایون و مژگان برایتان ساخته بودند؟
– هان. آنها نساختند. این در واقع شعری بود که آقای مساعیل خویی سال ها قبل برای من گفته بودند و منت سر من گذاشتند و همان موقع آن را دکلمه کردند. بعدها آقای درخشانی آمدند براساس این شعر یک آهنگ ساختند و دو سال پیش در شب تولد ۷۰ سالگی من که ما در فرانسه کنسرت داشتیم، شعر را با گروه اجرا کردند و همایون و مژگان هم آن را خواندند که به اصطلاح مرا سورپرایز کنند. شب بسیار خوبی بود و همین که آنها این آهنگ را یکروزه در استودیو ضبط کرده بودند، برای من خیلی با ارزش بود.
پس در جریان این کار نبودید؟
– نه، اصلا.
چقدر در انتخاب شعرهای پسرتان دخالت می کنید؟ یا به عبارتی به او مشاوره می دهید؟
– هرگز در کارهایش دخالت نکرده ام. از همان روزی که خواست کار کند، به او گفتم ببین خودت کار کن، جلو برو، اشتباه کن و خودت اشتباهاتت را برطرف کن. هر جا احساس کردی که من می توانم کمکت کنم، من کمک خواهم کرد. تا تو احساس مسئولیت نکنی، از زیر سنگینی چتر نام من بیرون نمی آیی. به هر حال جوانی اشتباه می کنی و به تو انتقاد می کنند، مثل همان کاری که من کردم. مثل خیلی از پدرها که مدام پسرشان را زیر نظر می گیرند ونمی گذارند خودش راهش را برود نسبت به همایون عمل نکردم.
پس بگذارید اینگونه بگویم که چقدر ایشان برای مشورت به شما مراجعه کردند؟
– مشورت گرفتن او هم به این صورت است که مثلا آهنگی را که خوانده همه کارهایش را کرده مستر کار را که می خواهند بدهند برای تکثیر، می دهد به من و نظر می خواهد و من به شوخی می گویم پدرسوخته حالا می آیی نظر می خواهی؟ مثلا دوتا ایراد هم دارد، تو باید قبلا از من می پرسیدی. بارها شده که حتی مستر آن را هم به من نمی دهد و من بعدها می فهمم که همچین آهنگی از او منتشر شده. بنابراین من به هیچ عنوان در کارهای او دخالت نمی کنم و اگر هم مشکلی باشد، در قالب همان رابطه پدر و پسری به او می گویم.
پیش آمده که شعر خوبی بهتان پیشنهاد شود و بعد بگویید اگر این را همایون بخواند، بهتر است؟
– خب من چند تا از آهنگ هایم را دادم همایون خواند. مثلا یکسری آهنگ ها که کار آقای ضرابیان بود و قرار بود من بخوانم و اجرا هم کرده بودم منتها چون آهنگ ها برای آن شعرها مناسب بودند و من خیلی با کلمات آنها ارتباط برقرار نمی کردم، همان موقع شعرها را دادم به مرحوم آذر و از ایشان خواستم که برای آنها کلمات مناسب ترین جایگزین کنند. ایشان هم این کار را کردند. فقط یکی دو اشکال در برخی اشعار بود که هماهنگی با موسیقی نداشت یا مثلا کمی سیاسی شده بود و من به ایشان می گفتم اصلاح کند که گفتند تو چقدر ایراد می گیری. گذشت تا اینکه ایشان فوت کردند که آن هم به این صورت بود که عده ای در هامبورگ او را در خانه اش کشتند. بعدها همایون از من پرسید که چرا این شعرها را نمی خوانی که من گفم این اشعار را خیلی دوست ندارم. پرسید می شود من بخوانم و من هم دادم او آنها را خواند ولی گفتم که می خواهم این اشعار را با کمک شاعری کمی تغییر دهم و آن کلماتی را که دوست دارم، در آنها بیاورم و برای خاطره مرحوم آذر هم که شده آنها را بخوانم که احتمالا چنین کاری را یک روز خواهم کرد. به هر حال همایون عزیز من است و دوست دارم او بیشتر پیشرفت کند و من زودتر بازنشسته شوم!
در حال حاضر دغدغه های ذهنی شما چه چیزی است؟
– باید مسائل اجتماعی مان حل بشود. امیدوارم به همین سبب دغدغه های ذهنی من هم کم شود. جامعه ما مشکلی نداشته باشد و مردم ما خوشحال باشند. دغدغه من واقعا همین است، فقط همین!
دیدگاهتان را بنویسید