«بیتلمانیا» یا «بیتلز شیدایی» در دهه ۱۹۶۰ نه تنها انگلیس و امریکا بلکه کل دنیا را دربر گرفته بود. ۴ جوان نه چندان خوشتیپ با ترانههایشان محبوبیت غریبی به دست آورده بودند. بیتلز (و رولینگ استونز، د هو، آنیمالز و …) جنبش فرو کش کرده راک اند رول امریکایی را در انگلیس احیا و به جهان عرضه کردند. محبوبیت بیتلز البته از همه آنها بیشتر بود. پیش از بیتلز الویس نبض موسیقی جهان را (از بُعد محبوبیت) در اختیار داشت. الویس فرزند سالهای افسرده پس از جنگ جهانی بود. همه خسته بودند و نیاز به سرخوشی داشتند. بلوز سیاهان پاسخگوی احساسات درونی آنها بود اما حُزنش آنها را میآزرد. الویس و جریان راک اند رول این بلوز را کمی تلطیف کردند، اندوهاش را کم و سرخوشی آن را ساده تر و قابل فهمتر. وقتی چاک بری و الویس جوانها را به هیاهو و سرخوشی دعوت میکردند، آنها به خیابانها میآمدند و دوست داشتند با این موسیقی خوش باشند. مخاطبان آنها همگی متولدین سالهای جنگ بودند (بالطبع تین ایجرهای سالهای ۱۹۵۵ تا ۶۰ متولدین سالهای ۱۹۴۰ تا ۱۹۴۵ بودند). الویس خواسته و صدای نسل آنها بود. طرفدارن «دو آتیشه» ای داشت که برایش میمُردند. در دهه ۱۹۶۰ این محبوبیت متعلق به بیتلز بود. بیتلز داشت راک اند رول را کمی جدیتر نگاه میکرد و در عین حال از عشق و مفاهیم اجتماعی روز حرف میزد و… طرفدارن این دو نسل صدایی از هنرمندان محبوبشان میشنیدند که نیاز زمانهشان بود. بخشی از این علاقمندان دیگر تنها علاقمند نبودند، شیدای بیتلز شده بودند. اغراق آمیز و غیر منطقی در جهان بیتلز ذوب شده بودند. تعدادشان هم کم نبود تا آنجا که وقتی بیتلز از هم پاشید، روز مهمی در قرن بیستم رقم خورد.
طرفداران سوپربندها و سوپراستارهایی از این دست، اتفاقا اجتماعی بودند که انفعال نداشتند. وقتی بیتلز از هم پاشید، این تلقی وجود داشت که اعضای گروه بتوانند شهرت و موفقیت تجاری بیتلز را داشته باشند در صورتی که به هیچ وجه اینگونه نشد. جورج هریسون که اساسا راه بسیار متفاوتی رفت. رینگو خیلی کار نکرد و پل مک کارتنی و جان لنون هم به رقم موفقیتشان، حتی ۲۰ درصد موفقیت بیتلز را به تنهایی تجربه نکردند. این نشان میدهد که طرفدارن این گروه میدانستند که طرفدار چه چیزی هستند. آنها طرفدار چیزی بودند که در کلیت بیتلز معنا پیدا میکرد.
باب دیلن هنرمندی بسیار تاثیرگذاری در دهه ۱۹۶۰ بود ولی به لحاظ تجاری به هیچ وجه موقعیت سوپربندهای دهه ۶۰ را نداشت. در مورد طرفدارن او هم همین آگاهی عمومی وجود داشت. وقتی در سال ۱۹۶۶ باب دیلن گیتار الکتریک به دست گرفت بسیاری از طرفدارنش برآشفتند و حتی یکی از طرفدارنش او را در حین اجرای زنده یهودا خطاب کرد. دیلن مخاطبانی که به واسطه ادبیات آکوستیک موسیقی فولک آن دوره دوستش داشتند را از دست داد.
مسئله مهم این است که طرفدارن هنرمندانی از این دست اغلب چیزی که ضرورت زمانهشان بود را از هنرمندانشان کسب میکردند. در دهه ۱۹۸۰ مشکل خاصی وجود نداشت. زمان زیادی از جنگ جهانی گذشته و جنگ ویتنام هم به پایان رسیده بود و بحران خاصی در جامعه امریکا و حتی اروپا وجود نداشت. به همین خاطر این دوران موسیقی مردمی کم عمق و مخاطب محوری دارد. پاپ خوشحال و کم دغدغه ولی خوش آب رو رنگی وجود دارد. البته از طرف دیگر موسیقی هوی متال میخواهد چالشهای راک را به زور به جهان بینی بزرگتری دعوت کند و میخواهد فرهنگ سلحشوری شوالیهها و وایکینگ ها را دوباره زنده کند. واقعیت این است که دهه ۸۰ پویایی دهه ۶۰ و ۷۰ را ندارد. فرمهای خیلی خاصی از موسیقی در این دوران تجربه میشود ولی به لحاظ تفکر تاثیر دو دهه قبل از خود را ندارد. در همین دهه که سرخوشی و لذت محض از موسیقی مطرح است، ابر پدیده پاپ تمام دوران به وجود میآید؛ مایکل جکسون. مایکل جکسون تجسم محبوبیت در موسیقی است، هنرمندی با طرفدارن بی شمار. هنوز هم در همه جای دنیا او را میشناسند. او رکوردار فروش آلبوم است. مایکل چه در ترانه و چه در ارائه پرفرمنس (بخش مهمی از محبوبیت مایکل جسکون به پرفرمنس او مربوط میشد) خلا پیش آمده در دهه ۱۹۸۰ را پوشش میداد. مایکل صدای خوب و تصویر جذابی داشت. در آن دوران بحث بر سر نژادپرستی لوث و دم دستی شده بود، مایکل هم با سفید کردن پوست خود با این مسئله به همان شکل ناخوشایند دوران خودش برخورد کرد. مایکل صدای نسل خودش بود، با همه سطحی بودنش در برخی مسائل و جدی بودنش در مسائل فنی و تکنیکی. طرفداران او، خواسته ای که طرفداران از سوپربندهای دهه ۶۰ و ۷۰ داشتند را از مایکل نداشتند و …
این بحث را بسیار بیش از این میتوان ادامه داد در موسیقی جریان اصلی امروز جهان هم این بحثها را میتوان بسط داد اما این مقدمه طولانی برای این بود که برسیم به موسیقی ایران و پدیده هنرمندان مشهور و طرفداران آنها. در دهه ۱۳۵۰ موسیقی پاپ محبوبیت و مقبولیت پیدا میکند. بسیاری از آهنگسازان و ترانه سرایان آن دوره همگام با مسائل اجتماعی بودند و همین بین موسیقی پاپ و مردم رابطه خاصی ایجاد کرده بود. متاسفانه خیلی نمیتوان درباره آن دوران وارد جزئیات شد. نکته جالب موسیقی پاپ، مربوط به بعد از انقلاب است؛ یک الگوی شلخته و بی هویت در لس آنجلس شکل میگیرد و از اواخر دهه ۷۰ شمسی در ایران ادامه پیدا میکند. طرفدار این موسیقی (طرفداربه مفهوم جدی که هنرمندش را دنبال میکند و فراز و فرود هنرمند محبوبش را مهم میداند) هم به اندازه همان موسیقی شلخته است و رابطهاش با هنرمند در سطح باقی میماند.
مثلا موسیقی پاپ ایران با نامهایی همچون خشایار اعتمادی و علیرضا عصار وجاهت پیدا میکند و مطرح میشود اما واقعا اثار این دو خواننده در دو، سه سال اخیر خوب یا بد چه موفقیتی کسب کردند!؟ مخاطبشان به آنها وفادار نبوده. از سوی دیگر خواننده های بد و آهنگسازان ضعیف که غالب موسیقی ۸ سال اخیر را شکل میدهند، طرفدارانی سفت و سخت دارند. طرفدارانی که درصد بسیار کمی از آنها درک و دریافت درستی از موسیقی دارند و به واسطه خوراکی که از رسانه های تلویزیون و رادیو میگیرند و البته موسیقی سهل الوصول این جریان، هنرمندان این نسل را دوست دارند. نکته جالب شکل دادن فرهنگ قرمز و آبی در موسیقی پاپ ایران است. مثلا شما اگر نقدی بر آلبوم محسن چاووشی بنویسید و کمی منتقدانه به آن بپردازید، دل طرفدارن فلان خواننده خنک میشود. در پاسخ به این مطلب ادبیات طرفدارن چاووشی این است: «محسن چاووشی همیشه برترین است.» و کامنت های طرفدارن خوانندگان دیگر پاپ این است : «همه این حقیقت را فهمیدند که فلانی بهترین است.» حالا کدامیک از این جملهها به آن نقد ارتباط دارد، این در تخصص فنهای جدی موسیقی امروز ایران است.
در چشم و گوش بستهبودن طرفدارن موسیقی پاپ ایران همین بس که هنرمند کار بلدی همچون سیروان خسروی در سالن غیر استاندارد و با صدایی بسیار بد کنسرت برگزار میکند (صدابرداری کنسرت سالن میلاد نمایشگاه بین المللی واقعا افتضاح بود) ولی مخاطبانش همچنان بسیار راضی هستند و کسی هم به هنرمند محبوبش نمیگوید که ما صدای بهتری حداقل در حد اجراهای قبلی را توقع داریم! البته که این نوع برخورد از جانب طرفدارها در موسیقی کم مخاطبتر سنتی هم به همین شکل است. یعنی یک استاد بزرگ هرکاری هم کند استاد است. همین برخورد طرفدارها به مسئله نقد و کارکرد رسانه جدی در موسیقی هم تاثیر گذاشته است. مثلا اگر سایت موسیقی ما نقد تندی بر آلبوم فلان هنرمند منتشر کند، امکان دارد آن هنرمند دیگر با سایت موسیقی ما گفتگو نکند. از این زاویه هنرمند و «طرفدار بی منطق» در ایران هم عرض شدهاند. در واقع مشکل را نباید در طرفدار جستجو کرد، مشکل از هنرمند به علاقمندش منتقل میشود. یعنی بی تاب و کم تحمل بودن طرفدار در مقابل انتقاد از هنرمند محبوبش، خصیصه اس منتقل شده از هنرمند مطبوعش به اوست. اینکه هنرمند طاقت نقد ندارد و نمیتواند برخورد دموکراتیک داشته باشد هم از کلیت فضای اجتماعی ایران نشات میگیرد، فضایی که در ۴۰ سال گذشته به شدت سیاسی بوده است. در نتیجه نمیتوان به طرفدار بی اعصاب و «حکم صادر کن» موسیقی پاپ امروز ایران خرده گرفت، مسئله ریشه در جای دیگر دارد.
دیدگاهتان را بنویسید