رد پای اندیشه های نوآورانه و خلاقانه یی که از زمان کلنل وزیری وجود داشته امروزه به شکلی دیگر به دنیای موسیقی ایرانی رسیده است. در سال های اخیر نسل جوان موزیسین های ایرانی با ارایه آثاری که نمی توان عنوان کلاسیک را بر آنها نهاد، سعی کرده اند گامی نو در زمینه این گونه از موسیقی بردارند. بی شک قضاوت این آثار نیازمند گذر زمان است اما در این میان هنرمندان و موسیقیدانانی که با این نسل و نسل پیش از خود در ارتباط بوده اند بهتر از دیگران می توانند بدون در نظر گرفتن عنصر زمان، آثار نسل جوان را ارزیابی و درباره ماندگاری آنها اظهارنظر کنند. در این میان یکی از کسانی که به طور مستقیم با نسل جوان موسیقی ایران در ارتباط بوده و سعی در تربیت نوازنده های بسیاری داشته مسعود شعاری است. او نه تنها به واسطه این ارتباط بلکه به واسطه سال ها تلمذ در محضر اساتیدی چون طلایی، علیزاده، لطفی، اصغر بهاری و معاشرت با هنرمندانی چون فروتن و هرمزی ( در ایام نوجوانی و به واسطه پدر و برادرش) می تواند معیار خوبی را برای ارزیابی آثار موزیسین های جوان ارایه کند. شعاری در گفت وگوی زیر ضمن اشاره به پارامترهای اصلی نوآوری و ماندگاری یک اثر هنری، به مقوله اخلاق انسانی در موسیقی پرداخته و معتقد است بسیاری از موزیسین های جوان با عدم در نظر گرفتن این مساله قدم در راهی می گذارند که موسیقی ایرانی را به تباهی می کشاند…
* برای شروع بد نیست به مفهوم نوآوری در موسیقی ایرانی بپردازیم. به نظر شما اساسا مقوله نوآوری در موسیقی ایرانی به چه معناست و تا چه اندازه این نوآوری قابل دسترسی است و فکر می کنیدآثاری که بر این اساس ساخته می شوند تا چه حد ماندگارهستند؟
بحث نوآوری در هر برهه از تاریخ جزو ضروریات اصلی زندگی به شمار می رفته، چنان که بشر از ابتدای خلقت تاکنون همواره سعی کرده خود را- با حفظ دانش، اطلاعات و ریشه های قبلی- با زمان و عصری که در آن زندگی می کند، تطبیق دهد. بنابراین «نوآوری» یک امر اجتناب ناپذیر است و همین امر باعث شده که آدمی بتواند با توجه به تغییرات زمانه مسائل خود را به روز و با زبان حال بر پایه داشته های خودش بیان کند. در زمان خودش حفظ کند. نوآوری گریزناپذیر است اما نباید فراموش کنیم که در نوآوری همواره مساله آزمون و خطا مطرح بوده و هست. پیش از هر چیز باید مفهوم اصلی نوآوری را بدانیم، نوآوری وجود یا طرح یک ایده جدید و از همه مهم تر به عمل رساندن آن است و در این میان هر دو پارامتر دارای اهمیت هستند چون ممکن است کسی ایده یی هم داشته باشد اما نتوا ند آن را به درستی و متناسب با زمان، مکان و شرایط عملی کند یا بالعکس. اگر بخواهیم این بحث را به عالم موسیقی بسط دهیم متوجه می شویم که در این سال ها به ندرت کارهایی را می توان دید که هم از نظر ایده و هم اجرا توانمند بوده باشند. یا ایده های زیبا بدون اجرایی خوب یا اجراهایی بسیار عالی بدون ایده و محتوای جدید و خوب. اساسا وقتی صحبت از نو آوری در هنر می شود به یقین باید ریشه در شور و عشق داشته باشد تا بعد از سالیان بتواند خود را نشان دهد. اگر در شعر و موسیقی گذشته نوآوری شده و هم اکنون بر دل می نشیند به یقین وجود عنصر شور و عشق و قطعا اجرای ایده جدید بر پایه دانش درست بوده که با گذر زمان اثر همچنان ما ندگار مانده است.
* بنابراین با توجه به گفته های شما اثر هنری یا هر امر بدیع و نویی برای ماندگاری علاوه بر متر و معیار زمان به پارامترهای دیگری نیز احتیاج دارد. در مورد موسیقی فکر می کنید این پارامترها و عناصری که باعث ماندگاری یک قطعه می شود، چیست؟
به عقیده من درک علمی، تسلط بالا، شور، عشق و معرفت و صداقت عناصر ضروری کار هنری هستند که تک تک این واژه ها خود دنیایی است که باید جست وجو کرد و شناخت. بدون این عناصر شالوده این ساختمان که با معماری هنرمند ساخته می شود پایدار نخواهد بود. این معماری باید پارامترهای خاص خود را داشته باشد اما نباید فراموش کنیم که پرورژه های هنری فقط براساس منطق و ریاضیات نیستند. متاسفانه امروزه بسیاری از موزیسین های جوان ما عناصر اصلی تولید هنری را در آن کمتر لحاظ می کنند مثل شناخت علمی عمیق، ذوق، زیبایی شناسی که همگی باعث ماندگاری یک اثر خواهند شد. اگربه پیش از خود رجوع کنند خواهند دید که هر آنچه تا به حال ماندگار مانده بی شک از دل بر خاسته و در نهایت بر جان مردم نشسته است. و البته قدری هم می توان علل این مشکلات را عواقب تکنولوژی و عصر حاضر دانست. در عصر حاضر ورود بیش از اندازه تکنولوژی به مرزهای تفکر و اندیشه، بکر بودن ذهن را از ما گرفته و عناصر حس و خلاقیت را از بین برده است.
* البته در این میان موزیسین هایی مثل استاد حسین علیزاده و مرحوم پرویز مشکاتیان از ابتدای فعالیت هنری خود دست به نوآوری هایی زده اند که این نوآوری ها نه تنها ماندگار شده اند بلکه رد آنها را نیز در آثار نسل جوان موزیسین ها می بینیم. مثلاحسین علیزاده در برنامه جشن هنر شیراز کنسرت نوا را اجرا می کند که با تصنیف الاای پیر فرزانه نگاه متفاوتی را به مقوله ریتم در موسیقی مطرح می کند، چنان که می بینیم امروزه ریتم لنگ در موسیقی ایرانی جایگاه خود را پیدا کرده است. علاوه بر این با «راز نو» مقوله هم آوایی و چند صدایی در موسیقی ایرانی را عملی می کند که این ایده امروزه دست مایه کار هنری بسیاری از موزیسین های جوان قرار گرفته است. بنابراین نوآوری امکان پذیر است اما چطور می شود که ایده های اینچنینی وقتی از طرف نسل جوان مطرح و اجرا می شوند مورد استقبال قرار نمی گیرند؟
لازم است قبل از هر چیز به پیشینه پر بار آموزشی و اجرایی این استادان بر جسته توجه شود که سالیان در بستر مناسب نزد استادان برجسته آموزش دیده اند و اصول موسیقی دستگاهی ایران را به خوبی فرا گرفته اند و قبل از هر نو آوری تسلط خود را در موسیقی دستگاهی در آثار مختلف شان نشان داده اند و بدون شتاب و کاملاخود جوش ایده های جدید خود رابه اقتضای سن و مقدورات خود با شور و عشق عملی کرده اند و البته در یک فضای رقابتی سالم دست به خلق آثار هنری می زدند. به نظر من آنها پیش از خلق یک قطعه موسیقایی به این فکر نمی کردند که قرار است کوهی را جابه جا کنند یا کار خارق العاده یی انجام دهند که دنیا را تکان دهد! آن زمان به این کارها به شکل تجربه نگاه می کردند اما متاسفانه امروزه هنرمندان جوان ما به نوآوری به این شکل نگاه نمی کنند و وقتی تجربه های گوناگون شان را به صورت عملی مطرح می کنند، تصور می کنند که کار عجیب و غریبی در موسیقی انجام داده اند. غافل از اینکه عجیب و غریب بودن یک اثر و قضاوت و داوری آن، نیازمند گذر زمان است. از طرف دیگر آن شور، شعف و عشقی که در آثار موسیقایی پیش از این وجود داشته، باعث شده این آثار ماندگار شوند و اگر این عناصر نبودند نوآوری نمی توانست جایگاهی داشته باشد. زمانی که نیما یوشیج شعر نو را ابداع کرد به نوآوری یا خلق یک امر عجیب و غریب فکر نمی کرد، بلکه او نمی توانست عشقی را که داشت در قالب اشعار کلاسیک بیان کند و قالبی را به وجود آورد که جوابگوی احساساتش بود. استاد حسین علیزاده هم در طول فعالیت هنری اش فرم هایی را تجربه کرده که بسیاری از آنها با موفقیت روبه رو شده و رد پای آنها را در موسیقی کلاسیک ایرانی می بینیم و بسیاری تجربه ها هم داشته که ممکن است آنها را دنبال نکرده باشد.
بنابراین بهتر است هنرمند، تکلیف خودش را با کاری که می خواهد انجام دهد، روشن کند. منظورم از این تکلیف این است که برای خودش معلوم باشد در چه حوزه یی کار می کند تا مخاطب خود را هم سر در گم نکند. اگر کسی قرار است در فرم موسیقی کلاسیک ایرانی کار کند، تکلیفش مشخص است چون این فرم از موسیقی چارچوب ها و مختصات علمی خاص خود را دارد و اگر کسی بخواهد خارج از این مختصات کاری انجام دهد باید تکلیفش را با این موسیقی مشخص کند. می تواند اسمش را بگذارد موسیقی تجربی و به سرعت بحث تحول و تکامل در این موسیقی و نوآوری و… را مطرح نکند. عناصر اصلی موسیقی کلاسیک هر کشوری مشخص است، مثلادر موسیقی هند یک سری «راگا» وجود دارد که فواصل موسیقایی مشخصی دارند، حال در این میان «ولایت خان» با این راگا ها به یک شکل برخورد می کند، «بسم الله خان» به یک شکل و دیگری به شکل دیگر. اما متاسفانه برخی موزیسین های نسل جوان ما هر کار جدیدی را که ارایه می کنند، سریعا نام تحول یا نوآوری بر آن می گذارند. در صورتی که اینها همه تجربه هستند، نه تحول و گذر زمان است که تکامل و تحول آن را ثابت می کند نه ادعای اشخاص.
اینجاست که وقتی ادعای کاری پیش می آید باید آنچه که موزیسین انجام داده با آن چیزی که مورد ادعایش است، همخوانی داشته باشد مثل برخی آثار منتشر شده در چند سال اخیر که مورد مشخص آن آلبوم اخیر حافظ ناظری.
* حالاکه به آلبوم « حافظ ناظری » اشاره کردید بد نیست کمی در این باره صحبت کنیم. وقتی این آلبوم منتشر شد سر و صداهای رسانه یی بسیار زیادی به همراه داشت که البته ادعاهایی نیز از طرف صاحب اثر مطرح شد. تا آنجایی که می دانم حافظ ناظری مدتی نزد شما درس سه تار گرفته است و بسیاری از این موزیسین ها فرزندان کسانی هستند که به نوعی ریشه های موسیقی کلاسیک ایرانی به شمار می روند…
درست است که این جوانان فرزندان این هنرمندان بزرگ هستند اما بیان هنری مستقل خود را هم دارند و می توانند هر اثری که سلیقه شان ایجاب می کنند عرضه کنند اما بحث اخلاق هنری چیز دیگری است. سخن از این است که اساتید راستین هنر ایران غیر از فنون نوازندگی و موسیقی، اهل معرفت و اخلاق هم بوده اند و سعی در فراگیری این معرفت از اساتید خود و پیشینیان و حفظ حرمت این بزرگان داشته اند واکثرا بدون هیچ ادعا در عین پاس داشتن حریم و حرمت نسل قبل دست به نو آوری هایی زده اند که تا سال های بعد هنوز بررسی و پژوهش در آنها جای کار دارد و جالب اینکه این انسان های بزرگ با تمام مشکلاتی که در بین هم داشتند سعی به حفظ احترام و آداب و اخلاق هنری داشته اند. متاسفانه این موارد در روزگار فعلی کم دیده می شود. مگر نه اینکه اساتیدی مثل علیزاده، شهرام ناظری، پریسا، هنگامه اخوان، کامکار، مشکاتیان و… کسانی بوده اند که ما توانسته ایم از آنها موسیقی کلاسیک و اصیل ایران را یاد بگیریم، مگر هم اینان افتخارات این سرزمین نیستند؟ پاس نداشتن احترام آنها یعنی پاس نداشتن پیشینه خود، نقدی از آقای هوشنگ کامکار دیدم برای آلبوم حافظ ناظری و بعد از آن هم جوابیه تند حافظ که گویی فراموش کرده که کامکار و کامکارها بر گردن موسیقی این مرز و بوم حق دارند و بهتر این بود در لحن و ادبیات خود تجدید نظر می کرد. هوشنگ کامکار سمت استادی به گردن حافظ ناظری دارد و به عنوان یک استاد حق دارد نقدهایی کند اما جواب گفتن به نقد هم آداب و چارچوب خاص خود را دارد. اینکه کسی بگوید شما به خاطر رقابت با من این نقدها را مطرح کرده اید، اصلادرست نیست چون هوشنگ کامکار اصلانیازی به رقابت با یک جوان ندارد! نباید فراموش کنیم زمانی که «نصرت فاتح علی خان» فوت کرد کمپانی real world که مدیریت آن را پیتر گابریل بر عهده دارد و یکی از برترین کمپانی های دنیاست به عنوان یادواره یی برای «نصرت فاتح علی خان» از آقای هوشنگ کامکار درخواست کرد که یک قطعه برای آلبومی به این مناسبت به آنها بدهد. نمونه های اینچنینی زیادی وجود داشته و دارد و کارنامه کاری هوشنگ کامکار کاملامشخص است. اسم کامکارها که می آید ما باید حداقل حواس مان به سبقه هنری آنها باشد. در اصل کامکارها با یک پیشینه و تاریخ هنری خاص خود مطرح هستند. حافظ ناظری چطور می تواند با نسل قبل از خود اینچنین برخورد کند؟ اگر هوشنگ کامکار، شهرام ناظری یا حسین علیزاده نبودند اصلاحافظ ناظری یا امثال او چگونه می توانستند تجارب گذشتگان خود را بیاموزند ؟ این حداقل اخلاق هنری است که هر هنرمند جوانی باید داشته باشد.
من فکر می کنم چنین توهین هایی کاملاغیراخلاقی است و مرسوم شدن آن بی مورد است. علاوه بر این بسیاری از نقدهایی که آقای کامکار مطرح کرده بود نیز درست بوده و هستند. حافظ باید بداند که اگر برای این مملکت افتخاری کسب کند افتخار همه ما است. پس وقتی نقدی هم صورت می گیرد باید برخوردی فرهنگی و اخلاق مدارانه نشان دهد و بهتر است در تک تک مفاهیم عمیق تر بیندیشد. مثلاوقتی می گوید من سه تاری ساخته ام که در تکامل ساخت سه تار است و نام خود را بر آن می گذارد باید توجه داشته باشد که تکامل یک بحث علمی- فلسفی است که باید مفهوم آن را به درستی بدانیم و در جای درست از آن استفاده کنیم چنان که نوآوری هم معنای خاص خود را دارد. سازهای ابداعی بسیاری در این سال ها ساخته و استفاده شده ولی هیچگاه در این میان کسی صحبت از تکامل نکرده و زمان است که ماندگاری آنها را ثابت می کند.
* البته در این میان مساله گرایش به موسیقی غربی نیز مطرح است. بسیاری از موزیسین های جوان همین که چند سال خارج از ایران زندگی می کنند تصور می کنند نسبت به کسانی که درون کشور زندگی می کنند بیشتر می دانند و هر کاری که ارایه می کنند خارق العاده و جدید است. چیزی که استاد حسین علیزاده به «آمدن از کرّه دیگر» تعبیر کرده بودند. فکر می کنید تا چه اندازه گرایش یا زندگی در خارج از ایران می تواند در شکل گیری این تعاریف دخیل باشد؟
این اصلاارتباطی به زندگی در کشور دیگری ندارد بلکه به نگاه یک هنرمند وابسته است. من فکر می کنم اصلادرست نیست که معیار یک انسان برای ارزشمند جلوه دادن اثر موسیقایی اش این باشد که از نوازندگان غربی صاحب نام برای اجرای آن استفاده کرده است. این نوع نگاه و این نوع تفکیک ها غلط اند. من در یک کلام می گویم که اگر آدمی سرش را بالابگیرد و به آسمان و پهنای گسترده گیتی بنگرد، متوجه خواهد شد که دنیا آنقدر بزرگ هست که مقولاتی فراتر از این مرزبندی ها در ذهن هنرمند طرح خواهد شد. این مرزبندی ها اصلادر مسائل فرهنگی مطرح نیستند. من نمی دانم این تصورها از کجا می آید. جالب است که در جای دیگری از حافظ ناظری خواندم که می خواهد مولانا را مثل شکسپیر به جهانیان معرفی کند. تصور کنید سنگینی این کلام تا چه اندازه است؟ مولانا کسی است که همه جهان به دنبال او و معارفش هستند، تمام دنیا و هزاران فیلسوف غربی روی اندیشه های او کار کرده اند، چطور کسی می تواند ادعا کند که او واسطه معرفی مولانا به جهانیان باشد یا بشود؟
* آثار جدیدی که با عنوان نوآوری در موسیقی ایرانی در طول این سال ها انجام شده و می شوند معمولاعنوان موسیقی تلفیقی را با خود یدک می کشند. در این باره صحبت کردیم که هر هنرمندی که می خواهد نوآوری کند باید بداند در چه ژانر یا چارچوبی عمل می کند. به نظر شما آیا آثاری که با عنوان موسیقی تلفیقی در این سال ها منتشر شده اساسا موسیقی تلفیقی به شمار می روند یا اینکه چون ژانر مشخصی ندارند عنوان تلفیقی را برای آن اتخاذ می کنند؟
موسیقی تلفیقی از نظر من در عین حفظ اصالت، گفت وگوی چند فرهنگی و بیان مشترکی است که هنرمندان از فرهنگ های مختلف به آن دست یافته اند. من چون میانسال هستم با هر دو نسل (هم نسل پیش از خود و هم نسل پس از خود) در ارتباط بوده ام و با نسل جوان هم فعالانه کار کرده ام اما باید بگویم که خیلی ها واقعا نمی خواهند درک کنند که دنیا و مناسبات عصر عوض شده است. ما اگر از سنت حرف می زنیم، این سنت ها باید بستر داشته باشند و در بستر مناسب شان عرضه شوند. مثلاباید یک مرکز حفظ و اشاعه یی وجود داشته باشد که این سنت ها بتوانند در آن بستر حرکت کنند. هنرمندان نسل قبل هم باید این باور را داشته باشند که نسل جدید مسائل و مقتضیات خاص زمان خود را دارند و صرفا این ارتباطات و نوستالژی هایی که ما از آن حرف می زنیم، کفایت نمی کند. الان بیان ها و زبان ها فرق کرده. در بین نسل جوان زبان های موسیقایی متفاوتی به وجود آمده که در قالب ژانرهای قدیم قرار نمی گیرند. در مورد موسیقی تلفیقی هم باید بگویم گاهی اوقات ضرورت اجرای چنین موسیقی هایی به وجود می آید و اتفاقا باید این کارها انجام شود اما به هر روی آنچه از موسیقی تلفیقی در این دوران می بینم، موسیقی تجربی است. نمی شود جلوی این تجربه ها و آزمایش ها را گرفت اما مهم این است که هنرمند باور داشته باشد که کاری که می کند آزمایشی است و گذر زمان باید آن را قضاوت کند. این باورهاست که باعث می شود که ما تصور، اعتقاد، ایمان یا توهم داشته باشیم!
* اگر به موسیقی پیش از انقلاب دقت کنیم متوجه می شویم با شگل گیری برنامه هایی مثل گلها، هنرمندانی به جامعه معرفی و مطرح شدند و اساتید دیگری مثل فروتن، هرمزی و… در خلوت خود باقی ماندند و به نوعی کنار گذاشته شدند. بی شک این اساتید هم به موسیقی گلها و رادیو-تلویزیون آن دوران نقدهایی داشتند و تصوراتی در این باره می کردند. این قضیه امروز هم وجود دارد چنان که انتقادات زیادی به موزیسین های جوان وارد شده و می شود. اما در گذشته مرکز حفظ و اشاعه موسیقی در راستای حمایت و بازسازی موسیقی اصیل دستگاهی ایران به وجود آمد. به نظر شما الان هم زمان ایجاد یک مرکز با اندیشه های مرکز حفظ و اشاعه موسیقی ایرانی است؟
صددرصد. به نظر من خیلی هم احتیاج است. فقط اشخاص مهم نیستند بلکه مراکز هم بسیار مهم اند. ما باید مراکزی داشته باشیم که از موسیقی هنری و جدی حمایت کنند. منظورم از موسیقی جدی، موسیقی است که سال ها بوده و هست و حتی امروزه به صورت پژوهشی روی آن کار می شود، مثلاآثار عارف قزوینی، صبا و… چرا امروز نباید مرکز حفظ و اشاعه وجود داشته باشد؟ حداقل اگر قرار نیست این موسیقی را اشاعه دهد می تواند مرکزی برای حفظ آن باشد تا در دانشگاه ها و فضاهای آکادمیک دچار مشکل نشویم چون حفظ موسیقی کلاسیک ایرانی الان معطوف به دانشگاه ها شده است و موضوع بسیار مهم اینکه بسیاری از فارغ التحصیلان موسیقی دانشگاه ها بیکار هستند. حتی در آموزشگاه های موسیقی هم کسانی درس می دهند که اغلب شان اصلاتحصیلات آکادمیک ندارند. من فکر می کنم فقط دو ارگان خانه موسیقی و وزارت ارشاد می توانند به این قضیه سامان دهند. در اصل هنرمندان و ارگان های دولتی باید دست به دست هم دهند تا کار درستی صورت گیرد. چرا که بعد از گذشت زمان با موسیقی هایی که امروزه تولید می شود ممکن است مجبور شویم ریشه های موسیقایی مان را در دل تاریخ جست وجو کنیم. بسیاری از جوانان امروزی، هنرمندان تراز اول نسل های قبل از خود را اصلانمی شناسند. این برای کسی که هنر موسیقی را دنبال می کند واقعا جای تاسف دارد. از طرف دیگر اجرای کارهای اصیل مخاطب کمتری دارد، به همین دلیل است که نسل جوان برای جذب مخاطب بیشتر به سمت موسیقی عامه پسند می روند چون موسیقی جدی و هنری به لحاظ مالی صرفه اقتصادی ندارد. بنابراین هنرمندانی که با تمام این مشکلات سعی می کنند این موسیقی را حفظ کنند نیاز به حمایت دارند. بدون کمک دولت و خانه موسیقی این کار اصلاامکان پذیر نیست. موسیقی ایرانی به حمایت احتیاج دارد و اگر قرار است تجربه های نویی هم در این زمینه انجام شود می تواند با بازبینی و بازنگری هیاتی از اساتید که در جایی مثل مرکز حفظ و اشاعه دور هم جمع می شوند، انجام شود چنان که در قدیم هم آقایان علیزاده، مشکاتیان و… در مرکز حفظ و اشاعه موسیقی علاوه بر اینکه تمرین و پژوهش می کردند، تجربه های خود را با اساتید خود در میان می گذاشتند و تبادل نظر می کردند. امروزه به دلیل عدم این فضا، موزیسین های جوانی که می خواهند تجربه کنند با انتشار آلبوم یا کنسرت تجربه های شان را مطرح می کنند. به نظر من ارتباط نسل گذشته با نسل جوان قطع شده است. هر چقدر این ارتباط بیشتر شود بزرگان موسیقی و جوانان بیشتر از هم تاثیر می گیرند و اتفاقا بزرگان هم مسائل جوانان را بهتر درک می کنند و بچه ها در یک ارتباط تنگاتنگ عاطفی با اساتید قرار می گیرند. امروزه متاسفانه بی مهری عمیقی در فضای موسیقی شکل گرفته که به دلیل نبود اعتقاد به مسائل اخلاقی و ادبی در هنر است.
* در مرکز حفظ و اشاعه هم کسی که به مثابه یک حلقه نسل جوان را به نسل پیش از خود و حتی موزیسین های دوره قاجار وصل می کرد، نورعلی خان برومند بود. انگار امروزه هم به کسی مثل او احتیاج داریم که حلقه اتصال نسل امروزی با نسل پیش از خود باشد…
متاسفانه این مساله وجود دارد. من فکر می کنم این دو نسل باید مسائل همدیگر را بیشتر درک کنند. چرا که روزی می رسد که جوانان امروز، باید تمام مسوولیت هایی را که امروزه اساتید و بزرگان دارند، در دست بگیرند و کار کنند. این مقوله هم بدون آموزش و ارتباط تنگاتنگ قابل دسترسی نیست. جوانان باید به حلقه تاریخی خودشان پیوند بخورند.
* بعد از انقلاب موسیقی ایرانی خواه ناخواه جزیی از زندگی مردم شد و تا حدودی هم به دلیل کنار گذاشته شدن ژانرهای دیگر صدای انقلاب مردم شد. چه مساله یی باعث شده که امروزه ما نگران چنین موسیقی ای باشیم که در لایه لایه زندگی مردم وجود داشته و آنها را با خود همراه کرده است؟
طبیعت روزگار همین است و نمی توان جلوی آن را گرفت. این ماندگاری قابل تشخیص نیست و مهم ترین کاری که الان می توان کرد این است که از موسیقی کلاسیک ایرانی حمایت شود. چون این موسیقی، موسیقی پاپ نیست. این موسیقی از آن جهت به حمایت احتیاج دارد که برخلاف موسیقی پاپ گردش اقتصادی ندارند و بدون حمایت دولت و خانه موسیقی بدون شک خواهد مرد!
دیدگاهتان را بنویسید