موسیقی ایرانیان – زینب مرتضایی فرد: به این آسانی ها تن به مصاحبه حضوری نمی دهد. ترجیح می دهد همیشه مصاحبه هایش را به شکل مکتوب انجام دهد، اما این بار بالاخره راضی می شود که برای یک مصاحبه حضوری وقت بگذارد. گفت و گو را دقیقا از مهاجرت شروع می کنیم موضوعی که هنرمندان اغلب درباره آن نظر مثبتی ندارند و آن را مانعی برای خلق آثار هنری می دانند.
حمید متبسم که سال هاست ایران زندگی نمی کند دیدگاهی متفاوت درباره این موضوع دارد و مهاجرت را از زاویه ای دیگر نگاه می کند. با آرامش و صریح به سوالاتم پاسخ می دهد. وقتی با سوالات من درباره مهاجرت روبرو می شود، پاسخ های جالبی می دهد و می گوید مهم نیست که آدرس ایرانی ندارد. مهم نیست که هر روز غذای ایرانی نمی خورد. مهم این است که ایران و فرهنگ آن در دلش زنده است و هر جا که باشد در پی معرفی فرهنگ ایرانی به مردم دنیاست. اینها را خودش می گوید. آهنگساز و نوازنده ای که می توان او را یکی از موسیقیدان های فعال و جسور ایرانی دانست که همواره تجربه های تازه را در پروژه های موسیقایی چون سیمرغ داشته است. البته او از هیچ انتقادی ناراحت نمی شود و تاکید می کند: کسی که مخالف و موافق ندارد مرده است، شاید او از معدود هنرمندانی باشد که می گوید صندلی های خالی سالن اجرا موجب دلمردگی اش نخواهد شد. چون معتقد است کاری را که باور دارد انجام می دهد و حالا همه اینها او را بر آن داشته است که در کشور هلند هم سازهای ایرانی درس بدهد و پیوندی هر چند کوچک میان موسیقی شرق و غرب ایجاد کند.
او این روزها به ایران آمده است تا پروژه موسیقایی پردیس را در روزهای ۶ و ۷ شهریور به خوانندگی سالار عقیلی و رهبری بردیا کیارس روی صحنه ببرد. با او درباره مهاجرت، موسیقی، خلق و خوی ما ایرانیان و فرهنگ غنی ایران و موسیقی به گفت و گو نشستیم.
***************
مساله مهاجرت هنرمندان و به خصوص هنرمندان موسیقی یکی از موضوعاتی است که همیشه وقتی مطرح می شود بسیاری با آن مخالف هستند و می گویند آهنگساز برای کار در عرصه موسیقی ایرانی نیازمند حضور در کشور است. شما بر خلاف این نظریه ها آهنگسازی هستید که سال هاست در ایران زندگی نمی کند و شاید بیش از اغلب اهالی موسیقی به تولید آثاری با هدف پررنگ کردن فرهنگ ایرانی دست می زند. می خواستم به عنوان ناقض نظری که در ابتدا گفتم کمی درباره این موضوع توضیح دهید. و بگویید زندگی در خارج از کشور روی کار آهنگساز تاثیر منفی دارد یا خیر؟
به نظر من وطن هر انسانی در درون دلش است. وطن من هم خانه ام است. وقتی من بتوانم در درون خودم اتفاقی را درست شکل دهم قطعا بازخورد بیرونی هم خواهد داشت. بنابراین به نظر من حضور داشتن در یک کشور به معنای داشتن آدرسی در آنجا نیست، بلکه به این معناست که شما چقدر با آن محیط پیوند عاطفی و فرهنگی دارید. من نمی توانم فکر کنم که حتما غذای ایرانی خوردن و در خیابان های ایران راه رفتن دال بر ایرانی بودن یک فرد باشد. من به عنوان یک ایرانی هر جای دنیا که باشم پیوند عاطفی و فرهنگی با کشورم دارم و همواره در پی شناخت عمیق و دقیق این فرهنگ هستم همین موجب می شود هر جای دنیا هم که باشم با فرهنگ ایرانی زندگی کنم. ضمن اینکه زندگی کردن در سرزمین های دیگر می تواند برای یک هنرمند این فرصت را ایجاد کند که او از فرهنگ های دیگر هم برای شکوفا کردن فرهنگ ملی خودش استفاده کند.
حال شاید نتوانم این موضوع را به همه دوستان هنرمندم تعمیم دهم و بگویم که همه می توانند در کشورهای دیگر زندگی کنند و آثارشان را در مسیر رشد و شکوفایی فرهنگ ایرانی تولید کنند، اما می توانم درباره خودم بگویم حضور فرهنگی من در ایران بدون داشتن آدرس ایرانی، خیلی شاخص تر از حضور فرهنگی ام در خارج از کشور است. من آدرسم آنجاست اما در واقع آنجا هم که فعالیت می کنم تمام سعی ام بر نشر فرهنگ ایران است. ولی فرهنگی که از آن حرف می زنم چه هست و از کجا سرچشمه می گیرد، داستانش قدری طولانی است و شاید متعلق به این بحث نباشد اما بدم نمی آید که کمی درباره اش توضیح دهم.
اتفاقا دوست دارم بدانم چه نگاهی به فرهنگ ایرانی دارید که خارج از ایران سعی در نشر و ارائه آن دارید.
ببینید ایران را باید فراتر از مرزهای جغرافیایی اش نگریست. به نظر من ایران در واقع یک کشور نیست؛ بلکه یک نماد، یک فرهنگ و یک اخلاق است و به همین خاطر از گذشته های دور به ایران، آزاده می گفته اند. فردوسی می گوید:
سیاوش منم نه از پری زادگان
از ایرانم از شهر آزادگان
شهر آزادگان منظور ایران است و ایران نماد آزادگی. آنچه شما درباره برخی نگرش های منفی ایرانیان به فرهنگ خودشان گفتید، در گذشته های دور اخلاق ایرانیان نبوده و ایران و ایرانی در همین تعبیر آزادگی جای داشته است. این شاخص ها متاسفانه در طول زمان کمرنگ شده و به آن پرداخته نشده است. آنچه امروزه بعنوان فرهنگ ایرانی باقی مانده و خیلی ها ادعا می کنند که از آن طریق ایرانی هستند، یک سری اخلاق های روزمره اجتماعی است که در بسیاری از موارد قابل انتقاد است و نیاز به تصحیح دارد.
کدام بیشتر قابل انتقاد است؟
یک مورد تکیه نکردن به قانون از سوی مردم است. قوانین اجتماعی برای این به وجود آمده که انسان ها در کنار هم درست زندگی کنند و هر کسی هر جوری که دلش می خواهد زندگی نکند. این در حالی است که امروز یکی از مشخصات ایرانی ها این است که تا اندازه خیلی زیادی بی نظم باشند. در رانندگی کردن. در قول و قرار گذاشتن. در رعایت نکردن موارد متعدد قانونی و … . این در اساس دور از اخلاق انسانی است نه فقط اخلاق ایرانی. چرا که قوانین به وجود می آیند تا ما بتوانیم کنار هم مسالمت آمیز و با آرامش و مهر و محبت زندگی کنیم.
می شود یک مورد عینی تر و ملموس را مثال بزنید؟
اینجا وقتی می گویی چرا دیر آمدی؟ پاسخ می دهند شما نمی دانی اینجا ایران است! یعنی واقعا این اخلاق ایرانی است؟ این که مایه شرم است! چرا باید بعنوان یک اخلاق ایرانی پذیرفته شود؟ باید خجالت کشید از اینکه ما بگوییم اینجا ایران است پس باید این اخلاق را داشت.
وقتی در ایران هستید این رفتارها آزارتان نمی دهد؟
من آدم خانه هستم. زیاد اهل بیرون رفتن نیستم. اگر کاری نداشته باشم ۱۰ روز هم در خانه بمانم هیچ مشکلی ندارم. درست است که این موارد اذیتم می کند ولی به این معنا نیست که من را از ایران زده می کند. به هیچ وجه. من عاشق این ملک و فرهنگ اصیل ایرانی هستم. اما ناراحت می شوم از اینکه ما هنوز نتوانسته ایم فرهنگ از هر نظر غنی ایرانی را به دنیا نشان دهیم. اجازه بدهید یک مثال کوچک بزنم. در جهان فرهنگ های غذایی را دسته بندی می کنند و به فرانسوی ها رتبه اول را می دهند و در این درجه بندی ایران جایگاه واقعی خویش را ندارد. در حالی که مملکت ما یک فرهنگ غذایی بسیار غنی و گسترده را دارد اما چون خودمان هم هنوز آن را نشناخته و از آن استفاده نکرده ایم، رستوران های ما فقط یکی دو نوع غذای اصلی دارند. وقتی به این موضوع پرداخته نمی شود کسی آن را نمی شناسد. من گاهی به شهرستان ها می روم و از نزدیک می بینم چقدر نوع پذیرایی، فرهنگ پذیرایی و برخورد با غذا در نقاط مختلف کشورمان متفاوت و متنوع است. از اینجا بگیرید تا موارد متعدد فرهنگی مانند موسیقی، نقاشی و … را هم بررسی کنید. می بینید ما در بسیاری از هنرها و مسائل فرهنگی سرآمد و پیشکسوت هستیم و دنیا هنوز ما را نمی شناسد. آن موقع که در ایران دانشکده بوده مردم بسیاری از کشورهای جهان هنوز در جنگل زندگی می کردند و فرهنگ اجتماعی وسیع و غنی نداشتند.
این موارد است که مرا با این خاک پیوند می دهد. نباید این را که در حال حاضر چند نفر قانون را رعایت نمی کنند و حقوق دیگران را زیر پا می گذارند و در موارد اقتصادی حق مردم را پایمال می کنند، عمومیت داد و گفت این اخلاق ایرانی است! بدقولی اخلاق ایرانی نیست. اخلاق جدیدی است که مربوط به ایران نیست و تازه وارد است.
آقای متبسم موسیقی ایرانی هم بعنوان یکی از مهم ترین مظاهر فرهنگی کشور ما برای مردم غرب جذاب است؟
باید بگویم همه برنامه هایی که ما در کشورهای خارجی اجرا می کنیم برای غربی ها جذاب است. غربی ها وقتی به یک کنسرت می روند تکلیفشان روشن است که دارند می روند چه چیزی را گوش کنند. مثلا وقتی به کنسرت موتسارت می روند، می دانند قرار است چه نوع موسیقی را بشنوند، حال می روند که اجرای جدیدی از آن را بشنوند. چون تکلیفشان هم با خودشان روشن است، آنجا که می روند داد نمی زنند فلان آهنگ درخواستی! می روند که آن موسیقی را گوش دهند و خودشان را بسپارند به موسیقی موتسارت.
وقتی هم که یک موسیقی را نمی شناسند و نمی دانند قرار است چه چیزی را بشنوند با کنجکاوی و ذهنی کاملا برهنه می روند و بدون هیچ پیش داوری موسیقی را می شنوند. در پایان احساسشان را به شما می گویند.
اگر بخواهید مقایسه ای میان رفتار ما ایرانی ها در پایان یک کنسرت با رفتار غربی ها داشته باشید، چه می گویید؟
چند سالی می شود که در کشور ما قبل از اجرای کنسرت برخی نقدشان را هم بر اساس اینکه با آن فرد موافقند یا مخالف نوشته اند. یا در کشور ما مردمی که می روند کنسرت می خواهند حتما فلان ترانه را در پایان کنسرت بشنوند. هر خواننده ای به یک ترانه معروف است و حتما باید آن را اجرا کند. اما در غرب این اتفاقات رخ نمی دهد. وقتی کنسرت اجرا می کنیم واکنشی که می بینیم صد در صد صادقانه است. همان طور که غذای ما را می خورند و قضاوت می کنند، موسیقی مان را هم می شنوند و درباره اش قضاوت می کنند. موسیقی را می شنوند و مثلا می گویند که برایم جذاب بود یا نتوانستم آن را بفهمم. یعنی نمی گویند کار خوب بود یا بد بود و با تحلیل درستی با موسیقی برخورد می کنند.
شنیده ام سالن های اجرای موسیقی ایرانی تقریبا خالی است. آیا شما این موضوع را تایید می کنید؟
طی ۲۷ سالی که خارج از ایران برنامه اجرا کرده ام و دیگر همکارانم که آمده اند کنسرت داده اند آرام آرام یک طیف نسبتا وسیع شنونده موسیقی شرق بطور عام و ایران بطور خاص به وجود آمده که این نوع برنامه ها را دنبال می کنند و مدام پیگیر این هستند که بدانند کنسرت موسیقی ایرانی بعدی کی و کجاست؟ حتی خوانندگان و نوازندگان برتر موسیقی ایرانی را می شناسند. تعداد نه چندان کمی حتی ساز ایرانی می زنند.
ساز ایرانی برایشان چه جذابیتی دارد؟
افرادی هستند که از فرهنگ غرب لبریزند و به دنبال راه گریزی در فرهنگ شرق می گردند. دنبال بررسی تصوف و عرفان و چنین مواردی در فرهنگ ما هستند و می خواهند آرامش را جای دیگری جستجو کنند. به هر حال همین طور که در جامعه ما مشکلات فرهنگی وجود دارد در جامعه غرب هم هست و مردم به نسبت احساس درونی و شخصیتشان انتخاب می کنند که کدام مسیر را بروند. کسانی هستند که دربست غربی اند و با همان شیوه زندگی می کنند و خیلی هم راضی هستند و هیچ چیز دیگری نمی خواهند. هر از گاهی برای تنوع و دیدن یک پدیده جدید و جذاب می روند مصر یا می آیند ایران و عربستان و مراکش تا نوع دیگری از زندگی را ببییند و روی زمین بنشینند و غذا بخورند و فقط برای تنوع یک چیزی را تجربه کنند. اما برخی هم دنبال یافتن راه گریز هستند از آن فضایی که دوستش ندارند. این دسته دوم به موسیقی شرق روی می آورند و اخلاق های شرقی را با فرهنگ غربی خودشان به هم می آمیزند و به آرامش مورد نظرشان دست پیدا می کنند. بیشتر این افراد شنونده ما هستند.
پس شما این خبر خوش را به ما می دهید که موسیقی ایرانی در دنیا شنونده دارد و سالن های اجرای این نوع موسیقی خالی نیست؟
ببینید اخیرا بخاطر وضع بد و نابسامان شرایط اقتصادی در جهان بسیاری از سالن های کنسرت خالی می ماند و این موضوع تنها مربوط به موسیقی ایران نیست. موسیقی کلاسیک اروپایی هم همین شرایط را دارد. اگر ما بطور عام موسیقی را به دو دسته موسیقی هنری و تفریحی تقسیم می کنیم با کمی بررسی خواهیم دید موسیقی تفریحی مثل فست فود است و همیشه مغازه هایش پر است، مثل مک دونالد که اغلب مردم هر روز در آنجا غذا می خورند. ولی یک رستوران شیکی که سر فرصت کار خود را انجام می دهد و به فرهنگ غذایی اهمیت می دهد، هم قیمتش گران تر است و هم مشتری اش کمتر.
فرهنگ کلاسیک مانند قیف است، از بالا که شروع می شود دهانه اش وسیع و فراگیر است و هرچه پایین تر می آید دهانه اش تنگ تر می شود تا اینکه قطره قطره رد شود. شما یک نمایشگاه نقاشی جدی که دوهزار نفر را راضی کند به ندرت پیدا می کنید اما کنسرتی را که ۵۰ هزار نفر می آیند جیغ می کشند و کف می زنند، فراوان می بینید.
اگر بخواهیم با فلسفه جمعیت گرایی پیش برویم و آن را اصل قرار دهیم باید فاتحه فرهنگ را بخوانیم، چون همه چیز همین طور روبنایی و سطحی خواهد شد و می شود گذران عمر و انجام دادن یکسری کارهای روزمره.
زبان فارسی اکنون تنها در یک محدوده کوچک از جهان حضور دارد و طیف گسترده ای از مردم دنیا آن را بلد نیستند، بنابراین در بسیاری از موارد متوجه شعری که در اجرای شما خوانده می شود نیستند. شما زبان را تا چه حد مولفه تاثیرگذاری در برقراری ارتباط شنونده با موسیقی می دانید؟
اگر به دنبال مساله کلام در موسیقی باشید هر ملیتی باید فقط برای خودش موسیقی اجرا کند. نباید فراموش کرد که دایره فرهنگ بسیار گسترده تر از دایره زبان است. در اروپا کشورهای کوچکی کنار هم قرار دارند که هر یک زبان متفاوتی دارند. اما زبان موسیقایی موتسارت اتریشی یا روسینی ایتالیایی با بتهوون و باخ آلمانی مشترک است. وقتی آلمانی ها برای ایتالیایی ها موسیقی اجرا می کنند ایتالیایی ها نمی گویند ما این را نمی فهمیم.
برای ایتالیایی که زبان آلمانی را نشناسد، این زبان با زبان فارسی هیچ تفاوتی ندارد. چون هر دو را نمی شناسد. این گونه به نکته بسیار مهمی که تا کنون بارها درباره موسیقی گفته شده است می رسیم؛ زبان موسیقی بسیار فراتر و فراگیرتر از کلام است. موسیقی باید خودش گویا باشد وگرنه کلام را در نهایت در یک بروشور ترجمه می کنیم و به مخاطبان می دهیم تا بدانند،موضوع شعر چیست. من یک مورد دیگری را از خود شما می پرسم. وقتی تصنیف جدیدی را می شنوید که تا به حال کلامش را نشنیده اید، آیا تمام شعر را کامل متوجه می شوید؟
من رشته تخصصی ام ادبیات فارسی است. در اغلب موارد بله اما بسیار دیده ام شنونده ها با شعر به مشکل می خورند و در ابتدا معنایش را متوجه نمی شوند. حتی گاهی شعر حافظ را که پیچیدگی های ظاهری چندانی ندارد سخت درک می کنند.
بله بسیاری دکلمه را هم راحت متوجه نمی شوند . چون زبان ادبی نیاز به یک تفحص جداگانه برای درک دارد. نمی توان به راحتی درکش کرد. وقتی مولانا می گوید: شصت دلم به دست کن جان مرا نشانه کن. این سوال پیش می آید که شصت دلم به دست کن یعنی چه؟ باید بروی و بررسی کنی که شصت دل، دل مرغ است که آن را بعنوان حفاظ روی انگشت شصت می کشیده اند تا وقتی زه کمان را می کشند دستشان زخمی نشود. بعد متوجه می شوی که مولانا به معشوق می گوید شصت دل مرا به دستت کن و جان مرا نشانه بگیر. اگر این موضوع را کسی نداند متوجه منظور عاشقانه مولانا نمی شود.
سیمرغ را که کار می کردم نیمی از اشعار را به کمک مشاور ادبی درک کردم. با اینکه از کودکی شعر خوانده ام و شاگرد بزرگانی بوده ام ولی هر قدر آدم مطالعه کند باز هم جایی در مقوله زبان و ادب گیر می کند. این است که حتی موسیقی با کلام را باید مقوله ای جدای از کلام بررسی کرد، چون یک پدیده مستقل است.
بسیاری می گویند گروه دستان و بخصوص شخص شما خواننده را قبول ندارید و گاهی با اغراق می گویند آقای متبسم به خواننده بی احترامی هم می کند! یا می گویند خواننده در این گروه هیچ است. شما چه واکنش یا پاسخی درباره این حرف ها دارید؟
این خیلی ها که می فرمایید قطعا اشتباه می کنند. تعداد کارهای با کلام من بیشتر از کارهای بی کلام است و برای من موسیقی با کلام یک نوع ارزشمند از موسیقی است. رابطه ما نیز با خوانندگان گوناگونی که تا کنون کار کرده ایم بسیار نیکوست.
البته تاکید می کنم؛ موسیقی باکلام کار کردن به معنای داشتن خواننده برای پر کردن سالن ها، باور من نیست. این اخلاق مربوط به موسیقی پاپ است نه موسیقی کلاسیک. من اصلا به جمعیت اعتقاد ندارم و نمی پذیرم که هر پدیده ای که طرفداران بیشتری دارد حتما بهتر است! فلسفه زندگی من این نبوده و نیست.
البته فکر نمی کنم تا به حال در ایران سالن های اجرایتان خالی بوده باشد.
خالی هم بماند موجب دلمردگی من نخواهد شد. اصل این است که آدم به کاری که انجام می دهد اعتقاد داشته باشد. اگر من کاری که باور ندارم را انجام بدهم حتما آن کار محتوای خوبی ندارد و پیام درستی هم به شنونده نخواهد داد.
برویم سراغ موسیقی و پروژه موسیقایی پردیس که قرار است امسال در تهران روی صحنه برود. این پروژه را از چه زمانی آغاز کردید؟
در یک مرکزی فرهنگی رسمی دولتی هلند موسیقی ایرانی درس می دهم. حدود ۶ سال پیش بود که پروژه «پردیس» را با مسئولان این مرکز مطرح کردم. البته تدریس موسیقی ایرانی در یک مدرسه رسمی اروپایی خودش به تنهایی برای این مرکز جذاب است، ولی من دوست داشتم پروژه ای را مطرح کنم که ترکیبی از موسیقی ایرانی و غرب باشد و از آنجا که از سال ها پیش علاقه زیادی به موسیقی گلها و آثار وزیری و خالقی و حسین دهلوی داشتم، فکرکردم بد نیست بین هنرجویانی که ساز ایرانی می زنند با هنرجویانی که ساز غربی می نوازند پیوندی را ایجاد کنم و آنها در قالب یک ارکستر قطعاتی را اجرا کنند. پروژه را مطرح کردم خیلی مورد استقبال قرار گرفت و بودجه هم برایش تعیین شد و کار را شروع کردیم.
چرا نام پروژه شد «پردیس»؟
این واژه در زبان های اروپایی هم با اندکی اختلاف گویش معنی بهشت می دهد.
این پروژه تاکنون اجراهایی در دیگر کشورها داشته است. می خواهم بدانم اجرای چنین آثاری در دیگر کشورها چه تاثیری روی نگاه مردم غرب به موسیقی ایرانی داردو مردم این کشورها تا چه حد پذیرای موسیقی شما و در کل موسیقی ایرانی می شود و این آشنایی به چه می انجامد؟
پردیس دو اجرا در شهر های خارجی داشته یکی در لندن و دیگری بروکسل. اجرایی که در هلند داشتیم بیشتر بعنوان یک برنامه آموزشی انجام شد اما در لندن و بروکسل دو کنسرت رسمی داشتیم که این کنسرت ها هم به خاطر کمبود امکانات مالی ما برای جمع کردن یک ارکستر حرفه ای بزرگ منحصر به نوازندگان دانشجو بوده و می توانم بگویم یک ارکستر نیمه حرفه ای و کوچک بوده است.
پس می توان گفت اولین اجرای حرفه ای تان را در ایران خواهید داشت.
بله. اجرایی که در ایران داریم همه نوازنده ها حرفه ای هستند و تعداد اعضای ارکستر هم بیشتر است.اکنون کار را بازنگری کرده ام و با فراغ بال بیشتری برای نوازندگان حرفه ای نوشته ام. احساسم این است که اجرای خیلی خوبی خواهیم داشت و به زودی آلبوم صوتی و تصویری اش را هم ارائه خواهیم کرد. البته پروژه خیلی سنگینی است ولی به همت موسسه فرهنگی هنری ققنوس که حاضر به همراهی در کاری با سرمایه گذاری بالا و درآمد کم شده است، در حال انجام است که جای سپاس دارد.
درباره قطعاتی هم که اجرا خواهید کرد کمی توضیح دهید.
پردیس شامل قطعات مستقل و کاملا جدای از هم است. قطعاتی که شاید ارتباط عاطفی شان در این باشد که آهنگسازشان یکی است و بخصوص آهنگسازشان در یک دوره سنی مشخص اینها را ساخته نه اینکه یک قطعه از امسال باشد و یک قطعه از ۲۰ سال گذشته. چون حتما متبسم ۲۰ سال پیش با امروز متفاوت است. چه به لحاظ روحی چه به لحاظ آرامش چه به لحاظ تجربی. و ارتباط فنی شان این است که همه برای یک ترکیب سازها نوشته شده است.
همان طور که گفتم قطعات کاملا مستقل از هم هستند یک قطعه تمام می شود و بعدی شروع می شود. اینطور نیست که مانند موسیقی ایرانی مقدمه ای باشد و خواننده آوازی بخواند و بعد تصنیف خوانده شود و چهار مضرابی بیاید پایانش هم قطعه تندی اجرا شود. این قطعات را می توان جدا از هم گوش کرد.
اشعار از شاعران نوپرداز و قدیم ایران است دو شعر از مولانا «گل خندان که نخندد چه کند» و «عاشق شده ای ای دل سودات مبارک باد» ، یک شعر از اخوان ثالث «چاووشی»، از مجموعه آرش کمانگیر سیاوش کسرایی «زندگی زیباست» را کار کردم و یک شعر هم از برادر بزرگم رضا متبسم که در دوران جوانی اش اشعارش در مجله فردوسی منتشر می شد. دو قطعه سازی و یک شعر هم از فردوسی آماده کرده ایم. در واقع ابیاتی از فردوسی را از داستان های مختلف جمع کرده ام ولی موضوع همه ابیات ملی است و همه شان درباره ایران.
که ایران چو باغی است خرم بهار
شکفته همیشه گل کامکار
که ایران بهشت است یا بوستان
همی بوی مشک آید از بوستان
این بخش اشاره ای دارد به همان که فرهنگ ما ایرانیان در گذشته چگونه بوده است. خواستم قطعه ای بسازم که با این مجموعه مناسبت داشته باشد و در پایان کار اجرا شود.
این قطعه را برای بخش پایانی اجرا در نظر گرفته ایم که اگر شنونده آنقدر از ما راضی بود که دوباره به روی صحنه دعوتمان کند این قطعه را اجرا کنیم.
پس به نوعی جایگزین همان آهنگ درخواستی است که درباره اش صحبت کردیم.
بله. اصولا پایان اجرا شنوندگان قطعه دیگری را درخواست می کنند، به نظر من خوب نیست که قطعه دوباره(بیز) بی ارتباط به موضوع کلی کار باشد. من می گویم شنونده باید با ذهن کاملا عریان بیاید و ببیند ذهنیت هنرمند چیست؟ شاید در این چند سال که او را ندیدیم حرف تازه ای برای گفتن داشته باشد. به طور کلی بهتر است که شنونده با فضای اصلی کار سالن را ترک کند.
قطعا شما بهتر از من در جریان نقد و نظرات مختلفی که درباره پروژه سیمرغ مطرح شده بود هستید. فکر می کنید پردیس هم تا همان میزان با نظرات مختلف روبرو شود یا خیر؟ و اینکه این انتقادات شما را ناراحت نمی کند؟
اصلا کاری وجود ندارد که همگان را راضی کند. ما در این جهان حتما باید در تضاد قرار بگیریم و همه نباید نظرشان مانند من باشد. هنرمند باید موافق و مخالف داشته باشد، کسی که مخالف و موافق ندارد مرده است. چون بود و نبودش، کار کردن و نکردنش برای مردم بی تفاوت شده است. وقتی کسی کارم را نقد می کند با خودم می گویم پس کارم اهمیت دارد که نقد می شود. چیزی که ارزش ندارد را نقد نمی کنند.
آقای متبسم در ایران دولت تازه ای کار خود را آغاز کرده است. دولتی که از همان ابتدا مردم را به انجام تغییراتی در عرصه های مختلف امیدوار کرده است. شما فکر می کنید این دولت در عرصه موسیقی باید چه تغییراتی را ایجاد کند تا اهالی موسیقی هم به آینده کاری شان امیدوارتر شوند؟
باید این نکته را بگویم که مسلما فرهنگ خوراک روحی و پشتوانه رفتاری یک ملت است، برای اینکه بتوانند در کنار هم زندگی کنند. من همیشه گفته ام اگر به وضع هوا و نان مردم می رسید، فراموش نکنید که موسیقی و فرهنگ هم هوا و نان است.
به طبیعت نگاه کنید، یک پلنگ وقتی سیر باشد بچه آهوها را نمی گیرد، پس حیوانات نیاز به یک فرهنگ برای همزیستی کنار هم ندارند و این فرهنگ بصورت غریزی در آنها وجود دارد و از طبیعت پیروی می کنند ولی درباره انسان اینطور نیست. انسان هایی هستند که برای حفظ قدرت خودشان بمباران می کنند و یک ملت و کشور را نابود می کنند. این انسان ها سیری ناپذیرند و مدام به دنبال تصاحب چیزهای تازه هستند. پس انسان هیچ وقت قانون طبیعت را دنبال نمی کند. برای همین انسان احتیاج به پدیده دیگری دارد که بتواند سالم زندگی کند. و آن چیزی نیست جز فرهنگ. بنابراین اگر به فرهنگ پرداخته شود بزهکاری از بین می رود. دزدی و خیانت از بین می رود. پایمال کردن حق دیگران از بین می رود. چرا؟ چون انسان با آن فرهنگ رشد می کند و دیگر به خودش اجازه نمی دهد این کار را انجام دهد. ولی اگر به فرهنگ پرداخته نشود بی مهری و حق ناشناسی حاکم خواهد شد. این اتفاق دارد در خیلی از کشورها و تا حدی در ایران رخ می دهد. حالا که مردم اینقدر امیدوارانه به دولت رای داده اند، دولت شرایطی را ایجاد کند که دیگر در مصاحبه هایمان از این حرف های تلخ نداشته باشیم.
دیدگاهتان را بنویسید