×
×

شهریارا، نه صبا مرده خدا را بس کن

  • کد نوشته: 16739
  • 10 دی 1390
  • ۸ دیدگاه
  • همایون‌خرم در ۱۱،۱۰ سالگی به مکتب استاد صبا راه یافت و به علت استعداد شگرف در ۱۵-۱۴ سالگی یک‌شبه ره صدساله را پیمود و به عنوان نوازنده ۱۴ساله، در رادیو ساز تنها اجرا کرد. بعدها در بسیاری از برنامه‌های موسیقی رادیو، خصوصا در برنامه گلها، به عنوان آهنگساز، سولیست ویلن و رهبر ارکستر آثاری باارزش ارایه داد

  • نیوشا مزیدآبادی – مسعود رفیعی‌طالقانی: همایون‌خرم در ۱۱،۱۰ سالگی به مکتب استاد صبا راه یافت و به علت استعداد شگرف در ۱۵-۱۴ سالگی یک‌شبه ره صدساله را پیمود و به عنوان نوازنده ۱۴ساله، در رادیو ساز تنها اجرا کرد. بعدها در بسیاری از برنامه‌های موسیقی رادیو، خصوصا در برنامه گلها، به عنوان آهنگساز، سولیست ویلن و رهبر ارکستر آثاری باارزش ارایه داد. او به پاس احترام به استاد ابوالحسن صبا بخش جداگانه‌ای از کتاب خاطرات هنری خود (غوغای ستارگان) را به ایشان اختصاص داده و در آن به میزان تاثیر‌گذاری صبا در موسیقی ایرانی و جایگاه والای ساز ویلن اشاره کرده است. در گفت‌وگوی زیر به خاطرات خود از کلاس‌های صبا و چگونگی تدریس او و مکتبش اشاره می‌کند.

    آقای خرم! شما تقریبا نکته نگفته‌ای از خاطرات خود را از دوران فعالیت هنری با انتشار کتاب ارزشمند خاطرات‌تان، باقی نگذاشته‌اید اما قطعا مخاطبان زیادی هستند که کتاب شما را نخوانده‌اند. ظاهرا شما یادگیری ویلن را از همان ابتدا نزد استاد ابوالحسن صبا شروع کرده‌اید…
    بله، آن روزگار خدمتکاری در خانه ما کار می‌کرد که یکی از کارهایش این بود که چوب‌های خیلی خشک را برای هیزم مطبخ جمع می‌کرد. من به یاد دارم که چوب‌های صاف‌تر و تمیز‌تر را دور از چشم او برمی‌داشتم و به آنها سیم می‌بستم که ساز بسازم. این باعث عصبانیت خدمتکار ما شده بود و حتی شکایت من را به مادرم کرد که: این همایون خان برای ما زندگی نگذاشته است و همه چوب‌های خشک را برمی‌دارد و با آن ساز درست می‌کند… مادرم بدون اینکه من را دعوا کند، برایم یک ویلن اسباب بازی خرید تا دیگر مزاحم کار خدمتکار نشوم.

    چه شد که اولین بار نزد استاد صبا رفتید؟
    اولین دیدار من با استاد صبا به همراه خانم فرح رکنی بود که بعدها همسر آقای ابوالحسن ورزی، شاعر گرانقدر معاصر شدند. ایشان با خواهر بزرگ‌تر من دوست بودند. وقتی خانم فرح رکنی به خانه ما آمد، دید که من دارم یکی از تصنیف‌های آن زمان را با همان ساز اسباب‌بازی می‌زنم و همان روز به مادرم گفت که به نظر من همایون استعداد موسیقی خوبی دارد و حیف است که استفاده نکند. مادر من از این حرف خیلی استقبال کرد ولی گفت نمی‌دانم چه کار کنم. ایشان در آن زمان شاگرد استاد صبا بودند و پیشنهاد کردند که من هم به کلاس‌های استاد بروم که اتفاقا خیلی هم به منزل ما نزدیک بود. اینجاست که به یاد این بیت از مولانا می‌افتم که می‌گوید: «از سبب سازیش من سودایی‌ام/ وز سبب سوزیش سوفسطایی‌ام»
    یعنی می‌خواهم بگویم اگر همه این سبب‌ها دست به دست هم نمی‌داد من به مکتب استاد صبا راه نمی‌یافتم. بتهوون در جمله‌ای می‌گوید: «استاد، استاد می‌سازد!» به نظر من اگر کسی استعدادی داشته باشد، آن استعداد نزد یک استاد خوب می‌تواند شکوفا شود و به جایی برسد.

    خلاصه اینکه دو روز بعد من نزد استاد صبا رفتم و خانم رکنی به ایشان گفتند: «همایون استعداد زیادی در موسیقی دارد و می‌خواهد ویلن یاد بگیرد.» استاد صبا مرا صدا کرد و گفت: «دستت را ببینم بابا جون!» البته از همان اول تا آخرین روزهایی که من خدمت ایشان می‌رسیدم من را با همین لفظ «بابا جون» صدا می‌کرد. حتی تا موقعی که من ویلن یک و تکنواز ارکستر ایشان شده بودم.

    منظورشان از دیدن دست‌های شما چه بود؟
    ایشان دست‌های مرا دیدند تا بررسی کنند که انگشتان من آمادگی نواختن ویلن را دارند یا نه. درنهایت ایشان به من آدرس یک مغازه ویلن‌فروشی در خیابان بهارستان را دادند و من هم رفتم یک ویلن خریدم. ویلنی که خریدم یک ویلن چهار چهارم بود، چون در آن زمان ویلنی که با ابعاد استاندارد مخصوص بچه‌ها باشد، وجود نداشت. یادم هست که وقتی ویلن را زیر چانه‌ام می‌گذاشتم تناسب ویلن با قد کوچک من، به گونه‌ای بود که یک مثلث قائم‌الزاویه متساوی‌الساقین را تشکیل می‌داد. در هر صورت کلاس‌های من با استاد صبا آغاز شد.

    درباره نحوه تدریس استاد صبا خیلی سخن گفته می‌شود. ظاهرا یک شیوه تدریس منحصربه‌فرد داشته‌اند. ممکن است قدری در این‌باره بگویید؟
    ایشان در تدریس ویلن خیلی ساده و تند جلو می‌رفت که الان که به آن فکر می‌کنم می‌توانم فلسفه آن شیوه تدریس را درک کنم. خود من مدت‌ها با شاگردانم کار می‌کنم تا بتوانند ساز را در دست‌شان بگیرند یا آرشه بکشند. تازه بعد هم تا مدتی تنها یک سیم را به آنها آموزش می‌دهم. این البته متدی است که در ویلن‌نوازی ایرانی به آن رسیده‌ام و فکر می‌کنم شیوه درستی باشد. به هر رو شیوه تدریس استاد صبا به این ترتیب بود که در شروع کار دایره‌ای می‌کشیدند و نت‌ها (دو، ر، می، فا، سل، لا، سی) را روی آن می‌نوشتند و بعد جای آنها را روی خطوط حامل به شاگرد می‌آموختند. بعد از آن در جلسه بعدی اوزان مختلف و کشش‌ها را مثل گرد، سفید، سیاه، چنگ و… را آموزش می‌دادند و سریعا یک پیش‌درآمد ساده هم درس می‌دادند که من خوب به خاطر دارم که این پیش‌درآمد، پیش‌درآمد دشتی و از ساخته‌های موسی‌خان معروفی (پدر جواد معروفی) بود. در جلسات بعد هم ضرب‌های سه‌تایی یا شش‌هشتم را درس می‌دادند و بعد از آن یک‌رنگ به شاگردان یاد می‌دادند و به همین ترتیب جلسات بعدی تکیه‌ها و حروف زینت بود و بسیار فشرده آموزش می‌دادند. در هر صورت حداکثر بعد از دو ماه آموزش ردیف خودشان را شروع می‌کردند، البته امروزه این روش آموزش واقعا تعجب‌برانگیز است.

    شما کلاس استاد صبا و رابطه شاگردانش با او را در کتاب خاطرات‌تان به داستان «سیمرغ منطق‌الطیر عطار» تشبیه کرده‌اید. دلیل این تشبیه در چیست؟
    چون ردیف استاد صبا بسیار مشکل بود، بعضی از شاگردان وقتی به ابوعطا می‌رسیدند، دیگر به کلاس نمی‌آمدند. عده‌ای هم بعد از رسیدن به بیات ترک و بعضی‌ها هم بعد از رسیدن به سه‌گاه به کلاس نمی‌آمدند و این وضعیت ادامه داشت. بعدها به این نتیجه رسیدم که استاد صبا به دنبال افرادی می‌گشت که با تمام مشکلات عاشق موسیقی باشند و تمرین زیادی بکنند. من مدام فکر می‌کنم که صبا به این بیت از مولانا می‌اندیشید که: «عشق از اول سرکش و خونی بود/ تا گریزد هر که بیرونی بود.»
    استاد صبا چون استاد برجسته‌ای بود، همه می‌خواستند نزد او ویلن‌‌نوازی را یاد بگیرند اما متد آموزشی بسیار مشکلی داشت که هر کسی نمی‌توانست آن را تا انتها دنبال کند. بنابراین من با همه سن کمی که داشتم، این گریختن‌ها را ملاحظه می‌کردم و باید بگویم که این گریختن در کتاب سوم صبا هم اتفاق می‌افتاد. تازه اینها همه مرحله یادگیری بود نه مرحله کسب معرفت واقعی و حالا می‌فهمم که صبا به دنبال عاشق واقعی موسیقی می‌گشت تا بتواند مقاومت کند و راه را ادامه دهد.

    زمانی که روح‌الله خالقی هنرستان موسیقی را تاسیس کرد، استادان زیادی موظف شدند که ردیف موسیقی ایرانی را به نت دربیاورند که از جمله آنها می‌توان به موسی‌خان معروفی، محجوبی، استاد صبا و… اشاره کرد. اما ردیف استاد صبا هنوز هم در هنرستان موسیقی تدریس می‌شود. ویژگی اصلی دوره‌های ویلن او چیست که هنوز هم تدریس می‌شود؟
    به نظر من یکی از ویژگی‌های اصلی‌اش این بود که اول صبا خودش را کامل کرد بعد دست به نوشتن ردیف و… زد. باید این نکته را یادآور شوم که وقتی در کودکی چیزی می‌آموزیم، مثل نقشی است که به سنگ زده‌ایم و در ذهن و جان ما می‌ماند. صبا بهترین شاگرد میرزا عبدالله بود و چون سه‌تار را در کودکی نزد او کار کرده بود، ردیف را هم از او آموخت. تار را هم نزد آقا‌حسینقلی و درویش‌خان یاد گرفت. بنابراین استاد صبا از ردیف قدیم موسیقی ما سرشار بود و بعد هم نسبت به زمان آن را تغییر داد. یعنی جایی که به معرفت موسیقی رسید تازه دست به نوآوری زد. وقتی صبا به درک درستی از موسیقی ایرانی رسید به دنبال ساز ویلن رفت که به آن عشق می‌ورزید و سعی کرد که شخصیت مستقلی به آن بدهد و آن را از کمانچه جدا کند. یعنی می‌خواست ویلن صدای کمانچه ندهد و صدای خودش را داشته باشد اما در عین حال در گوشه‌ها و ردیف موسیقی ایرانی درست صدا بدهد. به همین دلیل سعی کرد گوشه‌های کسل‌کننده و طولانی را در ردیف مجلسی خودش حذف کند تا هم هنرجو راحت‌تر ردیف‌ها را یاد بگیرد و هم شنونده خسته نشود، بنابر این در وهله اول ردیف ایرانی را برای ویلن خلاصه کرد، بعد هم اسم‌های گوناگونی که برای یک گوشه بود را حذف کرد چون صبا اعتقادی به اسم گوشه‌ها نداشت و محتوای آنها برایش مهم بود. به نظر من هم در موسیقی ایرانی کسانی موفق می‌شوند که بتوانند محتوای موسیقی را درک کنند.

    صبا حدود ۳۰۰۰ شاگرد به‌طور مستقیم و غیرمستقیم داشت اما از این بین تنها پنج، شش نفر توانستند برای موسیقی ایرانی مفید باشند و گلها را تشکیل دهند و در موسیقی گلها آثاری به وجود آورد. چون این کار، کاری نیست که تنها با یادگیری میسر شود، یک شاگرد، اول باید دریافت کند بعد به شناخت و معرفت موسیقی برسد. معمولا هنر موسیقی کاری نیست که همه کس بتواند آن را ادامه دهد و تنها کسانی که به معرفت می‌رسند، می‌توانند این سلسله را ادامه دهند.

    شما پس از چندی آموزش دیدن نزد استاد صبا به رادیو راه یافتید، چطور شد که به رادیو رفتید؟ خود استاد صبا معرف شما بودند؟
    کلاس‌های استاد صبا همیشه به گونه‌ای بود که شاگردان به همراه استاد ساز می‌زدند. یک روز که من می‌خواستم گوشه‌های دستگاه نوا را برای استاد بزنم استاد صبا رو به من کرد و گفت تنهایی بزن. من تعجب کردم، چون همیشه آن طنین صدای ساز صبا که با صدای ساز ما ادغام می‌شد اعتماد به نفس بیشتری به ما می‌داد. در هر صورت من شروع کردم به نواختن و وقتی تمام شد استاد صبا به من گفت: «بابا جون برو رادیو!»

    در آن زمان رادیو برای افراد با استعداد امتحانی برگزار می‌کرد و افرادی که در آن قبول می‌شدند در ارکسترهای رادیو از آنها استفاده می‌شد و اگر خوب نوازندگی می‌کردند حتی از آنها به‌عنوان تک‌نواز هم استفاده می‌شد. بنده هم به توصیه استاد صبا در این امتحان شرکت کردم. عده‌ای در این امتحان رد شدند و چند نفری برای ارکستر پذیرفته شدند ولی برای من نوشته بودند که ایشان علاوه بر ارکستر باید به‌عنوان تک‌نواز نیز در رادیو برنامه اجرا کند. به این ترتیب در‌سال ۱۳۲۴ و در ۱۵‌سالگی برای اولین بار من به رادیو راه یافتم. البته قبل از اولین اجرایم چند باری اعلام کردند که: «جمعه شب، ساعت ۹:۴۵، برنامه تک‌نوازی ویلن همایون خرم، نوازنده ۱۴‌ساله از رادیو پخش خواهد شد.» البته من اعتراض کردم که من ۱۵ساله هستم ولی آنها نظرشان بر این بود که عدد ۱۴ شاعرانه‌تر است و در مجموع عدد ۱۴ برای آنها جالب‌تر بود. اولین اجرای من هم برای قدردانی از زحمات مادرم در دستگاه همایون بود چون او این دستگاه را خیلی دوست داشت و اصلا به دلیل علاقه‌ای که به این دستگاه داشت، نام مرا همایون گذاشت. گوینده این برنامه تقی روحانی بود و اعلام کرد که همایون خرم، نوازنده ۱۴‌ساله، قطعاتی را در همایون اجرا خواهد کرد. خلاصه آنکه فردای آن روز اسم ما همه جا پیچیده بود. اما کلاس‌های استاد صبا ادامه داشت و بعد از نوا من راست پنجگاه را آموختم و بعد هم یک‌سری رنگ‌های به‌خصوص با آرشه‌کشی‌های خاص را یاد گرفتم که همه مقدمه‌ای بود تا بتوانم کتاب سوم را شروع کنم.

    آموزش دیدن شما نزد استاد صبا جمعا چقدر طول کشید؟
    من حدود هفت ‌سال نزد استاد صبا ساز ویلن را یاد گرفتم و در‌ سال‌های آخر دیگر می‌توانم به جرات بگویم که عده معدودی از هم‌دوره‌ای‌های من که نزد صبا می‌آمدند، مانده بودند. این هم به دلیل همان معرفتی است که پیش‌تر به آن اشاره کردم. یادم هست که در اتاق انتظار شاگردان تابلویی نصب شده بود که روی آن نوشته بود: «آنجا که سخن باز می‌ماند موسیقی آغاز می‌شود.» من که در عالم کودکی معنای آن را درست درک نمی‌کردم، پیش خودم فکر می‌کردم که حتما در مکانی که صحبتی نباشد و حرفی برای گفتن پیش نیاید، موسیقی برقرار می‌شود. مدت‌ها گذشت تا اینکه سن و ‌سالم بالا‌تر رفت و با موسیقی آشنا‌تر شدم و تازه آن موقع متوجه معنای عمیق این عبارت شدم که در حقیقت موسیقی ناگفته‌های دل را با زبان ساز بیان می‌کند؛ ناگفته‌هایی که با هیچ زبانی و با هیچ کلمه و جمله‌ای نمی‌توان آنها را بیان کرد. در حقیقت موسیقی بهترین بیانگر احساسات آدمی است که هیچ زبانی توانایی توصیف آنها را ندارد؛ حالاتی مثل غم، شادی، سوگواری، هجران، عرفان و… .
    استاد صبا آن چیزی که به نظرشان می‌رسید را به من یاد می‌دادند و البته من هم براساس استعدادم آنها را دریافت می‌کردم وگرنه دانش و معرفت موسیقی استاد صبا گسترده‌تر از این حرف‌ها بود. استاد صبا آنچه می‌دانست به شاگردانش ‌آموزش می‌داد و امکان نداشت که سوالی از او بپرسی و او پاسخ آن را ندهد.

    آقای خرم، شما در برنامه گلها هم حضور داشتید، نواخته‌اید و آهنگسازی کرده‌اید. استاد صبا هم مدتی در آنجا حضور داشتند و کمی بعد کلا از رادیو هجرت کردند و رهبری ارکستر اداره هنرهای زیبا را بر عهده گرفتند. دلیل این کار چه بود؟
    استاد صبا رهبر اولین ارکستر برنامه گلها شد و ایشان از شاگردان خود برای ویلن‌نوازی دعوت کرد که از این میان بنده و آقایان تجویدی، میرنقیبی، بدیعی و شاهپوری به ارکستر گلها رفتیم. پیانوی این ارکستر را مرتضی‌خان محجوبی می‌زد، تمبک: حسین تهرانی، تار: ابراهیم سرخوش، قره‌نی: وزیری‌تبار و… و آهنگ‌های آقای محجوبی را اجرا می‌کردیم و تا مدتی این برنامه‌ها را ادامه دادیم. اما استاد صبا در آخرین ‌سالی که همراه ایشان در برنامه گلها بودیم ظاهرا چند مرتبه کمی تاخیر داشتند که همین مساله از طرف مسوول وقت موسیقی رادیو متاسفانه سبب عکس‌العملی شد که به هیچ‌وجه در شأن استاد صبا نبود و ایشان بعد از این جریان دیگر هرگز به رادیو نرفتند. از طرفی بلافاصله از ایشان دعوت شد که سرپرستی ارکستر بزرگ «اداره هنرهای زیبا» را که بعدها به «وزارت فرهنگ و هنر» تغییر نام داد برعهده بگیرند. در همین زمان بنده در سد کرج مشغول به کار بودم که نامه‌ای از طرف اداره هنرهای زیبا دریافت کردم که استاد صبا از من دعوت کرده بود به‌عنوان سولیست ویلن در ارکستر ایشان برنامه اجرا کنم. البته فعالیت استاد صبا در این ارکستر چندان به طول نینجامید.

    ظاهرا رابطه استاد صبا با شاعران آن دوران هم بسیار خوب بوده است و محفل‌های دوستانه زیادی با شعرا داشته‌اند…
    اتفاقا به نکته خوبی اشاره کردید. رابطه ایشان با استاد شهریار خیلی خوب بود و به نوعی می‌توان گفت رفیق گرمابه و گلستان بودند. استاد شهریار چند شعر برای صبا گفته‌اند مثل: بزن که سوز دل من به ساز می‌گویی/ ز ساز دل چه شنیدی که باز می‌گویی… .
    و این شعر را هم در غم درگذشت استاد صبا گفتند:
    عمر دنیا به سر آمد که صبا می‌میرد/ ورنه آتشکده عشق کجا می‌میرد
    صبر کردم به همه داغ عزیزان یارب/ این صبوری نتوانم که صبا می‌میرد
    به غم‌انگیز‌ترین نوحه بنالی ‌ای دل/ که دل‌انگیز‌ترین نغمه‌سرا می‌میرد
    البته در آخر هم اشاره می‌کند که: شهریارا نه صبا مرده، خدا را بس کن/ آن‌که شد زنده جاوید کجا می‌میرد؟
    البته در زندگی من همیشه دو افسوس بزرگ وجود دارد. یکی اینکه زمانی که استاد صبا فوت کردند من در سد کرج و مشغول کار بودم و نکته دیگر اینکه هنوز نتوانسته‌ام قطعه‌ای در رثای استاد صبا بسازم که در خور ایشان باشد. البته دو سال است که دارم روی این موضوع فکر می‌کنم و امیدوارم روزی برسد که بتوانم قطعه‌ای در خور استاد گرانقدرم، صبای موسیقی ایرانی بسازم.

    آقای خرم، در بین برخی موزیسین‌های متاخر کسانی گفته‌اند که استاد صبا بعضی جاها خارج ساز زده‌اند…
    اولا باید بگویم کسانی که این حرف‌ها را می‌زنند کارهای استاد صبا را که در جوانی می‌زدند، نشنیده‌اند. ایشان بسیار به این ساز مسلط بود و میزان این تسلط تا حدی بود که تکنیک‌های خیلی سختی را روی ویلن پیاده می‌کرد. اتفاقا یک‌ بار در تالار رودکی به بهانه‌ سالمرگ صبا شورایی تشکیل شد که در این شورا هنرمندان زیادی حضور داشتند و من این موضوع را مطرح کردم چون بعد از مرگ صبا کم‌کم شایعاتی پخش شده بود که صبا گاهی اوقات خارج می‌زده. من گفتم این مساله باید توسط کسانی که با استاد صبا کار کردند و شاگرد ایشان بودند بررسی شود. من مثالی زدم و گفتم اگر به کسی بگوییم یک راه آسفالت و صاف را برو خیلی قشنگ و بدون لغزشی این راه را می‌رود اما اگر قرار باشد کوه دماوند را بالا بروید وقتی به قله می‌رسید سه دفعه هم پایتان لغزید اشکال ندارد. اول باید کار را انجام دهید و ببینید چقدر کار مشکلی است بعد شروع کنید به ایراد گرفتن از او. درثانی اغلب کارهایی که ما از استاد صبا می‌شنویم مربوط به اواخر عمر ایشان است که ایشان بیمار بوده و از نظر جسمی ضعیف شده بودند. من در جوانی سازهایی از ایشان شنیده بودم که هرگز در زندگی‌ام مثل آنها را نشنیده‌ام.
    از طرفی من هرگز ندیدم که استاد صبا هیچ وقت هنر کسی را تکذیب کند. چون او معتقد بود بهترین قاضی مردم هستند و البته این را به ما هم یاد داد. سعدی در بیتی زیبا می‌گوید: بود مرد اگر از هنر بهره‌ور ‌هنر خود بگوید نه صاحب هنر.
    هنر اگر خوب باشد زمان و نسل‌ها را درمی‌نوردد و به جلو می‌رود ولی اگر نباشد با تبلیغ و چه و چه باقی نمی‌ماند. چون باید عوامل زیادی در یک نفر جمع شود تا او را به یک هنرمند واقعی تبدیل کند. این عوامل عبارتند از یک استاد خوب و واقعی و نیز کوشش و عشق و شوق. در حقیقت دو بال برای پرواز وجود دارد.
    یک بال برای کوشش و پشتکار است و بال دیگر برای شوق و عشق. این دو بال هستند که یک نفر را بلند می‌کنند. به نظر من یک هنرمند نباید به علت جلب تشویق دیگران به دنبال هنر برود بلکه باید برای لذت بردن خود از موسیقی و درک ذات موسیقی ساز بزند. این نطفه شوق و عشق را در هنرمند ایجاد می‌کند و شهرت را هم به دنبال می‌آورد. نباید فراموش کنیم که قدر هر کس به قدر همت اوست… .

    خانم محترم و گرامی
    خبر فوت صبای عزیزم که پس از مدتی بوسیله مجله ماهیانه اطلاعات رسید مرا کوفته و ناتوان کرد؛ من همواره نگران بی‌اعتنایی آن مرحوم به بهداشت بودم و هنگامی‌ که عروسی کرد و شما را شناختم با کفایت و درایتی که در شما یافتم امیدوار شدم که صبا بهترین رفیق شفیق،غمخوار و پرستار خود را یافته و از این بابت آسوده خاطر بودم. ولی نمی‌دانم چه شد که اجل به این زودی یعنی در جوانی این وجود هنرمند با ذوق را از میان ما ربود!
    خداوند به شما و فرزندان عزیزتان بردباری عطا فرماید. مطمئنم که شما وظیفه مادری را بخوبی انجام خواهید داد.هر خدمتی که از دست من برآید از جان و دل حاضرم.
    ارادتمند
    علینقی وزیری

       
    برچسب ها

    مطالب مرتبط

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *