×
×

جمشید مشایخی: هنرمند از آقابالاسر خوشش نمی‌آید

  • کد نوشته: 243603
  • 14 فروردین 1398
  • ۰
  • جمشید مشایخی: هنرمند از آقابالاسر خوشش نمی‌آید

  • مهدی یاورمنش: بازیگران شاخص سینما، تلویزیون و تئاتر، نقش‌هایی را که بازی می‌کنند، جاویدان می‌سازند. جمشید مشایخی هم از این جمله بازیگران بود که به شخصیت‌هایی چون «خان دایی» (قیصر)، «کمال‌الملک»، «رضا تفنگچی» (هزار دستان)، «ناصرالدین‌شاه» (سلطان صاحبقران)، «شازده احتجاب» و … جانی ابدی داده است.

    با این‌که جمشید مشایخی را شب گذشته (سه‌شنبه ۱۳ فروردین) و پس از ۶۰ سال حضور در عرصه بازیگری از دست دادیم، اما هنرنمایی او همیشه پیش چشم ما خواهد بود.

    در چند سال گذشته، این فرصت را داشته‌ایم که از طرف خبرآنلاین، بارها پای صحبت‌های او بنشینیم و پذیرای سخنانش باشیم؛ از خاطرات ریز و درشت قدیمی گرفته تا دیدگاه‌های هنری‌ او و عشق‌اش به ایران و مردم این سرزمین.

    بخشی کوچک از گفت‌وگوی چند جلسه‌ای خبرآنلاین با جمشید مشایخی را در ادامه خواهید خواند که بیشتر درباره تئاتر است و لابلای آن عکس‌های آلبوم شخصی این بازیگر نیز خودنمایی می‌کنند.

    عشقی که از پدر به من رسید

    پدرم افسر مهندس وزارت جنگ قدیم بود که در کارخانجات مهمات‌سازی پارچین کار می‌کرد. او که در آلمان و سوئد تحصیل کرده بود، به هنرهای نمایشی و موسیقی عشق داشت که این علاقمندی به ما هم سرایت کرد. چون آن زمان فیلم های سینمایی که در ایران به نمایش در می‌آیند، دوبله نمی‌شدند، من بیشتر دوست داشتم به تئاتر بروم. بیشتر تئاترها آن زمان از جمله دهقان و جامعه باربد در لاله زار بودند که ما هم می‌رفتیم و اجراها را تماشا می‌کردیم.

    همان موقع، هنرنمایی تئاتری‌ها روی من که مدرسه ابتدایی می‌رفتم، اثری عجیب گذاشت. این باعث شد که من هم در تعطیلات تابستان، پیس (نمایشنامه) بنویسم، گروهی را جمع کنم و با بچه‌های مجتمع مسکونی پارچین، تئاتر اجرا کنیم. مجتمع پارچین یک محیط کارگری داشت و ما آن‌جا مدرسه می‌رفتیم.

    وقتی از دانشکده افسری فرار کردم

    بعدش رفتم دبیرستان نظام و دانشکده افسری که البته چون روحیه‌ام با نظامی‌گری جور در نمی‌آمد، از آن‌جا فرار کردم و رفتم خدمت نظام وظیفه. سه سال دانشکده افسری بودم که سال ۱۳۳۴ آن‌جا را ترک کردم.

    ولی‌الله شیراندامی، اکبر گلپایگانی (گلپا) هم در دبیرستان نظام بودند که البته همه ما در رفتیم. حسین خواجه‌امیری (ایرج) هم البته یک سال از ما جلوتر بود که ماند و افسر شد.

    جمشید مشایخی (سمت چپ) در دانشکده افسری 

    اولین کارمند اداره هنرهای دراماتیک بودم

    سال ۱۳۳۶ اداره هنرهای دراماتیک با سرپرستی دکتر مهدی فروغ که در انگلستان تئاتر خوانده بود، تاسیس شد. دایی من که می‌دانست به تئاتر خیلی علاقه دارم، مرا به دکتر فروغ معرفی کرد.

    دکتر فروغ از من امتحان گرفت. متنی را به من داد و گفت یک ساعت وقت داری تا تمرین کنی و بعد بخوانی که خواندم. بعدش یک کاغذ مقابل من گذاشت و گفت این مطالب را بنویس، که نوشتم. در واقع خطم را امتحان کرد و رضایت پیدا کرد و من را استخدام کرد. همه چیز برای او مهم بود؛ لباس، اخلاق، رفتار و …

    بنده، دکتر فروغ، احمد آقاولی که از کارکنان آن جا بود، از نخستین کارمندان اداره هنرهای دراماتیک بودیم که آن اوایل برای اداره میز و صندلی و تجهیزات دفتری می‌خریدیم.

    در واقع اولین کسی که در اداره هنرهای دراماتیک استخدام شد، بنده بودم که البته سابقه تئاتری من بیشتر از دیگران که بعد از من استخدام شدند، نبود. آنان یا شاگرد دکتر فروغ بودند با عضو گروه هنرهای ملی بودند. از جمله رکن‌الدین خسروی، جملیه شیخی، اسماعیل شنگله، پرویز کاردان، محمدعلی کشاورز، علی نصیریان و جعفر والی به این اداره ملحق شدند.

    بعدها حمید سمندریان و داود رشیدی  هم از خارج کشور آمدند و به این اداره پیوستند.

    در کنار علی نصیریان و عزت‌الله انتظامی

    اولین نمایش‌های صحنه‌ای که بازی کردم به نام‌های «جایی که صلیب گذاشته شد» (۱۳۳۷) و «علامت گنج» کار رکن‌الدین خسروی بودند که متن دومی از یوجین اونیل بود. بعد «سکه» کار جعفر والی را بازی کردم. «می‌خواهید با من بازی کنید» نوشته مارسل آرشا و کار داود رشیدی (سال ۱۳۳۹) یکی دیگر از اولین نمایش‌های من بود. این آثار در سالن کوچک اداره هنرهای دراماتیک در تقاطع خیابان شاه‌آباد سابق (جمهوری فعلی) با خیابان ظهیرالاسلام اجرا می‌شدند. ساختمان این سالن که ۷۰ تا ۸۰ صندلی داشت، اینک تبدیل به پاساژ شده است.

    از سال ۱۳۳۹ پیس‌هایی به صورت زنده در تلویزیون خصوصی ثابت پاسال اجرا می‌شد که شب‌های پنج‌شنبه روی آنتن می‌رفت. اولین تله تئاتر من «افعی طلایی» بود که عباس جوانمرد برای تلویزیون کارگردانی کرد. در این نمایش من نقش یک پیرمرد را داشتم که دیالوگی هم نمی‌گفتم. بعد از اجرا، جعفر والی آمد و گفت با این که تو دیالوگ نداشتی، اما خیلی خوب ظاهر شدی. این اولین کار تلویزیونی من بود که زنده پخش شد.

    تئاتر به آدم نشان می‌دهد که هیچ است

    عاشق بازی روی صحنه هستم چون در تئاتر دروغ نمی‌بینیم. ذات آن واقع‌نمایی و راست‌گویی است.

    تئاتر به آدم نشان می‌دهد که هیچ است. چقدر باید مطالعه کرد و ریاضت کشید تا به این واقعیت برسیم؟ کار واقعی در تئاتر ما را عملاً به این جا می‌رساند. تئاتر مکتب همدلی و همکاری است. این جا باید منیت را کنار گذاشت و ما شد.

    روی صحنه تئاتر در دهه ۴۰ خورشیدی

    کسی برای کسب شهرت به تئاتر روی نمی‌آورد. نمی‌آید تا عکسش روی جلد مجله بیاید. روی صحنه بازی نمی‌کند تا به مال و منال برسد. برای عشق به این کار است که به هنرهای نمایشی روی می‌آورد. ما وقتی رفتیم تو کار تئاتر، این را یاد گرفتیم.

    از منتقدان می‌ترسیدیم

    در دهه ۴۰ و اوایل سال‌های دهه ۵۰، ما منتقدان گردن‌کلفتی در تئاتر داشتیم. آنان پای ثابت تماشاخانه‌های تهران بودند و بیشتر پیس‌های روی صحنه را می‌دیدند. در نقد هم شوخی نداشتند. با سواد هم بودند. آنان تئاتر را می‌فهمیدند.

    ما آن سال‌ها از این منتقدان می‌ترسیدیم، به خدا می‌ترسیدیم. مثلا دوشنبه‌ها همه تئاتری‌ها منتظر بودند تا کیهان منتشر شود و ببینند هوشنگ حسامی در باره نمایش‌های روی صحنه چه نوشته است. از جوان‌ترها باید از خسرو گلسرخی نام ببرم.

    چرا نام تالار ۲۵ شهریور را به سنگلج تغییر دادم؟

    مرحوم جلال آل‌احمد هم یکی از بهترین منتقدان تئاتر در آن سال‌ها بود. او خیلی ایده‌ها و نکات خوبی را در مطالب و مقاله‌هایش ارائه می‌کرد.

    برای مثال بعد از انقلاب، وقتی من مسوول اداره تئاتر شدم، به جعفر والی که از بزرگان این عرصه بود، گفتم یادت هست که چند سال پیش جلال آل‌احمد مقاله‌ای نوشت و به نام‌گذاری نخستین سالن تئاتر مدرن تهران اعتراض کرد. آن سال‌ها نخستین سالن مدرن و اصولی تئاتر کشور ساخته شد و نامش را ۲۵ شهریور گذاشتند. او اعتراض کرد که این نام یعنی چه، این سالن در محله قدیمی سنگلج است و باید نامش هم همان باشد. بعد از انقلاب زمانی که من مدیر اداره تئاتر شدم، این نام را تغییر دادم و امروز هم با عنوان تالار سنگلج خوانده می‌شود.

    مگر شوخی است هر بازیگر سینما تئاتر بازی کند

    این روزها خیلی از بازیگران سینما به تئاتر می‌آیند که خیلی‌هاشان موفق نمی‌شوند. تئاتر کار سختی است. حتی من با این که کار اصلی‌ام تئاتر بوده، اگر بخواهم دوباره به صحنه بازگردم، از یکی از دوستان فعال خواهش خواهم کرد که یک ماه با من تمرین کند تا آمادگی پیدا کنم، بیانم درست شود، بدنم به شرایط ایده‌آل برگردد و به دیگر بچه‌های گروه برسم. کار در تئاتر شوخی نیست و برای همین مگر می‌شود یک بازیگر سینما بدون هیچ آگاهی و تمرین بیاید روی صحنه.

    بگذارید برای تایید حرف‌هایم، از یک مصاحبه مارلون براندو برایتان نقل قول کنم. این بازیگر بزرگ که از تئاتر به سینما آمده بود، در اوج شهرت، وقتی خبرنگاری از او می‌پرسد چرا دیگر در تئاتر بازی نمی‌کند، می‌گوید چون بازگشتش به صحنه خیلی خیلی سخت است و تمرین زیاد می‌خواهد. این را کسی بر زبان آورده که بازی‌هایش در تئاترهای برادوی (نیویورک) بی همتا و جاودانه بوده است.

    در فیلم «شازده احتجاب»

    با چشم و ابرو و چهره زیبا، کسی بازیگر نمی‌شود

    ما هم وقتی از تئاتر به سینما آمدیم، خیلی تمرین کردیم تا قاب تصویر و دوربین فیلمبرداری و مختصات این رسانه را بشناسیم. برای اولین کار سینمایی‌ام که «خشت و آینه» ابراهیم گلستان بود، من و آقای کشاورز برای فیلمبرداری یک سکانس هفت دقیقه‌ای، تنها ۳۰ جلسه تمرین طولانی داشتیم. این تمرین‌ها را کردیم تا از بازی غلو شده تئاتری فاصله بگیریم و بازی زیر پوستی پیدا کنیم.

    همان راهی که ماپیمودیم تا از تئاتر به سینما بیاییم، در جهت مخالف هم باید طی شود. همین طور الکی نمی‌توان به واسطه اسم و رسم، چشم و ابروی زیبا و قیافه خوب و … به تئاتر آمد و روی صحنه بازی کرد.

    تئاتر متکی به بازیگر چهره، دو زار هم نمی‌ارزد

    آنان که چهره‌های سینمایی بدون هنر و دانش را به صحنه می‌آورند، کار درستی نمی‌کنند. می‌خواهند تئاترشان فروش کند؟ اگر نمایشی براساس متنی قوی روی صحنه بیاید، خوب کارگردانی شود، تبلیغ مناسبی برایش شود و … مطمئن باشید خوب می‌فروشد.

    اگر تماشاگران زیادی هم برای دیدن بازیگری خاص به تالار نمایش بیایند، در صورت موفقیت گیشه هم، آن تئاتر دو زار نمی‌ارزد. مخاطب باید برای تئاتر به سالن بیاید، نه برای اسم‌ها. البته ببخشید من این قدر رک صحبت می‌کنم.

    رضا تفنگچی در سریال «هزار دستان»

    درسی که از آنا مانیانی گرفتم

    حدود ۵۰ سال پیش با گروه تئاتر ملی رفته بودیم پاریس تا نمایشی با کارگردانی عباس جوانمرد را اجرا کنیم. آن ایام از فرصت هم استفاده می‌کردیم و به تماشای تئاتر های روی صحنه آن شهر هم می‌نشستیم.

    در یکی از شب‌ها به سالنی رفتیم که نمایشی از فرانکو زفیرلی، کارگردان معروف تئاتر و سینمای ایتالیا در آن روی صحنه بود. در آن تئاتر خانم آنا مانیانی که فیلم‌هایش را در تهران دیده بودیم و جایزه اسکار را هم برده بود، بازی داشت.

    فرصتی دست داد تا پشت صحنه برویم و از نزدیک با گروه بازیگران آشنا شویم. آنا مانیانی که آن زمان ۵۰ سال را رد کرده بود و با قد کوتاهش از زیبایی صورت هم چندان بهره‌ای نداشت، قرار بود نقش مقابل مرد ۲۵ ساله بسیار خوش تیپی را بازی کند. وقتی از داستان نمایش پرسیدیم، به ما گفتند که ماجرا مربوط می‌شود به عشق آن پسر جوان به بیوه زنی مزرعه‌دار که البته معشوق دست رد به سینه عاشق می‌زند.

    بعد از شنیدن داستان نمایش، من به مرحوم جمشید لایق که در آن سفر همراه ما بود گفتم «زفیرلی با آن تجربه‌اش چطور چنین اشتباهی کرده و این نقش را به این هنرپیشه که هیچ زیبایی ندارد و پیر هم هست داده است. آخر چگونه می‌شود با بازی مانیانی تماشاگر این عشق را باور و داستان را دنبال کند.»

    با این ذهنیت پای آن نمایش نشستیم. اما بعد از گذشت ۵ دقیقه از شروع تئاتر، چنان محو داستان و بازی‌ها شدم که رو به جمشید لایق کردم و گفتم: «به خدا این زیباترین زنی است که روی زمین وجود دارد و هر مردی عاشق او می‌شود.»

    این خاطره را برای تاکید بر نقش و اهمیت هنر بازیگری می‌گویم تا بدانید چگونه یک هنرمند چون آنا مانیانی می‌تواند در سن ۵۵ سالگی با این که زیبایی چندانی هم ندارد، نقش زنی دلفریب را ایفا کند.

    در واقع هنر باید ما را زیبا کند، دانش باید ما را زیبا کند؛ این اصل است.

    آدمی با اخلاق و فضیلت خوشگل می‌شود

    فراتر از بحث تئاتر، آدمی در زندگی هم باید با دانش، هنر، اخلاق و فضیلت خوشگل شود. اگر چنین شد، کاری کارستان کرده است. خوشگلی خدادادی که ربطی به توانایی‌های فرد ندارد، اگر توانست با داشته‌های مثبت اکتسابی‌اش در نظر مردم زیبا جلوه کند، آن وقت باید به خودش بنازد.

    همه هنرمندان، شاعران و نویسندگان بزرگ و نامی جهان هم دنبال همین بوده‌اند تا آدم را از نظر معنوی و فکری زیبا کنند. این کار با آثار هنری و ادبی مبتذل و بی اخلاق شدنی نیست.

    کجای آثار حکیم توس، حضرت مولانا، شیخ عطار، لسان‌الغیب و حضرت سعدی، بی‌اخلاقی و ابتذال را می‌بینید؟

    در جمع دوستان هنرمند

    در آثار نویسندگان و شاعران سرشناس جهان از جمله شکسپیر، ایبسن، استریندبرگ هم به هیچ وجه بی‌عفتی دیده نمی‌شود.

    همه این ها می‌خواهند انسان را به مقام برتر برسانند.

    ابتذال فرهنگی شیوع پیدا کرده است

    اما متاسفانه در چند دهه اخیر به ویژه بعد از جنگ جهانی دوم، هم داستان‌ها و هم نمایش‌ها و هم فیلم‌ها به آفت‌هایی چون هرزه‌نمایی، بد دهنی، بی‌اخلاقی و … مبتلا شده‌اند. این‌ها روی زندگی خود هنرمندان و به‌ویژه بازیگران سینمای جهان هم تاثیر منفی گذاشته است.

    در ایران هم ابتذال فرهنگی متاسفانه شیوع پیدا کرده است. استفاده از ادبیات محاوره‌ای سخیف در درام‌ها، نمایشنامه‌ها و فیلمنامه‌های ایرانی متدوال شده است. چرا این طور شده‌ایم، آن‌هم با گذشته‌ای باشکوه و فرهنگی.

    نگذاریم ضد فرهنگ جایگزین فرهنگ والای کشورمان شود

    ما سابقه بزرگی در عرصه فرهنگ داشته‌ایم. پیش از آن‌که مسلمان شویم هم یگانه‌پرست بوده‌ایم. در تاریخ ما نشانی از ادیان بدوی و بت پرستی نیست. ما در دوره هخامنشی هم مهد کودک داشته‌ایم. قانون کار نوشته بوده‌ایم که در لوح‌های به‌دست آمده از تخت جمشید به آن اشاره می‌شود. زنان از حقوق مترقی بهره‌مند بوده‌اند. هیچ‌گاه برده‌داری در این سرزمین رسمیت نداشته است.

    شما همین دعای داریوش را که می‌گوید خدایا کشورم را از سه آفت دروغ، خشکسالی و جنگ محافظت فرما را ببینید که چقدر بزرگ و آموزنده است. حرف به این زیبایی کم گیر می‌آید. اول از همه دروغ را گفته که پایه و اساس همه بی‌اخلاقی‌ها است.

    ما نباید بگذاریم یک ضد فرهنگ بیاید جایگزین این سابقه فرهنگی والای کشورمان شود.

    ما داشته‌های اسلامی خودمان را هم خوب عرضه نمی‌کنیم. واقعاً چقدر از شخصیت بزرگ امام علی (ع) را به مردم شناسانده‌ایم. وجوه معرفتی، علمی، عرفانی و اخلاقی ایشان را به چه میزان آشکار کرده‌ایم؟ آیا مولای متقیان را که نهایت پرهیزگاری بود را آن‌طور که شایسته است معرفی کرده‌ایم؟ در مورد حضرت رسول اکرم و دیگر بزرگان دین هم نتوانسته‌ایم قطره‌ای از دریای وجود آنان را به تشنگان معرفت و اخلاق برسانیم.

    سانسور ما را با اخلاق نمی‌کند!

    این حرف‌ها را که می‌زنم، شاید یک عده فکر کنند با سانسور می‌شود این مشکل را حل کرد؛ نه اشتباه است و با سانسور اوضاع بدتر می‌شود. بدترین چیز در هنر، سانسور است؛ مثل اسیدی عمل می‌کند که پای درخت ریخته می‌شود و ریشه‌اش را می‌سوزاند.

    سال ۵۸ که مسوول اداره تئاتر کشور بودم، پیشنهادی آمد که شورایی تشکیل شود تا پیس‌های پیشنهادی را بخواند و آن‌ها را که ارزش بیشتری، دارند، برای به صحنه رفتن انتخاب کند. من بی‌درنگ با این پیشنهاد مخالفت کردم و گفتم «می‌خواهید من سانسورچی شوم». پیشنهاد دهندگان توجیه آوردند که با این تمهید تنها می‌خواهیم نگذاریم کار ضعیف اجرا شود. پاسخ دادم این به ما ربطی ندارد، اگر کاری ضعیف بود، خود تماشاگر آن را هو می‌کند و با این مخالفت، نمایش خیلی زود از صحنه پایین می‌آید و بعد از مدتی دیگر این وضعیت تکرار نمی‌شود.

    جمشید مشایخی بارها در بیمارستان بستری شده بود/ عیادت محمدعلی کشاورز از او

    با سانسور هنر و با بگیر و ببند جامعه با اخلاق نمی‌شود. سانسور یک اثر هنری را عرض می‌کنم؛ قبلا توضیح دادم که یک کار هنری، هیچ‌گاه نمی‌خواهد جامعه را به فساد بکشاند، ضد اخلاقیات عمل نمی‌کند، آن وجوه منحط فرهنگ بیگانه را رواج نمی‌دهد و بر مخاطب تاثیر سوء ندارد. با این‌حال متاسفانه بسیاری از تنگناها و محدودیت‌های پیش آمده برای اهالی هنر هیچ ربطی به این مقولات ندارد. برای مثال چند سال پیش نمایش «گالیله» نوشته برتولت برشت که قرار بود حمید سمندریان اجرایش کند، مجوز نگرفت. آخر کجای این اثر ضد اخلاقی یا مبتذل یا برخلاف مبانی فرهنگی جامعه است.

    هنرمند از رییس خوشش نمی‌آید

    بخشی از مشکلات ما در هنر، بروکراسی این عرصه است. صریح بگویم، هنرمند از رییس خوشش نمی‌آید. دوست ندارد مجیز کسی را بگوید. نمی‌خواهد چاپلوسی کند.

    باید کسی باشد که برای هنرمند کار و راه را برای هنرنمایی او باز کند. این دیگر رییس نیست و خادم هنر است. اگر هدف این همه اداره بزرگ و کوچک که ساخته‌اند و بیشتر نقش ترمز و بازدارندگی دارند، خدمت به هنرمندان باشد، مشکلی پیش نمی‌آید. مسئله آن جا بروز پیدا می‌کند که می‌خواهند برای اهالی هنر آقا بالاسر باشند؛ این شرایط را هنرمندان نمی‌پذیرند. این را ناصحانه عرض می‌کنم و معتقدم رابطه اهالی هنر و مدیران باید مورد بازنگری قرار بگیرد.

       

    مطالب مرتبط

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *