×
×

گفتگو با خواننده «گلها» و نوازنده بنام عود در ۹۱ سالگی

  • کد نوشته: 38217
  • 13 تیر 1392
  • ۱ دیدگاه
  • خیلی اهل مصاحبه نیست. این جمله‌ای بود که از فرزندش شنیدم. در پاسخ به گفته پسر استاد اشاره کردم که ما مشتاق هستیم تا در آغاز دهمین دهه عمر، گفت‌وگویی هرچند کوتاه با ایشان داشته باشیم. اما از آنجا که استاد برای رفت‌وآمد مشکل داشت و باید که پسر نیز در خانه حضور می‌داشت، در یک عصر پنجشنبه، ما را به حضور پذیرفت. محل زندگی استاد، خانه‌ای بود قدیمی در محله مجیدیه تهران. به قول خودش ویلایی متعلق به ۴۰سال پیش. به اتاقی در زیرزمین خانه راهنمایی شدم. مملو از عکس بود. عکس‌هایی عموما سیاه و سفید از هنرمندان نامی موسیقی ایرانی که هر یک، وزنه‌ای بودند برای خود در این عرصه.

    گفتگو با خواننده «گلها» و نوازنده بنام عود در ۹۱ سالگی
  • عبدالوهاب شهیدی (عکس: امیر جدیدی)

    عبدالوهاب شهیدی (عکس: امیر جدیدی)

    موسیقی ایرانیان – حمیدرضا محمدی: «من در برابر استاد شهیدی جرات اجرا ندارم و خود را در حد و اندازه ایشان نمی‌دانم. در مقابل ایشان سر تعظیم فرود می‌آورم و دست‌شان را می‌بوسم.»

    محمدرضا شجریان، یازدهمین جشن خانه موسیقی هنگام اهدای جایزه استاد شهیدی، دوشنبه ۲۶ مهر ۱۳۸۹
    خیلی اهل مصاحبه نیست. این جمله‌ای بود که از فرزندش شنیدم. در پاسخ به گفته پسر استاد اشاره کردم که ما مشتاق هستیم تا در آغاز دهمین دهه عمر، گفت‌وگویی هرچند کوتاه با ایشان داشته باشیم. اما از آنجا که استاد برای رفت‌وآمد مشکل داشت و باید که پسر نیز در خانه حضور می‌داشت، در یک عصر پنجشنبه، ما را به حضور پذیرفت. محل زندگی استاد، خانه‌ای بود قدیمی در محله مجیدیه تهران. به قول خودش ویلایی متعلق به ۴۰سال پیش. به اتاقی در زیرزمین خانه راهنمایی شدم. مملو از عکس بود. عکس‌هایی عموما سیاه و سفید از هنرمندان نامی موسیقی ایرانی که هر یک، وزنه‌ای بودند برای خود در این عرصه. بخشی هم بود که تمام آثار آوازی و عودنوازی‌های او، به شکلی کاملا مرتب در نوارها گنجانده شده بود. مهم‌تر از همه «عود» او بود که برایم خودنمایی می‌کرد. اما اسف‌انگیز بود. اوضاع اصلا رضایت‌بخش نبود. آخر شأن و جایگاه کسی که ۷۰سال از عمر گرانسنگ خود را بی‌هیچ مزد و منتی، در عرصه هنر این مرزوبوم، صرف کرده است، نباید که اینگونه باشد. با اینکه شاید به نظر رسد که این دست حرف‌ها، دیگر تکراری شده، اما باید گفت و آنقدر گفت تا روزی به یک‌نفر برخورد و به او، به همه موسیقیدانان پیشکسوت و به همه هنرمندان و اهالی فرهنگ وطن، که روزگاری بهتر از این ندارند، یاری رساند. هرچند خوشبختانه، برای دومین بار، پس از یازدهمین جشن خانه موسیقی، یکشنبه شب نهم تیرماه، در نخستین جشن سالانه سایت موسیقی ما، از یک عمر فعالیت هنری او در عرصه موسیقی هم تجلیل به عمل آمد. آنچه در ادامه می‌خوانید گفت‌وگویی است با «استاد عبدالوهاب شهیدی» در آستانه ۹۱سالگی…
     جناب آقای شهیدی در ابتدا و برای ورود به بحث، از خانواده پدری‌تان بگویید و اینکه در چگونه فضایی پرورش یافتید؟ با وجود اینکه شما چهره‌ای شاخص در عرصه موسیقی ایرانی هستید اما با توجه به اینکه ممکن است برخی از مخاطبان به ویژه در بین نسل جوان، با شما آشنایی خاصی نداشته باشند، لطفا از فضای دوران کودکی و خانوادگی‌تان در همان سال‌های نخست برایمان بگویید.
    من در اول مهرماه سال ۱۳۰۱ در شهر «میمه» و خانواده‌ای روحانی متولد شدم. پدرم میرزا حسن شهیدی ملقب به صدرالاسلام و متخلص به طوبی بود. البته جد ما شهید ثانی شیخ زین‌الدین جبل‌عاملی بود. ایشان در زمینه‌های گوناگونی تبحر داشت که داروسازی، طراحی نقوش قالی، نقاشی، قلمدان‌سازی، قالی‌بافی، ترمه‌دوزی، گلدوزی و گچبری از آن جمله‌اند. حتی ایشان در علوم شیمی و معدن‌شناسی نیز دارای اعتباری بود که کشف معدن طلای موته در میمه مهم‌ترین نمونه آن است. 
    جایی خوانده‌ام که ایشان خطی به نام مجنون را هم ابداع کرده بودند.
    بله. ابتدا اشاره کنم که میرزا بر روی سنگ محراب مسجد جامع میمه که متعلق به عصر سلجوقی بود و هم‌اکنون در موزه ملی ایران در بخش اسلامی آن نگهداری می‌شود، با خط خوش خود حجاری کرد و اضافاتی نمود. همان‌طور که گفتید ایشان خالق نوعی خط مخصوص نیز هست. نسخه‌ای از این خط منحصر‌به‌فرد به نام خط مجنون هم‌اکنون وجود دارد. این خط شامل دو برگ خطاطی است. در حالی که هیچ‌یک از دو برگ به تنهایی معنای خاصی ندارد، بلکه با قرارگرفتن روی یکدیگر معنای آن هویدا می‌شود. تصور می‌کنید که اگر در دامان چنین پدری رشد پیدا نمی‌کردید، به جایگاهی که امروز در آن ایستاده‌اید، می‌رسیدید؟
    قطعا خیر. قویا می‌گویم حضور ایشان و کمک‌هایشان در همان سنین کودکی، آینده‌ام را روشن کرد. به دوران کودکی‌تان برگردیم.
    من به یاد دارم که از ۸-۷ سالگی با جعبه‌های چوبی سنتور می‌ساختم و به هر حال به موسیقی بسیار علاقه‌مند بودم. پدر هم از آنجا که موسیقی را خیلی خوب می‌دانست، به من کمک می‌کرد و چند مثنوی را به من یاد داد که ‌ای کاش نرفته بود و من از او بیشتر می‌آموختم. اما ۱۳ ساله بودم که ایشان درگذشت. به هر جهت دوران کودکی کم‌کم و به مرور زمان سپری شد تا به مدرسه رفتم. دبستانی که در میمه بود تا کلاس چهارم بیشتر نداشت. پس به کاشان رفتم و تا کلاس ششم خواندم و امتحان دادم. برای ادامه تحصیل به تهران رفتم و سپس در همان ۱۸سالگی آموزگار رسمی وزارت فرهنگ شدم. یک‌سال بعد خود را به نظام‌وظیفه معرفی کردم. بعد از نظام‌وظیفه دیگر به میمه برنگشتم. در ژاندارمری به‌عنوان کارمند دفتری استخدام و بعد هم به ارتش منتقل شدم که در آنجا تا سال۱۳۵۰ که بازنشسته شدم، انجام‌وظیفه کردم.

     نظر به اینکه شما ۱۹ساله بودید که سرزمین ما درگیر اشغال متفقین شد، از آن دوران چه در خاطر دارید؟
    من سربازان انگلیسی را به یاد دارم که در آن سال‌ها به طرف اصفهان می‌رفتند و چند هفته‌ای هم در میمه اتراق کردند. سپس روس‌ها بودند که مرتب از خط میمه حرکت کرده تا به روسیه اسلحه برسانند و مدت‌های مدیدی این جاده را در اختیارشان داشتند.

     فعالیت هنری‌تان از چه زمانی آغاز شد؟
    سال ۱۳۲۲ که سربازی‌ام تمام شد به عضویت گروهی به نام هنردوستان درآمدم. یک‌سال بعد بانویی انگلیسی به نام میس نیل کرام‌کوک، هیاتی به نام احیای هنرهای زیبای ایران باستان ایجاد کرد. سپس در روزنامه‌ها اعلامیه‌ای داد و علاقه‌مندان به هنرهای ملی را به سوی خود فراخواند. من و یکی از برادرانم نیز عضو انجمن شدیم و در کلاس «دکتر مهدی فروغ» شگردهای موسیقی صحنه‌ای را فراگرفتیم. بعد از پایان کلاس‌ها امتحان دادیم که استاد خیلی از نتیجه امتحان من راضی بود. هنگامی که می‌خواستند در سال ۱۳۲۴ نمایش موزیکال موسی و شبان را روی صحنه بیاورند، من را به‌عنوان بهترین مثنوی‌خوان برای رُل مولانا انتخاب کردند. کار را در سینما «رکس» که آن‌زمان تازه در لاله‌زار تاسیس شده بود، به روی صحنه بردند و در آنجا علاوه بر این، کارهای زیاد دیگری چون لیلی و مجنون یا گل و بلبل را اجرا کردیم.

     در این میان چگونه با استاد «اسماعیل مهرتاش» آشنا شدید؟
    این آشنایی به شکلی کاملا اتفاقی در همان شب اجرای موسی و شبان رخ داد. آقای اسماعیل مهرتاش که بنده ایشان را نمی‌شناختم برنامه من را گوش کردند و به واسطه یکی از دوستان برادرم، خواستار قرار ملاقاتی شدند و من را به جامعه باربَد جهت همکاری دعوت کردند. در ۲۳سالگی در کلاس استاد مهرتاش شرکت کرده و شروع به یادگیری کردم و تمام دوره‌های آواز را دیدم. در ضمن اینکه کلاس آواز را پیگیر بودم به صحنه تئاتر هم می‌رفتم و تا سال ۱۳۳۹ در «جامعه باربد» زیر نظر استاد مهرتاش بودم. از همین‌رو من همواره خودم را مدیون استاد مهرتاش و نوع نگاهش می‌دانم.

     ایشان چگونه مردی بودند که شما را نزدیک به ۲۰سال در کنار خود نگه داشتند؟
    ایشان هم تدریس موسیقی به خصوص تار را می‌کرد و هم تدریس تئاتر، فن بیان و هنرپیشگی را. مردی که زحمت بسیاری برای تئاتر ایران کشید و من به ایشان بسیار مدیون هستم چرا که هرچه دارم از ایشان دارم حتی به شما می‌گویم که تنها استاد من در آواز، ایشان بودند.

     اگر اجازه دهید کمی به گذشته بازگردیم. چگونه آواز را به صورت حرفه‌ای آموختید؟ شیوه کارتان چگونه بود؟
    آواز را از روی صفحات گرامافون ۷۸ یاد گرفتم. نعل به نعل تاج اصفهانی و ادیب خوانساری می‌خواندم و تمرین می‌کردم. وقتی به جامعه باربد آمدم استاد مهرتاش گفت که باید همه اینها را از ذهنت پاک کنی که مدت‌ها گرفتار همین پاک‌کردن‌ها بودم. آنها را کنار گذشتم و آن چیزی را که ایشان به من یاد داد سرلوحه قرار دادم. مهرتاش به من گفت من این آواز را که به شما یاد دادم درست مانند خانه‌ای است که برای شما ساختم و خودتان هم کمک کردید. تزیینات، دکوراسیون، مبلمان، فرش و پرده‌اش به سلیقه خودتان است. یعنی اینکه آنچه من گفتم نباشید. خودتان هم اظهار وجود کنید.

     اما چطور شد که در این میان به رادیو راه یافتید؟
    در سال ۱۳۳۵ روابط‌عمومی ارتش توانست برنامه‌ای در رادیو به خود اختصاص دهد که آن هم موسیقی بود. به‌جز من حسین قوامی و ایرج هم برنامه داشتند که تا چهارسال در آنجا بودیم.

     از چگونگی آشنایی و همکاری‌تان با مرحوم «داود پیرنیا» بگویید.
    من دوستی داشتم به نام «احمد مهران» که ایشان کلکسیونر بود و دوست نزدیک آقای پیرنیا. منزل ایشان محفل هنرمندان بود و تمام هنرمندان نامی تهران به خانه ایشان رفت‌وآمد می‌کردند. یک شب با دوستی به نام «جواد مهاجر» که تار می‌زد، برنامه‌ای در افشاری اجرا کردیم و آقای مهران خیلی خوب این برنامه را ضبط کرد. بعد از سه روز مهران به من زنگ زد که یک‌نفر از اصفهان آمده که در برنامه گلها می‌خواند. سپس هم از من خواهش کرد که به آنجا بروم و ببینم که چه کسی است. من سر ساعت ۹:۳۰ که برنامه «برگ سبز» پخش می‌شد آنجا بودم. رادیو را باز کردیم. کمی که گوش دادم دیدم ساز آشناست. او هم اصلا معرفی نکرد اما وقتی تمام شد فهمیدم که کار خودم است. ایشان دو روز بعد به منزل ما آمد و با هم به نزد آقای پیرنیا رفتیم. به این ترتیب دوستی ما آغاز شد و این دوستی تا سال ۱۳۵۰ که ایشان فوت کردند ادامه داشت.

     ارتباطتان با ایشان چطور بود؟
    بسیار دوست بودیم و ایشان مانند برادر به من احترام می‌گذاشت. چون من وقت‌شناس بودم. حتی نیم‌ساعت زودتر از موعد، سر قرارهای کاری و حرفه‌ای حاضر می‌شدم. کارهایم را هم شسته و رفته انجام می‌دادم. از طرف دیگر چون مرحوم پیرنیا به من اطمینان و اعتماد داشت، امتحان‌کردن شعر و ملودی را برعهده خودم گذاشته بود.

     با توجه به اینکه شما فردی هستید که بیشترین برنامه آوازی را در مجموعه گلها تا سال ۱۳۵۷ به اجرا درآورده است، اهمیت این برنامه در موسیقی ایران را تا چه اندازه می‌دانید؟
    خلاصه بگویم که شکوفاترین دوره موسیقی ایران بود. چون بهترین کارها و ترانه‌ها و خواننده‌ها با برنامه گلها کار می‌کردند و متاسفانه این برنامه و خاطراتش دیگر هیچ‌گاه تکرار نشد و نخواهد هم شد.

     شما با چه نوازندگانی بیشترین همکاری را داشتید؟
    با زنده‌یادان روح‌الله خالقی، علی تجویدی، همایون خرم، پرویز یاحقی، فرامرز پایور، مرتضی محجوبی، حبیب‌الله بدیعی، مهدی خالدی، حسین تهرانی، رضا ورزنده، اصغر بهاری، حسن کسایی، جلیل شهناز و حسن ناهید که خداوند ایشان را حفظ کند.

     آیا از این استادانی که از آنها یاد کردید، نکته یا خاطره‌ای در ذهن‌تان باقی مانده است که برایمان بیان کنید؟
    از برخی از آنها بله. به خاطر دارم که با «پرویز یاحقی» کشش روحی عجیبی داشتیم. یعنی من می‌دانستم که طرف مقابل در آن لحظه می‌خواهد چه کند و این شرط بسیار مهمی در کار هنری است. دیگری «جلیل شهناز» بود که من معتقدم به لحاظ جواب شعر در موسیقی هیچ‌کس به پای ایشان نمی‌رسد زیرا خود نیز اهل آواز بود و جزییات کار را می‌دانست. من با پیانیست‌های زیادی کار کردم اما تنها با پیانوی «جواد معروفی» احساس راحتی می‌کردم و چند برنامه تکنوازی را هم با یکدیگر برگزار کردیم. در اینجا باید که از فرامرز پایور هم یادی بکنم که تمام کارها و کنسرت‌های خارج از کشوری که داشتم با ایشان بود. پایور از نظر اعتبار در همنوازی واقعا یکه‌تاز بود.

     از پرداختن به ساز تخصصی‌تان غافل شدیم. عود را چطور فراگرفتید؟
    ساز اول من سنتور بود که سال ۱۳۲۲ شروع به نواختن آن کردم. ۱۲سال سنتور می‌زدم. آن زمان «رادیو خاورمیانه عربی» را هم گوش می‌کردم و صدای عود من را خیلی منقلب می‌کرد. اینکه می‌گویند هر کسی هر آرزویی دارد به آن می‌رسد، من هم به آرزویم رسیدم. اولین نفری که من را راهنمایی کرد، آقایی بود با نام «خضوری» که عرب یهودی و از اهالی بصره بود که به تهران آمده و ماندگار شده بود. وقتی به جامعه باربد آمد، آقای مهرتاش او را استخدامش کرد. او استاد قانون بود و در نوازندگی عود هم تبحر داشت. وقتی با او آشنا شدم برایم عود آورد و راهنمایی‌ام کرد. طرز کوک‌کردن و انگشت‌گذاری را به من یاد داد. چون با تار آشنایی داشتم خیلی زود با آن ارتباط برقرار کردم. آن زمان کسانی مانند یوسف کاووسی و اکبر محسنی هم در ارکستر عود می‌زدند اما چون ساز اصلی‌شان تار بود، عود را هم به همین سبک می‌زدند. اما زمانی که من خواستم شروع کنم، هدفم آواز ایرانی بود که با ریتم نمی‌شد شور یا افشاری خواند. این بود که روی مضراب عود پیاده کردم و سبک عوض شد.

     آیا بین عودنوازی ایرانی و عربی باید قایل به تفاوت شد؟
    هیچ فرقی نمی‌کنند. هر دو عود هستند اما سبک نوازندگی آنها مهم است. اعراب آواز کشیده ندارند و تماما ریتمیک است و جواب‌های آواز هم که می‌دهند ریتمیک می‌دهند. اما ما که افشاری یا شور که می‌خوانیم، کشدار است. همان‌طور که اشاره مردم من سبک نو تا زندگی عود را که بر اساس مضراب‌های تار بود را به کناری نهادم که این کارمن موفق هم بود و در آینده تبدیل به سبکی خاص در عودنوازی شد.

     آیا شما علاوه بر حضور فعال در مجموعه برنامه‌های گلها، در عرصه‌های دیگری هم به اجرای برنامه می‌پرداختید؟
    از سال‌های پایانی دهه ۱۳۴۰ به دعوت وزارت فرهنگ و هنر ماهی یکی دوبار در برنامه‌های ایرانی «تالار رودکی» که امروز «وحدت» خوانده می‌شود، شرکت می‌کردم. چندی بعد به جشنواره‌های برون‌مرزی هم راه پیدا کردم. فستیوال هنرهای اسلامی در لندن، بزرگداشت مولوی در ترکیه و آمریکا، جشن ملی افغانستان و جشن خانه ایران در پاریس از جمله مراسم‌هایی بود که در آنها به اجرای کار پرداختم که خوشبختانه متبحرترین نوازندگان آن زمان ایران را هم در این برنامه‌ها در کنار خود داشتم.

     به‌عنوان یک خواننده پیشکسوت، آواز ایرانی را امروز در چه جایگاهی می‌دانید؟ آیا وضعیت آواز ایرانی را چه در نوع سنتی و چه در انواع دیگر آن در شأن موسیقی ایرانی می‌دانید؟
    الان صدا‌های بسیار خوب و تحریرداری وجود دارد اما متاسفانه در بیشتر موارد هم یکنواخت هستند و هم اینکه همه از هم تقلید می‌کنند. بسیاری از صداها هنوز شخصیت هنری پیدا نکرده‌اند. هنرمند شخصیت هنری لازم دارد که وقتی دهانش باز شد بگویند که فلانی است نه آنکه صبر کنند تا پایان کار و بعد تشخیص دهند که چه کسی است. امروز به نظر وضع اینطور است و من خودم هم گاهی که به کارها گوش می‌دهم، نمی‌توانم تشخیص بدهم که چه کسی دارد می‌خواند و این نقیصه بزرگی برای آواز ایرانی محسوب می‌شود.

     به عقیده شما مشکل از کجاست؟
    مشکل از تجربه است. از تعلیم گرفتن است. هنرجویان می‌کوشند حتما مانند همان استادی که از او آواز را یاد گرفته‌اند بخوانند. اما اگر تا ابد هم مانند او بخوانند باز هم می‌گویند مانند فلانی می‌خواند. مانند خودت باش. به وجود بیاور! برای خودت سبکی ایجاد کن و بگو که من اینگونه بودم. من کاری که کردم این بود ریتم خیلی ملایمی را در آواز آوردم که خیلی خسته‌کننده نباشد. وسط هم ضربی گذاشتم زیرا گوش بیشتر از ۱۵دقیقه طاقت شنیدن دستگاه شور را ندارد. شنونده هم ناراحت می‌شود چون خسته‌کننده می‌شود. به هر جهت خواننده این سبک را باید در وجودش پیدا کند و دنباله‌رو نباشد. دنباله‌رو که باشد اگر هم که هزاربار بهتر از بنان بخواند باز می‌گویند مانند بنان می‌خواند. البته سلیقه هم مطرح است. سلیقه شعرخواندن و شعر انتخاب‌کردن باید مراعات شود و قطعا این موضوع در موفقیت بسیار موثر است.

     به نظر می‌رسد استادان موسیقی هم در این میان، بی‌تقصیر نباشند.
    استاد همان‌گونه که یاد گرفته یاد می‌دهد. او که از خودش چیزی ندارد. همانی که از استادش یاد گرفته را تدریس می‌کند. درواقع آنچه را که استاد یاد می‌دهد ردیف‌ها و گوشه‌هاست که اهل موسیقی باید بداند چرا که چهار ستون اصلی کار است. یک خواننده باید همه را فرا‌گیرد اما لازم نیست که همه را اجرا کند. می‌تواند از یک آواز، یکی، دو گوشه را انتخاب کند و آن را بپروراند. گوشه و ردیف‌دانستن به قول مرحوم «کسایی» برای موزه خوب است. ۵۴ گوشه در موسیقی ایرانی است. همه‌اش را که نمی‌توانی انتخاب کنی. من دنبال ملودی بودم. گوش می‌کردم. اگر خوشم می‌آمد آواز را روی آن پیاده می‌کردم. اما سعی می‌کردم که محلی باشد و اصالت داشته باشد. موسیقی اصیل ما، موسیقی محلی ماست. موسیقی‌ای که ما داریم ایرانی است. وقتی می‌گویند اصیل، محلی است. اسامی اشخاص که روی گوشه‌ها قرار می‌گیرد به قول مرحوم خالقی سندیت ندارد و تاریخی نیست. به هر حال راه دشواری است. کار می‌خواهد. نمی‌توان یک‌شبه، ره صدساله را رفت.

     در سال ۱۳۵۷ و هنگام پیروزی انقلاب به چه کاری مشغول بودید؟
    در آن زمان من در خارج از کشور مشغول اجرای کنسرت بودم ولی چون ویزایی که داشتم دوساله بود و دخترم و پسرم هم در آنجا بودند، همان‌جا ماندم و استراحت کردم.

     بهترین و معروف‌ترین کاری که به اجرا درآوردید، به باور خودتان کدام‌یک از آثارتان است؟
    البته که من همه کارهایم را بهترین می‌دانم اما آنچه که بیشترین شهرت را در میان مردم یافته، تصنیف «زندگی» یا «آن نگاه گرم تو» است که این کار درواقع کاری بود اصالتا لری در دستگاه ماهور که شاعر آن هما میرافشار بود و تنظیمش هم برعهده «فرامرز پایور».

     به‌عنوان پرسش آخر، آینده آواز ایران را چگونه می‌بینید؟
    اگر وضعیت به همین منوال پیش رود که هیچ امیدی ندارم. پیشرفت کردن در آواز و موسیقی زحمت بسیار و مداوم نیاز دارد که فعلا به نظر نمی‌رسد آواز ما دارد به این سمت حرکت می‌کند اما در عین حال امیدوار هم هستم و روزی را انتظار می‌کشم که همه‌چیز در جای خودش قرار گیرد.

       

    مطالب مرتبط

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *