موسیقی ایرانیان – علی نامجو: «آرش گوران» حالا یکی از امیدهای رهبری ارکستر ایران است، آخر هم او بود که چندی پیش به مسابقات رهبری ارکستر رومانی رفت و در آنجا توانست رتبه خوبی را از آن خود کند. گوران حالا پس از بازگشت موفقیتآمیز از رقابتهای رهبری ارکستر دریای سیاه (در کنستانتا رومانی) و اینترنشنال کونداکتینگ کامبیتیشن، ژونس موزیکال (در بخارست رومانی) همچنان به سختی مشغول کار است.
او از معدود موزیسینهایی است که بوی «فلسفه» بد جوری از کلامش استشمام میشود! نه اینکه بخواهد موضوعی فلسفی را بیان کند یا خودنمایی کند؛ نه! اما همین که موضوعات معمول را هم با دقت و وسواس، پاسخ میدهد و در گزینش کلام و نوع بیان، حساسیت ویژه دارد، این باور را به وجود میآورد که با آدم فلسفهخواندهای روبه رو هستی! هر چند این به تنهایی تمام دلیل شما برای فلسفهخواندگی نمیتواند باشد اما فهوای کلام نیز یک گام شما را به این برداشت نزدیکتر میکند.
قصه از یک موضوع شروع میشود. از جایی که به نظر به درد عموم نمیخورد. به ویژه «عمومی» که وقت خود را تماما با زمزمههای پاپ میگذرانند و دل مشغولیای از این نوع دارند. نه اینکه بد باشد، چون همه ما به انواع موسیقی نیاز داریم و هر از گاهی به آنها گوش میدهیم اما وقتی دلمشغولیتان تماما یک موضوع شد، مابقی موضوعات خیلی چنگی به دلتان نمیزند. وی، رهبر ارکستر فیلارمونیک تهران است. با وسواس حرف میزند و اگر تعریف به حساب نیاید، کلمات را با حساسیت انتخاب میکند. بحث با او بر سر موسیقی ارکسترال و مخاطبان آن است. این عقیده که این نوع موسیقی مخاطبان خاص و به نوعی «الیت» دارد با او مطرح شد اما او این اعتقاد را آنطور که ما داریم نداشت و برای گفتههای خود نیز دلایلی بیان کرد. گفتههایش را با حرکتهای یک رهبر بر فراز سن همخوانی میدهد، عقیدهاش را مزمزه میکند و خیلی شفاف این عقیده عام که هر کس برداشت خاص خود را از اثر ارکسترال دارد، بیان میکند.
صحبت با او وارد چیزی شبیه جدل میشود و ادامه مییابد. محصول گفت و شنود و کنکاش با این رهبر ارکستر پیش روست.
– بگذارید سوالم را با یک مقایسه خطی که در ابتدا ممکن است به نظر بیربط بیاید آغاز کنم. به نظر شما تفاوت ارکستر فلارمونیک ایران و آلمان در چیست؟
در آلمان از سوی دولت به فلارمونیک کمک نمیشود بلکه دولت وظایفش را که در مجموع بستر سازی و ایجاد شرایط مناسب برای ادامه فعالیت این ارکستر است، انجام میدهد. با این توضیح باید گفت: فلارمونیک هیچ نیازی به کمکهای دولتی در آلمان ندارد بلکه تمام آنچه به آن نیاز دارد، توسط بخش خصوصی و انجمن فلارمونیک تامین میشود.
– با وجود تمام مشکلاتی که پیش روی شما و ارکستر فلارمونیک در ایران وجود دارد، چرا هنوز مجدانه به کار مشغولید؟
ایدئولوژی ممکن است به محض ورود به کلام به عنوان کلیشه تلقی شود. اما چارهای جز سخن در مورد هدف برای انجام کار وجود ندارد. بنابراین من کار نمیکنم برای اینکه از بین نروم. من به ساخت کار هنری تعهد و عشقی دارم که ممکن است در هر قالبی از هنر خودش را نشان دهد. این عشق باعث میشود من در هنر کار کنم.
– با این توضیح نباید نسبت به گفتهها و واکنشهایی که آدمها در خارج از ذهن شما مطرح میکنند، دلخور شوید…
البته نمیتوانم بگوییم که هیچ دلخوری وجود ندارد. دلخوری هست اما مشخصا ارتباطی با حرف-هایی که در بیرون گفته میشود، ندارد. به هرصورت این را باید پذیرفت که وقتی اثر هنری تولید و عرضه شد، بازتاب دریافتی باید درشان آن اثر هنری باشد. شاید این حالت را بتوانیم انتظار بنامیم. من میتوانم دریچههای انتظارم از محیط خارج را پس از تولید یک اثر هنری ببندم اما طبیعی است که وقتی انتظارات من از واکنشها نسبت به کارم برآورده شود، شوق بیشتری برای تولید اثر هنری خواهم یافت. این مسئله را نمیتوان با عبارت کار کردن برای از بین نرفتن یکی دانست.
– در حوزهای اجرایی و فضای موسقایی به نام موسیقی ارکسترال و مشخصا زمینهای که شما کار میکنید (ارکستر فلارمونیک)، طبیعی است که فیدبکهای دریافتی شما پس از انتشار اثر آن هم در جامعه ایران، که با موسیقی ارکسترال چندان اخت نیست (و در اصطلاح آن را وارداتی میداند)، کمتر از حد و ارزش هنری اثر باشد. موضوع دیگر هم در این زمینه این است که بسیاری از مصنفان این زمینه موسیقایی خاص پس از مرگ کشف میشوند حالا با این حساب، آیا اینکه فید بکها در کوتاه مدت در حد و اندازههای اثر نیست، اهمیت زیادی دارد؟
به گمانم ما پس از مرگمان هم کشف نمیشویم. چون چیزی برای کشف کردن وجود ندارد! البته این نظر که عدم شناخت و عمر کوتاه این موسیقی در ایران باعث بیتوجهی عموم نسبت به این موسیقی است را من قبول ندارم. این جمله درست نیست که بگوییم: مخاطب حتما باید از متریالها و و فواصل موسیقایی آگاهی داشته باشد تا بتواند از آن لذت ببرد. اگر قرار باشد این فرض را بپذیریم پس در مورد آن ۸۰۰۰نفری که به ارکسترهای فلارمنیک آمدهاند و کارهای این ارکستر را دنبال کردهاند (با رپرتواری که خود شما میدانید) چه باید بگوییم؟ به نظر من ما در کشف مخاطب این نوع موسیقی ضعیف عمل کردهایم. به نظر من، مخاطب این نوع موسیقی در ایران زیاد است چون این عقیده عملا به من ثابت شده. این نظر از آن جهت برای من اثبات شده است که فیت بک مخاطبان ما در آخرین کنسرتی که داشتیم، بسیار عالی بود و مرا واقعا شگفت زده کرد. رپرتوار این اجرا بسیار پیچیده بود و این همه علاقهمند مرا به تعجب وا داشت. مخاطب با چه چیزی در آن اجرا ارتباط بر قرار کرد؟ با فواصل موسیقایی؟ قطعا نه. حال و هوایی که آن اجرا در لحظه برای مخاطبان داشت، در زمان اجرا آنها را به شوق آورد.
– در این قسمت با پرسشی روبرو هستیم. به نظر شما آیا حاضرین در تالار وحدت برای اجرای ارکستر فلارمونیک مخاطب موسیقی ارکسترال بودهاند یا به طور تصادفی از خیابان رد میشدند و با دیدن تبلیغات کنسرت کنجکاو شدهاند، به سالن بیایند و وقتی اجرا را شنیدهاند از آمبیانس لذت بردهاند؟!
اینجا بحث کمیت هم پیش میآید. جامعه کسانی که به کنسرت میروند را باید چند نفر در نظر گرفت که بتوانیم مخاطبان ارکستر فلارمونیک در ایران را محاسبه کنیم؟
– هر چند ممکن است به سمت بحث کلامی برویم، اما مخاطبان کنسرت در ایران را چگونه باید تفکیک کنیم؟ بسیاری از کسانی که به کنسرتهای پاپ میروند، اساسا برای تخلیه انرژی به سالن میروند و برایشان فرقی نمیکند چه کسی قرار است برنامه اجرا کند. وضعیت در گونه سنتی موسیقی به این شکل است که برخی به خاطر نام یک نفر به سالن میروند. فارغ از اینکه به محتوی کنسرت توجه کنند. در این میان تنها بخشی از مخاطبان باقی میمانند که واقعا طرفدار خواننده یا هنرمندی خاص هستند. با توجه به این وضع است که موسیقی ارکسترال در ایران به لحاظ مخاطب را باید تازه وارد و ناشناخته بدانیم…
بنا به همین دلیل است که از نظرمن آمار۸ تا ۱۰ هزار نفر مخاطب کنسرتهای ارکستر فلارمونیک آمار خوبی است. البته با پذیرش این موضوع که تعداد برخی از این مخاطبان باید به طور میانگین در همه کنسرتها در نظر گرفته شود. اگر بنا باشد مخاطبان موسیقی کلاسیک را با موسیقی پاپ در دنیا هم مقایسه کنیم از میان انسانهایی که روی کره زمین زندگی میکنند اگر ۵۰۰ هزار نفر موسیقی پاپ گوش دهند، ممکن است ۱۰۰هزار نفر علاقهمند به موسیقی کلاسیک باشند. اصلا چنین قیاسی نمیتواند درست باشد. من با عدم وجود مخاطب برای موسیقی کلاسیک و خاصه اجراهای ارکستر فلارمونیک موافق نیستم اما اگر ماجرا بر سر کمبود مخاطبان این نوع موسیقی در ایران است، میتوان در موردش صحبت کرد.
– صحبت بر سر این مسئله است که فیدبک موسیقی مورد نظر در مسیری که در آغازش قرار گرفته، در مقایسه با دریافتی که ممکن است در شرایط استاندارد و با گذر زمان در مورد این نوع از موسیقی در ایران با آن سابقه شنیداری که میدانید، ایجاد شود، متفاوت است…
بنا به همین دلیل است که من هیچگاه از کمبود یا نفهمیدن مخاطبان کارها ابراز دلخوری نکردهام. برعکس، بر اساس تاویل هر کسی طبق فهم خودش از یک اثر هنری برداشتهایی خواهد داشت. البته ممکن است دوباره وارد بحثهای فلسفی شویم. این برداشت فلسفی در نگاه «ژاک دریدا» وجود دارد که میگوید: «هر اثری زبان خودش را دارد و هر کسی با توجه به عقل خودش زبانی را از آن اثر میفهمد که ممکن است به آن نزدیک باشد، از آن دور باشد یا از آن عبور کرده باشد.» می-خواهم این بحث را باز کنم. البته ممکن است توضیحم در ابتدا بیربط به نظر برسد. یک نوازنده هم یک اثر هنری را روبرویش میگذارد و اجرا میکند. ممکن است برداشت این نوازنده از اصل آن اثر فاصله داشته باشد، ممکن است به آن نزدیک باشد و ممکن است حتی از آن عبور کرده باشد و بر آن اثر چیزی بیافزاید. این حالت برای مخاطبان کارهای من هم وجود دارد. آمبیانس که میگویم، منظورم همین است. اثر هنری تاثیری را ایجاد میکند و برای خودش معنایی دارد. مخاطب بر اساس دریافت خودش مفهومی از اثر دریافت میکند. عملا شاید آنچه برداشت میکند معنی اثر نباشد اما به مفهوم اثر نزدیک است. این فید بک را من گرفتهام که مخاطبان با فهمی که خودشان داشتهاند، دریافت کردهاند که ممکن است با حقیقت اثر نزدیک یا از آن دور بوده باشد یا اصلا از آن عبور کرده باشد. خیلی وقتها ما یک لمنت اجرا کردهایم، اثری که کاملا یک کاراکتر اندوهگین دارد و دارد از یک اندوه بیپایان حرف میزند. تاثیر کوچکی که ما میتوانستیم در مخاطبمان از اجرای این اثر ببینیم، مخاطبانی بودند که با اشک سالن اجرا را ترک میکردند. ممکن است با گفتن این مسائل بحثمان وارد کلیشه شود و من معمولا هر جایی در بحث که به این نقطه میرسم، سخن را رها میکنم و به سمت بحثی دیگر میروم.
– اما اینکه وارد کلیشه شویم، همیشه هم بد نیست (تلقی بسیاری از به کارگیری این واژه یک سخن به درد نخور است در حالی که به نظر میرسد همیشه هم بد نباشد.)…
به نظر من کلیشه ممکن است چیزی باشد که افراد برای قبولاندن نظری به مخاطبانشان از آن استفاده میکنند و معمولا یک تحمیل عقیده است. نمیخواهم وارد تعریف کلیشه بشویم چون تعریف آن مشخص است. شاید اینکه کلیشه چیز بدرد نخوری است از نظر من چندان قابل قبول نباشد. چیزی که خیلی تکرار شده و اصل خودش را از دست داده از نظر من میشود کلیشه. کلیشه انقدر تکرار شده که از اصل خودش دور شده. یک پریود تاریخی مهم را در قرن بیست آهنگسازانی با رده سنی جوان ولی صاحب نگاه پخته و تجربهای که باید از آدمهای هفتاد ساله بخواهیم، داشتهاند. مثل کریستف بندرسکی، بلا بارتوک و نهایتا آرنولد شونبرگ جوان که با پختگی که داشت مرز موسیقی تونال را به موسیقی آتونال تغییر داد و اساسا موسیقی اکسپرسیونیستی را به وجود آورد. من هیچ وقت از مخاطبانم دلخوری نداشتم. اتفاقا دارم میگویم فید بکهایم از مخاطبان مرا سورپرایز کرده. من و تیمم در ارکستر فلارمونیک یا هر جای دیگر این دریافتها را داشتهایم. ما از سالن اجرا در حال خارج شدن بودیم که یکی از حاضرین در سالن پیشمان آمد و گفت آن اثری را که از تورو تاکیمیتسو اجرا کردید برای من تصویر جنگ را داشت. ما ننوشته بودیم رکوئیم برای قربانیان جنگ است ولی رکوئیم تاکیمیتسو واقعا برای قربانیان جنگ نوشته شده است. این جمله را آدم میانسالی به من گفت که نگاه معمولی به موسیقی دارد و به هیچ وجه تا آن روز به موسیقی کلاسیک گوش نداده بود. بر اساس تاویل، برداشت او از این اثر و آمبیانسی و تاثیری که آن اثر رویش گذاشته، باعث میشود این تصویر در ذهنش ایجاد شده باشد. در این قسمت دو مقوله پیش میآید. بهتر است در ابتدا اصلا دسته بندی نکنیم و موسیقی را به عنوان یک عبارت عام به کار ببریم. مقوله اول این است که آیا واقعا یک اثر قدرت تاثیر گذاری دارد؟ گاهی مخاطب آنقدر عبارت موسیقی اینسترومنتال را شنیده که فکر میکند، نوعی موسیقی خسته کننده است و فقط صدای سازهای مختلف در آن شنیده میشود. درحالی که اصلا این طور نیست و این نوع موسیقی کلام هم دارد. فلیکس مندلسون بارتولدی آثاری دارد به نام آوزهای بیکلام که در دوره رمانتیک ساخته شده است. در دورهای که او زندگی میکرده، مردم خیلی به آواز و کارهای که با شعر اجرا میشد، علاقهمند بودند. او کاری میسازد با نام آوازهای بیکلام که همهاش ساز پیانو است اما به شیوهای ساخته شده که وقتی آن را میشنوید، فکر میکنید شعر است که دارد اجرا میشود. البته ممکن است بحث در ادامه تخصصی باشد که از ادامه آن صرف نظر میکنیم. مقوله دوم این است که آیا اجرایی که از یک اثر صورت میگیرد، میتواند تاثیری را که باید بگذارد و کانسپتش را عملی کند؟ آیا میتواند آنقدر وارد جزئیات شده باشد و حساسیت یک اثر را درک کرده باشد، آنقدر کشف و شهود کرده باشد که اجرای تاثیر گذاری شود؟ من معتقدم در اتفاقاتی که در فلارمونیک افتاده، به خاطر فیدبکهایی که از مخاطبینم دریافت کردهام، مقوله دوم مقوله موفقی بوده است. این به خاطر پشتوانهای است که از بازخوردهای دریافتی از مخاطبان داشتهام وگرنه هیچ وقت حاضر نبودم بگویم، ما کاری کردیم که تاثیرگذار بوده. ما اثری از دیوید هیث در مورد ترافیک منهتن که پر از صداهای خیابانهای شلوغ است و واقعا شنونده را به جنون میرساند (نویزهایی که در این اثر مورد استفاده قرار گرفته، سرعت زندگی امروز و ماشینیزمی که در زندگی امروز ما جریان دارد، آن قدر سرو صدا در آن زیاد است که اگر یک مخاطب عام موسیقی به سالن بیاید با شنیدن این اثر گوشش را خواهد گرفت و قطعا این جمله را خواهد گفت که این چیست؟) اجرا کردیم. چیزی در مورد این اثر نوشته بودم که ممکن است به مخاطبان برای القای بهتر مفهوم کار کمک کرده باشد اما خیلیها در آن اجرا اصلا آن نوشته را نخوانده بودند. چه طور این اثر از دیوید هیث با این ماتریالهای موسیقی معاصر و با این حد پیچیدگی تا این اندازه توسط مخاطب فهمیده میشود؟ البته منظورم هر برداشت و فهمی است که مخاطب در مورد اثر دارد.
– به نظر میرسد قراردادهای پیشینی شنیداری در این دریافت موثر است. اگر قرارداهایی شنیداری وجود نداشته باشد، آیا ما میتوانیم یک نفر را از قرن پنجم هجری برداریم و به تالار وحدت بیاوریم و او هم دریافت مشابهی با مخاطبانی داشته باشد که احتمالا سابقه شنیداری مشترکی با هم دارند؟
بله. من هم با این حالت موافقم. البته در مورد بخشی از مخاطبان. ناچارم برای توضیح نظرم توجه شما را به سمت تعریف ذهن ببرم. ما تعریف درستی از ذهن در اختیار نداریم اما اگر به طول تاریخ نگاه کنیم، مشخص است که ذهن بشر به چه چیزهایی رسیده است. مثلا اختراع هواپیما، تلفن، تلفنهای بیسیم، تکنولوژی یا هر چیز دیگری. همه اینها نشان میدهد که ذهن بشر در لحظه میتواند زایش کند، زایش معنا، مفهوم، اثر یا هر چیز جدید دیگری. آن دسته از مخاطبانی که در لحظه بدون پیشینه و قرارداد چیزی در ذهنشان زاییده میشود، را با توجه سئوال شما باید چگونه تحلیل کنیم؟
– شاید این بخش را نتوانیم چندان قابل اتکا بدانیم و بهتر است این نوع دریافت را به عنوان یک دریافت غریضی و البته برای تعداد بسیار محدودی از مخاطبان در نظر بگیریم. نمیتوان گفت همه غریضهها بد هستند اما میتوان این را بیان کرد که هیچ غریضهای قابل اتکا نیست. امروز این است و فردا چیز دیگری…
من ماجرا را این طور نمیبینم. ما مشغول صحبت در مورد موسیقی هستیم. در مورد چیزی که ماتریالهایش فقط صدا نیست. البته صدا با نویز فرق میکند. منظور من از صدا همان نویز است. بوق ماشین بیش از آنکه در درون خودش صدا داشته باشد، نویز را منتشر میکند. بماند که در بخشی از موسیقی معاصر، نویز هم به عنوان بخشی از موسیقی قرار میگیرد. در موسیقی اشتوک هاوزن و پندرسکی نویز اهمیت زیادی دارد. تاثیر نویز اهمیت ویژهای دارد، نه وجود خود نویز. تاثیری که نویز میگذارد، تاثیری است که در خدمت مفهوم اثر قرار گرفته است. چیزی که برای من روشن نیست، غریضی و غیر قابل اتکا بودن این دریافت است. چرا؟
– برخی از مخاطبان پیشینهها و قراردادهایی را از قبل در درونشان دارند و در مواجه با اجرای موسیقی ممکن است به این نتیجه برسند که مثلا آنچه را باید شنیدهاند و آهنگساز و اجراکنندگان آهنگ کار درست را انجام دادهاند. در مقابل برویم و کسانی را از دورافتادهترین مناطق کشور خودمان که از امکانات معمولی امروزی مثل آب، بر ق، گاز و پیش پا افتادهترین وسائل ارتباط جمعی بیبهره باشند را بیاوریم و در سالن کنار سایر مخاطبان بگذاریم. قطعا این دسته هم از اجرای موسیقی دریافتی خواهند داشت. این اثرگذاری یا به عبارت بهتر اثرپذیری در نهایت میخواهد به چه چیزی برسد؟ آیا فی نفسه اثر قابل اتکا است و اصالت دارد؟
ذهن مخاطب دسته دوم، وسعت فکری، سبک زندگی، ایدئولوژی، غریضه و احساسش ممکن است با هر یک از انواع موسیقی تحت تاثیر قرار بگیرد. برای همین است که اساسا در موسیقی شاخههای متفاوتی به وجود میآید. قیاس در این مثال به نظر من مع الفارق است. درست است که این مورد میتواند نمونه بیرونی در زمانه امروز ما داشته باشد اما باید دید نگاه چنین انسانی که در یکی از مناطق دورافتاده ایران زندگی میکند با نگاه متدوال و نورمال انسان معاصر برابری دارد یا نه.
– اما این امکان وجود دارد که برای این نوع از مخاطبان طیفی را در نظر بگیریم…
من به همین دلیل میگویم که شاخههای متفاوت موسیقایی وجود دارد. کسی که به شیوه مورد نظر شما زندگی میکند، از این نوع موسیقی تاثیری میگیرد. کیفیت تاثیر اهمیت زیادی دارد. می-دانید چرا؟ چون زایش معنی برای مخاطبی که گفتید، اگر هم وجود داشته باشد، قطعا با مخاطب نُرمال متفاوت خواهد بود.
– صحبت بر سر این موضوع است که وقتی ما در مورد وجه اندیشگی صحبت میکنیم باید در میان طبقه الیت به دنبال تحققش بگردیم…
من نمیتوانم این فرض را بپذیرم. میدانید چرا؟ چون ما اساسا به وجه اندیشگی رسیدهایم. اما این بخش ممکن است در دیتیل ما و در کشف و شهودی که ما نسبت به یک اثر داریم، وجود داشته باشد. اما تاثیری که یک اثر بر روی مخاطب میگذارد، به جنس مخاطب خودش مربوط میشود. به نظر من نمیتوان این مسئله را تعبیر به طبقه الیت کرد. این موضوع هم از نظر من نسبی است. مسئله این است که وقتی ما میگوییم طبقه الیت، داریم کیفیت را تعریف میکنیم اگر بگوییم یک طبقه خاص باز هم داریم کیفیتش را تعریف میکنیم. گاهی فکر میکنم زبانشناسی ما باید به قدری تخصصی باشد که بتوانیم مقصود از بیان یک کلمه یا عبارت را درست بیان کنیم. تعریف کردن طبقه الیت با توجه به مفهوم مورد نظر ما در بحث در نهایت محتاج به کارگیری یک واژه برای معرفی است و در هر صورت آن واژه ریشهای دارد و معنایی را به ذهن مخاطب مترتب می-کند. اگر قرار است از واژه الیت یا خاص برای یک طبقه از مخاطبان استفاده کنیم باید توجه داشته باشیم که منظورمان طبقهای آشنا برای من و شما است و شاید دقیقا با تعریف طبقه الیت در عرف تطابق نداشته باشد. ممکن است این طبقه در منظور ما یک جمعیت وسیع را در بر بگیرد.
– آیا این برداشت که صرف نظر از میزان مواجهه و درگیری مخاطبان کنسرت با جریان-های مختلف اجتماعی، بیایند و اجرا را ببینند و هر کدام با درکی متفاوت سالن را ترک کنند یک برخورد پاپیولار از سمت آرش گوران نیست؟
خیر. چون چگونگی نگاه من برای ارائه آن اثر، نگاه پاپیولاری نیست. اینکه فقط یک اثری را ارائه کنیم و بگذریم و برویم. هر کسی هم برسد، برداشتی داشته باشد شاید یک نگاه پاپیولار باشد ولی نگاه من وقتی در حال اجرای آن اثر هستم و با کشف و شهود به نتیجه اجرای آن اثر رسیدهام و میخواهم آن را عرضه کنم، نگاه پاپیولاری نیست. کیفیت ارائه اثر معنی و نوع ارائه و موقعیتی که مخاطب در آن قرار میگیرد، نشان میدهد چه تاثیری خواهد گرفت. پس نمیتواند یک نگاه پاپیولار باشد.
– به هر صورت باید پذیرفت که محدودهای از طریق صوت در اجرای یک قطعه موسیقی ایجاد خواهد شد و مثلا در قطعه دیوید هیث که قرار است، اضطراب و شلوغی دریافت شود احتمال دریافت شادی و طرب نباید وجود داشته باشد و اگر چنین دریافتی پیش آمد، ناچاریم آن را به خاطر یک ذهن متفاوت از جمع بدانیم و اصطلاحا آن ذهن را بیمار بنامیم…
به نظر میرسد تا حد زیادی اکنون با هم همسو شدهایم. کیفیت آرشهای که کشیده میشود، صدا است. صدا برگرفته شده از کانسپتی است که آهنگساز و خالق اثر در آن قرار داده است و به وسیله آن صدا به کانسپتش رسیده. ما با تفسیر و کشف و شهودمان میآییم و از کانسپت او حرکت می کنیم و به محصول صدا دهندگی او میرسیم. در موقعیت متناسب با آن اثری که الان میشنویم، تاثیر را از اثر میگیریم. این تاثیر یا حقیقت اثر است یا از آن فاصله دارد. حرف من این است. کجای این نگاه میتواند پاپیولار باشد؟
دیدگاهتان را بنویسید