معتقد بود «تولد و مرگ برای انسان دو سر یک داستان نیست؛ بلکه یک امر ظاهری است.» و باور داشت، «به دنیا نمیآییم که یک بار بمیریم بلکه یک بار متولد میشویم و همیشه هستیم.»؛ این بود نگاه محمدرضا لطفی ـ نوازنده چیره دست کشورمان ـ به زندگی و البته مرگ.
امروز ۱۷ دی ماه مصادف است با هفتاد و چهارمین سالروز به دنیا آمدن محمدرضا لطفی؛ موسیقیدان، آهنگساز و نوازنده فقید کشورمان. او کمتر در طول حیاتش به مصاحبه با رسانه ها تن داد و مانند اغلب هنرمندان واقعی موسیقی، با هنرش حرفش را می زد. با این حال لطفی در سال های پایانی عمر در برنامه ای تلویزیونی با نام «زنده باد زندگی» در شبکه دو سیما حاضر شد و برای لحظاتی از نگاهش به زندگی و مرگ گفت که جملات بالا از این مصاحبه انتخاب شده است.
لطفی نگاهی توحیدی به مرگ داشت؛ «من که نمیدانستم چه زمان مرا به این دنیا میآورند و حالا هم هر گاه بخواهند مرا میبرند. دست من نیست که بخواهم برایش غصه بخورم و ناراحت باشم. اگر در زمین خبری باشد همان انسانهایی هستند که برایشان زحمت میکشیم؛ وگرنه بقیه اش چیزی نیست، طبیعت است که در آن هستیم و از آن لذت میبریم. تمام شعرا گفته اند که زندگی تا هستی زیبا است و باید قدرش را بدانیم و زمانی هم که میرویم دیگر رفتهایم و حضورمان تمام شده ولی باطنمان باقی خواهد ماند.»
نگاهی اجمالی به فعالیت هنری محمدرضا لطفی ما را به گروه «شیدا» در رادیو و همکاری با کانون فرهنگی هنری «چاووش» رهنمون می کند. لطفی همراه با گروه «عارف» به سرپرستی حسین علیزاده هم به بازخوانی و اجرای دوبارهی آثار گذشتگان پرداخته بود.
این هنرمند کانون موسیقی «چاووش» را با همکاری هنرمندانی مانند حسین علیزاده، پرویز مشکاتیان و علیاکبر شکارچی راهاندازی کرد و در یک فعالیت چشمگیر، آثاری از این گروه به جا ماند که به گفتهی بسیاری از اساتید، از بهترین کارهای موسیقی ایران بهشمار میروند.
لطفی درباره همکاری هایی که در عرصه موسیقی شکل می گیرد و اختلاف نظرهای احتمالی، بر این باور بود که: «هنر جای دلخوری نیست؛ اگر باشد وارد وادی سطحیتری میشود. بین هنرمندان، قانون، قانون اجتماعی است. گاهی به ضرورت است و گاهی خصوصی. هیچ وقت دو نقاش معروف روی یک تابلو کار نمیکنند اما در اجرای موسیقی چنین است. کیانی، علیزاده، شجریان، مشکاتیان و من، جریانساز بخشی از موسیقی ایران بوده و هستیم اما با استقلال و دکترین مجزا به راهمان ادامه داده، گاهی کار مشترک با هم انجام می دهیم و گاهی شاید به ضرورت کنار هم باشیم.»
یکی از به یاد ماندنیترین آثار باقی مانده از این همکاری ها، تصنیف «سپیده» یا همان «ایران، ای سرای امید» ساخته پرویز مشکاتیان با صدای محمدرضا شجریان است.
لطفی دربارهی ساخت این قطعه که به گفته خودش آن را در شب پیروزی انقلاب به رادیو برد تا پخش کنند، گفته است: «تصنیف سپیده دیرتر از مقدمهٔ آن ساخته شده است. چند ماه پیش از نخستین کنسرت این اثر، وقتی به منزل سایه رفتم و با سهتار، آهنگ تصنیف را برای او نواختم علاقهمند شد که شعر آن را بسراید. خواهش کردم هر چه زودتر اقدام کند چون کنسرت در راه بود و بدون این تصنیف، کارمان ناقص میماند. کار سرودن شعر طولانی شد و من نگران بودم، تا این که یک هفته مانده به اجرای کنسرت شعر آماده شد و من آن را نزد شجریان بردم.»
در این بخش می توانید شنونده تصنیف «ایران ای سرای امید» (سپیده) با صدای محمدرضا شجریان، شعری از هوشنگ ابتهاج و ملودی محمدرضا لطفی باشید:
لطفی سال ۶۵ به آمریکا رفت و فعالیت موسیقایی اش را در این کشور ادامه داد. او نهایتاً ۲۰ سال بعد، یعنی در سال ۱۳۸۵ به ایران بازگشت و با تربیت شاگردانی در مکتب خانه میرزا عبدالله و ثبت آثاری در مؤسسه آوای شیدا به فعالیت هنری خود ادامه داد. لطفی که پیش از رفتن به آمریکا، با گروه شیدا در رادیو همکاری می کرد، در بازگشت دوباره به ایران با ساخت و تهیه برنامههای موسیقی در رادیو فرهنگ، گامی دیگر در مسیر آشنا کردن مردم با موسیقی ایرانی برداشت.
لطفی ۱۲ اردیبهشت سال ۹۳ بر اثر بیماری درگذشت و طبق وصیتش در گرگان به خاک سپرده شد.
محمدرضا شجریان پس از درگذشت او، سوگنامهای در فراقش منتشر کرد و چنین نوشت: «استاد محمدرضا لطفی آن یار دیرینهٔ بیهمتا به جاودانگی پیوست. او تمام زندگیش تلاش و دقت و وسواس در موسیقی نژاده و ردیف بجا مانده از میراثداران موسیقی کهن و آموزش به شاگردان بود. دستی توانا در نواختن و فکری سنتی در اصالت تاریخی آهنگ و نغمه با حال و هوا و شور و شیدایی خاص خود داشت. از شروع زندگی موسیقاییاش به شکلی تأثیرگذار در عرصه هنر و جاودانگی سنتهای آن راه پیمود و به انجام رساند. همواره دلسوز طبقه کارآمد کمدرآمد بود.»
شهرام ناظری هم در فراغ لطفی چنین عنوان کرد: «من و لطفی در این اواخر رابطهی درست و درمانی نداشتیم اما میدانم که او به جز اعتلای موسیقی ایران چیز دیگری نمی خواست. در حالی که مشکلات زیادی سر راه داشت و برای همین، دورهای مهاجرت کرد و پس از سالها برگشت. اما لطفی یک استاد کمنظیر و خستگیناپذیر بود.»
انتهای پیام
دیدگاهتان را بنویسید