موسیقی ایرانیان – زینب مرتضایی فرد: حمیدرضا دیبازر مدرس دانشگاه، آهنگساز و رهبر ارکستر موسیقی فوژان است و مخاطبان حرفهای موسیقی، او را به واسطه نگاه متفاوتش به موسیقی میشناسند و آثارش را دوست دارند. چندی پیش آلبوم موسیقی «بوم» با آهنگسازی او توسط ارکستر فوژان منتشر شد. با او درباره این آلبوم و برخی مسائل و مشکلات موسیقی امروز به گفتوگو نشستیم. دیبازر معتقد است موسیقی کار کردن، شبیه حافظ خواندن است؛ زیرا او همیشه در وجود ما حاضر است و در ذهن انسان تهنشین شده و موسیقی نیز باید به همین شکل و در هر حال و هوایی نظر مخاطب را جلب کند.
طی چند سال گذشته، اغلب مدیران ارکسترهای خصوصی از شرایط ناراضی بودند. در مواردی هم شاهد توقف فعالیت یک ارکستر بودیم. شما هم در ارکستر فوژان از شرایط ناراضی بودید؟
فکر میکنم شرایط کاری من کمی با دیگران فرق دارد و نمیتوانم درباره شرایط کاری آنها نظر بدهم. من تهیهکننده کارهای خودم هستم و ایدهام را با هزینه شخصی انجام میدهم. بنابراین نه مزاحم کسی میشوم و نه اجازه میدهم کسی مزاحمم باشد. من در کارم به آزادی نیاز دارم و آزادانه کارکردن برایم از هر چیزی مهمتر است. هزینههای کارم را هم خودم میپردازم و مجموع شرایط را به سمتی میبرم که بتوانم موسیقیای را که دوست دارم، تولید کنم.
جالب است که شما تلاش میکنید موسیقیای را که واقعا دوست دارید تولید کنید، اما مواجهه مخاطبان با این موسیقی چگونه است؟ فرآیند تولید و شنیده شدن در ایران نقص ندارد؟
به نظرم اگر اثر به دست مخاطب برسد و آن را بشنود دوستش خواهد داشت، اما مشکل اصلی ما در روش رسیدن آثار موسیقایی به دست مخاطب است. برخی آثاری که در کشور ما تولید میشود همردیف آثار اروپایی و آمریکایی است، اما روند ارائه محصول به مشتری آن، مشکلاتی اساسی دارد و باعث میشود مخاطب بعضی کارها را نشنود.
در جامعه ما مردم از انتشار بسیاری از آلبومها باخبر نمیشوند. از طرفی اغلب هنرمندان و اهالی موسیقی میگویند موسیقی در ایران هنر گرانی است. فکر نمیکنید بخشی از ماجرا به این موضوع برگردد؟
موسیقی خارج از کشور خیلی گران است و مشتری خودش را هم دارد. البته آنجا هم مانند ایران کپی میشود. با این تفاوت که آنجا تعداد مشتریهای نسخه اصلی آلبومها زیاد است و شرایط به گونهای پیش میرود که این صنعت میتواند حیات خودش را ادامه دهد. اینجا آلبوم خیلی ارزان است، مثلا کار خود من ۸۰۰۰ تومان فروش میرود. به سوپرمارکت محلهمان رفتم و گفتم آقا جنس ۸۰۰۰ تومانی چی داری؟ با تعجب نگاهم کرد و گفت: من تا به حال به اجناسم به این شکل نگاه نکردهام. بعد از او خواستم یک کالای خوراکی و غیرخوراکی ۸۰۰۰ تومانی به من نشان بدهد. یک آبنبات چوبی بزرگ و یک شامپو به من نشان داد. به نظرم اتفاقا در ایران قیمت نسخه اصلی آلبوم ارزان است و کپی کردن از آن هم فراوان!
به نظرتان وقتی قیمت ارزان است چرا مردم کپی میکنند و سراغ نسخه اصلی آن نمیروند؟
بخش خیلی زیادی از این اتفاق ناشی از ناآگاهی و بیاطلاعی است. پیش آمده که شاگردم آمده و گفته آقای دیبازر کارهای شما خیلی خوب است. فوقالعاده است. من خودم تا به حال بیش از صد بار آن را کپی کرده و به دوستانم دادهام.
شما چه پاسخی به این دانشجو دادید؟
چه بگویم، وقتی میدانم از روی مهر و محبت این کار را کرده است. وقتی ما چیزی را یاد نگرفتهایم چگونه باید متوقع بود که مردم جامعه آن را اجرا کنند؟ وقتی مدرسه میرویم به ما میگویند چگونه از خیابان رد شویم. چپ و راست را نگاه کنیم و بعد رد شویم و…، اما به ما توضیح نمیدهند محصول فرهنگی چیست و شرایط خرید آن چگونه است و… .
بگذارید به ابتدای مصاحبه برگردم و روی چند جمله شما تمرکز بیشتری داشته باشیم؛ «من موسیقیای را که دوست دارم، میسازم»، «من هزینه میکنم تا آزادانه کار کنم» و… . اینها نمیتواند یکشبه و بر اثر یک اتفاق در شما شکل گرفته باشد. میخواهم از خودتان بگویید و این جملات را بازتر کنید.
ریشه آن بازمیگردد به روزهای نوجوانیام و تحصیل در هنرستان. آهنگسازی برای من از همان زمان هنرستان شروع شد. بعد از گذر زمان انسان یاد میگیرد ذهنیت خود را به واقعیت تبدیل کند. من از ابتدا دوست نداشتم آهنگسازی باشم که فقط نتها را روی کاغذ بنویسد و صنعتگر صرف موسیقی شود. حتی حاضر نبودم صنعتگر درجه یک موسیقی باشم.
و چه شد به فکر ساختن اثری با عنوان صلح جهانی افتادید؟
دغدغهام تقریبا بعد از دورههایی بود که دیوار برلین داشت فرو میپاشید که این جریان برایم خیلی معنادار بود یا مثلا این جریان آلبوم «آخرین وسوسه مسیح» اثر پیتر گابریل که در این دوره کار خیلی عجیبی بود. کمکم شروع کردم روی سازهای اقلیمهای مختلف کار کردن و در این صداهای مختلف به یک اتمسفر جدید دست پیدا کردم.
کارهایتان را موسیقی تلفیقی میدانید؟
به یاد دارم از همان زمانها هم مرزبندیهای شدیدی بین انواع موسیقی بود و به جای این که فکر کنیم موسیقی میتواند همه مرزها را از سر راه خود بردارد و جلو برود درگیر مرزهایی که خودمان برایش ساختهایم، شده بودیم. هنوز هم میان اهالی موسیقی این حرفها وجود دارد و مدام گفته میشود ما سنتی هستیم و عده دیگر کلاسیک و عده دیگر ما پاپ هستند و… .
شما مخالف این دستهبندیها و تفکیکها هستید؟
من از ابتدا دوست داشتم موسیقی را بدون مرز نگاه کنم و همین دغدغههای درونی کنار هم جمع شد و رسید به آلبومی برای صلح جهانی. دوست داشتم کارم طوری باشد که وقتی منتشر میشود، هم در عمل، هم در نظر نشانهای از این صلحگرایی با خود داشته باشد. با خودم میگفتم حاضری آنقدر تعصباتت را کنار بگذاری که اجازه بدهی سازهای کلاسیک کنار سازهای ایرانی بنشیند. آیا به این آزادی قائل هستی که سازهایی از اقلیمها و جغرافیاهای متفاوت و تاریخهای مختلف بیایند در قاب و بوم ذهنت کنار هم بنشینند.
این همنشینی سازها از قبل هم وجود داشته است.
بله وجود داشته، اما اغلب اوقات در این همنشینی طوری نگاه میشود که یکی ضعیفتر باشد و یکی قویتر، اما من دوست دارم اگر نی میزند بدون غرض و صادقانه حرف خودش را بزند. کسی هم که فلوت میزند همین طور و این سازها از طریق ذهن آهنگساز جایی برای گفتمان با هم پیدا کنند. یعنی آهنگساز امکان گفتمان آنها را فراهم کند. همین جا بود که متوجه شدم اجرایی کردن تفکراتم به ابزار نیاز دارد و ارکستر فوژان را با هنرجویان نخبه هنرستان و دانشجوهای دانشکده راه انداختم و شروع به کار کردیم.
پس ارکستر فوژان به این صورت تشکیل شده است. آیا انتشار آلبوم بوم نخستین فعالیتی است که داشتهاید؟
نه، ابتدا آلبومی را به نام «جزیره پرواز» منتشر کردیم و یک کنسرت هم برگزار کردیم که خیلی موفق بود. طرح اولیه برخی قطعات آلبوم بوم هم همانجا به ذهنم رسید و آنها را در ذهنم بالا و پایین میکردم تا این که از مجموعه فعالیتهای علمی و دغدغههای قبلی و توسعه شناخت شخصی خودم به انواع موسیقی بوم متولد شد.
انتخاب این واژه برای نام یک آلبوم موسیقی کمی دور از ذهن است. چرا بوم را انتخاب کردید؟
برای انتخاب اسم روی آلبوم خیلی زمان گذاشتم و فکر کردم. به خاطر این که قطعات آلبوم متولد شده بودند و اسم نمیپذیرفتند. چون قطعات بعد از مدتی میشوند موجودات زندهای که با آدم مخالفت میکنند، قهر میکنند و نمیتوان هر وقت که خواست به آن شکل داد. خلاصه آن که قطعات موسیقی منعطف و منفعل نیست و پس از مدتی، گفتمان عجیبی میان آهنگساز و اثر شکل میگیرد.
آلبوم، قطعات متفاوتی دارد. درست است که یک نخ نامرئی آنها را به هم وصل میکند، اما چون تنوع این پازلها خیلی زیاد است برایم سخت بود عنوانی پیدا کنم که بتواند این همه تنوع را در خودش جای دهد. خیلی حافظ و مولانا را ورق زدم. به چیزی که مورد تائید خودم باشد، نرسیدم. یک روز با همسرم گپ میزدیم تصمیم گرفتیم روند حرکت ذهنیمان را معکوس کنیم و به یک نام خنثی برسیم که نام همه قطعات در آن حالت خنثی معنی پیدا کند و رسیدیم به بوم. این بوم سفیدرنگ همان نقطه خنثی است که هر کس میتواند با تصور خودش آن را نقاشی کند و این نام با اندیشه اولیهام همخوانی دارد و چیزی را به ذهن مخاطب تحمیل نمیکند و اجازه میدهد هر کس با اندیشه شخصی خودش وارد بازی شود.
پرسشها درباره آلبومتان از طرح جلد آلبوم و نامش شروع میشود. فکر میکنم بهتر است کمی درباره شکل خاص طرح جلد آلبوم توضیح دهید.
بعد از مشخص شدن اسم آلبوم در ذهنم بومی را میدیدم که هر چند سفید است، اما برشی هم خورده است. نمیدانم چرا این برش را در ذهنم احساس میکردم. اما محمدرضا پاراسمند طراح جلد آلبوم سوزن و نخی را هم به آن اضافه کرد و بعد که طرح کامل شد دیدم با مفهوم کار من نزدیکی پیدا کرده و به صورتی درآمده که انگار ما میخواهیم یک چیز برش خورده را مثل چینیبندزنهای قدیم بند بزنیم.
نامگذاری قطعات شاید برای مخاطب هم جالب و هم کمی عجیب باشد. درباره آن توضیح دهید.
هر یک از قطعات در ذهنم حاصل یک سفر ذهنی و کنجکاوی نسبت به موضوع است. حالا مثلا در قطعه اول تحت عنوان «کوبان» همیشه احساس میکنم وقتی جامعه مدرن یا پست مدرن میشود بنا به سلسله مراتبی که میتواند طی کند کلی اسم دیگر به وجود میآید. پس نسبت من آهنگساز با ریشههای فولکلور چه خواهد شد؟ این اتلها و متلها و گفتمانهای داخلی خودمان که برایمان یک بار معنایی دارد چه میشود؟ این دغدغهها در من جمع شدهاند و حاصل آنها شده یک قطعه. در کل موسیقی محلی یکی از آبشخورهای اصلی من است و خودم را مدیون جماعتی میدانم که خیلیهایشان را نمیشناسم، ولی به هر حال همیشه موسیقی محلی در من جاری است.
قطعه «به جوانان که» … را هم نمیتوانم توضیح دهم. با جوانان در استودیو و دیگر جاها خیلی ارتباط دارم دوستشان دارم و با آنها زیاد در ارتباط هستم. فراز و نشیبهایشان، احساسات، غم، شادیها، دوستیها و لطفهایشان را میشناسم.
برایم جالب است که قطعات موسیقی شما خیلی حرکت دارد، اما حس عجیبی هم به مخاطب میدهد. مثلا من وقتی قطعه اول را که خیلی شاد است شنیدم، بغض داشتم.
خب این حس شماست دیگر. من مخاطب را آزاد گذاشتهام.
گفتید به موسیقی محلی علاقه دارید و خود را مدیون آن میدانید. چقدر روی موسیقی فولکلور و سنتی ایران کار کردهاید؟
پدرم بسیار اهل شنیدن موسیقی بود. سالهای سال بیمرز موسیقی گوش میداد، از موسیقی سنتی گرفته تا کلاسیک و… . من به نوعی وامدار این اندیشه و برخورد پدرم با موسیقی هستم. من این پیش زمینه را داشتم و بعدها در دانشکده با ردیف موسیقی سنتی آشنا شدم و سه تار زدم. بعد از آن آشنایی دانشگاهی هم خودم همچنان کنجکاو بودم و روی آن کار کردم. موسیقی کار کردن مثل حافظ خواندن است. آدم نمیداند چه زمانی میرود حافظ بخواند، ولی لحظاتی است که میداند باید برود حافظ بخواند. برای ما حافظ همیشه در وجودمان حاضر است، چه دیوانش در دستمان باشد و مشغول خواندنش باشیم و چه نه. چون لحظاتی که حافظ میخوانی در وجودت ته نشین میشود و همیشه با آدم حاضر است و دارد راهی برای بیرون آمدن از ذهن پیدا میکند. برای من هم موسیقی سنتی و فولکلور همین حالت را دارد.
شما در بوم از صلح جهانی حرف زدهاید. چگونه این جهانی بودن را نشان دادهاید؟
من نخواستم چیزی را نشان دهم، اما طبیعی است که کارم مانند تفکراتم شکل میگیرد. نمیتوانم یک جور فکر کنم و جور دیگری آهنگ بسازم. واقعا در ذهنم مرزی برای موسیقی نمیبینم. مرزی برای فرهنگ نمیبینم. هیچ پدیده فرهنگی، متعلق به لوکیشن خاص تاریخی یا جغرافیایی نیست. به خاطر همین خیلی مطمئن نیستم که حافظ برای ماست و خیلی مطمئن نیستم که گوته برای آلمان است. منظورم به لحاظ جغرافیایی نیست، بلکه به لحاظ میراث بشری است. آثار این افراد متعلق به کسی است که میرود سراغشان و آنها را ورق میزند، آنها را میشنود، میبیند و ذهن خودش را با آن اندیشه درگیر میکند و وارد گفتمان با آنها میشود. همه اینها را میراث بشری میدانم و معتقدم میراث بشری مرز نمیشناسد. پس صداها و سازها هم همین طور در ذهنم مستتر هستند. هر حس و اندیشهای را متناسب با آن اثر در ذهن خودم میآورم. به خاطر همین در آلبوم بوم هم سازهایی در یک قطعه هستند و در قطعه بعدی نیستند.
شما در کارتان از سازهای ایرانی و غیرایرانی در کنار هم استفاده کردهاید و بخشی از کار هم مجموعه صوتهای الکترونیک است. خیلیها روی خوشی به این صوتها نشان نمیدهند. چرا شما از آنها استفاده کردهاید؟
ما میتوانیم از این صوتها به عنوان یک امکان نوین استفاده کنیم. اینها در اختیار بتهوون نبوده که استفاده کند، اما در اختیار ما هست و نسبت به آهنگسازان ۵۰ سال پیش به مجموعه اختیارات ما اضافه کرده است. من هیچ محدودیتی برای استفاده از هیچ صدایی در کارهایم ندارم. میخواهم حرفی را بزنم و برای بیان آن حرف به یکسری صدا نیاز دارم. قطعا چون صداهای زیادی را میشناسم و حوزه شناختم از صداهای اقلیمهای مختلف گسترده است امکان بیشتری برای انتخاب دارم و هر کدام که بیشتر و بهتر برای بیان منظورم به من کمک کنند از آنها استفاده میکنم.
به نظر میرسد نگاهتان در موسیقی خیلی باز است و تعصبی ندارید و این موضوع برخلاف روحیه اغلب آهنگسازان است.
خیلی دلم میخواست میتوانستم متعصب باشم! اما هنوز دلیلش را پیدا نکردهام که چرا باید متعصب باشم. با خیلی از دوستانم که متعصب هستند حرف زدهام و آنها دلایلشان را به من گفتهاند، اما برایم قانعکننده نیست. مگر ما چند سال زندگی میکنیم که این همه نعمت صوتی، تصویری و… که برای ما به عنوان انسان وجود دارد، نادیده بگیریم؟ نمیدانم چرا باید خودمان را از آنها بهرهمند نکنیم.
نظر مخاطبان درباره بوم چطور بوده است؟
خیلیها میگویند این کار رایج موسیقی کشور ما نیست. خیلی هم وقتی شنیدند، گفتند: چه باحاله! کی این کارها رو ساخته؟ کجا زندگی میکنه؟! چون مطمئن هستند سازنده این اثر نمیتواند در ایران باشد. البته من این کار را با ذهنیت مادی نساختهام و چندان دنبال این بعد ماجرا نیستم.
حرف پایانی.
ما همیشه موسیقی را با توجه به حالمان انتخاب میکنیم. من در مجموعه بوم سعی کردهام به شکلی کار کنم که هر کس قطعه خودش را بر دارد و به آن گوش بسپارد.
دوست ندارم جوانها ساکت بمانند
حمیدرضا دیبازر: خیلی از جوانهای ما آرامآرام دارند از آهنگسازی و کنسرت گذاشتن میترسند. من در دانشگاه درس میدهم و میبینم بچهها همه اصول را یاد گرفتهاند و یک پرنده بالغ شدهاند، اما هر قدر میزنی نمیپرند. حتی وقتی به آنها آزادی هم میدهی کاری نمیکنند. من کارم را با همین نیت منتشر کردم که جوانها سبکهای تازه و صداهای جدید بشنوند و امیدوارانه کار کنند. دوست ندارم جوانها ساکت شوند و ساکت بمانند. انزوا پیله میشود و آدمی را خفه میکند. ما سعدی و حافظ داشتیم، اما اکنون فقیریم. حالا هم دیر نشده است. فقط زمان میخواهد، چون فرهنگ با شتاب جور درنمیآید و فرآیندی طولانی و درازمدت است.
دیدگاهتان را بنویسید