موسیقی ایرانیان – زهره نیلی: بوشهر، سرزمین نخل و آفتاب و شیشههای رنگی و پنجرههای گره چینی است. با مردمی که به دریا دل بستهاند و روزیشان را از آن میگیرند. ماهیگیری میکنند و لنج میسازند و با هر ضربه چکش برتن چوب، با یکدیگر سخن میگویند. آن هنگام که بادبان میافرازند و تور میاندازند و پارو میزنند و آواز میخوانند تا کمتر احساس خستگی کنند؛ آوازهایی که «نیمه» نامیده میشود. زندگی مردم بوشهر، از تولد تا مرگ با ریتم و موسیقی درآمیخته؛ وقتی بچهها به دنیا میآیند با صدایی خوش در گوششان اذان میگویند و به گاه مردن نیز با نغمهیی خوش و غمگنانه در آغوش خاک، به خواب میروند و آرام میگیرند. برای حاجیان، چاووشی میخوانند و در جشنها و عزاداریهاشان از موسیقی بهره میبرند. حبیب مفتاح بوشهری، نوازنده سازهای کوبهیی در شهری به دنیا آمده و بزرگ شده که مردم آن با دریا و ریتم و موسیقی یکی شدهاند؛ آلبوم «دی زنگرو» که نزدیک به هشت سال پیش به همت مرکز «آوا خورشید» منتشر شده و «پار و پیرار» با همکاری محسن شریفیان، از این آمیختگی سخن میگویند. به بهانه دهم اردیبهشت، روز ملی خلیج فارس به گفتوگو با این نوازنده سازهای کوبهیی پرداختهایم؛ اما نه حضوری یا تلفنی؛ اینترنت و پست الکترونیک، گفتوگوی «اعتماد» با حبیب مفتاح بوشهری را امکانپذیر کرد. گفتوشنودی که از سطر سطر آن، عشق به ایران و جنوب و خلیج همیشه فارس احساس میشود. حبیب، پیش از هرچیز با همان لهجه شیرین بوشهری از دریا و تاثیر آن بر موسیقی خود گفت: من کنار دریا به دنیا آمدم و بزرگ شدم… دریا که نه خلیج فارس… وقتی بزرگ شدم فهمیدم نوعی موسیقی وجود دارد که مرتبط با دریاست مثل «نیمه» یا «گلافی»؛ این عشق من به دریا را بیشتر کرد… الان هم خانهام در پاریس، کنار رودخانه است. دلم میخواهد فضایی که در آن زندگی میکنم و احساسی که دارم، کمی مشابه روزگاری باشد که در بوشهر زندگی میکردم.
تاثیر افسانهها بر موسیقی حبیب چه بوده با توجه به اینکه هم به افسانههای محلی چون «دیزنگرو» توجه کرده هم به اساطیری که گستره بیشتری را دربرمیگیرد مثل «بابل خوشبخت».
بچه که بودم مادربزرگم برایم قصه میگفت. بزرگ که شدم- البته از نظر سنی- برایم جالب بود که افسانهها و ریشه آن را بشناسم؛ من داستان «دیزنگرو» را خیلی دوست داشتم؛ «دیزنگرو» یعنی «مادر سیاهرو» و «زنگار» به معنی خرچنگ است. درمحله ما، صلح آباد، تصور میکردند مادر سیاهرو که یک جن است، جلوی ماه را میگیرد و از آنجا که باور داشتند اجانین از فلز میترسند با سینی و قاشق و قابلمه حلبی کنار دریا میرفتند و بر آن میکوبیدند تا زن سیاهرو کنار رود و ماه دیده شود. من این افسانه را دوست داشتم پس با همان اسباب فلزی به استودیو رفتم و آلبوم «دیزنگرو» را ضبط کردم. آلبومی که هشت سال پیش به بعضی قطعات آن به دید موسیقایی نگاه نمیشد.
به چه قطعاتی به دید موسیقایی نگاه نمیشد: «نیمه» یا «گلافی» که گونهیی موسیقی کار است و در این آلبوم هم آمده؟
خیلی کارها در بوشهر، مراسم و آیین است نه موسیقی. من در آلبوم «دیزنگرو»، برای نخستینبار به این آداب و رسوم جنبه موسیقایی دادم. برای مثال، «گلافی» بسیار ریتمیک است و تخصص اصلی من هم ریتم است اما اگر به شهر من بروی و بگویی موسیقی گلافی همه به تو میخندند. اینطوری: هاهاهاهاهاهاهاها
تاثیر فرهنگ و موسیقی آفریقایی بر موسیقی، حتی بر فرهنگ و زبان مردم بوشهر را نمیشود نادیده گرفت… از طرف دیگر بوشهر محل رفت و آمد اقوام و فرهنگها و زبانهای مختلف بوده، این مساله چقدر به حبیب کمک کرده تا ضمن حفظ اصالتهای موسیقیاش با مردم دیگر ارتباط بیشتر و بهتری بگیرد؟
فرهنگها و اقوام مختلف بر آداب و رسوم مردم بوشهر اثر گذاشتهاند اما تاثیرآفریقاییها بیشتر بوده و این موجب خوشحالی است زیرا انرژی خاصی به مردم شهر و دیار من تزریق کرده است… خود من از زمانیکه به فرانسه آمدهام با آفریقاییها کار کرده و اجراهای مختلفی را با دوستان آفریقاییام تجربه کردهام و این تجربه مشترک، برایم دشوار نبوده چراکه فرهنگ من به فرهنگ آنها نزدیک بوده است.
اصلا چقدر لازم است موسیقی بوشهر با موسیقی جهانی همسو شود یا نیازی به این کار نیست و قابلیتهایی در موسیقی بوشهر هست که برای مخاطب جذاب است؟
من به عنوان یک نوازنده جنوبی که خارج از ایران زندگی میکند خیلی تلاش کردهام اصالتهای موسیقی خود را حفظ کنم. در این سالها با گروههای مختلف و در سبکهای متفاوت کار کردهام اما شیوه ساز زدن من متفاوت است؛ ساز حبیب، لهجه دارد حتی وقتی با یک فلامنکو مینوازد و این موفقیت بزرگی برای من است و شیوه نواختن مرا خاص میکند.
روزگاری مردم خوزستان و هرمزگان و بوشهر برای درمان بیماران روانی و کسایی که مبتلا به زار میشدند به «ماما زار»، «بابا زار» مراجعه میکردند و مراسمی برگزار میشد که گونهیی موسیقی درمانی بود… متاسفانه این مراسم، کمرنگ شده است. چقدر ضرورت دارد موسیقی زار به همان شکل حفظ بشود یا بهتر اینکه این نوع موسیقی با شرایط روز و تغییر مناسبات زندگی، بازآفرینی شود؟
بهتر که جواب این سوال، نگفته بماند… زاری باقی نمانده و موسیقی زار را نمیتوان روی صحنه اجرا کرد؛ مگر اینکه بازیگر خیلی خوب و توانایی باشی تا بتوانی تنها گوشهیی از مراسم زار را به شکل نمادین به مخاطب نشان دهی گرچه خود من اعتقادی به این کار ندارم.
امروز مراسمی مثل زار خیلی کمرنگ شده است. این باعث میشود، موسیقی مربوط به این آیین هم از بین برود، در این شرایط، بهتر نیست به بازآفرینی افسانهها و موسیقی مراسم خاصی مثل زار بپردازیم، کاری که محسن شریفیان در «سیراف» کرد یا اینکه بگوییم به اجرای صحنهیی زار باور نداریم؟
باز هم تکرار میکنم زاری وجود ندارد؛ سالها قبل این مراسم در بوشهر و به زبان سواحیلی برگزار میشده، زبانی که متاثر از زبان آفریقایی و گونهیی اورادخوانی بوده؛ سالها از آن زمان گذشته و نسلی که برگزارکننده زار بود، از بین رفته است؛ من به عنوان یک موزیسین وظیفه دارم به دنبال شناخت این مراسم موسیقایی باشم اما وقتی اصلی باقی نمانده ناچارم به شنیدههای مردم توجه کنم یا از آنها که مراسم را دیدهاند بخواهم دیدههای خود را برایم اجرا کنند… شاید زمانی بخشی از این مراسم را به صحنه ببرم اما آن روایت حبیب و از زار است نه اصل مراسم.
امروز در روزهای عزاداری سنج و دمام استفاده میشود که آن هم متاثر از موسیقی آفریقایی است و شباهتهایی به مراسم شیخ فرج یا همان زار دارد.
من اطلاع درست و دقیقی در این زمینه ندارم. میتوان به نوشتههای محسن شریفیان در «اهل زمین» مراجعه کرد.
و اما تصوری که از موسیقی بوشهر در ذهن مخاطب عام وجود دارد، موسیقی بندر عباس و ریتمهای بندری است؛ دلم میخواهد از تفاوتها و تشابهات موسیقی بوشهر و بندر عباس بگویی؟
موسیقی جنوب، مثل حلقههای زنجیر به هم وصل است. معلوم است که این دو خیلی به هم نزدیکاند؛ من موسیقی بندرعباس را دوست دارم و از ریتمهای آن بسیار استفاده کردهام. تفاوت این دو موسیقی در سازبندیهاست که بحث تخصصی و مفصلی است و در حوصله مخاطبان روزنامه نمیگنجد!
چگونه میتوان حرکت را از موسیقی مردمی که با آفتاب و دریا پیوند خورده است جدا کرد؟
واقعا نمیتوان چنین کرد؛ بسیاری از این حرکات، ریشه در آداب و رسوم و نوع کار ما بوشهریها دارد و حذف این حرکتها به معنی نادیده گرفتن بخشی از آیینو سنت مردم بوشهر است… میدانم محدودیتهایی وجود دارد اما اگر متولیان فرهنگی با فرهنگ مردم هر منطقه آشنا شوند، این اندازه سختگیری نمیکنند. از سوی دیگر موسیقی بوشهر، موسیقی صحنه است یعنی به همان اندازه که شنیدنی است، دیدنی هم هست و چشمها را به دیدن دعوت میکند؛ چطور میتوان نیمه خواند و حرکت ماهیگیران آن هنگام که تور میاندازند یا پارو میزنند را تقلید نکرد؟!
امیر بهاری: نوید قویدل در خانوادهیی اهل «هوا» به دنیا آمد. (اهل هوا نحلهیی سنتیاند که مجریان موسیقی زار محسوب میشوند و ریشه در دوران ایران باستان دارند.) خانواده قویدل تسلط کاملی بر موسیقی زار دارند. نوید قویدل به تکنیکهای آوازی این موسیقی، ذکرهای زار، سازهای تنبیره و دوهل و ریتمها و ملودیهای موسیقی زار اشراف دارد. خانواده قویدل نخستین خانواده از نسل خانوادههای اهل هوا هستند که موسیقی زار را از حصر کهن آن خارج کرده و به جریان موسیقی روز وارد کردهاند. آنها با جریان مشابه خودشان در کشور اتیوپی ارتباط دارند و خود نوید قویدل به دلیل تبحر ویژهیی که در نوازندگی گیتار فلامنکو دارد، قرائت جدیدی از موسیقی زار ارائه کرده است. گفتوگویی که در پی میآید راوی دیدگاه این هنرمند بومی درباره موسیقی بندرعباس و خلیج فارس است.
آقای قویدل برای شروع این گفتوگو بهتر است درباره انواع موسیقی که در بندرعباس قابل بحث است، برای ما توضیح بدهید.
موسیقی بندرعباس را به دو گونه کلی میتوان تقسیم کرد، یکی موسیقی عامیانه و یکی موسیقی خاصتر یا همان موسیقی اهل هوا است. در موسیقی عامیانه مثل موسیقیای که در عروسی استفاده میشود.،سازهایی مثل دوهل، گبوس و عود و… . برای پیدا کردن قدمت این نوع موسیقیها شما باید به سازهای آنها رجوع کنید و ببینید هر کدام از این سازها چه قدمتی دارد. مثلا دوهل کسریی که امروز ما میشنویم در زمانهای دور این گونه نبوده است. این موسیقی عامیانه به مرور زمان تغییرات زیادی کرده است. ولی پایه ریتمی امروز این موسیقی همان شش و هشت قدیمی است و فرقی نکرده. این موسیقی عامیانه بندرعباس است ولی موسیقی زار خیلی محدود و سربسته بوده و تغییری نکرده. امروز در حال تغییر است ولی چیزی که به امروز رسیده همان موسیقی کهن زار است. این موسیقی تنها محدود به بندر عباس نیست و در بندرهای دیگر خلیج فارس هم موسیقی زار وجود دارد.
ظاهرا موسیقی زار هنوز هم پویاست. در واقع میخواهم شما برای ما توضیح بدهید که چرا این موسیقی بدوی برای من مخاطب شهرنشین هم جذابیت دارد و هنوز هم گیراست؟
این موسیقی اهل هوا بیشتر سربسته مانده و تغییر نکرده و این به خودی خود برای مخاطب موسیقی جذاب است چون چنین موسیقیای نشنیده است. جذابیتی که شما میگویید امکان دارد به واسطه اشعار خاص این نوع موسیقی هم باشد یا سازبندی آن. از طرف دیگر موسیقی برای اهل هوا اصل است. در واقع موسیقی همهچیز اهل هواست. اصلا این مسلکی است برای موسیقی. اگر رفت و آمد و زندگی و معاشرتی هست بر اساس موسیقی است. یعنی موسیقی باعث شده کنار هم جمع بشوند و در ایام مختلف موسیقی اجرا کنند و با توجه به اینکه در این موسیقی جمع خوانی صورت میگیرد. خب فرهنگ و صدای خاص خودش را دارد که آن را جذاب و پویا نگه داشته است.
«بابا زار» یا «ماما زار» در این موسیقی چه وظیفهیی دارند. احتمالا برای بسیاری جذاب است تا بدانند این عناوین در این موسیقی چه جایگاهی دارند.
بابازار و مامازار بزرگترهای این موسیقیاند. آنها بر این موسیقی مسلط هستند و میدانند چگونه این آیین را اداره کنند. در واقع مدیر مجلس اجرای زارند. آنها به انواع موسیقی اهل هوا بسیار مسلط هستند. مثلا اینکه بتواند جنبه آوازی این مجلس را به خوبی اجرا کند. اینها خصوصیات بابازار است.
شیوه آموزش این موسیقی چگونه است. بابازار به نوعی هدایتگر ریتم مجلس است و همانطور که خود شما گفتید دانش موسیقی مربوط به سنت خود را دارد. حالا این شخصیتها چگونه آموزش میبینند؟
این آموزش بیشتر سینه به سینه است. مثلا پدری به پسرش آموزش میدهد. پسر از کودکی با این موسیقی در ارتباط است و اول میبیند و میشنود و بعد شروع به آموختن میکند، در خانواده هرکسی جذب چیز خاصی میشود. مثلا فرزندی جذب دوزله نواختن و دیگری درگیر آواز میشود و به این صورت هر عضوی بخشی از کار را یاد میگیرد. روش خاص و مکتوبی برای این کار نبوده و کاملا خودجوش است. در واقع خود آن فرد خیلی شخصی و خود جوش توانایی خود در این موسیقی را کشف میکند و ادامه میدهد.
یکی از مهمترین پدیدههای چند دهه اخیر موسیقی بندر ابراهیم منصفی است که به شکل عجیبی به همه جای ایران رفته و طرفداران بسیاری دارد. منصفی با موسیقی خاص خودش سوژه جالبی برای بحث شده است. به ویژه آواز ایشان که بر اساس گویش جنوبی است. ارزیابی شما از موسیقی ابراهیم منصفی چیست؟
در موسیقی جنوب که در واقع شامل بندرعباس، میناب، جاسک، اهواز و… میشود، نشانهها و آثار تاریخیای هست که مربوط به حضور غربیها در این منطقه میشود. پرتقالیها، اسپانیولیها و…، در واقع بخشی از فرهنگ غرب که متاثر از فرهنگ لاتین است. سالهای زیادی آنها در این منطقه حضور داشتند صحبت یک سال و دوسال و ۱۰ سال نیست. طبیعی است که یکسری خرده فرهنگها رد و بدل شده است. شما میروید به میناب میبینید که در آنجا قلعه، کلیسا و… هست. در واقع فرهنگ لاتین حضور پررنگی در جنوب داشته و ارتباط مستقیمی هم با زندگی مردم پیدا کرده است. این رد و بدل شدن فرهنگ در اشکال مختلفی اتفاق افتاده است. مثلا ما در اینجا میگوییم «لنج» اسپانیاییها میگویند «لنجه». حتی در نسلهای یکدیگر هم تاثیر گذاشتند تا آنجا که شما مثلا در قشم خانوادههای سفیدپوست هم میبینید! آقای منصفی به نوعی نسبت به این تبادل فرهنگ حس درونی خاصی داشته و سفرهایی هم به آن مناطق کرده… و توانسته این قالب موسیقی را به وجود بیاورد که لاتین است و کلمات خیلی خوب و جالبی در آن قالب ریتم و لهجه لاتین جای میگیرند طوری که انگار یکی هستند انگار که یک چیز مستقلی درست شده. این کار واقعا یک تلفیق خیلی خوب است. تلفیقی که به راحتی نمیتوان آن را از هم جدا کرد. آقای منصفی به این دلیل موفق است که نشاندهنده فرهنگ لاتین در جنوب ایران است.
افرادی در این سالها بودند که متاثر از موسیقی جنوب آمدهاند و یک کارهایی کردهاند مثل آقای سهیل نفیسی که چند سالی آنجا بوده و در آلبوم ترانههای جنوب تعدادی از کارهای آقای منصفی را کاور کردهاند. یا پویا محمودی که در واقع خیلی متاثر از موسیقی بندر است. شما این تجربهها را چطور میبینید؟ آیا این کارها را در تاثیرپذیرفتن از موسیقی آن منطقه موفق میدانید؟
موسیقی آقای نفیسی خیلی خوب است. خیلی هم در جنوب محبوب است. هراز گاهی آنجا کنسرت هم برگزار میکند. به نظرم کار خیلی خوبی است. آقای منصفی در واقع فرم ابتدایی و اولیهیی از این کارها را به وجود آورد و با یکی، دو آکورد آنها را اجرا میکرد. ولی آقای نفیسی این ملودیها را به شکل غنی اجرا کرد. در واقع نفیسی نشان داد در این فرم سادهیی که آقای منصفی نواخته، چنین غنا و هارمونیای هست و این خیلی خوب است. باعث میشود موسیقی این منطقه کمکم جان بگیرد و از آن فرمهای اولیه و خیلی ساده بیرون بیاید. و بچههای این منطقه هم به این فکر بیفتند و به دنبال چیزی بروند که بتوانند ارزش این کارهایشان را استخراج کنند، مثل استخراج از چاه نفت. به هر حال آقای نفیسی راه این استخراج را باز کرد. بالاخره تا کسی پیدا نشود که نخستین قدم را بردارد شاید دیگران هم متوجه این قضیه نشوند که ارزش این موسیقی کار از همین چیزهای ساده است که در اطراف همه ما وجود دارد. درباره آقای محمودی هم به این شکل بوده ولی ایشان بیشتر این ملودیها را به سمت موسیقی راک و الکتریک و جز میبرند و خیلی هم موفق بوده. نظر من به شخصه راجع به این کارها مساعد است. هرچند درباره لهجه خواندن ایشان و برخی مسائل شاید ایراداتی وجود داشته باشد ولی به نظرم خوب است. من اخیرا یک کوارتت زهی از یک گروه فرانسوی شنیدم که یک گوشهیی از شروه خوانی خالو قنبر (استاد قنبر راستگو) را اجرا میکرد. این حرکتها به نظرم در کل خیلی خوب است.
آقای قویدل شما در حال حاضر وضعیت موسیقی بندر را چگونه میبینید، آیا این موسیقی خودش را به خوبی بازتولید میکند؟
متاسفانه بچههای بندر یک کاری که عمیق و قابل بحث باشد انجام ندادهاند. البته منظورم این نیست که باید بیایند یک کاری مثل کاری که آقای نفیسی انجام داده حتما انجام بدهند ولی یک کاری که عمیق باشد، متاسفانه انجام نشده. خیلی بچهها هستند که کار میکنند ولی موسیقیشان عمیق نیست. متاسفانه من نشنیدم که یک کار ریشهیی در بندر عباس توسط بچههای بندر شده باشد. ما اصولا خیلی موسیقی دوست داریم ولی متاسفانه فضا در بندرعباس به شکلی است که یا حرکتی انجام نمیشود یا اینکه خیلی کند پیش میرود.
البته من از موزیسینهایی که سمت بندر میآیند میشنوم که خیلی از بچههای بندر تعریف میکنند و خیلی جالب است که شما نگاه منتقدانهیی به موسیقی بندر دارید.
بله، وقتی با بچهها در ارتباط هستیم چیزهایی میشنویم ولی کاری که قابل ارائه باشد و بتوان آن را معرفی کرد انجام نمیشود و خیلی در این زمینه ضعیف پیش رفتهایم.
محسن شریفیان: جشنواره موسیقی خلیجفارس فقط یک عنوان بود؛ عنوانی که استانهای ساحلی چون بوشهر و هرمزگان با موسیقی ویژه و شنیدنی خود نتوانستند از آن بهره ببرند. تردیدی نیست کرمان تجربه بیشتر – و نه کافی! – در زمینه برگزاری جشنوارههای مربوط به موسیقی نواحی دارد. اما نباید فراموش کرد نام این جشنواره، یادآور یک محیط جفرافیای خاص است، پس منطقیتر آنکه در محیط خودش برگزار شود.
آیا بهتر نبود جشنواره موسیقی خلیج فارس در جنوب ایران و در شهرهای ساحلی آن برگزار شود؟ شاید این جشنواره، روزنهیی بود تا هنرمندان در دیار خود نفسی بکشند و مردم بار دیگر به کنسرت بیایند. شاید به این بهانه، دری از هزار در بسته هنرمندان موسیقی گشوده میشد. شاید برگزاری جشنواره موسیقی خلیج فارس در استان هرمزگان، بوشهر یا خوزستان، موجب تلطیف فضای عمومی میشد و از سختگیری و کجاندیشی بعضی متولیان فرهنگی – هنری جنوب ایران میکاست. متولیانی که موسیقی بومی و هنرمندان این نوع موسیقی را ترد کردهاند.
از سوی دیگر این همه جشنواره موازی برای چه؟ مگر نه اینکه جشنواره باید هدفمند باشد و به افق پایداری نگاه کند؟ اصلا برگزاری این تعداد جشنواره با عناوین مختلف، چه معنا و مفهومی دارد؟ چرا در ایران جشنوارهها به صورت هدفمند، تکرار و دنبال نمیشوند؟ چرا هر دولت یا وزیر یا مدیری اصرار دارد جشنواره جدیدی شکل دهد و جشنوارههای گذشته را نادیده بگیرد؟ خروجی این جشنوارهها چیست؟ برای مثال چرا تا به حال، یک اثر موسیقایی در ارتباط با موسیقی خلیج فارس منتشر نکردهایم؟
این جشنوارهها فقط نامی را با خود به یدک میکشند و همه ما از روی مصلحت، همیشه سکوت کردهایم. گروههای موسیقی، همواره صورت خود را با سیلی سرخ کردهاند. همزمان با هر جشنواره گفته شده: به علت کمبود بودجه نتوانستهایم برنامهیی درخور اجرا کنیم و این کمبود در جشنواره بعدی جبران میشود؛ برای رضای خدا، یک بار هم به این فکر کنید که جشنواره مورد نظر همان جشنواره بعدی است که از آن سخن میگفتید.
شما در جشنواره خلیج فارس هم با کمبود بودجه روبهرو بودید؛ یعنی توان پرداخت حقالزحمه و بعضا ایاب و ذهاب دلخواه گروهها را نداشتید. پس، ناخواسته گروههای اصلی و ساکن در دوردستها حذف و گروههای خودی و دمدستی و کمهزینه جایگزین شدند. گروههایی که ارتباطی با موضوع جشنواره نداشتند. برای همین است که ما شاهد فقط یک گروه از میناب بودیم که آن هم کاری به کیفیت کاری آنها نسبت به گروههای مطرح هرمزگانی نداریم.
احتمال میرود دست اندرکاران جشنواره خلیج فارس، به ویژه در بخش موسیقی، از اقدامات دولتمردان عرب درباره تحریف فرهنگی این نام خبر ندارند. شاید هم با خبرند که میگویند، خلیج فارس یک دغدغه ملی است و جشنواره موسیقی خلیج فارس به یک منطقه خاص تعلق ندارد! آیا ما در این خصوص از یک مشاوره فرهنگی در حوزه خلیج فارس استفاده کردیم؟ آیا آسیبشناسی کردیم که چگونه با موسیقی خلیج فارس تاریخ این منطقه را زنده نگه داریم و از فراموشی بخش اصلی این نوع موسیقی یعنی موسیقی دریانوردان و موسیقی کار جلوگیری کنیم. کدام سمینار تخصصی برگزار شد؟ خروجی آن چه بود؟ نوازندگان جوان و پیشکسوت موج و دریا و نخل، کجای قافله بودند؟
در این چند دهه قریب به اتفاق کشورهای عربی همسایه از طرفی برای استفاده از ساز
نیانبان از نوازندههای ایرانی استفاده میکنند و البته که ناگزیر هم هستند و از طرفی به عربی بودن این ساز و ساخت مجسمههایی از این نوازندگان به لباس عربی مبادرت میورزند… حکایت غریبی است فکر میکردیم نام خلیج فارس را تحریف میکنند غافل شدیم از تحریف فرهنگی!
جشنواره موسیقی خلیج فارس، یک موضوع ملی است از اینرو کشورهای عربی، مجسمه میسازند و لباس عربی بر تنش میپوشند و میگذارند نی انبان بنوازد؛ بگذار بنوازد؛ بهای این همه سال نی انبان نواختن ما چه بود: تنها با سیلی، صورت خود را نواختیم. حالا تنها نام خلیج فارس تحریف نمیشود که موسیقی خلیج فارس هم به تاراج میرود. آیا زمان آن نرسیده که جشنواره را به زجرواره برای هنرمندان تبدیل نکنید. چرا متمرکز نمیشوید و به جای این همه جشنواره یک یا دو جشنواره با آبرو برگزار نمیکنید؟…
حکایت آشنا و دردناکی است ذخایر نفت و گاز ملی و حمل کپسول گاز بشکههای آب بر دوش زنان و مردان جنوب! تا حادثه است و مصیبت؛ مردمان غیور و صبور و خونگرم خلیج فارس! اما تا خبری از جشن است و کمی سرگرمی و فرصت، به نام دیگران! هنرمندان خوش نوایی که در فقر و نداری و گمنامی بینوا ماندهاند. چرا اینقدر کمتوجهی میشود؟ چرا هیچ کدام از نوشتههای ما مورد توجه و بررسی قرار نمیگیرد؟ چرا جواب نامهها و طومارهای ما به متولیان فرهنگی بیپاسخ میماند؟
دیدگاهتان را بنویسید