سیمین سلیمانی: ۳۰شهریور مصادف با سالروز درگذشت پرویز مشکاتیان آهنگساز، موسیقیدان، استاد دانشگاه و نوازنده سنتور بود؛ هنرمندی که غمها و شادیهای مردم را با مضراب طلایی خود استادانه بهتصویر میکشید؛ او که تصویر رنگهای پاییز را در «خزان» و «سر عشق» را در «آستان جانان» هویدا کرد. هنوز هنردوستان مراسم تشییع و همراهی سرو آزاد موسیقی ایران را فراموش نکردهاند، مراسمی که چهارممهر۸۸ در نیشابور زادگاه استاد مشکاتیان برگزار شد و ۱۵هزارنفر جمعیت آمدند تا خالق خزان را تا آرامگاه ابدیاش همراهی کنند. بهبهانه سالروز درگذشت این استاد بزرگ موسیقی که آلبومهای بسیاری مانند چاووش، بیداد، خلوتگزیده، صبح مشتاقان، قاصدک، گنبد مینا، سر عشق، کنج صبوری، تمنا و… را نوازندگی یا آهنگسازی کرده با خواهر و همسر خواهر او که دوست استاد بود به گفتوگو نشستیم.
کودکی
از جایگاه موسیقی در خانواده استاد میپرسم، چراکه حسن مشکاتیان؛ پدر پرویز مشکاتیان نیز استاد سنتورنوازی بود. پروین مشکاتیان خواهر استاد صحبتهای خود را چنین آغاز میکند: «بهیاد دارم که تمام سازهای ایران در منزل ما وجود داشت و پدرم ما را برای یادگیری موسیقی مجبور نمیکرد ولی هرکدام از ما به طرف سازی که تمایل داشتیم، رفتیم و همه اهل موسیقی بودیم. هرکدام یکساز یاد گرفتیم ولی با گذشت زمان دیگر دنبال ساز نرفتیم اما پرویز از همان کودکی و در گذر زمان همیشه نوازندگی را بهصورت جدی ادامه میداد؛ پدرم برای پرویز یک سنتور کوچک گرفته بود که من سایزی به آن کوچکی ندیده بودم. پرویز از پنجسالگی با همین سنتور دستورزی میکرد، من کوچکتر از پرویز بودم و با او دوسال اختلاف سنی داشتم. یکروز پدرم از تهران آمد و یک دایرهزنگی کوچک قرمزرنگ برایم آورد. فوقالعاده علاقه نشان دادم و دف را بهوسیله همان دایرهزنگی یاد گرفتم، انگار همین دیروز بود که با پرویز در عالم کودکی نوازندگی میکردیم، وقتی در سالهای کودکی در یکی از محلههای نیشابور سکونت داشتیم یک کوچه بود که به اصطلاح گویش نیشابور به آن – زر دالو- میگفتند به معنی دالان سرپوشیده که محل تجمع همسایهها برای انجام کارهای دستهجمعی و دیدوبازدید بود. اولین کاری که با پرویز کردیم این بود که یک کنسرت کودکانه راه انداختیم. در همان پنج یا ششسالگی پرویز بود که تمام بچههای محل را جمع کردیم و پرویز با سنتور و من با همان دایرهام نوازندگی میکردیم و شعرهای کودکانه میخواندیم. از آن به بعد چندین بار برای بچهمحلها در عالم کودکی نوازندگی کرده و من خودم بسیار ذوقزده میشدم ولی اجرای اولین کنسرت جدی پرویز در گردهمایی دانشآموزان مدرسه امیر معزی، نیشابور در سال۴۲ بود وقتی پرویز هشتسالش بود و در دوره دبیرستان با شرکت در اردوها و مسابقات هنری به مقامهای متعددی دست یافت و در اردوگاه رامسر با استادان موسیقی آشنا شد. تا دوره دیپلم استاد پرویز، پدرم بود و بعد از آن پرویز برای کلاسهای کنکور به تهران رفت. پدرم همیشه به او میگفت نمیخواهم موسیقی، شغل تو باشد به همین دلیل پرویز در دانشگاه تهران در رشته مهندسی کشاورزی قبول شد ولی خودش راضی نبود و میگفت اگر دانشجوی مهندسی کشاورزی شوم جزو تنبلترین شاگردها خواهم بود… بالاخره در ترم بهمن پرویز در دانشکده هنرهای زیبا در رشته موسیقی شرکت و پذیرفته شد و پدرم هم بهدلیل علاقه زیاد او مانع نشد.»
روایتی از یکدوست
ایرج اشرفزاده، کارشناس ارشد سازه است. او با پرویز مشکاتیان در یکمدرسه و با او دوست بوده و البته همسر خواهر او نیز است. اشرفزاده، حرفهای پروین مشکاتیان را ادامه میدهد: «تقریبا تمام دوره دانشجویی، من و استاد در کنار هم بودیم. قبولی استاد در دانشکده هنرهای زیبا، کسب مقام نخست در آزمون باربد و موفقیتهای متوالی ایشان در موسیقی عاملی بود که باعث شد وقتی وارد دانشکده شد استادانی مانند دکتر داریوش صفوت او را به مرکز حفظ و اشاعه موسیقی ببرند. مدارج ترقی را خیلی سریع طی کرد و در عرض یکی، دوسال به جایگاهی رسید که در اولین جشن هنر شیراز بهمدت ۱۵دقیقه تکنوازی کرد. البته استاد بسیار تمرین و ممارست میکردند. به خوبی به یاد دارم وقتی هشتصبح از خانه به دانشگاه میرفتم و ساعت دو به خانه برمیگشتم در این بازه استاد برای سرعت دست خود برای مضراب متکایی بهجای سنتور میگذاشت تا صدایی نداشته باشد و بعد تمرین سرعت دست میکرد؛ ما تا زمانی که انقلاب فرهنگی شد و دانشگاهها تعطیل شد با هم بودیم ولی بعد از آن چون زندگی من در نیشابور بود ارتباطات کمتر شد.»
شکلگیری عارف
از چگونگی تشکیل گروه عارف و همکاری ایشان با خانم پریسا و هنگامه اخوان و استادان دیگر مانند استاد شجریان، استاد شهرام ناظری و… میپرسم. اشرفزاده در این رابطه میگوید: «تعدادی از کسانی که در مرکز حفظ و اشاعه فعالیت میکردند مثل پشنگ کامکار و در واقع دو تا از برادران کامکار به سمتی رفتند که بتوانند گروهی را تشکیل داده و فعالیتهای خود را پی بگیرند چرا که فعالیتها در رادیو و تلویزیون کم شده بود، این بود که گروه عارف تشکیل شد. فعالیت ایشان با خانم پریسا و هنگامه اخوان نیز مربوط به قبل از انقلاب بود که با آقای مشکاتیان فعالیت داشتند؛ آشنایی آقای شجریان و آقای مشکاتیان نیز در جشن هنر شیراز اتفاق افتاد. آنها به برنامهای در ایل بختیاری در سیاهچادر دعوت شدند و در اولین برخورد ساعتها با یکدیگر به گفتوگو پرداخته و یکشب بهیادماندنی اتفاق میافتد.»
پروین، خواهر استاد ادامه میدهد: «ما پنجفرزند بودیم؛ دوبرادر و سهخواهر. پرویز و کمال برادران من هستند. کمال در آمریکا زندگی میکند و خیلی هم به پرویز میگفت که آنجا برود ولی پرویز همیشه میگفت هیچوقت کشورم را ترک نمیکنم. او بسیار عاشق ایران و نیشابور بود و چندبار که صحبتی پیش آمده بود گفته بود هر موقع از دنیا رفتم مرا در نیشابور به خاک بسپارند.»
درگذشت چاووش موسیقی
پروین درباره چگونگی مرگ برادر میگوید: «تا ساعت دو با فرزندانش آوا و آیین، بیدار بودند، بعد برای استراحت به اتاق خود میروند که آوا صدای گرفتنشماره را از اتاق استاد میشنود. به اتاق ایشان میرود و جویای این میشود که پدرش با چه کسی دارد صحبت میکند. پرویز هم گویا در جواب او گفته برای اینکه به همسایه یادآوری کنم قرص آنتیبیوتیک خود را بخورد با او تماس گرفتم. صبح آیین به اتاق پدرش میرود و فکر میکند پدرش خواب است، برای او یادداشت میگذارد و بعد آوا طبق معمول صبحانه حاضر میکند ولی از پدرش خبری نیست. به اتاق او میرود و هر چه پدرش را صدا میزند جوابی نمیشنود و متوجه میشود که پدرش از دنیا رفته است.»
خواهر مشکاتیان اشک در چشمهایش حلقه میزند. ادامه میدهد: «پرویز روحیه بسیار حساسی داشت. او با کوچکترین مساله میشکست.» از چگونگی دفن او در نیشابور میپرسم. میگوید: «خود پرویز و خانوادهاش دوست داشتند که در نیشابور به خاک سپرده شود. از طرفی مردم نیشابور هم خیلی خواستار دفن استاد در اینجا بودند. ما هیچوقت حضور ۱۵هزارنفری مردم نیشابور و تعطیلی مغازهها و بانکها را به صورت خودجوش فراموش نمیکنیم و از شهروندان نیشابوری بسیار ممنونیم.»
ایرج اشرفزاده درباره خصایص اخلاقی مشکاتیان میگوید: «از زمانی که گروه عارف را تشکیل دادند تا زمانی که با جوانترها کار میکردند تعداد اعضای گروه زیاد بودند. ایشان بسیار حساسیت داشتند و برای تکتک اعضای گروه احترام خاصی قایل بودند و به یکاندازه حتی به آنها دستمزد میدادند و حتی دستمزد خودشان را برابر با آنها قرار میدادند. بارها به من گفته بودند که اگر من بهعنوان سرپرست گروه، آهنگساز و تنظیمکننده تفاوتی در زمان اجرا و یا نوع احترام و پرداخت دستمزد برای اعضا قایل شوم درست نیست چراکه دوست دارم هرکسی به هرسازی علاقمند است بدون درنظرگرفتن دغدغه خاصی در او هنر تجلی و رشد پیدا کند؛ ایشان شخصیت بسیار مطالعهگری داشت و بسیار کتابهای ادبیات و فلسفه را میخواند و با استادان ادبیات نظیر هوشنگ ابتهاج، فریدون مشیری و همشهری خودمان آقای شفیعیکدکنی حشرونشر داشت. در دوران دانشجویی نیز از نظر سبکشناسی و زیباییشناسی با استاد خود سیمین دانشور بسیار کار میکرد.»
پروین از روحیات برادرش نیز برای ما میگوید: «پرویز بسیار شوخطبع بود و البته علاقه زیادی به گویش نیشابوری داشت و لطیفههای زیادی را با این گویش تعریف میکرد در عین حال با یکجریان ساده واقعا میشکست و روحش آزرده میشد. وقتی درخانه پدری در نیشابور جمع میشدیم همه را دورهم جمع میکرد و چندروزی که از تهران به نیشابور میآمد باید همه کنار هم میبودند. او عاشقانه وطن خود را دوست داشت. وقتی پس از کسب موفقیت در ایتالیا به ایشان کرسی دانشگاه و خانه و… پیشنهاد شده بود قبول نکرد. میگفت دوست دارم وقتی چشم باز میکنم چشمم به دماوند بیفتد و اگر در نیشابور هستم نگاهم به سوی کوههای بینالود باشد.»
قرار ما با خانواده استاد مشکاتیان در شب درگذشت ایشان است. صحبتهایمان بیش از دوساعت به طول میانجامد. پس از اینکه مصاحبه به اتمام رسید به اتفاق خانواده استاد به آرامگاه ایشان که در محوطه بیرونی باغ عطار و در جوار مقبره عطار نیشابوری است میرویم. چنددقیقهای به یاد استاد سکوت میکنیم، استادی که بسیار به شیخعطار نیشابوری علاقه داشت، گرچه مردم هنردوست نیشابور در مراسم خاکسپاری این استاد فرهیخته از هیچچیز فروگذار نکردند اما متاسفانه مسوولان شهرستان که وعده زیادی برای ساخت آرامگاه استاد داده بودند به هیچکدام از وعدههایشان عمل نکردند. مردم نیشابور همچنان از مسوولان خود انتظار دارند آرامگاه این هنرمند بزرگ را با معماری خاص همانند آرامگاههای خیام و کمالالملک و… بسازند گرچه در حال حاضر نیز نیشابوریان گاه بعد از نیمهشب بهسر مزار استاد میروند و گاهی خود مردم با خانواده لحظات خوبشان را مثل سال تحویل در سر مزار پرویز مشکاتیان میگذرانند.
به سنگ آرامگاه مشکاتیان نگاه میکنم. روی آن نوشته شده: «سرو آزاد»؛ سروی که قد برافراشته بر آسمان موسیقی ایران همچنان سبز و ماناست، آزاد و رها؛ سروی که ریشههایش را بیداد هیچ خزانی از بین نخواهد برد هرچند همچون موسم گل و لاله بهار عمر درازی نداشت اما انرژی ابعاد وجودی و روح بلندش در آثار او کاملا پیداست و جان هر عاشقی را نوازش میکند.
دیدگاهتان را بنویسید