رضا مهدوی: یکی از زیانهای تولید زیاد، یا به قول سیدعلیرضا میرعلی نقی”فراهم شدن شرایط سهل همگانی برای تولید انبوه، این است که حجم کارهای بی ارزش و آثار متوسط و میانمایه، بالا رود و آثار واجد ارزش های هنری، کارهایی که دانش و ریاضت پشتوانه آن است، و ساخته هایی که نشانی از نبوغ خلاقه داشته باشند، خیلی کمتر می شوند و آن تعداد کم هم اصلاً به چشم نمی آیند و یا توسط عموم شنیده نمی شوند”.
درست به نظر می رسد، هیاهوی انبوه اصوات باعث شده که خیلی از کارها اصلا شنیده نشوند و در حافظه جمعی، حک نگردند. هرچند که آثار ملودیک ترانه وار جذّاب از این امر مستثنی هستند و در ضمیر خودآگاه و ناخودآگاه تک تک آدمیان علاقمند می نشیند. مشکل در نبود فراوانی در خلق اینگونه آهنگ ترانه هاست. آنچه هویداست، موسیقی امروز ایران در عرصه سنتی و پاپ، از وضعیت سهل الوصولی برای عامّه، لطمه ها خواهد خورد؛ و تازه سرآغاز مطلب است.
در این آشفته بازار، هیچ مرجع معتمد، کانال معتبر رادیویی و تلویزیونی و حتی نشریه (کاغذی یا الکترونیک) نیست که چنین آثاری را معرفی کند. اولا نویسنده خوب و کاردان در زمینه موسیقی به اندازه کافی نداریم و تقریبا آنها هم از شرایط موجود، از کار و تلاش، دلزده و بی امیدند. کانال های نشر نیز با وجود تعداد زیاد و نوشته های گاه با ارزشی که منتشر می کنند، برای این جریان سازی کافی نیستند. از طرفی، این خود یک کار تمام وقت است.
دستکم چهار نفر نویسنده موسیقی شناس و با تجربه، باید ساعاتی از هفته را وقت صرف کنند. هزینه خرید این همه سی.دی را از بودجه محدودشان، اضافه داشته باشند و گوش، وقت، نیروی اعصاب و تن، و اوقات فراغت خود و خانواده را مصروف کنند تا از بین این همه هیاهو و وزوز و زباله های صوتی و صداهای بد و کلمات تکراری”اثری بدیع”را کشف کند و اگر هم بخواهد نظرش را بنویسد، باید سیل هجوم های دشمن و دوست را تحمل کند.! این است که عطایش را به لقایش می بخشد و از این کار خیر، حداقل به صورت حرفه ای، صرف نظر می کند؛ که ای کاش شرایط چنین نبود و چنان می شد که صاحب نظران طالبند.
بازار تولید موسیقی پاپ ـ راک امروز ایران، از بسیاری شرایط رنج می برد، از نظر فقر خلاقیت در موسیقی و کلام و اجرا و حتی ضبط، از سرهم بندی شدن کارها و کلیشه ای شدن آنها، از فقدان فکر و دقت در ساخت و اجرا، از سطحی نگری و از معطوف شدن همه حواس و احساس به تبلیغات، رسانه ها، فیلم های سینمایی و تلویزیونی، و آرزوی همسنگ شدن با ستارگان سینما و تلویزیون و فوتبال، و در آخر، نتیجه همه اینها، دور شدن از ذات موسیقایی و روح خلاقیت حقیقی آن است. بخش خصوصی، عموماً از سرمایه گذاری خودداری می کند و تأمین هزینه ها بر دوش اسپانسرهای موقتی و یا جیب پدر و مادرهایی است که از ترس افسردگی و یا اعتیاد جوانان برومندشان، با فروش فرش و اتومبیل و گرو گذاشتن منزل، مخارج کلان این آلبومهای ناگیرا و بدون بازگشت را تحمل و تقبل می کنند.
در چنین شرایطی، “پرچم سفید” به بازار می آید، و آن هم با سر و صدایی که در خور آن است، استقبال قابل توجهی نمی شود! البته این آلبوم کامل و یکدستی نیست و همه شیارهایش در یک سطح واحد از ارزش نیستند. اما اینقدر موسیقی ها و کلامهای خوب دارد که بتوان آن را چندین بار با دقت به عنوان اثری اجتماعی چند فرهنگی داخلی بیشتر شنید. البته در ماشین بنشینی و از ابتدای مبدا تا مقصد در جاده های پر فراز و نشیب، فراز و فرودهای دلنشین و متفاوت ۱۰ آهنگ ترانه را لحظه لحظه حس کنی و لذت ببری. مقصد و مقصود نویسنده هم از نوشتن این یادداشت معرفی آلبوم نیست، بلکه تصویر کردن در شرایطی است که این آلبوم در آن شکل گرفته و ارزش های موجود در آن را ـ و البته ارزشهای مفقود در آن را نیز ـ با توجه به شرایط مشکل امروز، و موقعیت خاص محسن چاووشی توضیح می دهد.
آلبوم پرچم سفید، یک حرف ندارد. ده ها حرف دارد و همین باعث شد که کلی حرف و حدیث درباره آن در مدت کوتاهی، به راه بیفتد. محسن چاووشی به این حرف ها تا حالا عکس العملی نشان نداده، بیشتر اهل عمل است تا حرف، ولی به هر حال هیچ هنرمندی نمی تواند از پیامدهایی که عکس العمل های دیگران ایجاد می کند، دور بماند. به ویژه هنرمند موسیقی پاپ که اصلاً از مردم است و باید با مردم باشد و هرچه هوش و حواسش جمع تر، موفقیت او بیشتر.
درست است که محسن چاووشی با “سنتوری”شناخته شد، ولی قرار نبود که به همان سنتوری محدود بماند. هنرمند واقعی در هیچ حصاری نمی تواند محدود بماند. همانگونه که اردوان کامکار نوازنده چیره دست و هنرمند هوشمند با مشارکت در پروژه سنتوری به نوعی تولد دوبارۀ خود را بعد از ۲۰ سال دوری از تولید اثر کلید زد. چاووشی از خودش هم فراتر می رود و در حالی که همه از او کپی می گیرند، او از خودش هم کپی نمی کند و این عارضه ای است که گریبان خیلی از هنرمندان ما را گرفته. هنرمندانی که زمانی واقعا خلاق بودند و آثارشان در جامعه طرفداران زیاد داشت، خوشبختانه چاووشی هنوز این طور نشده و برای همین است که از او، غیر منتظره ها و شگفت انگیزها را می بینیم.
از “سنتوری”تا “ژاکت”خیلی فرق است ولی وجود موسیقی پر تنوع محسن چاووشی را می شود در همه آنها شنید. پرچم سفید از همه آنها سری سوا دارد و به نظرم طول می کشد تا درست و حسابی جا بیفتد. پرچم سفید، آلبومی است که به اصطلاح “خوش ـ شنود”(مثل خوشخوان و یا خوش منظره و یا هر خوش دیگری)، ولی این ظاهر قضیه است، و اول قصه است. لایه های نهانی این آلبوم، زمان می خواهد تا فهمیده شود. غیر از زمان، شاید قدری توضیح هم کمک کند.
شروع غافلگیرکننده پرچم سفید با ترانه “مردم آزار”است که با لحن Funk Music گرمی خوانده شده که با فرم موزیکالیته ریتمیک مناسبی همراه است و صداسازی های محسن چاووشی ـ که بخشی از آن حنجرۀ اوست و بخشی دیگر مهارتش در کار با ابزار الکترونیکی صداساز ـ این گرما را بیشتر جلوه گری می کند. تک نوازان، بسیار خوب عمل می کنند و متن کار از تکرارهای خسته کننده و تلاش برای کشدار کردن اثر، عاری است.
“جوابم نکن”در حال و هوای موسیقی استانبولی است، و این مربوط به ارکستر است، ولی لحن چاووشی، ایرانی و بالاخص گرم جنوبی و از نوع بم خس دار خسته گرم کرمانشاهی است! کرمانشاه منطقه غرب ایران همیشه مقاوم و لطمه دیده از جنگ… یک Light Musicعاشقانه و ترکیبی از شیرینی و تلخی است. این اثر به نظرم از تأثیرگذاری منحصری در کل آلبوم برخوردار است تا جایی که طیف وسیعی از شنوندگان را در فضای رمانتیک و حس سالم جوان و پیر ایرانی رهنمون می کند. تک نوازی های گیتار فیروز ویسانلو و مجتبی تقی پور و به ویژه کلارینت بابک یوسفی در آن، قابل توجه و قابل تعریف است. بابک یوسفی در اصل سولونوازی کرده و بخش ترانه ای بی کلام و ملودیک اثر را به خوبی از عهده برآمده و به نفع ساز عمیق درونی کلارینت (قره نی) تصاحب کرده است.
در شیار بعد “خوان هفتصد”، باز هم فضا عوض می شود و این همان چیزی است که گفتیم خیلی از دوستداران چاووشی را خوش نمی آید. موسیقی در فضای Technoاجرا شده و از ساده پسندی های همه گیری که در فضای این موسیقی ها امروز در ایران رایج است، در آن خبری نیست.
در شیار بعدی “با من بمون”، به تبع مضمون کلام، فضای موسیقی، از نوع Soft Lover Music می شود و تا حدی موسیقی پاپ سنگین ایرانی سال های ۱۳۵۰ را به یاد می آورد.
شیار “خواب بعد از ظهر”تقریبا در حال و هوای موسیقی ای است که محسن چاووشی هنوز در حال آزمون و خطای آن است و من هم حرفی برای گفتن ندارم.
شیار”بگو مگو”در فضای موسیقی Trenceاست و اتفاقا ایراد جدی از لحاظ کلام و تلفیق بر آن وارد است. حسین صفا، یار غار قدیمی چاووشی (نمی دانیم چرا مدتی است از هم دور افتاده اند !!!) و یکی از ترانه سرایان اصلی او (در کنار امیر ارجینی) است و در کل، در این آلبوم موفق بوده است. امّا در این جا، هم کلمه نامانوس می شنویم، هم تلفیق نامطلوب و هم حس آمیزی نامطبوعی که از شنیدن این کلام، دست می دهد:
اره رو چون فرو کنی چه در کشی، چه تو کنی
( ” تو”به معنی درون، و تو به معنی دوم شخص مفرد مخاطب!)، می شد از این تمثیل “اره”استفاده نکرد و این کلمه “فرو”را که تداعی نامطبوعی دارد، به کار نبرد. از این گذشته، در کدام کلام موسیقی امروز ایران، از ترکیب شاهنامه ایِ “درکشی”(یعنی بیرون بیاوری) استفاده شده؟ آیا کلام این نوع موسیقی ها تا این حد باید درگیر ادبیات زدگی شود و از محاورات مردم فاصله بگیرد؟ به این لحاظ، نمی توان “بگو مگو”را تراک موفقی دانست.
در شیار بعدی “قطار”هم این سستی در کلام ( که با ادبیات بافیِ ظاهری قابل جبران نیست) در گوشه ای از متن چاپ شده، دیده می شود. “تو ذل تابستون”(یعنی در اوج گرما) درست نیست. “تو ظلّ تابستون”درست است. که معنی می دهد از دست گرمای طاقت فرسا به سایه ای پناه بردن. این نشان می دهد که ترانه سرای محترم گذشته از این که به املای صحیح کلماتی که در محاورات عوام به کار می رود آگاه نیست و شاید معنی اصطلاح رایج بین مردم را نیز به درستی نمی داند.
ممکن است بعضی از طبقات مردم، از کلمه “ذل تابستون”برای بیان اوج شدت گرما استفاده می کنند ولی در عرصه شفاهی، مرز بین درست و غلط به اندازه عرضه مکتوب مشخص نیست. اگر متن این ترانه، به صورت نوشتاری در بروشور چاپ نشده بود، شاید این نکته در حد یک غلط مشهور در اصطلاحات عوام باقی می ماند و توجهی را جلب نمی کرد. گو این که اشکال این ترانه، محدود به این نکته نیست، کل این شیار از لحاظ موسیقی و لحن، در حد تراک های قبل و بعد نیست و می شود به راحتی از آن گذشت. در عوض، “پرچم سفید” اثر دلنشین و قابل قبولی است و می شود آن را بیش از چند بار شنید.
از آثار از دل برآمده محسن چاووشی است و کلام سراپا درد و اعتقاد آن پر از تصویرهای تکان دهنده و عاطفی درباره هشت سال جنگ و دفاع مقدس است. به طور کلی بهره گیری آگاهانه از مفاهیم سیاسی، اجتماعی و فرهنگی با بیان غلیظ هنری از شاخص های محسن در آثاری است که تابحال ارائه داده است. تک نوازی های گیتار شاهرخ پورمیامی در آن مثل یک خواننده بی نیاز از کلام عمل می کند. این شیار، خود می تواند در حکم یک ویدئو کلیپ باشد و محسن چاووشی در خواندن، صداگیری، ایجاد لحن، فاصله گذاری بین آواز و ساز، حس آمیزی و … سایر عواملی که اثری را هنرمندانه می سازند، بسیار موفق است. خوب می بود که سایر تراک (شیار)های آلبوم نیز همین کیفیت انسانی و هنری را می داشت.
شیار”تقاص” نیز در همان حال و هوای موسیقی شبیه به هارد راک است. ولی هارد راک موفقی نیستو بیشتر شبیه به یک تجربه است. تجربه ای که برازندۀ محسن چاووشی است.در حدی درخشان نیست ولی ایراد بارزی ندارد.
“هر روز پائیزه” که شیار آخر آلبوم است نیز یک تجربه متفاوت را می شنویم. صدای گیتار، ریستورشن و تلاش چاووشی برای خواندن در اکتاوهای بالا، برای بیان بهتر کلام و محتوی آن به کار گرفته شده اند، ولی به نظر می رسد نه محیط ایران امروز و نه فضای موسیقی شخصی محسن چاووشی هنوز شرایط فرهنگی ـ انسانی و هنری تولید و تولد یک هارد راک واقعی را ندارد. هرچند که سوای بحث های تخصصی، این حال و گرمای صدای چاووشی است که عیب های اثر را می پوشاند.
روی هم رفته می شود گفت که پرچم سفید یک هدیه نوروزی با ارزش بود. بهار جوان ۱۳۹۱ با این آلبوم شروع شد. چاووشی پیش می رود، یک جا نمی ایستد و در رهپویی بی انتهایش، یک کاشف همیشگی است. و باز هم اعتقاد دارم بایستی منتظر آلبوم”من خود آن سیزدهم”باشیم، چرا که اثری مؤلف و متفاوت تر را از چاووشی خواهیم شنید در دگرگونی فضای مینی مالیستی پاپ و شبه پاپ ایران با بهره گیری از کلام فاخر و متین شعرای متقدم و کهن به نفع نیاز جوان پر سرعت امروزی .
انشاءالله پس از ۵ سال تاخیر انتشار رسمی آلبوم سیزده نکاتی را به وقت مقتضی قلم خواهیم زد.
دیدگاهتان را بنویسید