به صورت اجمالی تاریخچه ای از زندگی تان بفرمایید؟
علی اکبر گلپایگانی هستم، خواننده گلهای جاویدان. کار من موسیقی و تخصصم آواز است. ۹ سال شاگرد نورعلی خان برومند بودم که یکی از مفاخر موسیقی این مملکت شمرده میشود. همه کسانی که در ردیف، حرفی برای گفتن دارند مدیون ایشان هستند. زیرا فردی بود مستغنی که احتیاجی به کسی نداشت و در عین حال به فعالیتی که انجام میداد اعتقادی راسخ داشت. وی در آلمان تحصیل کرد و در تصادفی بینایی خود را از دست داد. پس از آن به موسیقی روی آورد. من نزد وی آواز را فراگرفتم.
به دعوت آقای پیرنیا به رادیو ملی دعوت شدم. پیرنیا خود شاگرد استاد صبا بود و پیانو را بسیار خوب مینواخت. در آن زمان هرکسی به برنامه گلهای جاویدان دعوت نمیشد. نمیدانم ایشان چه چیزی در من دیده بود که دعوتم کرد. وقتی مرا دید اعلام کرد که فردی را که میخواستم پیدا کردم.
در رادیو به مدت ۱۷ سال آواز خواندم. یادم می آید وقتی برای اولین بار به رادیو رفته بودم مدیر وقت موسیقی در رادیو گفته بود: آواز را پشت مرده می خوانند. هرچند کمی رنجیده خاطر شدم اما به کاری که می خواستم انجام دهم اعتقاد داشتم و همین امر دلیل موفقیتم شد. در عین حال همواره این جمله استادم مدنظرم بود: «اگر می خواهی بخوانی باید متفاوت باشد. اگر بخواهی همانی را بخوانی که بنان، محمود خوانساری ، فاخته ای و… خوانده اند کاری نکرده ای. آنها خیلی بهتر از تو می خوانند. باید سبک کار خودت را داشته باشی.»
به این نتیجه رسیدم که باید راه و طریقی را طی کنم تا مقلد نباشم. در عین حال منحصر به فرد هم باشم. اولین کارم مثنوی شور بود. وقتی مرتضی خان محجوبی آن را شنید گفت: این کار بی نظیر است. هنگامی که برای اولین بار در رادیو شروع به خواندن کردم و آقای محجوبی پیانو را نواخت، از نحوه برخوردها و نگاهها دانستم موفق شده ام. همان زمان آقای پیرنیا گفت: شما میخ را کوبیدی. من همه موفقیتهایم را مدیون استادم نورعلی خان برومند هستم.
آقای گلپایگانی، به نظر می آید سبک کارهایی که در گذشته کردهاید موسیقی عامه پسند نبوده است، اشعاری ساده بود همراه با مفاهیم عمیق انسانی ، با توجه به این عوامل، به نظر شما چه چیزهایی باعث شد تا جلوی کار شما گرفته شود؟
به اعتقاد من، دلایلی که جلوی کار مرا گرفت ربطی به مسایل سیاسی نداشت. تغییراتی ایجاد شد و به طبع آن افرادی جایگزین شدند که شناخت کافی به مقوله موسیقی نداشتند. مثلا به جای آقای پیرنیا کسی آمده بود که تواناییهایی او را نداشت. پیرنیا با آن فکر بزرگ و مدیریت صحیح کجا و فردی که به جای وی نشست کجا؟
مدیریت جدید سعی کرد تمام کارهای زیربنایی را تغییر دهد . حتی خواستند نام “گلها” را از برنامه بردارند که آقایان یاحقی، بدیعی و تنی چند از هنرمندان با آن به مخالفت برخواستند. برنامههای آن زمان شامل “گلهای جاویدان”، “رنگارنگ”، “شاخ گل”، “برگ سبز” بود و بعدها “نوای موسیقی” به آن افزوده شده بود که به موسیقی ملی می پرداخت و آقایان اسدالله ملک، فرهنگ شریف ، دکتر جهانبگلو، جهانگیر ملک و محمود خوانساری برای آن زحمات زیادی کشیده بودند.
به اعتقاد من شاید نباید “گلها” را از بین می بردند. باید برنامه ای بهتر از آن را جایگزین می کردند. در آن زمان به آقای یاحقی گفتم: آقا، منظور آنها این است که اگر شما ، یاحقی، شریف، مرتضی خان محجوبی، حسن کسایی و… باشید ما گل نمی کنیم. به همین خاطر هم ما رفتیم و نتیجه هم که مشخص است.
|
گلپا: عدهای از هنرمندان فکر کردند اگر تعدادی را حذف کنند خودشان گل می کنند. اما، عکس آن فکر، رخ داد |
در حال حاضر کارهای آقای خرم بازسازی می شود. آهنگ های “آمدی با دلم گفتگو کنی”، “بر موج غم نشسته منم- بر زورق شکسته منم- ای ناخدای عالم”، واقعا آن شعرها هر کسی را که کمی ذوق و سلیقه هنری داشته باشد از خود بی خود می کند. آن فکرها کجایند؟ آقای تجویدی کو؟ صبرم عطا کن کو؟ آزاده ام کو؟ پشیمانم کو؟ آن آهنگ ها کجایند؟
آیا دیگر جوانان با استعداد و علاقمند نداریم که بیایند و آن آهنگ ها را با آن اشعار بخوانند؟ به نظر من، آنقدر جوان با استعداد در این کشور وجود دارد که اصطلاحا به آنها “شیر” می گویم. اجازه بدهید آنها هم به فعالیت بپردازند، چوب لای چرخ کسی نگذارید. در این چند سال، اگر تنها یک اثر هم به وجود می آوردم تا به امروز ۵۰ تا ۱۰۰ اثر خوب برای استفاده مردم بود.
همیشه اعلام کرده ام که برای مردم می خوانم و نه صرفا برای کسب پول. اگر بخواهم پول دربیاورم خیلی جاهای دیگر هست که می توانم اما نمی خواهم. عده ای از هنرمندان فکر کردند اگر تعدادی را حذف کنند خودشان گل می کنند. اما، عکس آن فکر، رخ داد.
آقای گلپایگانی، خیلی ها اعتقاد دارند بعد از انقلاب راه برای هنرمندان باز بوده است و آنها می توانستند به فعالیت هنری خود در چهارچوب قوانین کشور ادامه دهند، نظر شما چیست؟
ما شهروندی هستیم که در ایران زندگی می کنیم و تابع مقررات کشور هستیم. در اینجا مقررات می گوید خانمها نباید بخوانند. اما، من که خانم نبودم، کارغیرقانونی هم که انجام ندادهام. حال اگر بگویند بخوان، میخوانم و اگر بگویند نخوان، باز هم از قوانین پیروی میکنم. زیرا تابع قوانین هستم و میخواهم در ایران زندگی کنم.
تخصص من آواز است و علاقمندم در تخصصی که برایش زحمت کشیدهام فعالیت کنم. وقتی من آمدم آواز شکل دیگری پیدا کرد. آیا آن همه تجربه و آن عنوانهایی که مردم به من داده بودند مثل مرد حنجره طلایی، و … و زحماتی که سالها برای آموزش دیدم و آن را در اختیار وطنم قرار دادم را به خاطر حرف چندنفر باید نادیده گرفت. شاید آنها ندانند که چه باید بکنند. سرنوشتم را خودم باید تعیین کنم نه کسی دیگر.
به جبران تمامی نعمتهایی که خداوند به من عطا کرده است، اکنون وظیفه خود میدانم که به مملکتم خدمت کنم. در حال حاضر زلزلههایی پی در پی در آذربایجان و بوشهر هموطنانم را در شمال و جنوب کشور داغدار کرده است. وظیفه خود می دانم که به یاری هموطنم بروم با هر روشی که ممکن است به آنها یاری برسانم و هر کاری که در توان دارم را برای آنها انجام دهم.
هموطنانم خانه و کاشانه شان، و از همه مهمتر عزیزانشان را از دست داده اند. وظیفه حکم می کند تا به آن منطقه بروم و حتی آجر روی آجر بگذارم تا کاشانه ای ساخته شود، خواندن که دیگر کاری عادی است. زیرا هموطنم از اکبر گلپایگانی، گلپا ساختند و مرا در تمام این دوران سرپا نگه داشتند. عشق و محبت آنهاست که قلبم را به درد آورده است و از مصیبت شان داغدارم.
شما تجربه دو دوره مدیریت قبل و بعد از انقلاب را دارید ، برخورد مسوولان هنری کشور را چطور ارزیابی می کنید؟ و فکر می کنید چه کارهایی را به عنوان هنرمند باید انجام دهید تا جلب اعتماد مسوولان را به همراه داشته باشد و در مقابل مسوولان هنری کشور چه وظایفی دارند تا سکوت آقای گلپا شکسته شود و مردم بتوانند در کشور خودشان صدای شما را بشنوند؟
باید بدانیم قبل از هرچیزی همه ایرانی هستیم و موظفیم به وظایف خود به عنوان هنرمند متعهد باشیم. با گذاشتن نام هنرمند روی کسی، آن فرد هنرمند نمیشود. با فریاد کشیدن و خواندن و فلان مضراب را زدن هنرمند به وجود نمیآید. بلکه هنرمند در ابتدا باید وجهه مردمی داشته باشد و با مردمش زندگی کند.
آقایان ادیب خوانساری، سیدحسین طاهرزاده، بنان، فاخته ای و … چراغ راه ما بودند . بنابراین ما هم باید یاد بگیریم و چراغ راه جوانان باشیم. “من آنچه دیده ام ز دل و دیده دیده ام ” توجه کنید که ما چه چیزهایی دیدیم و دیدیم که بر سر تعدادی از هنرمندان چه آمد. من از مسوولان گله ندارم. گله من از رفقاست.
شما قبلا هم اعلام کردید حاضرید کنسرت برگزار کنید و عواید حاصل از آن را در اختبار مسوولان قرار دهید و هدف تان را هم حفظ آثار باستانی کشور از خطر تخریب عنوان کردید. این بار اما برای کمک به زلزله زدگان اجرای کنسرت را پیشنهاد دادهاید، دلایل به سرانجام نرسیدن پیشنهاد اول خود را چطور ارزیابی می کنید ؟
زمانی هست که افراد از دستگاه یا تشکیلاتی گله دارند و زمانی هم، همه ناراحتی به نزدیکان و رفقا برمیگردد. خیلی خوشحالم که خیلی از مسایل را به چشم دیدم. اگر صدبار دیگر به من جواب منفی بدهند باز هم درخواستم را تکرار می کنم زیرا هدفم کمک به مردم زلزله زده است.
معتقدم یک هنرمند نباید برای بالارفتن خود کسی دیگر را بکوبد. بعضی ها میآیند و بزرگان هنر را تخریب میکنند . مثلا رهیمعیری، معینی کرمانشاهی و خانم سیمین بهبهانی را نفی میکنند. در واقع ادعاهایی میکنند که وجهه هنرمندان را خراب کنند. اما مگر می شود اینکار را کرد؟
حرف من این است که چرا برای مطرح کردن خود، دیگران را نفی کنیم. سعی کنیم به آنها و تفکراتشان برسیم. در نظر بگیرید سه نفر دارند میدوند. اولی که میافتد به جای اینکه دو نفر دیگر را تشویق کند تا به خط پایان برسند پشت پایی میزند و همه را با خودش میاندازد. من با اینگونه رفتارها مخالفم.
باید بگویم که متاسفانه ما گرفتار اینگونه مسایل هستیم. همه فکر می کنند که در کارخودشان بزرگترین و بی نظیرترین افرادند. ما بزرگانی چون مرتضی خان محجوبی، جلیل شهناز، حسن کسایی را داشتیم که چنین ادعاهایی نداشتند . همه با هم رفیق بودند.
|
گلپا: در موسیقی نتی به نام نت سکوت داریم. لازم بود تا این نت را هم فرا بگیرم. و خدا را شکر آن را هم آموختم. شاید صلاح بود در این مدت نخوانم |
بارها برای رفع گرفتاری یکدیگر کنسرتهایی برگزار کردند و عوایدش را برای فردی که به آن نیاز داشت اختصاص دادند. کجاست آن جوانمردیها؟ هنوز هم از من در مورد ردیف های موسیقی میپرسند. من ۹ سال نزد نورعلی خان برومند آموزش آواز دیدم. استاد صبا عقیده داشت اگر شاگرد نتواند از استاد خود جلو بزند ، علم پیشرفت نمیکند. مگر آقای کسایی، شریف، جلیل شهناز، پرویز یاحقی، بدیعی بر روی آثار خود امضا نمی گذاشتند. امضای آنها مانند مهری است که پای تار یحیی می خورد.
در موسیقی نتی به نام نت سکوت داریم. لازم بود تا این نت را هم فرا بگیرم. و خدا را شکر آن را هم آموختم. شاید صلاح بود در این مدت نخوانم. اما حال که هموطنانم در آذربایجان و بوشهر دچار بلایای طبیعی شدهاند دیگر نمیتوانم سکوت کنم.
اعلام میکنم، حاضرم روی خاکها و آوارها با هموطنانم صحبت کنم و بخوانم و آنچه از خواندنم حاصل می شود متعلق به زلزله زدگان است. اگر آواز و هنرم میتواند غمی را تسکین ببخشد با جان و دل آن را در خدمت همنوعم قرار میدهم . اگر با آواز من، سرمایهای به وجود میآید و خانهای ساخته میشود، چرا نکنم؟! اگر اینکار را هم نتوانم انجام دهم که باید بگویم خداحافظ.
در چند ساله اخیر برخی هنرمندان پاپ کارهایی خوب ارائه دادند، اما بعد از خروج از کشور سبک کارهایشان افت کرد. به نظر شما چه اتفاقی می افتد که بین هنرمند و جامعه اش فاصله می اندازد؟
به عنوان کسی که تجربه زندگی در داخل و خارج از ایران را دارم اظهارنظر می کنم. ۶ ماه پیش آهنگی را با این شعرخواندم؛ “دیگه این آخره کاره/ آخرین فرصت مونده/ برای دیدن یاره/زندگی تعارف نداره” اولا من جای آنها نیستم که بدانم درد دلشان چیست. ثانیا حتما در دلشان غمی است و میخواهند خودشان را تسکین بدهند؛ آنها وطن را از دست دادهاند و این اتفاق کوچکی نیست.
با توجه به اینکه من تجربه زندگی در خارج و داخل ایران را دارم میدانم که زندگی در خارج از کشور خیلی سخت و طاقتفرساست. بنابراین داشتن این تصور که آنها در خارج از کشور با گذاشتن کنسرتهای مختلف پولهای کلانی به دست میآورند تصور غلطی است. در خارج از کشور مشکلات چندین برابر میشود.
در عین حال باید توجه کنید که ساخت و اجرای موسیقی برای جوانان وسالخوردگان باهم تفاوت دارد. موسیقی این دو نسل متفاوت است. باید به این نکات توجه کرد. از طرف دیگر نباید فکر کنید همه کسانی که خارج از فضای کشور موسیقی کار میکنند بیاطلاعند. به قولی “هر بیشه گمان مبر که خالی است – شاید که پلنگ خفته باشد”
برای رسیدن به جواب این سوال باید به سطح معلومات و دانش افراد هم توجه کنیم. هر خواننده، نوازنده و موسیقدانی برای خود طرفدارانی دارد ، عده ای از صمیم قلب دوستش دارند. از همه مهتر همه ایرانی هستند و از شعر فارسی در کارهایشان بهره برده اند. باید دید خود آنها چه کارهایی را می پسندند.
و اما اعتقاد من این است؛ “ای وطن حرف بزن/ بگو از اونایی که رفتن/ تو رو بی صدا شکستن/ بگو از اونایی که موندن/ دلت رو اینجا شکستن/ اما من نه اهل سودام/ نه به فکر ترک اینجام/ خاک تو خون تو رگهام/ ای وطن حرف بزن”
باید دید چه وسوسه هایی بود؟ و باید دید چه چیزی به دست آوردند. در ایران وقتی به در خانه ای می روی و طلب یک لیوان آب می کنی، برایت ۱۰ لیوان آب می آورند. هنوز هم وقتی به خیابانهای تهران میروم ، راننده تاکسی تا میفهمد گلپا را سوار کرده است آنقدر شرمندهام میکند که نمیدانم چگونه پاسخ محبتش را بدهم. وقتی هموطنم پیاده کردنم را به مقصد وظیفه خود میداند و اینکار را با جان و دل برایم انجام میدهد من چرا اینگونه نباشم؟
من این قبیل محبت ها را با چیزی در دنیا عوض نمی کنم. باید تفکر را به گونه ای رشد داد که همگان با ذره ذره وجودشان درک کنند که علایق، ریشهها ، خانواده، دوستان، شادی و غم رادر جایی غیر از وطن جستجو نکنند. هرچه هست همین جاست. معنای این شعر چیست؟ “ای وطن ، ای ریشه من/ عشق من، اندیشه من” باید فکر کرد این شعرها یعنی چه؟ باید آنالیز شود تا همه بفهمند و درک کنند. خارج از وطن چه چیزی دارد که همه میخواهند بروند. عده ای میروند و سرگردان میشوند. اما عدهای هم میروند و به موفقیت میرسند و باز هم برمیگردند و به کشور خدمت میکنند.
اگر اهل فن به منظور تبادل اندیشه به کشوری دیگر سفر کند بحثی نیست. اما اگر تفکر اینگونه باشد که وطن را ترک میکنم بدین منظور که با کنسرتهای بیشتر درآمد بیشتری بدست آورم نتیجه اش آشفتگی میشود و فراموش شدن.
بنابراین شما عقیده دارید که آزادی بیش از اندازه خلاقیت نمی آورد؟
بنده اگر توانایی داشتم اعلام میکردم که همه به مملکت خود برگردند. گو، اینکه اجازه ندهند بخوانند. وقتی به خواننده می گویید نخواند، وقتی به نوازنده می گویید ننوازد، و به آهنگساز اجازه فعالیت نمیدهید درواقع او را کشتید. باز هم با تمام این حرفها ، مرگ در وطن با ارزش است.
در شرایط فعلی، اگر محیط را برای فعالیت شما باز بگذارند، با توجه به اینکه مسوولان فرهنگی هنری بارها اعلام کردهاند که از فعالیت هنری در چهارچوب قوانین کشور استقبال میکنند، آیا باز هم خود را تکرار میکنید یا اینکه حرفی جدیدی برای گفتن دارید؟
عقیده دارم که تا به حال درجا نزده ام. به امید خدا با حرف جدید میآیم. همواره با زمان پیش رفتهام و این را در زندگیام نیز می توانید ببینید. اگر بگویند بیا “آواز مست مستم ساقیا ” را دوباره بخوان ، نمیخوانم، بازسازی نمیکنم. هیچگاه “مرغ سحر ناله سر کن” را نخواندهام . زیرا عقیده دارم “مرغ سحر ناله سرکن” در زمان خودش بینظیر بوده است و توانسته راهی به سوی مخاطب باز کند. اگر بنا باشد دوباره کار کنم، کاری جدید ارائه می دهم.
فرض را بر این بگذاریم که اجازه کنسرت به شما بدهند، چه تغییراتی ایجاد می کنید؟
از ابتدا گفتهام بداهه نوازی و خلاقیت. اگر بخواهم دوباره بیایم گلپایی دیگر میشوم؛ آب در داخل جوی آب است، هنرمند باید چشمه باشد و همیشه جوشان، این همان بداهه است. هر گوشهای را که میخوانید نباید شبیه اولی باشد اینگونه خواندن بداهه میشود. وقتی آواز از درون میجوشد چیزی دیگر میشود. باید دقت کنید، شرایط، زمان و مکان فعلی با زمان قبل خیلی فرق دارد. به همین خاطر گلپای امروز هم با گلپای دیروز تفاوت دارد. شهروند این کشورم و طبق قوانین پیش می روم. تا به امروز به من گفته اند نخوان و من هم پایبند بودهام و نت سکوت را اجرا کردم.
اگر اجازه فعالیت داشته باشم خودم را تکرار نمیکنم. چندی پیش مجموعه ای را به بازار عرضه کردم با نام” فراز و فرود” که با کمک برادرانم به اتمام رسید. به نظرم شاهکار است. در آن مجموعه توانستیم گوشه هایی از بین رفته را زنده کنیم.
نسل امروز موسیقی کشور را چگونه ارزیابی می کنید؟ آیا در کار جوانان امروز خلاقیت میبینید؟ و آیا آنها هم این قابلیت را دارند که مانند اکبر گلپایگانی، به گلپا و گلپایی دیگر تبدیل شوند؟
دو نکته وجود دارد. اول اینکه باید یک عده بداهه نواز و خلاق به وجود بیاوریم و از طرفی دیگر عدهای ردیف دان موسیقی داشته باشیم. کسانی که بخواهند موسیقی را آموزش ببینند باید ردیف بدانند و به اصول مقدماتی و پیشرفته مسلط باشند. در موسیقی، دانستن اصول پایه نقش بنیادین دارد و باید این مرحله طی شود. اما در بحث بداهه نوازی و خلاقیت تنها دانستن شرط لازم و کافی نیست. خلاقیت با تسلط و باور به وجود میآید. باید آنقدر به کار تسلط داشت تا به خلاقیت رسید.
همه در موسیقی میتوانند به درجه دکترا برسند اما همگان خلاق نمیشوند. شاید ۲۰۰۰ ویلون وجود داشته باشد اما پرویز یاحقی تنها یک نفر است، بدیعی کم است، حسن کساییها کم اند. این را بدانید که در هر رشتهای می توانید خلاق پیدا کنید. اما باید این نکته را هم مدنظر قرار دهید که هدف از خواندن چیست؟ اگر تنها رسیدن به درآمد هدف باشد که بیراهه رفتهاید. در حال حاضر دوکلاس موسیقی در تهران دارم که توسط برادارانم حسن و محمدعلی اداره می شود. در همان کلاسها شاگردانی هستند که پس از سه ماه آموزش، برنامه اجرا میکنند و درآمدی میلیونی در ماه دارند. آنها اعتقادشان این است که باید پیشرفت کنند. به جای درآمد ۴۰۰ تا ۵۰۰ هزارتومان در ماه به درآمدهای ۴ تا ۵ میلیونی فکر می کنند و به آن هم میرسند.
هرکس به نحوی خدا را عبادت می کند. یکی جانش را با عزت نفس میبخشد و دیگری برای یک لقمه نان شکایت می کند. کسی که دنبال خلاقیت میرود همواره رشد می کند و ماندگار میشود. در حال حاضر جوانانی داریم که با عزت نفس به دنبال خلاقیت در کارشان هستند و به نحو عالی به کار خود میپردازند. در حال حاضر شاگردانی دارم که وقتی آواز می خوانند تنم میلرزد.
آیا فکر می کنید خلاقیت در فضای غیرآزاد بیشتر رشد میکند؟
هنر موسیقی نزدیک شدن به خداست. خلاقیت، عشق ، علاقه و در نهایت رسیدن به خدا. این دستورالعمل نمیخواهد بلکه به منش افراد مربوط میشود. یادم میآید به بالین بیماری که تب داشت، رفتیم. آقای جلیل شهناز برای بیمار، همایون نواخت و تب برطرف و بهبودی حاصل شد. به نظرم چیزی فراتر از موسیقی وجود ندارد. به همین خاطر است که سعی دارم بخوانم و دل مردم را شاد کنم. شاید اندکی از دردهایشان را تسکین ببخشم.
بحث تلفیق موسیقی سنتی و پاپ در سالیان اخیر، خیلی رواج پیدا کرده است. آیا شما با اینکار موافقید؟ در مورد نقاط قوت و ضعف آن بفرمایید؟
وقتی صحبت از موسیقی جاز میشود باید شرایط را هم مدنظر قرار داد. موسیقی جاز متعلق به کشوری با همان خصوصیات و شرایط است. خیابانهای تنگ و پلههایی فراوان در فضای تاریک؛ این موسیقی در زیرزمینی قابل رشد است. وقتی گروههای جاز و رپ را در آن شرایط بتوانید تصور کنید دیگر با چشمانتان غریب و با گوشهایتان ناآشنا نخواهد بود. اگر عاشق باشید میفهمید که آن موسیقی هم بینظیر است. اگر توجه کنید شاید آن نوع موسیقی با فرهنگ ما به دلیل شرایط و محیطی که در آن هستیم چندان سازگار نباشد و عدمسازگاری دلیل بر بد بودن چیزی نیست. تنها ما نمیتوانیم آن را درک کنیم.
|
گلپا: اگر بخواهم دوباره بیایم گلپایی دیگر میشوم؛ آب در داخل جوی آب است، هنرمند باید چشمه باشد و همیشه جوشان، این همان بداهه است |
در سال ۱۹۶۱ میلادی، کاری بینظیر انجام شد. موسیقی ملی ایران کنار موسیقی جاز قرار گرفت و اجرایی بینظیر خلق شد. من هیچگاه اعتقاد نداشتم و نگفتم که جاز بد است یا موسیقیهایی غیر از موسیقی سنتی قابل قبول نیست. در همان اجرا، آقای فرهنگ شریف نوازندگی تار را برعهده داشت، من بودم و آقای ویگن. این ترکیب را کنار هم قرار دهید. همان زمان موسیقی آوازی را به جایی رساندیم که کنار سازهای غربی گل کرد. بعد از اجرا، از ما دعوت شد تا در دانشگاه ucla دانشکده music bilding آن کشور تدریس کنیم. موسیقی وقتی پایه و اساس علمی داشته باشد کاری زیبا ارائه میشود. به شرط آنکه با مطالعه باشد. دیدهام عدهای موسیقی را نمیفهمند و اظهار نارضایتی هم میکنند.
برخی اعتقاد دارند تلفیق موسیقی پاپ و سنتی، هم به موسیقی پاپ و هم به موسیقی سنتی لطمه میزند، نظر شما چیست؟
باید دید چه کسی این اعتقاد را دارد . آیا دانش موسیقی دارد یا خیر؟ کسی که در کارهای اجرایی تخصص دارد با بداهه آشنا نیست و تسلطی بر موسیقی ندارد. به نظرم کسی حق اظهار نظر دارد که برای موسیقی و شناخت انواع آن زحمت کشیده است. در آن صورت است که اظهارنظر قابل تامل است و اهل فن هم نظرش را میپذیرند. کسی که تبحری در موسیقی ندارد تنها نظر شخصیاش را بیان میکند و شاید مورد قبول هم قرار نگیرد. توجه کنید بین گوش دادن و شنیدن موسیقی تفاوت بسیاری وجود دارد. باید دید گوینده چه کسی است؟
موسیقی که توسط ارکستر سمفونیک در آلمان به اجرا در میآید را چه کسی می خواهد بنوازد؟ چه کسی می خواهد آن را تفسیر کند؟ باید دید امکانات سالن تکمیل هست یا خیر؟ معتقدم ما باید ابتدا در مملکت خودمان به استانداردها برسیم. صدا، نور، سالن و … تمامی شرایط را مدنظر قرار دهیم. موسیقی تنها به دانستن ردیف و نواختن و آواز ختم نمیشود. خیلی از عوامل دست به دست هم میدهند و اجرایی بینظیر یا ضعیف را خلق میکنند. مگر می توان فرش ۸۰ رج تبریز و هارمونی رنگهای به کار رفته در آن را با گلیم مقایسه کرد. شکر هند و مازندران هردو شیرین اند اما این کجا و آن کجا؟
به نظر شما آیا موسیقی ایران، سنتی و پاپ دارد راه درست را طی می کند یا اینکه نقصانهایی وجود دارد؟
به نظرم در یک کشور همه چیز باید با هم همخوانی داشته باشد. اگر تنها به موسیقی پرداخته شود و دیگر زمینهها رشد نکنند چندان مطلوب نیست. یا حتی پرداختن بیش از اندازه به و ورزش، و بازماندن از دیگر زمینهها و فنون رشد و پیشرفتی برای کشور به بار نمیآورد. پیشرفت در همه زمینهها و ایجاد هارمونی در خور امکانات بسیار مهم است. به نظرم موسیقی باید همطراز با بقیه علمها و هنرها پیشرفت کند.
آیا علی اکبرگلپایگانی اهل ریسک بوده است؟ همانگونه که می دانید هر تصمیمی مثل شمشیری دولبه است، چیزهایی را میدهد و چیزهایی را میگیرد. تصمیم شما برای رفتن به رادیو و خواندن ترانه و تصنیف به رغم مخالفتهای استاد آوازتان نورعلی خان برومند چه مسیری را برایتان گشود؟
من در ابتدا شاگرد مدرسه نظام و دانشکده افسری بودم و پس از مدتی از آنجا بیرون آمدم و به سازمان نقشه برداری رفتم . مدتی هم در آنجا مشغول یادگیری شدم، نتوانستم دوام بیاورم و کارشناس بانک رهنی سابق و بانک مسکن فعلی شدم. آن را هم رها کردم. فکر کردم دیدم هدفم چیز دیگری است. هدفم عشق و محبتی بود که در هنگام فراگیری موسیقی و به خصوص آواز و پس از آن ترانه و تصنیف به آن رسیدم. اگر ۹ سال شاگرد نورعلی خان برومند شدم، راننده، و شاگرد ایشان بودم. آن زمان چشمان نورعلی خان برومند سو نداشت و من از ایشان نگهداری میکردم. پس آن عشق بود. در عین حال خود نیز صاحب تفکر بودم.
اعتقاد داشتم رفتن در بزمهای خصوصی و خواندن اختصاصی برای عدهای خاص کاری بیهوده و عبث است. در مقابل استادم اعتقاد داشت که تنها باید برای عدهای خاص خواند. ایشان خواندن ترانه و تصنیف را برای آقایان ناشایست میدانست و در مقابل من این تفکر را نداشتم. اختلاف نظر وجود داشت اما من همواره شاگرد ایشان بودم و از این بابت خیلی خوشحالم. اعتقاد داشتم و دارم وقتی همه هنرمندان در سراسر دنیا روی سن برنامه اجرا میکنند و برای همه مردم میخوانند چرا ما اینکار را انجام ندهیم؟ وقتی تمامی پزشکان در سراسر دنیا پول می گیرند و معالجه می کنند. ساز و آواز که درمان هر دردی است چرا باید مهجور بماند. وقتی عده آسیبدیدگان در کشور زیاد است چرا به درد آنها نرسیم؟ چرا برای آنها نخوانیم؟
دلایل نرفتنتان از ایران را بفرمایید؟
وقتی تصمیم گرفتم ازدواج کنم دوستان زیادی داشتم که اعتقادی به ازدواج نداشتند. هرچند به آن نوع زندگی اعتقادی ندارم اما به کسانی که آن راه را رفتند ایرادی نمی گیرم. در هر صورت وقتی تصمیم گرفتم ازدواج کنم و تشکیل خانواده بدهم مطالعه کردم و فکر کردم باید خانمی باشد که لیاقت مادرشدن را داشته باشد. او قرار است مادر فرزندانم باشد. در حال حاضر دو دختر دارم که هر دو در رشته خود دکترا گرفتهاند و الان به عنوان افرادی موفق شناخته شدهاند. هردوی آنها نوازنده پیانو هستند. یکی از آنها شاگرد اردشیر روحانی و دیگری شاگرد خانم افلیا پرتو بودند.
|
گلپا: قبل از انقلاب اینقدر کنسرت نبود، جایگاههایی دیگر وجود داشت که هنرمندان را با مردم نزدیک میکرد. به نظرم به تمامی جوانان اجازه بدهند تا بخوانند و فضا را به طور یکسان به همه اختصاص بدهند |
خودم هم صدایم در اختیار مردم است. چه کسی مرا به دنیا آورده است؟ در کدامین سرزمین رشد یافته ام؟ وطنم اینجاست. من عاشقش هستم، درست است که در کشورهای دیگر نیز وجهه اجتماعی خوبی دارم اما هرجا هم که بروم بالاخره به سرزمین خودم بازمیگردم. زیرا که به این آب و خاک تعلق دارم. هر روز شاگردانم به منزلم میآیند و من میتوانم حاصل آموختهها و تجربههایم را در اختیارشان قرار دهم.
در مورد کنسرت#هایی که رفتهاید و میزان استقبال مردم در دورهای که برنامه اجرا میکردید با زمان فعلی توضیح بفرمایید؟
در مورد اجرای موسیقی ملی در خارج از کشور در گذشته، در برابر ۲۵۰۰ ایرانی، ۱۵۰۰ غیرایرانی حاضر بود. اما اکنون با توجه به اختلاط فرهنگ و ازدواج افراد دو کشور جمعیت سالن را نیمی ایرانی و نیمی غیرایرانی تشکیل میدهد. از نظر من این موفقیت است. وقتی خانمی غیرایرانی آمد و به من گفت که در اتومبیلش تصنیف های مرا می شنود نتوانستم خوشحالیم را پنهان کنم. پس ما فراتر از مرزهای کشور خود نیز علاقمندانی داریم که برای هنرمان ارزش قائل اند. وقتی صفحههای بنان، فاختهای و … در بازارهای خارجی فروش خوبی دارند باعث افتخار و مسرتم میشود.
به این نکته توجه کنید قبل از انقلاب اینقدر کنسرت نبود. جایگاههایی دیگر وجود داشت که هنرمندان را با مردم نزدیک میکرد. به نظرم به تمامی جوانان اجازه بدهند تا بخوانند و فضا را به طور یکسان به همه اختصاص بدهند. ایجاد فضای رقابتی به نفع موسیقی کشور است. اگر موسیقی تک حزبی شود چندان فایدهای نخواهد داشت. زیرا موسیقی سالم در فضای رقابت سالم و برای همگان به وجود می آید. استثنا اگر باشد رقابتی به وجود نخواهد آمد. همه باید اجازه داشته باشند استعدادشان را بروز دهند. آن وقت است که بنان، فاخته ای، شجریان، ایرج، و گلچینها دوباره پیدا میشوند. هر چیزی برای ثمر دادن به پشتوانه نیازمند است. وقتی پشت عدهای از هنرمندان خالی میشود محیط و فضای موسیقی دچار آسیب خواهد شد.
با توجه به اینکه دوبار پیشنهاد برگزاری کنسرت دادید و هر دو بار هم مورد قبول قرار نگرفت آیا باز هم پیشقدم میشوید؟
بله، پیشقدم میشوم و در سایت رسمی خود نیز آن را اعلام کردهام. اما در مورد اجرا نشدن دو کنسرت قبلی باید بگویم که اصلا ناراحت نشدم. قانون کشور در آن زمان اینگونه میطلبید. و اما اگر بار دیگر این پیشنهاد را مطرح کردهام تنها برای کمک به همنوعانم بوده است. اعلام کردهام که هرچه از اجرای کنسرت حاصل شود متعلق به زلزله زدگان است.
به عنوان آخرین سوال بفرمایید چرا اغلب فرزندان هنرمندان، هنر والدین را به عنوان شغل اصلی پیشه نمیکنند؟ چه اتفاقی میافتد که به این مرحله میرسند؟
من در فکرشان نیستم که چرا این اتفاق میافتد. اما به نظرم میآید که عمومیت ندارد. موسیقیدانان خبرهای داریم که فرزندانشان راه پدر را رفتهاند و در کارشان موفق هم هستند. اما علل نرفتن را باید در نوع زندگی و موفقیت یا عدم موفقیت جستجو کرد.
گفت و گو از مژده نوروزی
عکسها از رضا عزیزی
دیدگاهتان را بنویسید