آرپژ تیموریان: حسین علیشاپور از جمله خوانندگان موسیقی دستگاهی ایران است که در سالهای اخیر در این ژانر هنری خاص فعالیتهای بسیاری را انجام داده است. از ویژگیهای رفتاری و کاری وی و بها دادن به آثار آهنگسازان نسل جوان تر از خود است که این خصیصه باعث انتشارآلبومهای متعددی شده است. با او به گفتوگو نشستیم که خواننده آن هستید.
قبل از هر صحبتی دوست دارم نظر شما را در مورد آواز و آوازخوانی بدانم؟
فرهنگ مجری آواز است و همین فرهنگ به نظر من آن چیزی است که بیشتر در این مقوله دارای اهمیت است و به ما امکان میدهد تا موسیقیای که در حال ارائه شدن است را تقسیمبندی کنیم. کلا اعتقاد دارم که موسیقی بد و موسیقی خوب وجود ندارد؛ موسیقی به خودی خود از لحاظ ارزش گذاری، مقولهای مثبت است؛ اما ارزشهای وابسته به آن، بنا به اثر گذاری که در جامعه دارند درجه بندی میشوند؛ بسیاری از این ارزش گذاریها به فرهنگ مجری آواز بستگی دارد که چگونه آن را ارائه دهد.
چرا مقوله افت، در صدای آوازخوانندگان اتفاق میافتد؟
خواننده باید کیفیت صوتی اش را با تمرین استوار نگاه دارد و انباشت و فرهنگ درونی خود را نیز مرتبا به روز رسانی و تقویت کند و گرنه یا دچار تکرار میشود یا دچار افت.
معمولا یک آهنگساز برای آهنگسازی از محیط و جامعه خود الهام میگیرد؛ در واقع وقایع و اتفاقات و نوع رشد و رکود فرهنگی و اجتماعی بر روند شکل گیری ساخت قطعات او تاثیر میگذارد. این تاثیرات را بر نواختههای نوازندگان هم میتوان مشاهده کرد. به نظر شما یک خواننده برای ارائه آثارش باید رویکردی اجتماعی داشته باشد یا باید درون گرایانه عمل کند و به قول شما به انباشتهای درونی خود بسنده کند؟
این دو باید توامان جلو رود. آوازخوانی که میخواهد مولف باشد، اگر خیلی درون گرا بوده و به درونیات خود بسنده کند، ممکن است کار به جایی برسد که حرف اطرافش را نفهمد و دیگران هم خطوط ارتباطی شان را با او گم کنند؛ درست است که هنر مسالهای است انتزاعی، اما این دلیل نمیشود که هنرمند از اطراف خود تاثیر نپذیرد؛ از سویی دیگر، اگر هنرمند بخواهد فقط برون گرایانه عمل کند، آن وقت دیگر حرف خود را نخواهد زد و تریبون دیگران خواهد شد.
به نظر شما مشکلات فعلی آواز و خوانندگی موسیقی ایران چیست؟
در حال حاضر بزرگترین مشکل، کمرنگ شدن مقوله تالیف شخصی، بین آوازخوانهای نسل سوم است. ما تالیف شخصی که ماحصل ارائه لحن شخصی است بهخصوص در آوازخوانهای
جوان تر کنونی بسیار کم داریم؛ در واقع اگر بخواهم واقعگرایانهتر بگویم، باید بگویم که به جز اساتید نسل اول، در حال حاضر خوانندگانی که لحن و گفتمان مستقل داشته باشند، بس معدودند. هر چند که برآنم، اکثر دوستان از صداها و استعدادهای خوبی برخوردارند.
آیا این اتفاق به خاطر این نیست که همه خوانندگان میخواهند مثل استاد شجریان بخوانند؟
ایشان چون استاد مسلم آواز هستند، همه میخواهند به دنبالشان بروند و خود را به وی نزدیک کنند؛ اما معمولا این نکته فراموش میشود که مسیر تکامل ایشان بررسی شود؛ ایشان در اولین برنامه رادیویی خود ( برگ سبز ۲۱۶ با سنتور استاد رضا ورزنده در مایه افشاری )، درآمد را با لحن و روش استاد قوامی آغاز میکنند به عراق و نهیب که میرسد تحریرهایی را با تاثیر از استاد اکبر گلپایگانی اجرا میکند؛ از ایشان آوازهای بسیاری شنیدهام که تحت تاثیراستاد سید حسین طاهر زاده، ظلی و قمرالملوک وزیری خواندهاند .ایشان خود را همیشه در تکاپوی آموختن قرار دادهاند و خود را تا ابد منحصر به لحن یک فرد خاص قرار نداده تا جایی که به بیان شخصی خود دست یافتهاند. مشکل بعدی که وجود دارد
شعرخوانی آوازخوانان نسل ماست که عمدتا به آن کم توجهی میشود .
اصلا چرا ما خواننده و آوازخوان کم داریم؟
اگر منظورتان این است که چرا کسانی که میخوانند کم هستند؟ باید بگویم این گونه نیست اتفاقا کسانی که میخوانند زیادند؛ اما چون عرصه ارائه در کشور ما با مشکلاتی روبهرو است، ما صدایشان را نمیشنویم. اما اگر منظورتان این است که چرا آرتیست کم داریم، این را باید در درونیات هر کسی بررسی کرد که ببینید کاستیهای درونی و بیرونی او چیست که سبب میشود تا آرتیست نباشد.
تعریف شما از آوازخوان چیست؟
به عقیده من، آوازخوان در موسیقی ایرانی، کسی است که علوم مرتبط با فن آواز مثل ارائه صوت مطلوب، ردیف دستگاهی و ظرایف ادبی و شعری را درک کرده، از آن عبور کرده و توانایی ارائه و خلق را برای هر کلامی که مقابل او قرار میدهند، دارد؛ طبق یک بیان و روش مشخص که متعلق خود اوست و با توجه به عنصر گذشت از صوت که یک آوازخوان باید آن را دریابد.
با این حساب ما آوازخوانان زیادی نداریم؟
حداقل زمانی که صحبت بر سر بیان و روش اجرا و گذشت از صوت است، زیاد نداریم .
یعنی چگونه باید از صدا بگذرد؟
آوازخوان، بنا به عقیده من کسی است که از صدا عبور کرده و به ارائه کلام رسیده است؛ او به دنبال نمایشهای صوتی خود نیست، چون به این مرحله از آگاهی رسیده که صوت او در ذات وجودی خود، عنصر نمایش را دارد و نیاز به برجسته جلوه دادن صوت خود برای مخاطب نیست؛ مهم این است با کلامی که به امانت دست او سپرده شده چه میکند.
به نظر شما حال که همه دارند و میخواهند مانند استاد شجریان بخوانند تکلیف آواز چه میشود؟ با این حساب تا چندی دیگر هیچ تنوع لحنی نخواهیم داشت.
تمام دوستانی که مثل استاد شجریان میخوانند، خود میگویند مثل ایشان نمیخوانند. اول باید این مشکل حل شود.
کمی در رابطه با ردیف برایمان صحبت کنید.
ما در سالهای اخیر، ارائههای مختلفی در حوزه ردیف آوازی داشتیم. در حوزه نشر، ردیف استاد مهرتاش، ردیف استاد رضوی سروستانی، ردیف استاد دوامی که سالهاست موجود است، ردیف استاد کریمی که آن نیز سالهاست موجود است، جدیدا ردیف استاد خوانساری و… در دسترس همه است؛ پس اگر مشکل آواز ما در کمبود ردیف و نداشتن منبع بوده، حال این همه ارائه از ردیف برای آموختن. میخواهم کمی صریح تر صحبت کنم؛ مشکل آوازخوانی ما وجود یا عدم وجود ردیف نیست، مشکل تنبلی ما آوازخوانهاست، مشکل بیش از حد کاسب کار شدن ما آوازخوانهاست، مشکل این جاست که دغدغه آوازخوانها به خصوص آوازخوانان هم نسل من، همه چیز هست جز آواز. من هیچ مخالفتی ندارم که هنرمند از اوضاع مالی خوبی بهره مند باشد؛ اتفاقا الان زمانی است که هنرمند باید پول دربیاورد؛ به خصوص هنرمندی که در حیطه هنر ملی گام بر میدارد و آبروی ملی است. اما بقیه قضایا چه؟ کدامیک از آوازخوانان هم نسل من روزی سه ساعت تمرین دارند؟ روزی دو ساعت مطالعه میکنند؟ روزی چند ساعت آوازهای قدیمی را گوش میکنند و چیزهایی را از آن جدا و الگو برداری میکنند؟ ژانرهای دیگر موسیقی را گوش میکنند؟ مطالعات ادبی کجاست؟ ما وقتی روزی یازده ساعت کار کنیم، باید توقع داشته باشیم سر ماه سه – چهار میلیون تومان حقوق بگیریم؛ اما وقتی روزی ده دقیقه هم کار نمیکنیم، چرا باید توقع داشته باشیم پول در بیاوریم و آواز هم رشد کند؟ مشکل ما مشکل ردیف و اینها نیست، مشکل ما تفکرات ماست .
اخیرا موسیقی به این شکل در آمده که خواننده یا آهنگسازی ارکستری یا گروهی را برای چند کنسرت کنترات میگیرد و کارش که تمام میشود تمام آن مناسبات هنری هم به اتمام میرسد؛ نظر شما چیست؟
من نمیدانم مناسبات تجاری در این نوع کار کردنها چگونه است؛ اما خوب میدانم که موسیقی این گونه جلو نمیرود؛ ذات موسیقی این گونه تقویت نمیشود. شما میتوانید یک کنسرتی برگزار کنید شلوغی هم به بار بیاورید و سر و صدای تبلیغاتی خوبی هم درست کنید ومردم هم بیایند بنشینند کنسرتی ببینند و بروند؛ اما واقعا با این گونه کارها، موسیقی تحویل مردم داده شده؟ به نظرم بعید میآید.
کمی درباره خواننده سالاری برای ما بگویید این فاصلهای که همیشه بین خواننده و همه اعضای ارکستر وجود داشته از همه نظر. شما خودتان به عنوان یک خواننده چگونه میاندیشید؟
البته این یک مساله جهانی است که مردم خوانندگان را بیشتر از بقیه میشناسند و آن هم به این دلیل است که خواننده چون با کلام سر و کار دارد، زبان گویای ارکستر میشود وگرنه برتری نسبت به نوازنده یا آهنگساز ندارد؛ این برداشت، به خاطر دید اولیه مخاطب است و متاسفانه در ایران و در حوزه آوازخوانی از این مساله سوءاستفاده کرده و به دنبال آن جریان سازی کردهاند. از سوی دیگر، برخی از آهنگسازان هم حسب ناراحتی از این اتفاقات، از آن سوی بام افتادهاند و حضور آوازخوان را در معنا و مبنای اصیلش برنمیتابند که این هم درست نیست؛ در واقع این افراطها از هر سویی که باشد، باعث رکود موسیقی میشود؛ ما باید موسیقیسالاری داشته باشیم نه خواننده سالاری.
شما تنها شاگرد استاد همایون پور هستید از ایشان آن طور که باید سخنی در میان نیست؛ کمی از ایشان برایمان بگویید؟
البته جا دارد که من از بقیه استادانم هم نام برم و قدردانی کنم؛ استاد صدیق تعریف، استاد زنده یاد رضوی سروستانی، استاد کرامتی و استاد زنده یاد دکتر حسین عمومی؛ درباره استاد همایون پور باید بگویم که از سال ۱۳۷۹ تا زمان فوت ایشان در سال ۱۳۸۵ خدمت ایشان بودم و در این حین، خدمت زنده یاد استاد حسین عمومی هم میرفتم؛ ضمن آن که باید عرض کنم من تنها شاگرد استاد همایون پور نیستم، اما دوستان دیگر فعالیت وسیع در عرصه موسیقی ندارند.استاد همایون پور کلام را بسیارخوب میشناختند و به بازیهای تصویری با کلام معتقد بودند وگسترش همین بینش بود که بعدها من را به سوی خواندن غزلِ غزلسرایان جدید کشاند کسانی مثل استاد منزوی، استاد بهمنی و…؛ صحبت بعدی که ایشان همیشه بر آن تکیه داشتند این بود که هنرمند آوازهمیشه خودش را یک آدم مستقل حساب کند؛ ایشان فکر و حرفش همیشه یکی بود و این صداقت در آوازش هم هویداست.
چرا شما هم با جوانان کم سن و سال و کمتر شناخته شده کار میکنید و از سویی دیگر با چهرههای شناخته شده و جهانی مثل کیهان کلهر؟
من کار موسیقی انجام میدهم، آواز میخوانم با این نیت که بتوانم چیزی به موسیقی اضافه کنم. اگرچه ممکن است گاهی اوقات هم نتوانم این کار را کنم؛ اما این، هدف من است. اگر من کار یک جوان آهنگساز که با استعداد است را نخوانم، آیا به موسیقی چیزی اضافه میشود؟ اگر من کنار استاد بزرگی چون کیهان کلهر مینشینم و کنسرت میدهم، با این هدف است که چیزی یاد بگیرم و باز به موسیقی اضافه کنم؛ چون کنار دست آقای کلهر نشستن و کنسرت دادن با ایشان، در ذات خود، عنصر یادگیری را به همراه دارد. آوازخوان، هنگام اجرا با ایشان چیزهایی میآموزد که در هیچ کلاسی نخواهد آموخت و این خاصیت کار کردن با انسانهای بزرگ است؛ هنرمندی که چند بار نامزد جایزه گرمی میشود و متاسفانه هیچ نهاد موسیقایی و غیر موسیقایی در ایران یک تبریک برای ایشان نمیفرستد…. باز میگردم به اول بحث؛ به نظرم این که آوازخوان، کار آهنگساز جوان مستعد را را نخواند، نقطه قوت کارنامه او محسوب نمیشود؛ اتفاقا وقتی یک آهنگساز جوان کاری را با تحمل سختیهای فراوان روحی و اقتصادی ضبط کرده و نزد خواننده میآورد، باید منصفانه و محترمانه با رفتار کرد؛ نه این که سیدی را چند ماه نگه داشت و جواب نداد و بعد از چند ماه هم گفت که این اثر را شش سال بعد میخوانم؛ این کارها در شأن یک هنرمند نیست.
دیدگاهتان را بنویسید