موسیقی ایرانیان – محمدرهنما یوسفی: امسال مصادف است با صد و بیست و سومین سال تولد استاد عبدالله دوامی، موسیقیدان و ردیفشناس برجستهٔ ایرانی است. مرحوم دوامی در سال ۱۲۷۰ در یکی از روستاهای نفرش دیده به جهان گشود و ۱۳۵۹ از دنیا رفت. دوامی که به شهادت شادروان روح الله خالقی، استاد برگزیدهٔ نواهای ضربی و تصنیف بود و استادان موسیقی هر وقت در اجرای یکی از این الحان به اشکال بر میخوردند به او مراجعه میکردند و همه اهل فن، او را در ضربی خواندن بیمانند میدانستند، ایشان از همان کودکی در مکتب استادانی چون میرزا عبدالله، میرزا حسین قلی، حسین خان اسماعیلزاده و ملک الذاکرین پروش یافت و استادانی مانند محمود کریمی، فرامرز پایور، محمدرضا شجریان، رضوی سروستانی، نصرالله ناصحپور و محمد رضا لطفی، از محضر این هنرمند بهرهها بردند. گواه اعتبار دوامی همین بس که دو استاد مسلم موسیقی ردیفی ایران، مرحوم نور علی خان برومند و مرحوم آقا محمد ایرانی، پاره یی از تصنیفها را نزد وی فرا گرفتند.
«محمد رضا شجریان» استاد مسلم و بیبدیل آواز ایران، سالها از محضر زنده یاد استاد «عبدالله دوامی» استفاده کرد و گنجینه یی عظیم از نوادر تصنیفهای ایرانی فراهم ساخت که دستمایهٔ بخش بزرگی از تحقیقات ارزنده اوست. آنچه در ادامه خواهید خواند، خاطراتی ست که استاد شجریان از دوران شاگردی نزد مرحوم دوامی به تحریر در آورده و سالها پیش در نخستین شمارهٔ فصلنامهٔ فرهنگی – هنری «آوا» به چاپ رسانده است.
* اولین دیدار
پاییز سال ۱۳۵۱ بود که روزی همره استاد فرامرز پایور برای اولین بار به منزل استاد دوامی در جماران رفتم. خانهیی دو اتاقه، کوچک، بسیار محقر اما تمیز. عبدالله خان که در آن هنگام ۸۱ ساله بود، جثهای نحیف و اندامی کوچک داشت و ما را به گرمی پذیرفت. پایور هفتهیی دو روز به استاد دوامی که تنها زندگی می کرد، سر میزد و معلوم بود که رابطهی این دو موسیقیدان بزرگ بسیار تنگاتنگ و صمیمی است.
پایور مرا به استاد معرفی کرد. عبدالله خان با لبخندی متین زیر لب تعارفی کرد و گفت: «خوش آمدید!». پایور پس از معرفی من افزود که: «شجریان میخواهد بیاید و نزد شما ردیفها را کار کند.» استاد جواب داد: «خیلی خوب! بیاید، یک دفتر هم بیاورد و شعرها را بنویسد، ولی ضبط صوت نیاورد!» بعد از آن، پایور نگاهی به من کرد و آهسته گفت: «عبدالله خان از ضبط صوت بدش میآید. مبادا ضبط صوت بیاوری، که دیگر به منزلش راهت نمیدهد!»
پس از پذیرایی مختصری که استاد با چای از ما کرد و مقداری از این در و آن در صحبت کردند، سفارشهایی برای کارهای خودش به پایور داد که معلوم میکرد وی به همه امور منزل و کارهای اداری و شخصی استاد رسیدگی میکند. سپس برخاستیم و خداحافظی کردیم و عبدالله خان ما را با گرمی تا دم در مشایعت نمود.
* زمزمههای استاد
از فردای آن روز، طبق قرار به منزل استاد دوامی رفتم و همان شد که تا آخرین روزهای زندگی استاد دوامی، اغلب اوقات هفته را با ایشان بودم و یک روز در میان استاد را سوار اتومبیل کرده برای خرید یا گردش به خیابانهای شمیران میبردم. میتوانم بگویم که در این مدت به شکل یک نیمه خانه شاگرد در خدمت او بودم. ایشان هم لطفی پدرانه و عمیق به من پیدا کرده بود، همه اسرارش را به من میگفت و هر وقت هم کار فوق العادهای پیش میآمد، تلفن میزد و احضارم میکرد. وقتی تلفن میکرد و من گوشی را برمیداشتم و سلام میدادم بجای جواب سلام میگفت: بلند شو بیا کارت دارم، یا مثلا وقتی عصر میآیی فلان چیز را بگیر و بیاور!
در تمام مدتی که در کنارش بودم از استاد در باره موسیقی سئوال میکردم و او جواب میداد و گاهی خاطراتش را برایم بازگو میکرد. در خانه که بودیم دفتری داشتم که آموختههایم را در آن مینوشتم اما هنگامی که در اتومبیل بودیم و من رانندگی میکردم، این کار امکان نداشت و او هم در اتومبیل عادت داشت که تصنیفی را زمزمه کند و یا گوشهای از ردیف را برایم بخواند.
برای اینکه جواب سئوالهایی که در اتومبیل میپرسیدم فراموش نکنم و یا تصنیفها و گوشهها از دستم در نرود مجبور شدم یک ضبط صوت مخفی در اتومبیل کار بگذارم. ضبط صوت با یک کلید شروع به ضبط میکرد. استاد از این کار اطلاعی نداشت و من بسیار شرمنده بودم که چرا باید به اجبار دست به کاری بزنم که دوستم و استادم نمیخواهد. ولی نگرانی عمیقی داشتم که دیگر این موقعیتها پیش نیاید و پاسخ سئوالاتم از بین برود. این نگرانی موجب شده بود که دست به این کار بزنم که هر وقت به آن فکر میکنم، اگرچه نزدیک به بیست سال از آن روزگار میگذرد، احساس شرمندگی میکنم.
به هر حال این کار را مدام انجام میدادم و یک بار هم نگذاشتم عبدالله خان بفهمد حرفها و زمزمههایش را ضبط میکنم. زیرا فهمیدن همان و سلب اعتماد شدنش از من همان. شاید خطای آن روز مرا، گنجینه مختصری که از این راه برای آیندگان و پژوهندگان ثبت شده جبران کند و روح استاد شادمان گردد.»
* بستن قرداد برای ضبط تصنیفهای مرحوم دوامی
یک هفته پس از درگذشت نورعلی خان بود که استاد دوامی به من تلفن زد و گفت: «آقا بیا اینجا کارت دارم.» عصر طبق معمول به حضور رسیدم. تاثری عمیق داشت و با چشمانی مات و مبهوت از پنجرهٔ اتاقش بیرون را نگاه میکرد! درهمان حال خطاب به من گفت: «نورعلی خان جوان بود آقا! حیف شد رفت!» و پس از یک دقیقه سکوت که انگشت سبابه ی دست راست را به عادت همیشه روی دندانهای جلو گذاشته بود، ادامه داد: «ولی من سلامتم آقا!»
از این حرف استاد با اینکه متاثر بودم، خنده ام گرفت که عبدالله خان بعد از مرگ نورعلی خان برومند احساس نگرانی میکند، چون ۱۵ سال از او بزرگتر بود، و از طرف دیگر خود را دلداری میدهد که کاملا سلامت است.
عبدالله خان پس از این حرف ادامه داد: «آقا! پهلبد میخواسته که من تصانیف قدیمی را برای فرهنگ و هنر بخوانم و آنها ضبط کنند. قرارداد بستهاند که مبلغی بعد از پایان کار به من بدهند. پایور هم آمده و تصانیف دستگاه شور را همراهش خواندهام و ضبط کردهاند. ولی بیش از یک سال است که دیگر برای این موضوع پیش من نیامدهاند و دیگر حرفی از این مساله نیست. تو برو بگو آقا، من هم فردا میروم و این تصنیفها از دست میرود. بیایند و دم و دستگاهشان را بیاورند تا یادم نرفته بخوانم.» بعد گفت: «به گمانم آقا! پایور برای این کارش اضافه حقوق میخواسته، ولی چون پهلبد موافقت نکرده، این کار معطل مانده است.»
بعد از این حرفها فکری به خاطرم رسید و گفتم: استاد، پیشنهادی دارم. گفت: دیگر به من نگویی استاد. استاد چیه؟ به اوستای حمومی میگن استاد. گفتم: به چشم آقا، شما حاضرید قراردادی را که با فرهنگ و هنر بستید و به آن عمل نکردند، این قرارداد را با من ببندید؟ یک دستگاه ضبط صوت خوب هم میآورم، برای من بخوانید ضبط کنم. مبلغ قرارداد هم هر چه هست با دل و جان تهیه کرده و میپردازم شما که بابت قرارداد از فرهنگ و هنر پولی نگرفتهاید؟ گفت: نه آقا! گفتم: پس با همان شرایط به من واگذار کنید.
جواب داد: خیلی خوب است، بله آقا، چه بهتر که تو این کار را بکنی، چون اگر آنها علاقه داشتند میآمدند. تو، هم علاقمندی و هم موقع ضبط بهتر میتوانی به من کمک کنی که یک تصنیف را دوبار نخوانم. بله آقا! فکر خوبی است. آدم چه میداند چند روز از عمرش باقی مانده، شب میخوابد و صبح بلند نمیشود، منتها باید از آن درست استفاده کنی، درست یاد بگیری و درست بخوانی. این آهنگها را که اینجوری نباید بخوانند. اینها هر کدام یک وزنی دارد که باید مراعات شود. در ضمن اگر این آهنگها دست خیلی از این نوازنده هابرسد، هر تکهاش را غلط و غلوط بنام خودشان اجرا میکنند و میگویند این آهنگ را ما ساختهایم! این آهنگ باید درست نگهداری و درست اجرا کنی.
به استاد اطمینان دادم که مثل مردمک چشمم از آهنگها و تصنیفها نگهداری خواهم کرد و تا درست یاد نگیرم آنها را اجرا و ضبط نخواهم کرد.
روز بعد که ضبط صوت آوردم ایشان دست خطی را که به شکل قرارداد نوشته بودند به من دادند. توصیههای لازم را در ان یاد آور شدند و مبلغ قرارداد هم ذکر شد. همان روز پاداشی را که به خاطر اجرای راستپنجگاه، در جشن هنر شیراز از اداره رادیو گرفته بودم به عنوان پیش پرداخت، حضور استاد تقدیم کردم و مدت یکسال و نیم طول کشید که تصنیفها ضبط شد. هفتهای دو روز بعد از ظهر، به این کار اختصاص داده بودیم ایشان میخواند و من ضبط و یادداشت میکردم.
در مرحله اول، طبق یادداشتهایی که آقای دوامی داشت حدود ۲۵۰ تصنیف قدیمی ذکر شده بود، که در عمل به ۱۴۰ تصنیف تقلیل پیدا کرد. چون خیل از این آهنگها با شعرهای گوناگون اجرا میشد. بالاخره حدود ۱۴۰ تصنیف را به این ترتیب ضبط کردم. خوشحالم از اینکه توانستم این گنجینه گرانبها را برای بایگانی موسیقی ایران ثبت و حفظ کنم. یکی از کارهایی که در نظر دارم در کارنامه هنریام عرضه کنم، خواندن این مجموعه، تصانیف همراه ارکستر سازهای ایرانی است.
البته اغلب آنها توسط خودم یا خوانندگان دیگر اجرا شدهاند. ولی همانطور که آقای دوامی میگفت، اکثرا ریتم و وزن اجرا از نظر تندی و کندی و حالات ریزه کاری با آنچه استاد خوانده فرق دارد. و من که سالها شیوه اجرای آنها را نزد عبدالله خان کار کردم، در نظر دارم که همه آنها را با همان شیوه اجرا و ثبت کنم.
* گمشدهٔ استاد
اینجا باید اضافه کنم که بطور کلی عبدالله خان انسان بسیار شکاکی بود و مخصوصا در مورد نوازندگان نظر خوبی نداشت، حالا علتش چه بود، من هم نمیدانم! حتی به پایور هم که این همه به استاد مهر میورزید و همه کارهایش را با دل و جان انجام میداد، شک داشت، که تصوری کاملا نابجا بود.
مثلا یادم میآید راجع به سه تاری که داشت و صفحه آن از پوست بود و به دیوار اتاقش آویخته بود، یک بار گفت: «این سه تار ساز خوبی است آقا، لطفی چشمش دنبال این ساز است، گفت پوستش خراب است ببرم درست کنم، ترسیدم بدهم ببرد و دیگر نیاورد!» در حالی که من به خوبی میدانستم که محمدرضا لطفی حاضر است جانش را هم برای استادش بدهد.
آن روز هم که صحبت میکردیم چنین شکی در وجود استا دوامی ریشه گرفته بود. روکرد به من و افزود: «راستی آقا! برو پیش محمود علی خان برادر نورعلی خان برومند، آن کتابچه ی تصنیف مرا که گم شده، بگیر و بیاور. آن کتابچه یک شب در یک میهمانی گم شد. آن شب خیلی آنجا بودند و چشمشان دنبال آن کتابچه بود. چون من همه تصانیفی را که بلد بودم، در آن کتابچه نوشته بودم و هر وقت یادم میرفت، به آن مراجعه میکردم. بعدا فهمیدم این کتابچه نزد حاج آقا محمد است.»
بعد دوباره انگشت سبابه اش را روی دندانهایش گذاشت و پس از چند ثانیه فکر کردن افزود: «البته حاج آقا محمد این کاره نبوده، ولی خوب، به کتابچه ی من نظر داشت. من گاهی به خانه او میرفتم، یعنی همه خوانندگان و نوازندگان به خانه اش میرفتند. یک بار هم پرسیدم که میگویند کتابچه من پیش شماست، ولی حاج آقا محمد اظهار بیاطلاعی میکرد. به گمانم دروغ میگفت آقا! او این چیزها را خیلی دوست داشت. هر چه ساز خوب و قدیمی هم که بود، در خانه اش جمع کرده بود. البته آدم بدی نبود، فکر میکنم خیلی تصانیف قدیمی و مخصوصا تصانیف شیدا را از روی آن دفترچه یاد گرفته بود.
میگویند وقتی حاج آقا محمد فوت شد، سازهای قدیمی و آن کتابچه را نورعلی خان برومند گرفته و نگهداری میکند. حالا تو برو از برادر برومند آن را بگیر و بیار، چون بعضی از آنها را یادم رفته، حیف است! اگر دوباره مراجعه کنم، یادم میاید. البته بیشترش یادم هست، فقط چندتایی ممکن است یادم رفته باشد.»
* مرگ عبدالله دوامی معروف به دایره المعارف موسیقی
همسر استاد دوامی، از محل منزل و کوچکی خانه جماران راضی نبود و عبدالله خان را وادار ساخت که آن خانه قدیمی را بفروشد و آپارتمان کوچکی در چهل و پنج متری سیدخندان، بعد از مجیدیه، نبش یک چهارراه پررفت و آمد بخرد. استاد دو سه سال آخر عمر خود را در این آپارتمان بسیار رنج برد و سر و صدای اتومبیلها، شلوغی محل و هوای آلوده آن، بویژه در گرمای طاقت فرسای تابستان او را بسیار اذیت میکرد و به همین خاطر همیشه با کنایه میگفت: خانم از اینجا بیشتر از شمیران خوشش میآید!
بالاخره زمستان ۱۳۵۹ بود که استاد روزی از خانه بیرون میرود، هنگام بازگشت چون کلید آپارتمان را به همراه نداشته، برای اینکه پشت در نماند، جوانی به سرش میزند و در آستانه ۹۰ سالگی از پنجره میرود بالا ولی در یک لحظه غافل شده و به زمین میافتد. در این حادثه استخوان لگن خاصرهاش میشکند و در بیمارستان بستری میشود ولی به علت فراموشی، قرصهای مسکن را که دکتر برایش تجویز کرده بود، بیش از دستور میخورد و دچار مسمومیت هم میشود و شبانگاه بیستم دی ماه در بیمارستان، دارفانی را وداع میکند.
ایامی که این حادثه برای عبدالله خان پیش آمد من در مسافرت بودم. وقتی برگشتم، آقای پایور تلفن زد که برای دوامی چنین اتفاقی افتاده و در بیمارستان بستری است. فردا سری به او بزن، همهاش از تو میپرسد.
فردا صبح وقتی به بیمارستان رسیدم دیر شده و استاد شب قبل در گذشته بود. خویشان و یاران و شاگردانش خبردار شدند و برای تشییع جنازه و خاکسپاری به بیمارستان آمدند. در سردخانه بیمارستان با دوربین فیلمبرداری که یکی از شاگردان استاد آورده بود به عنوان آخرین یادبود از جنازهاش فیلم گرفتند و در بهشت زهرا شست و شو داده و به خاک سپرده شد.
دیدگاهتان را بنویسید