نیوشا مزیدآبادی: زندگی هنرمندان صرفا آتشبازیهای بیپایان، جشنهای بیکران و تشویقهای بیامان نیست. یا اگر باشد برای سراسر ایام عمر نخواهد بود. بسیارند هنرمندانی که چند فرازی از زندگیشان سرشار از شهرت و سرور بوده اما امروز خلوتگزیدگی را به هر کاری ترجیح میدهند. این شرایط تازه زمانی سیر عادیاش را طی میکند که ساز و کار و نسبت و جایگاه هنرمندان در جامعه مشخص و روشن باشد حال آنکه در جامعه ما – با هزار و یک سلیقه شخصی و حب و بغضهای همرستهایها و مسوولان و… – شرایط و سرنوشت هنرمندان پیچیدهتر هم میشود. درباره اهالی موسیقی این وضع حتی دراماتیکتر هم میشود. در شرایطی که برخی خوانندگان ١٢ ماه سال صحنههای اجرای موسیقی را به آتش میکشند و هیاهو و هلهله تماشاگران چهرهشان را پررنگتر و پررنگتر میکند، دسته دیگری هستند که به قول امروزیها زمانی ترانهها و آهنگهایشان «Hit» بود و ورد زبان مردم؛ دستهای که امروز در گوشهای از این شهر و دیار نشستهاند، بیآنکه کسی از آنها خبری داشته باشد و یادی کند. شاید یکی از همین هنرمندان نادر گلچین است که بیش از ٣٠سال سکوت هنری و عدم فعالیت، سکوت را به حضور در همین صحنههای پر آب و رنگ موسیقی و تشویقها و هلهلهها ترجیح داد و سعی کرد از ذات اصلی هنر خویش دور نشود. او با این سکوت شاید به گونهای اعتراض نمادین خود را به وضع امروز جامعه هنری ایران اعلام کرده است.
با این حال چندی پیش شهر اصفهان- مهد هنر آواز اصیل ایرانی- میزبان خواننده پیشکسوت موسیقی ایران، نادر گلچین بود تا در مراسمی که به همت خانواده استاد حسن کسایی و موسسه نغمه گشایش برگزار شده بود، بار دیگر هنر این بزرگمرد آواز ایران را گرامی دارند؛ هنرمندی که صدای گرم و پرنیانپوشاش در هیاهوی زندگی روزمره مردم فراموش شده و کمتر کسی از نسل جوان به یاد میآورد که او خواننده ترانه بهیادماندنی «من دیگه بچه نمیشم» است و نخستین کسی بوده که بعد از قمرالملوک وزیری تصنیف «مرغ سحر» را اجرا کرده است.
* مراسم بزرگداشت شما در شهر اصفهان با عنوان «راز سکوت» برگزار شد. بدون هیچ مقدمهای بد نیست به راز این سکوت سی و اندی ساله بپردازیم؛ اینکه چرا در همه این سالها به غیر از یک آلبوم که به طور مشترک با فریدون شهبازیان آن را منتشر کردید، فعالیت دیگری نداشتید در صورتی که به نوعی این زمان میتوانست اوج فعالیت هنری شما باشد…
من در مورد هنرهای دیگر نمیتوانم به طور قطع چیزی بگویم اما در زمینه موسیقی (هم در موسیقیسازی و هم آواز) هنرمند از خدایش است که قطعه یا کاری به او پیشنهاد شود تا خودش را یک بار دیگر روی صحنههای اجرای موسیقی احساس کند. بیشک این خواسته قلبی همه کسانی است که در حوزههای مختلف هنر-خصوصا موسیقی- فعالیت میکنند. حتی بارها دیدهام که بسیاری افراد، به این و آن متوسل میشوند تا در فضای کار قرار بگیرند اما اینکه چرا یک هنرمند با شور و شوق که چندین سال – از دوران نوجوانی تا به امروز- دنبال هنر موسیقی و آواز بوده به یکباره از حضور در عرصه هنر امتناع میکند، زیر بار هیچ کاری نمیرود و دعوت به هیچ همکاریای را نمیپذیرد جای سوال دارد. مطمئن باشید از همان ابتدا شور و عشق لازم برای کار و فعالیت در من وجود داشت اما هر چه پیش میرفتم حواشی کار جاذبه لازم را تا حد زیادی از بین میبرد. در اصل به جای آنکه اهالی هنر را با ملاطفت و صمیمیت دعوت به اجرا و حضور در عرصه موسیقی کنند، دانسته یا ندانسته، فضا را به خشونت و بیمهری میکشاندند.
* منظور شما مشخصا مدیران فرهنگی سالهای گذشته است یا هنرمندان همدورهای خودتان؟
نه منظور من مشخصا مسوولان فرهنگی و مدیران امر هستند. این مسوولان هستند که افراد زیردستی خود را انتخاب میکنند و آنها هم بالطبع از ما برای همکاری دعوت میکنند اما نه تنها دعوتی از من صورت نگرفت بلکه مدام با بیمهری مواجه بودم.
* یعنی بعد از انقلاب از شما هیچ دعوتی برای حضور در رادیو یا تلویزیون نشد؟
خیر. اگر هم میشد به وسیله برخی افراد و به شکلی بود که برای من صورت خوشی نداشت. در اصل به علاقههای شخصی من به عنوان یک هنرمند نزدیک نبود. به هر حال هر کس سبک و سیاق خاص خودش را در موسیقی و آواز دارد. خصوصا من که از بدو امر تا به امروز روش خاص خودم را پیش گرفتم اما متاسفانه پیشنهادهایی به من میشد که به هیچوجه با سبک کاری من و نیز علاقه شخصیام همسو نبود. در این میان نه مسائل مادی مطرح بود و نه مسائل شخصی، در اصل مسائل اخلاقی و معنویات برایم مهم بودند. آنچه در آن دوران به من پیشنهاد میشد مورد علاقه باطنی من نبود. شاید هم تا حدودی خود من سعی میکردم از زیر اینبار شانه خالی کنم.
* این پیشنهادها بیشتر در چه زمینهها و چه دورههایی بودند؟
در اوایل انقلاب اغلب به من پیشنهاد میشد که سرود اجرا کنم. البته تعدادی سرود هم توسط برخی خوانندهها اجرا شد که صدایشان برای این کار مناسب بود اما وقتی به من پیشنهاد میدادند که سرود بخوانم، خودم اذعان میکردم که نمیتوانم. خواندن سرود توانایی خاصی را میطلبد و هر خواننده لطیفخوان و ظریفخوانی نمیتواند هیجان سرود را اجرا کند. بنابراین وقتی چنین کارهایی به من پیشنهاد میشد آنها را نمیپذیرفتم. از طرف دیگر مسوولانی که در رأس کار قرار گرفتند- چون شناخت دقیقی از موسیقی نداشتند- هنرمندان زیادی را ممنوعالکار کردند، در این بین من هم مورد بیمهریهای اینچنینی قرار گرفتم. زمان به همین صورت گذشت تا آنکه با روی کار آمدن دولت اصلاحات، احساس کردم آزادی بیشتری در زمینه فرهنگ و هنر و به خصوص موسیقی به وجود آمده است. بالاخره تا حدودی فضای موسیقی باز شد. من هم از زمانی که حس کردم مشکلی وجود ندارد و مسوولانی که در راس کار قرار گرفتهاند شناخت نسبی نسبت به موسیقی دارند و نیز با تشکیل شوراهای مختلف هنری راه را برای شروع کار و حضور دوباره در فضای موسیقی باز دیدم. یادم هست همان دوران برای ادامه همکاری به رادیو دعوت شدم و کاری را اجرا کردم با عنوان «نقش محبت» در مایه مثنوی افشاری روی مثنویای منتسب به مولانا با مضمون « ازمحبت تلخها شیرین شود/ از محبت مسها زرین شود…» که به هر حال پیام صلح داشت و مناسب حال و هوای آن روزها بود.
این دعوتها برای من به این منزله بود که صاحبخانه در خانهاش را روی من باز کرده است. به محض اینکه این صمیمیت و کشش از سوی دولت ایجاد شد من همکاریام را با رادیو آغاز کردم اما چون خودم درگیر برخی مسائل و مشکلات شخصی بودم نتوانستم آن طور که باید و شاید این همکاری را ادامه دهم. از طرف دیگر در هر برنامهای که از من به عنوان مهمان دعوت میشد، شرکت میکردم تا بین خودم، سیستم و هنرمندان جدایی نیندازم و جسته و گریخته این ارتباطات هنری وجود داشت. ضمن اینکه به صورت خصوصی موسسهای را تحت عنوان «اوج کاست» اداره میکردم که عمده فعالیتش در زمینه اشاعه و انتشار آثار موسیقی بود. به زعم من همین کار هم خدمتی بود به جامعه موسیقی که شکر خدا انعکاس بدی هم نداشت. بیتردید هنرمندان زیادی منزوی شدند اما من نگذاشتم این اتفاق بیفتد. من خودم را همیشه در صحنه احساس میکردم و با انتشار آثاری که در مغایرت با نظر مسوولان نبود در راه اعتلای فرهنگ و هنر مردم کشورم کوشیدم.
* خاطرتان هست چه آثاری را منتشر کردید؟
ما توسط «اوج کاست» اکثر آثاری که پیش از انقلاب اجرا شده، سنگین و رنگین بودند و حس میکردم بد نیست بار دیگری در عرصه موسیقی شنیده شوند، منتشر و عرضه کردیم. مثل آوازهای حسین قوامی،
محمودی خوانساری، بنان، علیاکبر گلپایگانی و… همه این آثار در زمینه موسیقی اصیل ایرانی بودند که طرفداران خاص خودشان را داشتند.
* شما اشاره کردید وقتی اصلاحطلبان روی کار آمدند سعی کردید رابطه تان را با حضور در مراسمها و اجراهای مختلف با دولت حفظ کنید. کمااینکه در همین ایام در آلبومی با فریدون شهبازیان همکاری کردید که با عنوان «گریز» منتشر شد. چرا این گریز از سکوت، با اجرای آثار بیشتر و انتشار آلبومهای دیگر تداوم نیافت؟
خیلیها کارهایی را به من پیشنهاد دادند و خواستند که من آواز آنها را اجرا کنم اما به چند دلیل نپذیرفتم. اول اینکه احساس میکردم آنچه امروز میتوانم اجرا کنم به لحاظ کیفی تا حدودی به نسبت اجراهای پیشینم ضعیفتر خواهد بود. یعنی به سبب بالا رفتن سن و تغییرات حنجره و… این نقص را در خودم احساس میکردم که کاری که ارایه میکنم نمیتواند صد در صد مورد خواست و علاقه من باشد. از طرفی هم آثاری که از سوی آهنگسازان به من پیشنهاد میشد، آثاری بود که چندان باب میلم نبود و من هم این جسارت را نداشتم که به آنها بگویم مثلا از فلان اثر شما خوشم نیامده و نمیتوانم همکاری کنم. بنابراین به ناچار سعی میکردم از این کار پرهیز کنم. واقعیت این است که در تمام این سالها کاری که به دلم بنشیند و بخواهم آن را اجرا کنم، به من پیشنهاد نشد. البته این به این معنی نیست که من کارهای آهنگسازان موسیقی ایرانی را رد میکنم. خوشبختانه در طول این سالها آثار بسیار خوبی اجرا و منتشر شد اما اکثر کسانی که به من پیشنهاد همکاری میدادند از من میخواستند همان کارهای گذشته را تکرار کنم.
* یعنی میخواستند آثار قدیمیتان را بازخوانی کنید؟
بله. این در صورتی بود که نوازندهها و ارکستری که میخواستند این آثار را باز اجرا کنند قدرت اجرایی ارکستر پیشین را نداشتند. مثلا در آن ارکسترها آقایانی مثل فرامرز پایور، حسن یوسف زمانی و… ساز میزدند، الان چند نفر میتوانند مثل آنها ساز بزنند؟ یا مثلا میخواستند تصنیف «مرغ سحر» را دوباره اجرا کنم؟ این تصنیف را نخستین بار قمرالملوک وزیری اجرا کرد و بعد از او من اجرا کردم که صحیحترین پارتیتور را داشت. بعد هم خانم هنگامه اخوان به همراه آقای لطفی و بعد از او آقای شجریان روی صحنه اجرا کردند، اما تکرار تا چه حد؟ البته ناگفته نماند که این تصنیف بسیار زیباست و با رعایت اصول علمی ساخته شده و هر شنوندهای که معرفت و شناخت نسبی بر موسیقی ایرانی داشته باشد جذب آن میشود چون مو به مو براساس ردیف موسیقی ایرانی ساخته شده است. فرامرز پایور هم با ذوق و سلیقه و سبک خاص خود آن را اجرا کرده و بسیار خوشحالم که مورد قبول حسن کسایی قرار گرفت. من تایید او را بر همه تشویقها و تکریمها و… ارجح میدانم. استاد کسایی طی متنی هم تقدیری از این کار کردند که اگر واقعا به من بالاترین مدارک تحصیلی در زمینه موسیقی را میدادند تا این اندازه برای من ارزشمند نبود. به هر حال همه این مسائل و نیز مشکلاتی که در خانواده داشتم مانع از تداوم فعالیتهای من شد. اما به جرات میتوانم بگویم
به اندازهای شور و نشاط و هیجان از سفر کوتاه من به اصفهان و مراسمی که برای من ترتیب داده بودند در من به وجود آمد که بر سر شوق آمدم و تصمیم گرفتم بعد از سالها دوباره کارم را پیش بگیرم. البته این کار میسر نخواهد شد جز با عنایت پروردگار و همت خودم و کمک پزشکان تا توانایی لازم را پیدا کنم. من متاسفانه مشکلی در سمت چپ ریهام دارم که باید برطرف شود تا بتوانم دوباره آواز بخوانم البته شاید این آواز به گرمی آثار گذشتهام نباشد اما سعی میکنیم از تکنیکهای امروزی استفاده کنیم تا کار شسته رفته و خوبی از آب درآید. هر چند من معمولا با چنین کارهایی مخالفم و ممکن است خیلیها بگویند چرا خودت میخواهی در این سن و سال اجرا کنی؟ اما من کاری را اجرا میکنم که مناسب امروزم باشد. تصمیم دارم بخشی از کارهایم در زمینه ارایه و عرضه شعر فارسی به صورت دکلمه و… باشد به صورتی که خواننده به نوعی گویندگی کند و به این طریق از اختلاط شعر و موسیقی استفاده کنم چرا که معتقدم شعر بر موسیقی ارجحیت دارد.
* در طول این سالها بسیاری از هنرمندان همنسل شما به خارج از ایران مهاجرت کردند و فعالیتهای هنری شان را در آن سوی آبها ادامه دادند. اما شما سکوت چندین ساله را به مهاجرت ترجیح دادید. هیچوقت به فکر مهاجرت از ایران نیفتادید؟
من به دلیل عشق و علاقه و وابستگی بیحد و حصری که به شعر و ادبیات فارسی داشتم هیچوقت نتوانستم
به زندگی در جایی غیر از ایران فکر کنم. یادم هست از سنین کودکی وقتی بیتی از حافظ یا صائب تبریزی یا دیباچه مثنوی را میخواندم چنان تحت تاثیر قرار میگرفتم که به سادگی فراموش نمیشد. نمیتوان این گنجینهها را نادیده گرفت و فراموش کرد و به شهر و دیاری دیگر رفت. مهاجرت صورت ظاهری و فیزیکی قضیه است، اینکه به دنیایی مهاجرت کنید که سر و شکل خیابانها و آدمها و… نسبت به مملکت خودمان بهتر و زیباتر است شاید برای خیلیها لذتبخش باشد اما من چون به دنبال ظواهر نبودم ترجیح دادم اگر هر مشکلی در کشورم هست آن را بپذیرم ولی جلای وطن نکنم. مضاف براینکه پیش از انقلاب بارها به کشورهای مختلف سفر کردم اما در نهایت به این نتیجه رسیدم دنیاهای متفاوت ممکن است به لحاظ کسوت ظاهری در من تغییری ایجاد کند اما در باطن افرادی مثل من چیزی جریان دارد که در خاک ایران ریشه گرفته و از آن بهره میجوید. بنابراین ترجیح دادم غرب تفرجگاه من باشد و زندگیام در ایران. در این راه سختیهایی متحمل شدم که از گوشه گوشهاش درس گرفتم. تا امروز هم به خواست خدا مشکلی پیش نیامده و خوشبختانه آنچه از موسیقی انتظار داشتم رفتهرفته در حال صورت گرفتن است. موسیقی آوازی ما هم باید مسیر درست خودش را پیدا کند تا رضایت همه جلب و خواستهها برآورده شود. کسانی هم که به خارج از ایران مهاجرت کردند، دنبال موسیقی پاپ بودند نه موسیقی کلاسیک ایرانی. کارشان هم خوب است و سبک و
سیاق شان را به هر صورت که بود حفظ کردند و شنوندههای خاص خودشان را هم دارند.
* شما پیش از انقلاب در برنامه رادیویی «گلهای تازه» به مدیریت هوشنگ ابتهاج فعالیت میکردید. بسیاری از موزیسینهایی که در برنامه «گلها» به مدیریت داوود پیرنیا فعال بودند با روی کار آمدن آقای ابتهاج به عنوان مدیر تازه این برنامه، به دلیل نقدهای اساسی که به نحوه مدیریت آقای ابتهاج داشتند، همکاری خود را با رادیو قطع کردند. شما دوران مدیریت هوشنگ ابتهاج را در برنامه «گلهای تازه» چطور ارزیابی میکنید؟
ناگفته پیداست که این دو نفر از نظر ماهیت اصلی و محصول نهایی کارشان تفاوتهای اساسی با هم داشتند. درست مثل طعم دو غذای متفاوت که رنگ و بوی خاص خود را دارند. درست است که بعضی موزیسینهای دوران «گلها» در برنامههای «گلهای تازه» هم حضور داشتند و آقای ابتهاج هم از آنها بهره برد اما به طور کل آن متریال اولیهای که باید در دست آقای ابتهاج میبود تا دنبالهروی گلهای دوران پیرنیا باشد، در زمان او وجود نداشت. دیگر امثال معروفی، محجوبی، خالقی و صبا نبودند. داوود پیرنیا زمان اوج موسیقی روی کار آمد و این افراد را دور خود جمع کرد. اما در دوران آقای ابتهاج امثال عبدالوهاب شهیدی و… به سنینی رسیده بودند که اجرای موسیقی برایشان دشوار بود. از سوی دیگر آقای ابتهاج اطلاعات شعری بسیار زیادی دارد و یکی از شعرای برجسته ایران است و بیشک در تاریخ ادبیات ایران ماندگار خواهد بود اما این کفایت نمیکند. چون برای مدیریت بر موسیقی باید تا حدی هم دانش موسیقی وجود داشته باشد. او آن اندازه که داوود پیرنیا به موسیقی اشراف داشت و از دیگران کمک میگرفت به این مساله توجه نمیکرد و تنها کسی که کارهای ایشان را به لحاظ موسیقایی اداره میکرد فریدون شهبازیان بود. فریدون شهبازیان هم ادارهکننده مسائل موسیقایی برنامه «گلهای تازه» بود و هم ادیتور آنها؛ و اگر نبود تا حدودی مسائل موسیقی لنگ میزد. مسائل و مباحث مربوط به شعر هم به طور کل زیرنظر هوشنگ ابتهاج بود و چندان در زمینه موسیقی دخالت نمیکردند چون ناظر کارها شخصی مثل آقای شهبازیان بود که به همه مسائل اشراف داشت. در برنامههای «گلهای تازه» هم از شعرای معاصر استفاده میشد هم اشعار ادبیات کلاسیک ایران. کسی هم مانع نمیشد مگر اینکه شعری ضعیف و سست میبود. اما به طور کل، دیوان غزلیات حافظ، سعدی، اشعار مولانا، دو بیتیهای باباطاهر و رباعیات خیام کمک بسیار زیادی به اجرای آثار آن دوران کردند و تا امروز هم مورد استفاده قرار گرفتهاند و هیچوقت هم کهنه نمیشوند. این اشعار از هر زبان، با هر حنجره و با هر فرم صدایی به گوش برسند باز هم قابل شنیدن هستند.
* همان طور که پیشتر اشاره شد، شما تنها کاری که پس از انقلاب منتشر کردید، آلبوم گریز با همکاری فریدون شهبازیان بود. این همکاری چگونه شکل گرفت ؟
پیشنهاد این کار را خود آقای شهبازیان دادند. ایشان شعر هوشنگ ابتهاج را استفاده کرده بودند و وقتی کار را به من دادند، دیدم که شعر خوبی دارد. ملودی هم در ادامه با ذوق خاصی که داشت، ساخته شد و متناسب با سبک خود من بود. من همیشه دوست داشتم که از خشکی ردیف و اجرای صرف آن فاصله بگیرم. به همین دلیل هم معمولا میگویند من روش خاص خودم را دارم. اگر چه ممکن است این روش مورد پسند برخی مخاطبان موسیقی ایرانی نباشد اما من همیشه قصد داشتم تا طرفداران خودم را جذب و خواستههای آنان را برآورده کنم. من نمیخواستم که جامعه به طور صددرصد جذب کارهای من باشد. بیشتر توجه من به کلام است و ترجیح میدهم که شعر فارسی به واسطه موسیقی ایرانی در بین ایرانیان رواج پیدا کند. تا حدودی هم در این کار موفق بودهام چرا که همه معتقدند من به کلام بیشتر از دیگر حواشی کار اهمیت میدهم. این سبک و سیاق من است.
* با توجه به مواردی که در زمینه موسیقی آوازی اشاره کردید، وضعیت موسیقی ایرانی را در این حوزه چطور ارزیابی میکنید؟ با توجه به اینکه امروزه اغلب خوانندگان موسیقی ایرانی شبیه
به هم میخوانند…
اگر این وضعیت ادامه پیدا کند، مردم از آواز بیزار میشوند. امروزه اغلب مردم به شنیدن ترانهها و به ویژه ترانههایی که بسیار تند و ریتمیک هستند، تمایل نشان میدهند که این موضوع یک فاجعه است. ما باید اساس موسیقی خودمان را حفظ کنیم و بعد به تزیینات آن بپردازیم. اگر گوش شنونده از ریشههای آواز ایرانی دور شود، فاجعه رخ میدهد؛ از طرفی وقتی مخاطب پیچ رادیو را بچرخاند و بشنود که خواننده دارد درآمد اول و دوم را میخواند، سریعا رادیو را قطع میکند و با خود میگوید که من برای چه باید این آواز را گوش کنم؟ وقتی شنوندهای پای رادیو مینشیند، قصد یادگیری آواز ندارد که درآمد اول و دوم و سوم را بخواهد بشنود. من با ردیف آواز ایرانی مخالف نیستم، ردیف پایه و اساس آواز است اما همین آواز باید طوری ادا شود که به سمت تحریرهای تکراری و خستهکننده، نرود. همین تحریرهاست که در خیلی از مواقع در مخاطب ایجاد بیزاری میکند و او را فراری میدهد. تا قبل از آمدن اکبر گلپایگانی، مردم استقبال کمی از آواز میکردند اما با آمدن ایشان تازه فهمیدند مثلا در دستگاه شور، گوشهای هم به اسم مثنوی داریم که ملودی بسیار زیبایی دارد. او شنوندهها را به خود جذب کرد، ما باید کاری کنیم که آواز ایرانی فقط به مخاطبان خاص محدود نشود.
* آقای گلچین بسیاری از کسانی که در آواز ایرانی موفق بودهاند و به نوعی سبک و سیاق خاص خودشان را داشتهاند، از ساز نوازندگان بزرگ الهام گرفتهاند. در این میان نوازنده و موسیقیدانی بوده که شما از صدای ساز او در اجرای آوازهایتان الهام گرفته باشید؟
نه. من چنین استفادهای نکردم ولی تحت تاثیر نواهای دلنشین نوازندگان مورد علاقهام بودهام. نامی نمیبرم چون به دلیل کثرت اسمها ممکن است نامی را از قلم بیندازم. شما یک سولیست را سراغ ندارید که با من همکاری کرده باشد و احیانا اجرای ضعیفی داشته باشد. من با آقایان بدیعی، یاحقی، صارمی، نریمان، پایور، ظریف، موسوی، و… همکاری کردهام با جلیل شهناز هم در برنامه تلویزیونی همکاری داشتهام اما اثر ضبط شدهای با ایشان ندارم. با همایون خرم هم یک هفته در متل قو بودیم و
در عرض این یک هفته هفت نوار کاست پر کردیم. به هر حال این همه شوق و اشتیاق به یک انرژی درونی احتیاج داشت که آن زمان بود. اگر این شوق و اشتیاق نباشد، این زایش به وجود نمیآید. به هر حال تعدادی از این آثار منتشر شده است و اتفاقا چند اثر هم بدون اجازه منتشر شدهاند. چندی پیش با پسر مرحوم خرم در همین ارتباط تماس گرفتیم که او گفت ما فکر میکردیم برای انتشار این آثار از شما اجازه گرفته شده است. آقایی به اسم منوچهر آزادی، در غیاب ما میرود و با کسی این مسائل را مطرح میکند و این نوارها را میفروشد و گیرنده نوارها اظهار میکند که من از یک شرکت ورشکسته خواستم طلبم را بگیرم و آنها به دلیل مشکلات مالی این نوارها را در اختیار من قرار دادند. از این مسائل در مملکت ما بیشمار است.
* کمی در خصوص همین ضبطهای خصوصی بگویید؛ پرویز یاحقی امکانات ضبط را در خانه داشت و بسیاری از افرادی که با او همکاری کردهاند، از همین طریق و در خانه آثارشان را ضبط کردهاند. حتی در سالهایی هم که کار نمیکرد وقتی عدهای از اهالی موسیقی جمع میشدند و ساز و آوازی به راه میافتاد، او همه را ضبط میکرد…
من به وسیله آقای بدیعی این کار را کردهام. یعنی آقای بدیعی وقتی محفل خصوصی بود و موسیقی اجرا میشد، آنها را ضبط میکرد. همین الان حدود ١٢ کاست از همین آثار با آقای بدیعی، صارمی، توکل و… دارم که اتفاقا کیفیت خوبی هم دارند اما متاسفانه خودم امکان ضبط نداشتم.
* شما اشاره کردید با روی کار آمدن دولت هفتم، دوباره به فضای موسیقی بازگشتید. درتمام این سالها برخورد کدام یک از دولتهایی که روی کار آمدند با شما به عنوان یک هنرمند بهتر بود. برخورد دولت فعلی با شما تاکنون چگونه بوده است؟
آقای مرادخانی و شورای ناظر بر موسیقی وافرادی که مدیریت امور اداری ارشاد را دارند، بسیار خوب عمل کردهاند چنان که حقی که از من در طول ٣۵ سال پیش ضایع شده و از بین رفته بود، به وسیله این افراد زنده شد و درخواست من را اجابت کردند که خوشبختانه دارد به نتایج خوبی منجر میشود. من کارمند وزارت فرهنگ و هنر بودم و قبل از انقلاب توسط آقای پهلبد در سال ١٣۵۴ متاسفانه اخراج شدم. اما در سال ١٣۵٩ طی دادگاهی که برگزار شد، اعلام کردند که مرا بیدلیل اخراج کردهاند و حکم بازگشت به کارم صادر شد. ولی دستهای پشت پردهای درکار بود که حکم بازگشت به کار من در شهر سنندج صادر شد. من هم برای ادامه فعالیت نزدیک به سه ماه به این شهر رفتم اما به دلیل شرایطی که داشتم نتوانستم آنجا کار کنم و نهایتا مجبور شدم برگردم.
* سمت شما در سنندج چه بود؟
من مسوول موسیقی ارشاد شهر سنندج در دوران بحبوحه جنگ بودم اما کارمندان آنجا با وجود اینکه میگفتند برای من احترام قایل هستند، نمیتوانستند بپذیرند که یک غیربومی در این سمت مشغول به کار است. پس از این اتفاق به تهران برگشتم و به مسوولان وقت گفتم که با شرایط موجود، نمیتوانم در سنندج کار کنم. آنها هم پذیرفتند و قرار شد که سمتی را در تالار وحدت برایم در نظر بگیرند تا در تهران مشغول به کار شوم. اما پس از دو ماه و چند روز، نامهای به دستم رسید با این مضمون که شما از دستور پیروی نکردید و ترک خدمت کردهاید و به همین دلیل شما اخراج هستید. و من را دوباره اخراج کردند. بعدها وقتی که رییس دولت اصلاحات ، وزیر ارشاد بود، دستور دادند که کارم پیگیری شود اما کسی به دستور ایشان توجهی نکرد. این مسائل گذشت تا اینکه در این دو، سه ماه اخیر این پرونده و موضوع دوباره به جریان افتاده است.
* یعنی شما تاکنون هیچ حقوق بازنشستگی دریافت نکردهاید؟
خیر. من پس از سی و اندی سالی که از این اتفاق میگذرد توانستم ثابت کنم که وزارتخانه مرا به ناحق اخراج کرده است تا شاید برایم حقوق بازنشستگی یا بازخریدی در نظر بگیرند. فعلا هم گفتهاند این کار باید مراحل اداریاش را طی کند و منتظر هستیم.
* بنابراین بیمه هم نبودید…
خیر، البته آقای عباس سجادی هم در این میان زحمت زیادی کشید تا من بیمه شهرداری شدم. وقتی من درگیر یک بیماری سخت و در بیمارستان کسری بستری بودم، او این موضوع را با شهردار تهران در میان گذاشت و شهردار هم دستور داد که من را از طریق شهرداری بیمه کنند. اگر ما بخواهیم عرصه هنر را وسیعتر کنیم و افراد کارآمد را وارد جامعه کنیم باید شأن و منزلت هنر و هنرمند را بزرگ بداریم در غیر این صورت پیشرفتی در این زمینه حاصل نمیشود.
دیدگاهتان را بنویسید