×
×

گر مرد رهی میان خون باید رفت

  • کد نوشته: 32264
  • 30 اسفند 1391
  • ۱۶ دیدگاه
  • در سال‌هایی که ملی‌گرایی در سایه‌ ناملایمات بسیاری قرار گرفته، یاد فرهنگ و تاریخ پرفرازونشیب ایران را آواز کرد. او با جست‌وجو در لحن‌های گمشده در گوشه‌ها و مقام‌های نامکشوف اقوام ایرانی، دریچه‌ای را برای برون‌رفت از تکرار موسیقی و آواز منبعث از فضای اجتماعی دوره قاجار گشود و در مقام یک پیشرو، «شوالیه آواز ایران» شد.

    گر مرد رهی میان خون باید رفت
  • 92موسیقی ایرانیانمرجان صائبی:  در سال‌هایی که ملی‌گرایی در سایه‌ ناملایمات بسیاری قرار گرفته، یاد فرهنگ و تاریخ پرفرازونشیب ایران را آواز کرد. او با جست‌وجو در لحن‌های گمشده در گوشه‌ها و مقام‌های نامکشوف اقوام ایرانی، دریچه‌ای را برای برون‌رفت از تکرار موسیقی و آواز منبعث از فضای اجتماعی دوره قاجار گشود و در مقام یک پیشرو، «شوالیه آواز ایران» شد. در مورد هنرمندی صحبت می‌کنیم که در سه دهه گذشته آرام و بی‌هیچ قیل و قالی در سختی‌ها و ناملایمات جامعه با آثار خود همراه مردم بوده و معتبرترین مدال‌های افتخار جهانی را برای موسیقی و آواز این مرز و بوم به ارمغان آورده است. البته همه اینها به مدد درک و دریافت عاشقانه او از فرهنگ و هنر ایران بوده است. شهرام ناظری در کنار دریافت نشان «شوالیه»، دارنده نشان «آفیسیر» (به معنای صاحب‌منصب هنر و ادبیات) و دکترای افتخاری از وزارت فرهنگ فرانسه است‏. افتخارات ناظری البته فراتر از اینهاست؛ دریافت نشان «میراث فرهنگی شرق» از آسیا سوسایتی و دبیرکل سازمان ملل متحد«بان‌کی‌مون»، ‏دریافت نشان طلایی «سماع مولانا» از آخرین بازمانده مولانا (اسین چلبی در قونیه)، دکترای افتخاری از سوی آمریکن یونیورسیتی و دریافت تقدیرنامه‌ از دانشگاه‌های هاروارد و UCLA، سخنرانی و اجرا در دانشگاه‌های کلمبیا، استنفورد و برکلی و دانشگاه توکیو و شرکت در اکثر فستیوال‌های مهم هنری جهان، گوشه‌هایی از افتخارات این هنرمند ایرانی‌ است. در روزهای پایانی سال ۹۱ در شلوغی برگزاری کنسرت اخیرشان با استاد شهرام ناظری پیرامون شاهنامه فردوسی، سرودهای ملی و موسیقی و آواز معاصر ایران به گفت‌وگو نشستیم.

     شما در هر دوره از کارتان افق‌های جدیدی را به روی مخاطبانتان گشوده‌اید و به عنوان هنرمندی شناخته شده‌اید که مدام به دنبال تجربه‌های تازه است. چه زمانی این تجربه‌ها تمام می‌شود؟
    هنرمند واقعی مثل یک شاگرد نوآموز، دایم در حال کار‌کردن و آموختن است و هیچ وقت این تجربه‌ها تمامی ندارد، چون هنر انتها ندارد.
     شما می‌توانستید به سبک‌های قبلی بخوانید و طرفداران خودتان را داشته باشید، اما مسیرتان را تغییر دادید و در مقابل باور عمومی خودتان را تکرار نکردید…
    اکثر مردم هنوز هم سبک قبلی را از من می‌خواهند. موسیقیدان واقعی درصدد ارتقای جامعه و مردم است. اجرای کارهای سطحی که شاید عوام بیشتر خوششان بیاید کار افراد دیگری است که دیگر شاید نام هنرمند نمی‌شود برآن نهاد.
    نوع خواندنتان هم در هر دوره تغییرکرده و متفاوت است…
    در هر دوره تغییراتی در طرز لحن و بیان و حس‌هایم اعمال می‌کنم و این را شنونده‌هایی که خیلی دقیق هستند به راحتی می‌فهمند. همان‌طور که کار‌، مطالعه و تحقیق می‌کنم، انتخاب‌های جدیدم را به مخاطب ارایه می‌دهم، گاهی آنها نمی‌پذیرند و گاهی هم به زمان احتیاج داریم.
     آیا نوآوری بدون اقبال عمومی امکانپذیر است. یعنی ممکن است در طول زمان معنی پیدا کند؟
    هنرمندی که به یک اصول هنری معتقد است، به‌خصوص اگر خلاق هم باشد، باید قبول کند که با انتخاب‌ها و آثار جدید که سابقه قبلی هم نداشته‌اند، امکان دارد به طور موقت تعدادی از مخاطبان خود را از دست بدهد اما چون کارش بر یک اصول و مبنای هنری پایه‌ریزی شده است می‌داند که در انتها اجتماع و مردم را از دست نخواهد داد و تنها آنها هستند که می‌توانند مایه دلگرمی و پشتوانه هنرمند باشند.
    در جامعه‌ای که هیچ مقوله فرهنگی را به مردم آموزش نمی‌دهند، هنگامی که جایگاه‌های اجتماعی و فرهنگی را افراد غیرمتخصص و دست چندم اشغال کرده‌اند در حالی که متخصصین واقعی در حاشیه به فراموشی سپرده شده‌اند، چه انتظاری از مردم باید داشته باشیم. نباید انتظار داشته باشید مردم بیایند و موسیقی سنگین را درک کنند. به هر صورت باید به مردم فرصت داد، چون در ‌‌نهایت مردم هستند که بهترین تشخیص را می‌دهند.
     چقدر از نوآوری‌های شما که مبتنی بر توانایی صدای شما بوده و چه بخشی از آن می‌تواند راهی باشد برای کسانی که می‌خواهند شاهنامه، مولانا و شعر نو را با موسیقی تلفیق کنند؟ آیا این شیوه و سبک آوازی شما می‌تواند توسط دیگران ادامه داشته باشد؟
    نباید از من تقلید شود و برای من هم دلچسب و خوشایند نیست که از من تقلید کنند. دلم می‌خواهد به جای تقلید در حقیقت طرز فکر و اندیشه هنری من به دیگران و نسل بعد منتقل شود. افرادی که می‌خواهند از من یا دیگران چیزی بگیرند باید از اندیشه و نگاه هنری استادان آواز بارور شوند، نه اینکه صرفا به شکل عوامانه و سطح پایین بیایند صدای آنها را تقلید کنند. این برخورد بازاری است و نمی‌تواند اصولی باشد و راه به جایی ببرد، ضمن اینکه متاسفانه در جامعه ما مقلدین و دلالان هیچ وقت عقب نمی‌مانند و این واقعیت را باید بپذیریم که همیشه حتی از خود هنرمند اصلی هم جلوتر حرکت می‌کنند!
     قبل از انقلاب هر خواننده‌ای شیوه خواندن خودش را داشت. هرچندکه تعداد آنها کم بود.
    در گذشته هر کس به تناسب محیط و فرهنگ خودش رشد می‌کرد و خودش را بیان می‌کرد و هنرمندان حد خودشان را می‌شناختند و ادعایی بیش از آن نداشتند. خیلی مهم است به مرحله‌ای برسید که بتوانید مطابق با جغرافیا و فرهنگ و محیط زندگی خود حرکت کنید. به همین دلیل است که صدسال تاریخ موسیقی سنتی را ورق زدیم و نتوانستیم حتی یک نمونه تقلید پیدا کنیم؛ چه در ساز و چه در آواز!
      افت اخلاق اجتماعی را چقدر در تنزل موسیقی و خلاقیت دخیل می‌دانید؟
    ازبین‌رفتن خلاقیت دلایل مختلفی دارد. رشد کردن در محیط هنری سالم و وجود مراکز آموزشی ریشه‌ای و صحیح که چراغ راهی برای هنرآموزان باشد و زندگی در جامعه‌ای که همه‌چیز سر جای خودش قرار دارد، بسیار در تقویت حس هنری موثر است. وقتی محیط ناسالم و هنرکُش و بیمار باشد، افراد چند شخصیتی می‌شوند. شما از صبح که بیدار می‌شوید تا شب باید چند نقش اجرا کنید، فقط برای اینکه می‌خواهید زندگی کنید، معلوم است در چنین شرایطی روح خلاق درون انسان از بین می‌رود و فرد تقلبی و کلیشه‌ای بار می‌آید. خمیر‌مایه خلاقیت مثل الهام و وحی است که از جای دیگری به وجود هنرمند می‌ریزد و آبشخورش جای پاکیزه‌ای ا‌ست. خلاقیت یک موضوع پیش‌بینی نشده است و در لحظه به وجود می‌آید. اگر شرایط نامناسب باشد خفه می‌شود و انگار اجازه برای ظهور ندارد و وارد غبار و دودی می‌شود که آن غبار نمی‌گذارد این حس به هنرمند برسد.
     شما چطور خودتان را از این محیط جدا کرده‌اید؟
    هنرمند به انزوا احتیاج دارد؛ انزوای خلاق. هنرمند نباید خیلی نمایان باشد، باید در درون خودش باشد و معاشرت‌هایش به حداقل برسد. این انزوا می‌تواند سپری در مقابل آفات مختلف باشد که به روح خلاق وی آسیب می‌رساند. در همین سه‌دهه اکثر هنرمندانی که در محیط‌های فرهنگی یا محیط‌های رسمی موسیقی ما حضور داشتند، کارشان افت کرده و تنها هنرمندانی که در منزل و انزوای خودشان کار کردند، باقی مانده‌اند و آثار ماندگاری بر‌جا نهادند.
     سال ۹۰ استاد علیزاده راجع به شما در مصاحبه‌ای با یکی از رسانه‌های معتبر در لندن گفتند: در دوره معاصر و همگام با مشروطیت در موسیقی کلاسیک ایرانی (سنتی) یک نوع رنسانس و تحول، توسط بزرگانی همچون ابوالحسن‌خان صبا، درویش خان،مرتضی‌خان محجوبی و کلنل وزیری به وجود آمد، اما متاسفانه در مورد آواز چنین تحولی انجام نشد و آواز همچنان به همان صورت رو به افول رفت. نیاز به یک حرکت و تحول در آواز همیشه احساس می‌شد.شهرام ناظری با فرهنگ و طرز بیان خاص خود به‌خصوص در برخورد و با تلفیقی که با شعر نو انجام می‌دهد، به نوعی رهایی در آواز رسیده است و این می‌تواند دریچه امید‌بخشی برای رسیدن به تحول آواز در موسیقی ایرانی باشد. نظر خودتان چیست؟
    هرچند نظر استادانی همچون حسین علیزاده و… برایم بسیار مهم است، می‌خواهم بگویم به طور کلی خوانندگان آواز اکثرا به مدد تقلید به جایی می‌رسند و این به صورت یک فرهنگ در آمده است. آنها برای خود یک یا چند الگوی از پیش تعیین شده دارند که بر مبنای آن حرکت می‌کنند. آواز در صد سال گذشته هرچه جلو آمده، بیشتر افت کرده و پسرفت داشته است. همچون یک کوه برف که دست به دست گشته و به تدریج کوچک و کوچکتر شده است. آواز قدما از نظر تکنیک و سطح هنری به هیچ‌وجه قابل مقایسه با نسل بعد از آنها نیست، آن شور و حماسه و امواج دریاگونه که در آثار قدما بود در نسل‌های بعد فروکش کرد و آواز به حالت اتو کشیده تزیینی و گلخانه‌ای در‌آمد. استادان قدیم هر یک سبک و شیوخ خاص خودشان را داشتند. در حقیقت امضای خود را پای آوازشان حک می‌کردند. من هم در حد خودم راه دیگری را در پیش گرفتم و به دنبال تمام سوال‌های بی‌جوابی رفتم که از نوجوانی در ذهن داشتم. اینکه آواز از کجا آمده، به کجا رسیده و به کجا خواهد رفت. به دنبال آنچه که از بین رفته بود و آنچه که نبود رفتم. نمی‌دانم تا چه حد موفق شدم و نمی‌دانم اسمش را چه بگذارم. تحول یا یک دریچه کوچک یا شاید بهتر باشد بگویم قدم اول. به‌طور کلی فکر می‌کنم اگر قدمی برداشته‌ام این کار برایم مهم بوده است. به قول عطار:‌گر مرد رهی میان خون باید رفت/ وزپای فتاده سرنگون باید رفت. تو پای به راه در نه و هیچ مپرس/ خود راه بگویدت که چون باید رفت.
     خودتان مولفه‌های هنریتان را چه چیزی می‌دانید؟ آن چیزی که طی این همه سال به دست آورده‌اید و دوست دارید ماندگار شود…
    مهم‌ترینش این است که شیوه خودم را پیدا کرده‌ام و به تفکر آزادی در آواز رسیدم. در حقیقت به یک بیان شخصی رسیدم و دلم می‌خواهد خوانندگان تازه‌کار هم در همین راستا گام بردارند، یعنی به خود رسیدن و خود را باورکردن. همچنان که نسل‌های گذشته چنین رفتار کردند. اگر این اتفاق بیفتد یعنی باور داشتن خود، شاید بتوانیم به مرور تا حدی آسیب‌های آواز را از پیکر آن بزداییم و امید تازه‌ای را برای موسیقی رقم بزنیم.
     بهتر است کمی به ارتباط ادبیات و موسیقی ایرانی بپردازیم. ادبیات ایران همچون موسیقی در طول تاریخ دچار محدودیت بوده، با این وجود کم‌وبیش به راه خودش ادامه داده، ولی موسیقی نتوانست مسیر رشد و ترقی خودش را پیدا کند. به نظرتان دلیلش چه چیزی بوده است؟
    در ادبیات و شعر، نویسنده با قلمش تنهاست. ادبیات خیلی مواقع بدون ترس از مشکلاتی که وجود داشته است پیش رفته، به همین علت در طول زمان بیشتر رشد کرده. نویسنده حرفش را نوشته است، حالا بعد از آن ممکن بوده کتابش را آتش بزنند یا نه، اما به هر حال اثر راه خودش را به اجتماع باز کرده و به وجود آمده. آثار خیلی از بزرگان ادبیات در دوره خودشان منتشر نشده است اما موسیقی یک هنر جمعی است که به گروه و ساز و وسایل نیاز دارد تا ثبت شود و به گوش شنونده برسد. بعد هم همیشه موسیقی از هنرهای دیگر بیشتر زیر سوال بوده و با ممانعت‌های مذهبی و مشکلات سیاسی و تاریخی مواجه بوده است.
     شما زمان زیادی روی اشعار مولانا و فردوسی و شاعران معاصر کار کردید. آیا شعر می‌تواند تعیین‌کننده مسیر موسیقیدان باشد؟
    یک موسیقیدان نمی‌تواند صددرصد بگوید فقط شعر تعیین‌کننده مسیرش است. ادبیات، مادر تمام هنرهاست و قرابت و نزدیکی هر هنرمندی با ادبیات و تاریخ تاثیر زیادی در کارش می‌تواند داشته باشد، حتی اگر کارش موسیقی بی‌کلام باشد. شاید یکی از ضعف‌های نسل امروز موسیقیدانان ما این است که ادبیات‌شان همپایه با موسیقی نیست و وقتی کارشان به شعر می‌رسد تنزل می‌کند. به نوعی می‌توان گفت ادبیات نقش بسیار مهمی در ذهنیت و موسیقی یک موسیقیدان دارد. موسیقی و ادبیات در کنار هم هستند، این دو از هم تفکیک‌ناپذیرند و تکمیل‌کننده یکدیگر. در ایران قدیم به شعر می‌گفتند: «سرود». یعنی شعرموسیقی است. در حقیقت یک موسیقیدان ضعیف اگر برای شعر ارزنده‌ای آهنگ بسازد شعر را خراب می‌کند و به عکس یک موسیقیدان رده بالا روی شعر ضعیفی کار کند، حتما شعر را تقویت می‌کند و آن را زیباتر جلوه می‌دهد. آقای «ه الف (سایه)» تعریف می‌کردند: «خواننده‌ای اشعارشان را خوانده بودند و اصرار داشتند ایشان اثرش را گوش دهند. بعد از شنیدن کار «ه الف (سایه)» گفته بودند: من ۶۰سال است شعر می‌گویم، اما امشب فهمیدم چه شاعر بدی هستم!
     پرداختن به قالب‌ها و سبک‌های مختلف ادبی آیا نوعی جامعیت بخشیدن به موسیقی و آواز در همه سبک‌های ادبی برای شما بوده است؟
    ادبیات در ایران بیشتر از موسیقی رشد کرده و موسیقی ما عقب‌مانده و نتوانسته همپای ادبیات خروشان پارسی حرکت کند؛ بنابراین مواقعی موجب می‌شود ما از ادبیات انگیزه بگیریم و به مدد آن اهداف موسیقایی‌مان را محقق کنیم. به فرض ما در موسیقی اثری که همپای مولانا و فردوسی یا در شعر معاصر همپای اشعار ملک‌الشعرای بهار و نیما باشد نداریم. موسیقی گنجینه بزرگی است،
    اما به دلیل مسایل تاریخی، موسیقیدانان ما نتوانسته‌اند آن‌طور که شایسته بوده از آن بهره ببرند؛ بنابراین فکر می‌کنم موسیقیدان مجبور می‌شود گاهی وقت‌ها دست به دامان ادبیات شود. به طور مثال در یک محیط بی‌انگیزه وقتی موسیقیدان به فردوسی روی می‌آورد با دریایی از مفاهیم ژرف و دنیایی از ترکیبات موسیقایی کلام و واژه مواجه می‌شود و همین می‌تواند دریچه بزرگی را به روی موسیقیدان بگشاید حتی اگر اثرش بی‌کلام باشد.
     شما در ارایه اشعار مولانا و فردوسی یک نقش پیشرو داشته‌اید و در سه‌دهه گذشته مردم بهترین تلفیق آواز با اشعار مولانا را از شهرام ناظری شنیده‌اند. اکنون که به شاهنامه پرداخته‌اید، فکر می‌کنید این توفیق را در تلفیق آواز با شاهنامه فردوسی هم داشته باشید؟
    برای غوطه‌ور شدن در دریای شاهنامه باید ابتدا شایستگی آن را داشت. خواننده باید نسبت به شاهنامه و تاریخ ایران شناخت کافی داشته باشد. در یکصد سال گذشته هیچ خواننده مطرحی در موسیقی سنتی به طرف شاهنامه نرفته است و ما یک الگوی مشخص از اجرای شاهنامه و طرز بیان و حرکت در این بحر ژرف را نداریم. با توجه به تمام این مسایل و بسیاری مشکلات دیگر در این راه دشوار قدم اول را نهادم، اما دیگر نمی‌توانم بگویم تا چه حد توانسته‌ام توفیق داشته باشم. در هر حال تعیین‌کننده نهایی مردم و تاریخ هستند. به قول حافظ: عشق دردانه است و من غواص و دریا میکده/ سرفرو بردم در آنجا تا کجا سر بر کنم.
     غیر از تسلط بر ادبیات، آیا اشراف نداشتن موسیقیدان نسبت به تاریخ و وضعیت فرهنگی هم یکی دیگر از دلایل عقب ماندن موسیقی است؟
    تاریخ ایران کمتر روی خوشی نسبت به موسیقی نشان داده است، البته محیط اجتماعی موسیقیدان و اینکه تا چه اندازه می‌تواند از جامعه و محیط خودش برای موسیقی الهام بگیرد خیلی مهم است. در قرن‌های گذشته موسیقیدانان سازشان را زیر عبا پنهان می‌کردند و موسیقی محدود به اندرونی شاهزاده‌ها بوده. حرام بودن موسیقی یکی از دلایلی بوده که موسیقی نتواند در یک بستر روان و آرام راه ترقی خودش را پیدا کند. این ممنوعیت موسیقی خیلی تاثیر منفی داشته است. مسایل سیاسی که در جامعه ایران اعمال شده، باعث عقب‌افتادگی موسیقی و فرهنگ ایرانی شده است اما به طور مثال کشور همسایه ما هندوستان، توانسته به یک مراحل خوبی به‌خصوص از نظر ریتم در موسیقی برسد.
     به‌نظر می‌رسد موسیقی در مرزهای ایران تحت‌تاثیر رفت‌وآمد قوم‌های دیگر از سایر مناطق رشدش بیشتر بوده است.
    مناطق دور دست و قومیت‌های ایرانی ما از لحاظ موسیقی پربارتر هستند، اما موسیقی سنتی چون فقط مخصوص پایتخت بوده از همه بیشتر آسیب دیده. ظرف ۴۰۰سال گذشته اکثر ریتم‌های متنوع ایرانی و طرز بیان‌های حماسی در موسیقی سنتی از بین رفته است.
     شاید به همین دلیل است که وقتی سراغ شاهنامه می‌روید موسیقی سنتی خیلی نمی‌تواند به شما کمک کند و موسیقی مقامی که در آن حماسه جایگاه ویژه‌ای دارد به کمک‌تان می‌آید، چون به دلیل کرد بودن‌تان بیشتر به این موسیقی نزدیک هستید…
    فرهنگ موسیقی مقامی در زمینه فردوسی خیلی به ما کمک می‌کند، چون موسیقی سنتی با دیدگاه تغزلی‌اش حرکت کرده و بیشتر شعر‌ها و غزل‌های عاشقانه در قالب آن می‌گنجد. موسیقی سنتی با شعر روایی و حماسی خیلی جور در نمی‌آید و ابزار و ردیف‌های موسیقی سنتی برای شما کافی نیست و نمی‌توانید صرفا با موسیقی سنتی به سراغ شاهنامه بروید و باید مجهز به یکسری فنون دیگری هم باشید، از جمله موسیقی مقامی.
     چیزی که پیش از این وجود داشت در مورد فردوسی نقالی‌ها و آن شیوه بوده. آیا   نقالی می‌تواند به عنوان پایه این موسیقی قرار بگیرد؟
    وقتی می‌خواهید یک کار جدی موسیقی در مورد فردوسی انجام دهید از نقالی تا حدی می‌توان استفاده کرد، در غیر این صورت یکنواخت خواهد شد.
     «امیر‌کبیر» سرنوشت غم‌انگیزی داشت و نگذاشتند اهدافش را در مورد پیشرفت ایران به سرانجام برساند. به نظرم شما در آلبوم «امیر‌کبیر» یک دیدگاه ملی درمورد برهه‌ای از تاریخ که عقیم مانده را ارایه دادید…
    شخصیت «امیر‌کبیر» انسان را تحت‌تاثیر قرار می‌دهد، چون شخصیت عزیزی برای ملت ایران بوده و ناجوانمردانه خونش ریخته می‌شود. طبیعتا حس درد و غم در شعری که زنده‌یاد «فریدون مشیری» برای «امیر کبیر» گفته حس می‌شود و آن‌قدر تاثیر می‌گذارد که شما به چیز دیگری فکر نمی‌کنید ولی در‌‌ همان موسیقی هم ابعادی از لحن حماسی هست، اما تحت‌الشعاع حسی است که ما از کشته شدن ناجوانمردانه «امیر‌کبیر» داریم. انگار می‌خواهید لعنت و نفرین یک ملت را بر فرق آدم‌خواران تاریخ فرود آورید.
     داستان زندگی امیرکبیر، حس غربت عجیبی دارد، آدم را متاثر می‌کند.
    عاقبت اکثر مشاهیر ما که عاشق ایران و سرنوشت مردم بوده‌اند به همین منوال بوده است، مثل نیما. درست است که رگ نیما را نزدند ولی به نوعی نیما یا مصدق هم فنا شده همین سیاست و جامعه هستند.
     بعد از انقلاب و منتشر شدن آلبوم «گل صد برگ» و«یادگار دوست»، زمانی بود که جامعه نیاز به خودنگری داشت و شما به سمت مولوی‌خوانی‌ و موسیقی عرفانی رفتید…
    البته نباید به صراحت بگویید موسیقی عرفانی، به غیر از «موسیقی آیینی»، ما تقریبا چیزی به عنوان موسیقی عرفانی نداریم. این نوع فضا و حس و حال را شاید اولین‌بار خود من معرفی کردم و هدفم به طور کلی چیز دیگری بود اما دیگران که آن آگاهی لازم را نداشتند، ظاهر قضیه را گرفتند و مدام تکرارش کردند و از اصل موضوع غافل ماندند. اصولا ادبیات ایران بر دو ستون ادبیات حماسی و عرفانی استوار است. این ادبیات عرفانی بوده که بسیاری از اتفاقات تاریخی مسایل ایران را در بر می‌گیرد و بسیاری از رخدادهای مهم اجتماعی در قالب ادبیات عرفانی به وجود آمده است؛ همچون آثار سنایی، مولانا، حافظ و… در حقیقت کشش و علاقه من به ادبیات و تاریخ ایران مرا به سمت مولوی کشاند. هدفم از مولوی‌خوانی این نبوده که بخواهم عرفان یا موسیقی عرفانی را اشاعه دهم بلکه دوست داشتم طرز فکر ادبیات عرفانی که شرح هزارسال مبارزه و نهضت‌های قوم ایرانی است را بیان کنم.
      اتفاقا می‌خواستم به‌‌ همان انزوای شما اشاره کنم که کمتر در مسایل حاد جامعه حضور داشتید و به مرور گزیده‌کار‌تر شدید، اما الان که نگاه می‌کنیم می‌بینیم به نوعی هماهنگ با اتفاقات و جریانات جامعه پیش رفتید. به طور مثال «امیر‌کبیر» به عنوان یک مصلح اجتماعی، مدرسه «دارالفنون» را راه‌اندازی کرد و شاگردان «دارالفنون» از سردمداران مشروطه شدند و شما در یک برهه خاص می‌آیید به سمت موسیقی «مشروطه» و «امیرکبیر»، این تلاقی‌ها عامدا بوده یا اتفاقی پیش آمده است؟
    نمی‌توانم بگویم صددرصد با آن ذهنیت بوده. همیشه احساساتی در هنرمند وجود دارد که دلش می‌خواهد به آنها جامه عمل بپوشاند ولی یک وقت‌هایی هست که مشکلات جامعه نمی‌گذارد یا اوضاع و احوال و مسایلی که وجود دارد مانع می‌شود. باید این را هم درنظر گرفت که هنرمند هم یک انسان است که در این جامه و مشکلات آن زندگی می‌کند. به طور مثال خیلی وقت است که دلم می‌خواهد کاری برای ملک‌الشعرای‌ بهار و علی‌اکبر دهخدا انجام دهم ولی هیچ‌وقت تا به حال فرصت نشده که انجامش دهم. حتی شعر «دماوند» ملک‌الشعرای‌ بهار را کار کرده بودم:‌ «ای دیو سپید پای دربند»، ولی همچون بسیاری آثار دیگر نیمه‌تمام باقی مانده است.
      فرصت نکردید یا مشکلاتی وجود داشت؟
    به هر حال با بسیاری از مشکلات مواجه بوده‌ایم. تازه مسایل روحی هنرمند، از جمله حس تنهایی و در حاشیه‌بودن و ویران شدن باورها و آرمان‌ها را هم باید درنظر گرفت.
     در کنفرانس مطبوعاتی «گروه دوستی» هم شما و استاد علیزاده صحبت‌هایی در مورد افسردگی و احساس تنهایی هنرمندان ایرانی را مطرح کردید. چرا هنرمندانی در این سطح جهانی باید چنین احساسی داشته باشند؟
    ما نسلی هستیم سوخته. مشکلات بسیاری بر سر راه‌مان است و بر دوش‌مان سنگینی می‌کند. خواسته‌ها، آرزوها و آرمان‌های هنرمندان نقش بر آب شد. سرنوشت موسیقی بعد از سه‌دهه لاینحل مانده است. بازار دلالی و دلقک‌بازی و شبیه‌خوانی در موسیقی رواج پیدا کرده است. صداوسیما به همان منوال گذشته خط‌مشی صحیحی برای موسیقی تعیین نکرده است. هنوز سازها را در پشت اشیای دیگر پنهان می‌کنند. هنوز خانم‌های با استعداد هنرمند و تحصیلکرده در پشت درهای بسته موسیقی قرار دارند. کارشناسان واقعی در حاشیه یا در گوشه انزوا قرار دارند. صداوسیما آثار هنرمندان را بدون درنظرگرفتن شخصیت و سطح کاری آنها و بدون اجازه آنها و بی‌آنکه حقی از نظر کپی‌رایت برایشان قایل باشد به هر نحوی که می‌خواهد پخش می‌کند، بی‌آنکه فکر کند این اثر از کجا آمده و آهنگ سازش کیست، خواننده‌اش کجاست و در کجا ضبط شده است و مخارج تهیه آن بر‌عهده چه کسی بوده است. قطعه موسیقی را مثل یک مطاع باد آورده و مفت و مجانی نگاه می‌کند. آیا واقعا نمی‌دانند یک اثر موسیقی در این محیط بی‌هیچ‌گونه حمایتی با دست خالی هنرمندان به وجود آمده است؟ آیا نمی‌دانند هر اثر موسیقی حاصل رنج خون دل هنرمندان کشور و خانواده‌های آنهاست. آیا اینگونه رفتار انسانی است؟ آیا صداوسیما بعد از ۳۳سال پایمال‌کردن حق و حقوق شهرام ناظری و هنرمندان دیگر هنوز به هیچ‌گونه خط مشی و راه و رسم قانونی و عادلانه نرسیده است؟
    در مدت هشت سال جنگ، آثار من طنین‌انداز جبهه‌های نبرد بود که به عنوان برگ سبزی کوچک تقدیم کردم، اما در این بین صداوسیما (کلیپی) تهیه کرد با صدای من (کاروان شهید) که در حقیقت یک اثر سمبولیک و یادگاری از هشت سال جنگ بود که بسیار هم مورد اقبال واقع شد اما اثر را بدون اجازه من و هیچ‌گونه حق‌وحقوقی تهیه کرده بودند.
     شما در چند مصاحبه اخیرتان تمام این مسایل را عنوان کرده‌اید. اعتراضاتتان به کجا رسید؟
    طبق معمول به جایی نرسید. صداوسیما دست‌بردار نبود و باز بدون اطلاع من چند (کلیپ) از زندگی بزرگان با صدای من تهیه شد. همین اواخر حدود دو‌سال پیش توسط شبکه سه، یک کلیپ با آهنگ «اندک اندک جمع مستان می‌رسد» ساخته شده که گویا یک کار تبلیغاتی برای نماز جمعه بوده است. باز هم بر روی آهنگ «بی‌قرار» (کلیپ) دیگری ساخته‌اند بدون اطلاع من و بدون درنظر گرفتن حق‌وحقوق آن آثار. آنهایی که این کلیپ‌ها را به سفارش صداوسیما تهیه می‌کنند حتما دستمزدهای کلانی دریافت می‌کنند و بدون‌شک مورد تقدیر و تشویق فراوان قرار می‌گیرند. آیا هرگز به شهرام ناظری و دیگر هنرمندان فکر کرده‌اند؛ هنرمندان مملکت که بی‌گناه آلت دست می‌شوند. یعنی هم از نظر مادی و هم از نظر معنوی مورد سوءاستفاده قرار می‌گیرند. اینگونه رفتار صداوسیما در کدام مرام و مسلک و مذهب و کیش صحیح است؟ آخر هنرمند به کجا باید فریاد بزند و به کجا پناه بیاورد. آیا صداوسیما هنوز بعد از ۳۳سال باید با هنرمند مملکت چنین رفتار کند؟ آیا جواب نجابت هنرمند یک مملکت را با یک کارنامه پاکیزه باید اینچنین داد؟ آیا این آقایان مدیران صداوسیما خودشان را به جای من گذاشته‌اند؟ اگر چنین رفتاری با خود آنها می‌شد، حالا نه ۳۳سال بلکه ۳۳ماه. آنها چه واکنشی نشان می‌دادند و امروز در چه موضعی قرار داشتند؟
     این رفتار آن‌طور که شما توصیف کردید درست نیست…
    خیلی‌ها هستند که ادعاهای زیادی دارند. می‌خواهم بگویم و با صدای بلند هم بگویم که من شهرام ناظری فرزند ایرانی و از نژاد کرد از بهمن ۵۷ تا امروز که با شما صحبت می‌کنم، یعنی اسفندماه ۱۳۹۱، کلیه آثارم را با همت شخصی خودم انجام دادم و در این ۳۳سال نه کمک‌های دولتی را پذیرفته‌ام نه وام گرفته‌ام نه زمین گرفته‌ام نه خانه و نه هیچ چیز دیگری. حتی حق و حقوق طبیعی‌ام را از صداوسیما دریافت نکرده‌ام. این موضوع را بیان کردم تا بدانید هنرمندان این مملکت با چه وضعیتی کارکرده‌اند و کارنامه هنری‌شان را با چه خون دلی، پاکیزه نگاه داشته‌اند. دوسال پیش هم پیشنهاد کردند که بروم و بخشی از حق و حقوق ۳۳سال گذشته را دریافت کنم اما آن را هم قبول نکردم و گفتم هر زمان تصویب کردید که حق و حقوق تمام هنرمندان ایرانی را چه در داخل و چه در خارج از کشور پرداخت کنید، آن زمان من هم به همراه هنرمندان دیگر خواهم آمد و حق خودم را خواهم گرفت.
     از آناهیتا تا بیستون و دالاهو محل تولد شماست؛ رشته کوه‌های زاگرس، در یکی از مصاحبه‌هایتان هم لنگرها و قوس‌های تحریر در شاهنامه‌خوانی را به دامنه‌های زاگرس تشبیه کرده‌اید، جایی که مقام‌های باستانی قوم کرد شکل گرفته البته شما همیشه به ریشه‌ها رجعت داشتید اما این‌بار انگار یک نگاه نوستالژیک هم دارید از موسیقی تا اسم آلبوم. کمی از این آلبوم بگویید؟
    همه می‌دانند کردستان و مقام‌های قومیت‌های ایران یکی از موضوعاتی است که همیشه راجع به آن حرف زدم و به آن توجه داشتم. در آوازی هم که می‌خوانم تنها به موسیقی سنتی فکر نمی‌کنم، بلکه به یک کلیت نگاه می‌کنم، تمام جغرافیا و تاریخ ایران را در نظر می‌گیرم و شاید این تفاوت من با دیگران است. منظورم از تفاوت، مزیت داشتن بر دیگران نیست. باید نگاه‌های دیگر نیز وجود داشته باشد، منظورم این نیست که فرم من برتر است یا اصلا بحث مقایسه نیست، منظورم این است که من تمام چیزهایی که گفتم را در نظر می‌گیرم. زمانی که هنرمند به درجه‌ای می‌رسد که از محدودیت بیرون آمده باشد و از بالا به مملکت و تاریخ آن نگاه کند آن زمان امکان به وجود آمدن آثار ماندگار فرا می‌رسد.
     چند شعر در آلبوم «زاگرس»از اشعار «حسین منزوی» است؟
    وقتی غزل‌های حسین منزوی منتشر شد، امید تازه‌ای در دل ما شکوفه کرد و حس کردیم یک شعر واقعی که جامعه را سیراب کند و مضمون‌های زیبای زمانه را در خود بگنجاند، دوباره متولد شده. کار زیبای ارسلان کامکار بر روی اشعار منزوی، شوق فراوانی در من به وجود آورد. منزوی هم دوست داشت اشعارش با صدای من اجرا شود. ایشان به بنده هم لطف و مرحمتی داشتند ولی ما بدشانسی آوردیم و خیلی زود این شاعر مست شوریده را از دست دادیم. متاسفانه دو قطعه از اشعار این آلبوم از منزوی است. در فقدان دردناک وی باقی شعر‌ها را آقای چاووشی سرودند.
      تا به حال کار منسجمی راجع به نیما در موسیقی سنتی و موسیقی کلاسیک ایرانی انجام نشده و شما هم قبلا کم و بیش آثاری از او را اجرا کرده‌اید. چطور شد که تصمیم گرفتید یک اثر کامل با اشعار نیما اجرا کنید؟
    نیما طبیعتا مشخص است که پدر شعر امروز ایران است. از نوجوانی شعرهای نیما را به‌خصوص شعر «می‌تراود مهتاب» را در محافل دوستان هنری می‌خواندم. گاهی اوقات هم در آن دوره از سوی بعضی هنرمندان ملامت می‌شدم، چون در آن سال‌ها یعنی حدود ۵۴ تا ۵۷ هنوز خواندن شعر نو آن هم به صورت آواز با متر آزاد قابل‌هضم نبود. به هر حال آن‌قدر«می‌تراود مهتاب» را خواندم تا بالاخره سال‌ها بعد، دوبار توفیق یافتم که در یوش (محل تولد نیما) در بزرگداشت‌شان به قول «اخوان ثالث»آثاری از آن پیر به دردآلوده مهجور را اجرا کنم.
     آیا شعری از نیما بود که بخواهید بخوانید اما با موسیقی مطابقت نکند؟
    نه. چنین محدودیتی برایم وجود ندارد، اگر به خاطر داشته باشید در کنسرتی که در تهران با آقای علیزاده داشتم من حتی یک قطعه از نثر بایزید بسطامی را به صورت آواز خواندم. برای من فرقی نمی‌کند که این شعر کلاسیک است یا شعر نو، به نظر من همه چیز شدنی است، نو و کهنه آن برایم فرقی نمی‌کند، بلکه محتوا و روح شعر برایم مهم است.
     از جایی شنیدم که قرار بوده شعرهای احمدرضا احمدی را بخوانید. شعرهای ایشان بی‌وزن و بدون قالب هستند و به شعر منثور شناخته شده‌اند. به نظرتان موسیقی سنتی ما چقدر بر چنین شعرهایی منطبق است. چون حالا کسانی مثل «مهدی اخوان ثالث»،
    «ه. الف (سایه)»، «فریدون مشیری» و «شفیعی‌کدکنی» شعر کلاسیک هم دارند که بیشتر بر موسیقی سنتی منطبق است.
    به هر حال آن هم راه خودش را دارد. برای خواندن هر قطعه‌ای چه شعر منثور و سپید یا کلاسیک و حتی نثر، فضایی وجود دارد که خود هنرمند در حقیقت رمز آن را درمی‌یابد و با موسیقی تلفیق می‌کند.
     بیشتر دوستان نزدیک شما اهل ادبیات بودند؟
    بله، بیشتر دوستانم اهل ادبیات بودند؛ در موسیقی هم بیشتر با پیرمرد‌های موسیقی رفت‌وآمد داشتم البته آن چند نفری که هم‌نسل خودم بودند مثل«حسین علیزاده» و«پرویز مشکاتیان» از دوستان قدیمی‌ام هستند ولی از نسل‌های گذشته بهره بیشتری می‌بردم. بیشترین دوره زندگی‌ام را با احمد عبادی ،استاد بهاری، استاد قوامی و فرامرز پایور گذراندم و هر وقت به اصفهان می‌رفتم چند روزی را در خدمت استاد کسایی و خانواده ایشان بودم یا با استاد جلیل شهناز رفت‌وآمد خانوادگی داشتیم. قدیمی‌تر‌ها بیشتر به دلم می‌نشستند.
     شما با قدیمی‌تر‌ها که اساتید موسیقی اصیل ایرانی بودند رفت‌وآمد می‌کردید اما نوگرایی خودتان هم داشتید. مثل اینکه پایه‌های موسیقی را محکم می‌کردید تا به تجربیات‌تان ادامه دهید.
    شما اگر بر پایه و ردیف‌های موسیقی سنتی تسلط نداشته باشید اصلا نمی‌توانید کار نو انجام دهید. کار نو به شرطی امکانپذیر است که بستری که در آن حرکت می‌کنید محکم باشد. ردیف‌ها و قواعد و تکنیک‌های موسیقی سنتی برای این است که شما این بستر را محکم کنید تا هر فرمی که خواستید روی آن حرکت کنید و مطمئن باشید لغزشی پیدا نمی‌کنید.
      به‌عنوان سوال آخر که شاید کمی هم از موضوع صحبت‌مان دور باشد، اما به مخاطب موسیقی ارتباط دارد، می‌خواستم بگویم قیمت بلیت کنسرت‌های موسیقی بسیار بالاست.به نظرم با این قیمت‌ها دیگر کمتر کسی می‌تواند به کنسرت برود. نظرتان در این مورد چیست؟
    به علت افزایش سرسام‌آور هزینه‌ها در کشور، قیمت بلیت کنسرت‌های موسیقی هم خیلی بالا رفته است، اما وظیفه هنری هنرمندان است که از این موقعیت سوءاستفاده نکنند و به این افزایش قیمت‌ها دامن نزنند، به همین دلیل من نخواستم که بهای بلیت امسال از سال گذشته بیشتر شود. ‌ای کاش مراکز فرهنگی هنری مملکت یک برنامه‌ریزی اساسی برای سالن‌ها و قیمت کنسرت‌ها در نظر می‌گرفتند، مثل کشور‌های دیگر که برای برنامه‌های اصیل هنری سوبسید تخصیص می‌دهند تا مردم بتوانند با کمترین قیمت به راحتی از دیدن آن بهره‌مند شوند.

       
    برچسب ها

    مطالب مرتبط

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *