×
×

گفتگو با یکی از بازماندگان اصیل «بخشی»‌های ایران

  • کد نوشته: 37198
  • موسیقی ایرانیان
  • پنجشنبه, ۲۳ام خرداد ۱۳۹۲
  • ۱ دیدگاه
  • هفت‌پشتش بخشی بوده‌اند. دوتار دست می‌گرفته‌اند و هر جا عروسی بوده به سرعت روی مادیانشان می‌پریدند و به تاخت می‌رفتند تا در این مجلس با دیگر رقبای نوازنده‌شان ساز بزنند و رقابت کنند. با این که زمان زیادی از آن روزها نمی گذرد اما حالا معادلات دنیای مدرن تغییر کرده است و به قول سهراب بخشی ارگ به عروسی ها آمده و دوتار بخشی ها دیگر چندان جایی در عروسی ها ندارد. هرچند که او و خانواده اش هنوز هم دوتار شریک غم ها و شادی هایشان است و آن را فراموش نکرده اند.

    گفتگو با یکی از بازماندگان اصیل «بخشی»‌های ایران
  • 635067086145962207موسیقی ایرانیان – زینب مرتضایی فرد: هفت‌پشتش بخشی بوده‌اند. دوتار دست می‌گرفته‌اند و هر جا عروسی بوده به سرعت روی مادیانشان می‌پریدند و به تاخت می‌رفتند تا در این مجلس با دیگر رقبای نوازنده‌شان ساز بزنند و رقابت کنند.

     با این که زمان زیادی از آن روزها نمی گذرد اما حالا معادلات دنیای مدرن تغییر کرده است و به قول سهراب بخشی ارگ به عروسی ها آمده و دوتار بخشی ها دیگر چندان جایی در عروسی ها ندارد.

    هرچند که او و خانواده اش هنوز هم دوتار شریک غم ها و شادی هایشان است و آن را فراموش نکرده اند.

    حاج سهراب محمدی معروف به سهراب بخشی از طایفه کرمانج در سال ۱۳۱۷ در شهرستان مانه و سملقان به دنیا آمد. پدر و اجداد او پشت در پشت بخشی بودند و دوتار می زدند. شعر هم می سرودند و اغلب اوقات شعرهای خود را می خواندند.

    او ۵۰ سال است در جایگاه یک بخشی دوتار می نوازد و می خواند و در خواندن آوازهای کرمانجی بسیار مسلط است، تا جایی که بسیاری از پژوهشگران عرصه موسیقی نواحی او را یکی از بازماندگان بحق بخشی های ایران می دانند.

    با او درباره این که از چه زمانی دوتار زده و پدرش که بوده و مجالس بخشی ها چگونه است به گفت و گو نشستیم.

    سهراب بخشی با بیانی شیرین و خاص خودش از اتفاقات میان بخشی ها، از حیله هایی که به هم می زدند یا به قول خودش هچل کردن هایشان می گوید.

    او که حالا ۷۴ سال دارد، از این می گوید که در گذشته چگونه ساز یک بخشی لال می شده است و بعد هم با شادمانی از این می گوید که بخشی ها هرگز نتوانسته بودند ساز او را لال کنند.

    او مردی قانع و راضی است و به مستمری ۱۲۰ هزار تومانی که وزارت ارشاد به او می دهد قانع است.

    وقتی درباره گذران زندگی اش از او می پرسم، پاسخ می دهد: من یک بخشی کشاورزم، چشم بر آسمان دوخته و دل به امید خدا سپرده. نان و شهرت و نامم را او عطا کرده است. به هر چه دارم هم قانع و راضی هستم.

    از حکایت دوتار شروع کنیم. وقتی دوتار دستتان می گیرید بیشتر یاد چه چیزهایی می افتید؟
    یاد پدرم، مادرم، یاد روزهای بچگی ام. اصلا یاد همه زندگی ام می افتم. چون با این ساز زندگی کرده ام. به پدرم مسیح بخشی می گفتند که الگویی بود برای بخشی ها. وقتی عروسی بود نیاز نبود کسی دعوتشان کند همین که از دور دود را می دیدند دوتارشان را به گردن می انداختند و سوار مادیانش می شدند و می رفتند.

    در عروسی چهار، پنج تا بخشی دور هم جمع می شدند. آن وقت شب با هم رقابت می کردند. آن زمان هم این تارهای دوتار مثل حالا سیم نبود. نخ ابریشم بود. آن هم از نوع ابریشمی که آب نخورده بود و کال می نامیدندش. خدا بیامرزد مادرم را خودش در دشت مغان سه جا کرم ابریشم می انداخت و ابریشم خالص از آن برمی داشتیم. عروسی ها که می خواستیم برویم مادرم برایم تار می بافت. یعنی دو نخ نازک ظریف آماده می کرد برای ساز که هر کدام ۱۲ رشته نازک بود که به هم بافته شده بود و به هر یک از آنها یک تار می گفت. می گفتم چرا همه را جمع می کنی به هم می بافی؟ می گفت: می روی عروسی ساز می زنی این ابریشم داغ می شود، یک لته ای از آن پاره می شود و حال خودش را از دست می دهد. اگر لته های دیگر نباشد نمی توانی خوب ساز بزنی.

    قدیم ها وارد بودند ابریشم کال نگه می داشتند. پیله را به آب می انداختند، پشه می داد بعد کلاف می کردند و ابریشم را برمی داشتند. مادرم هر سال پنج کلاف برایم نگه می داشت. می گفتند ابریشم به آب نرسیده.

    پس یاد عروسی ها هم می افتید.
    عروسی های آن وقت داستانی بود برای خودش. آن وقت توی عروسی بخشی هایی که کارکشته بودند همین که صاحبخانه می رفت چای بیاورد سازت را لال می کردند.

    مگر ساز لال می شود؟ منظورتان این است که تارهایش را پاره می کردند؟
    ببین می خواهی سر از همه اسرار ما درآوری ها! این نمی شود (خنده). این راهی بود که بین بخشی های قدیمی و کارکشته رواج داشت و آن را می دانستند. می آمدند می گفتند سازت را می دهی نگاه کنم خب طرف مقابل هم نمی دانست او می خواهد چکار کند. اما او انگشتش را توی گوشش کرده بود و با روغن درون گوش آلوده کرده بود. ساز را می گر فت انگشتش را روی تارهای ساز می کشید و هی تکرار می کرد عجب تاری! عجب تاری! به به به به. خلاصه بعدش دیگر تار لال لال شده بود.

    یعنی ساز زدن عروسی ها شکل یک رقابت را داشت؟
    بله، خلاصه وقتی می رفتند رقابت کنند همه می گفتند ای وای دوتار فلانی لال است. این بخشی از میدان به در می شد. خلاصه این طور به هم نارو می زدند. حیله می کردند و همدیگر را شکست می دادند. آخر سر دیدند هیچ چیز علاج بخشی ها نمی شود و دست از این حیله برنمی دارند و به هم نارو می زنند، ابریشم را برداشتند و سیم انداختند.

    اما همان طور که جنس چوب دوتار از درخت توت است جنس تارهایش هم باید از درخت توت یا همان ابریشم باشد. ابریشم از همان کرم درخت توت است دیگر.

    حالا سیم صدای بهتری دارد یا ابریشم؟
    ابریشم را دوست داشتم، کم صدا است اما عین ما حرف می زند. صدایش جور دیگری است.

    کسی توانست ساز شما را هم لال کند؟
    نه، کسی نتوانست سر من کلاه بگذارد. ما تا هفت پشت بخشی هستیم و کلک ها و ناروهای همه را خوب می شناختیم.

    بخشی ها فقط در ساز زدن رقابت داشتند یا در امور دیگر هم رقابت می کردند؟
    پدر من بخشی آشخانه بود. یک پنجه باشی هم نزدیک ما طرف مانه بود. هرچه بخشی آن طرف بود را صاحبی می کرد و بهشان زمین می داد. زن پنجه باشی هم از آنها مراقبت می کرد و به آنها دانه می داد پنبه بکارند و زندگی کنند.

    اما بخشی های آنجا و ما پنجشنبه ها دور هم جمع می شدند و شعر می گفتند و خلاصه می خواستند حرفی بزنند که همدیگر را بشکنند. این یکی می گفت و آن یکی. مثل بچه ها که دعوا می کردند و دو تایی به هم فحش هم می دادند گاهی. می خواستند کم نیاورند.

    پدرم می گفت یک بار دو تا دختر با او هچل کردند. هر چه به نظرشان می آمده گفته بودند. بعد پدرم سه کلمه درباره زن ها گفته بود اینها لال شده بودند و نتوانسته بودند جواب بدهند. بعد از این ماجرا با مادرشان آمده بودند که تو ما را شکست دادی باید ما را بگیری. پدرم گفته بود من زنم مرده، دوست ندارم زن بگیرم حوصله ندارم. اما گفته بودند ما آن دنیا جلویت را می گیریم مگر می شود ما را شکست داده ای نگیری مان. یکی شان هزار راس گوسفند داشته و یکی شان هم یک ملک. مادرشان هم گفته بود لااقل یکی از دخترها را باید بگیری. هرچه پدرم گفته بود که من تازه زنم مرده زن نمی خواهم فایده نکرده بود و یکی از آن دخترها را گرفت.

    پس بخشی ها کشاورزی هم می کرده اند.
    بله. پدرم هم بخشی بود هم یک دستگاه داشت پنبه می زد. پنبه می رفت آن طرف و دانه این طرف. چرخ خرمن کوبی و دوتار هم درست می کرد.

    اولین دوتار شما را هم پدرتان درست کرد؟
    بله (کمی مکث. انگار دارد خاطراتش را مرور می کند) یادم است یک دوتاری هم برای من درست کرد. به پنج قران کاسه دوتارم را خریدم. پنج قران خیلی زیاد بود آن زمان. شما نمی دانید چقدر می شود!

    یادم است دنبال دسته برای سازم گشتم. پیدا نکردم و ناراحت شدم. یک همسایه دسته از چوب کرکا داد به من و گفت: مال تو. با خوشحالی رفتم و گفتم بابا برای من ساز درست کن که از عروسی ها ماندم. همین که رنده زد و درست کرد در بالای دسته یک عکس برنو درآمد. گفت این تار تو قیمت دارد. هر که ببیند از تو می گیرد. یک مستر بود از آمریکا می آمد درس می داد. یک شب رفتم برایش تار زدم گفت سازت را به من بده. هر چه گفتم این ساز را با همه آشخانه عوض نمی کنم بی فایده بود، دوصد تومان به من داد و تار را برد.

    چند ساله بودید که نواختن در عروسی ها را شروع کردید؟
    چهارده ساله بودم، الان هفتادوچهار سالم است. ای… روزگار چه زود گذشت!

    نواختن را هم از پدرتان یاد گرفتید؟
    چهار سال زیر دست پدرم چهار سال هم زیر دست یک استاد دیگر به او دایی می گفتند. الان به هر بخشی بگویی ساز را برای چه اختراع کردند نمی داند. حیف که دو چیز در این نقص دارد. البته در سه تار هم دو چیز نقص دارد. فقط نی و دف هیچ نقصی ندارند.

    چرا؟
    نی را در تعزیه هم می شود بزنی، اما دیگر سازها را نه.

    دف چرا بی نقص است؟
    (خنده) جزو اسرار است.

    حتما ایرادهای دوتار هم جزو اسرار است دیگر!
    دیدی گفتم آمده ای سر از اسرار بخشی ها درآوری. (می خندد). نمی شود بگویم اینها رازهای ماست. اگر بگویم تارم از تار بودن می افتد.

    شما دوتار می زنید و کردی می خوانید. برخی بخشی ها هستند که دوتار می زنند و ترکی می خوانند. کدام اصیل تر است؟
    اصل خواندن با دوتار ترکی است. نمی شود کردی زد و خواند، خیلی سخت است. من همه چیز می دانم ترکی، کردی و… اما از اول کردی خواندم و می خوانم.

    خب ترکی هم بخوانید.
    نه! می خواهی به من بگویند بخشی سر خرمنه! اگر ترکی بخوانم اصالتم از بین می رود. مردم ما درباره چنین بخشی هایی می گویند بخشی سر خرمن است یعنی گدا و بی سواد است. همه سازی می زند و به همه زبانی می خواند. بخشی اصیل یک رشته و یک خط را می رود.

    از خواننده های رسمی وقتی می پرسیم چقدر درآمد دارید پاسخ نمی دهند. شما به این سوال جواب می دهید؟
    چرا جواب ندهم! چهار ساله بودم زیر دست پدرم انگشت هام بالای پرده ها نمی رفت. پدرم می زد روی انگشت هایم می گفت چرا نرم نمی شود روی این پرده ها. خلاصه به من یاد داد. عروسی می رفتیم هیچ وقت نگفتم چیزی بدهید یا نه اگر می دادند می گفتم خدا برکت دهد. ندادند هم هیچ نمی گفتم. بعضی ها یک جفت جوراب می دهند. اما قدیم ها هر کس دو قران یا پنج قران می انداخت، می شد ده تومان. کم نبود جفت گاو را می خریدیم از صد تومان پنج تومان کم، قیمت ها کم بود دیگر. خودم زن گرفتم ۷۰۰ تک تومانی مهریه زنم بود.

    عروسی خودتان هم ساز زدید؟
    بله خودم، پدرم و همسایه ام ساز زدیم. همه ما عروسی های خودمان ساز می زنیم.

    هنوز هم همین طور است؟
    نه بعضی ها ارگ می زنند. اما ما خودمان ساز داریم، دستگاه اکو داریم. در عروسی خودمان ساز می زنیم. مرا برای چاووش خوانی حاجی ها می برند. اکو می برم و می خوانم. مردم هم صلوات می فرستند.

    در عروسی ها چه چیزهایی می خوانید؟
    آهنگ رقص و چمنزار. اما آهنگ نرم انقلابی هم داریم. آنها شعرهای حماسی قدیم و چقل هستند. من شعر نوی نرم می خوانم. چون الان بخواهم برنامه ای، جایی بروم نمی گذارند آنها را بخوانم. آن زمان هر چه می خواستیم می خواندیم. حالا می رویم رادیو و تلویزیون اول امتحان می گیرند، اگر مشکلی باشد آن را قطع و سنجیده می کنند.

    گفتید در عروسی ها اگر پول نمی دادند چیزی نمی گفتید. پس چطور زندگی تان را می گذراندید؟
    کشاورزی می کردیم. سرکارگری، چاووش خوانی. الان بخشی ها این طوری نمی روند عروسی، آن موقع هم می گفتند باید دو صد تومان بدهی! اما من دو شبانه روز می خوندم که بگویند این بخشی دماغ دارد. ۳۰ تومان هم به من و یک نفر دیگر می دادند، راضی بودیم.

    دو نفری رقابت می کردید؟
    بله دیگر، مردم تماشا می کردند، هر که خوب بود انتخاب می کردند. مردم می گفتند این بخواند.

    از شرایط فعلی زندگی بگویید.
    (با خنده) الان مثل گل زندگی می کنم.

    خب گل که هستید، اما می خواهم ببینم بیمه دارید یا نه؟
    نه، بیمه ندارم.

    از وزارت ارشاد مستمری می گیرید؟
    ماهی ۱۲۰ هزار تومان به من می دهند.

    کم نیست؟
    نه، خدا روزی بدهد، یک زن و شوهر که بیشتر نیستیم، خوب است. چاره هم نیست، خب می گویند بیشتر از این نداریم. گذران ما می شود. این جاوید (هوشنگ جاوید، پژوهشگر موسیقی نواحی) هم برای ما خیلی کار کرده. این جاوید… خیلی حق به گردنم دارد.

    چطور؟
    یک سال سیل آمد تمام محصول مرا برد. اندازه هشت سال پنبه مرا از بیابان برد. دیگر از بنیه افتادم و نتوانستم کشاورزی کنم. دادم به بچه هایم. در همین سال قیامت، این جاوید هم خانه ما بود. آمد و دوربین گذاشت من با دوربین درد و حال کردم و گریه کردم. رفت کلی برایم کمک آورد.

    هنوز هم جشن ها را می روید؟
    ها می روم. دعوتم کنند می روم.

    فرزندانتان هم بخشی هستند؟
    هشت تا بچه دارم و ۳۴ نوه. نوه و پسرم بخشی هستند. از من و دایی هایشان یاد گرفتند. اما جوان های دیگر هیچ علاقه ای ندارند. اصلا جوان کو؟ ما که جوانی نمی بینیم رفتند همه.

    به نظر شما نوازندگی دوتار چه فراز و فرودهایی در این ۵٠ سال اخیر داشته است؟
    قبل از انقلاب به بخشی ها به چشم مطرب و مجلس گرم کن نگاه می کردند آن شأن و مقامی را که باید می داشتند، نداشتند. پس از پیروزی انقلاب اسلامی به بخشی های اصیل به چشم هنرمند نگاه کردند. یک باره چنان قدر و ارزش والایی پیداکردیم که برای خود ما باورکردنی نبود.

    بارها سرودهایتان با خوانندگی و نوازندگی خودتان از رادیو و تلویزیون پخش شده است. از چه زمانی همکاری با رادیو و تلویزیون را آغاز کردید؟
    زمانی که من به همکاری در رادیوی مشهد دعوت شدم روزگاری بود که مشهد هنوز کارخانه برق مجهزی نداشت، کارخانه برق زغال سنگی بود و شب ها به تیرهای برق، فانوس آویزان می کردند. یک خانه خشت و گلی در دست رادیو بود و رئیس رادیوی مشهد آقای ایزانلو بودند که ترانه « لیاره» را زمانی که هنوز ٢٠سال نداشتم آن جا همراه با نواختن دوتارخواندم.

    بیش از۴٠ سرود انقلابی کردی به اسم شما در تاریخ موسیقی ایران ثبت شده است، اوج این سرودها چه زمانی بود؟
    یکی را در روزهای انقلاب سرودم که در مورد شهید بود و با این بیت آغاز می شد: «شهید نام آوری در سراسر جهان کار توست» و اوج کارهایم در دوران هشت سال دفاع مقدس بود که سرود «راه حسین راه من است» یکی از زیباترین آنهاست که هر وقت همراه نوازندگی دوتار می خوانم روح حماسی دیگری در من دمیده می شود.

    موقع سرودن یا خواندن سرودهای انقلابی به خصوص در دوران جنگ تحمیلی چه حس و حالی داشتید؟
    چهار فرزندم در دوران دفاع مقدس در جبهه ها حضور داشتند و احساس پدر و مادرانی را که فرزند در جبهه داشتند حس می کردم. وقتی شعری برایشان می سرودم با غم دل به دوتار می گفتم با تمام وجود فرزندان ایران زمین در سنگرهای مبارزه را مانند فرزندان خودم حس می کردم. وقتی شعری را برای فرزندم که عازم جبهه بود سرودم که در آنجا گفته بودم «پسرم بیا کمربندت را ببندم تو را از زیر آینه و قرآن بگذرانم و بربازویت قرآن ببندم برخیز که پیروزی نزدیک است». هرگاه این سرود را در هر محفلی اجراکردم مورد تشویق بیش از حد و انتظار روبه رو شدم. فرزندانم و جوانان منطقه وقتی ازجبهه به مرخصی می آمدند، می گفتند صدای تو و به خصوص این سرودت روح حماسه را در جبهه هایی که بچه های کرمانج حضور دارند می دمد. این شد که به اثر موسیقی حماسی پی بردم.

    زندگی یک بخشی از نظر شما چگونه است؟
    بخشی، روز سخت در زندگی ندارد، چرا که وقتی خداوند بخششی درحق او کرده و مورد عنایتش قرار داده هرچه در زندگی نصیبش می شود زیبایی و شادی است و حتی مشکلات زندگی هم او را در برابر سختی های بعدی مقاوم می کند. مگر پنجه زدن بر سیم تار و از ته دل نوای «الله مزار» سردادن غمی باقی می گذارد؟ ولی اگر بخواهم بگویم شیرین ترین دوران زندگی ام از کی آغاز شد باید چند سال پس از پیروزی انقلاب اسلامی را بدانید چرا که تا آن تاریخ اگر مردم به ما به چشم مطرب، نوازنده و مجلس گرم کن نگاه می کردند پس از پیروزی انقلاب به چشم هنرمند نگاه کردند. به ارزش هنر من و امثال من پی بردند و به این درک رسیدند که پنجه زدن بر سیم های تار و بیان داستان ها و حماسه ها، بیان ارزش های معنوی و میراث کهن ماست. ما نوازندگانی که سازو آوازمان ریشه در فرهنگمان داشت عتیقه ای بودیم که با انقلاب اسلامی کشف شدیم. من یک بخشی کشاورزم، چشم بر آسمان دوخته و دل به امید خدا سپرده ام و نان و شهرت و نامم را او عطا کرده است. به کم قانع و شاکرم.

    https://musiceiranian.ir/?p=37198
       
    برچسب ها سهراب بخشی

    مطالب مرتبط

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *