لشنر: همیشه تمهای اصلی از پیش نوشته میشوند و این شیوه هم به خاطر نحوه کار فرانسوا کوتوریه و ارتباط او با سینمای تارکوفسکی است. همانطور که میدانید تارکوفسکی همیشه از قطعات کوتاه موسیقی در آثارش استفاده میکرد و این قطعات هم معمولا از آثار موسیقیدانان کلاسیکی چون یوهان سباستین باخ و امثال او بود. فرانسوا هم از همین قطعات کوتاه استفاده میکند و شالودههای قطعه را میسازد و بعد هر یک از ما دوباره روی این قطعات کار میکنیم
آندره تارکوفسکی فیلمساز برجسته روسی در سینمای منحصر به فردش فارغ از موضوع یا داستان، تصاویری سرشار از سکوت، سکون و آرامش را پیش روی مخاطبش میگذاشت. تعمق در مساله مورد بحث برای او اهمیتی ورای داستان داشت به همین خاطر بسیار آرام و با حساسیت خاصی اثرش را خلق میکرد. سکوت، آرامش، تعمق، معنویت و دوباره سکوت و تصاویری که در ذهن میمانند تا آنجا که شب به پایان میرسند و دوباره فردا از راه میرسد ولی این روز دیگر روز قبل نیست. شما تفاوت کردهاید. جهان موسیقایی پرحجم «تارکوفسکی کوارتت» در فرم و شیوه برخورد با محتوا چنین رویکردی دارد. شبی که تارکوفسکی کوارتت در تالار وحدت روی صحنه رفت و تارکوفسکی برای ایرانیها پس از مرگش هم شاهکار دیگری خلق کرد.
اما واقعیت این است که تارکوفسکی ایده و نامی برای این گروه است و این گروه در بستر موسیقی به جهان نامتعارفتری قدم میگذاشتند. جهانی سرشار از ریتم، جهانی که پر از رنگهای وحشی و آرام است. صحنه پر از جادوهای مدرن بود. دود آتشی در کار نبود اما جنونی خاموش به رگهای مخاطبش میآورد و… اما وقتی به ملاقاتشان در هتل فردوسی توپخانه رفتیم. آنها چهار شگفتانگیز شب اجرا نبودند، چهار دوست صمیمی بودند که خیلی راحت و پر مهر به سوالات ما پاسخ میدادند. هر کدام از این نوازندگان در پیشینه کاریشان سوابق درخشانی داشتند و حضور آنها در این کوارتت یکی از تجربههای موفق کمپانی ECM و نقطه عطفی برای موسیقی معاصر است. چهار نوازنده شگفتانگیز که به قول آنجا لشنر علاقهیی به تثبیت سلایق موسیقاییشان ندارد و وقتی روی صحنه آمدند، صدایی متفاوت از پیشینهشان را به مخاطب هدیه کردند. فرانسوا کونوریه (پیانو و بنیانگذار گروه)، آنجا لشنر (ویولنسل)، ژان لویی متینیه (آکاردئون) و ژان لارک لامارش (ساکسیفون). این گفتوگو که پیش روی شماست، مدخل خوبی برای ورود و درک جهان اسرارآمیز تارکوفسکی کوارتت است.
شما پیش از تاسیس گروه تارکوفسکی کوارتت، هر یک تجربههای انفرادی درخشانی داشتید و در عین حال با موسیقیدانان برجسته سبک جز، چون دینو سالوتزی و انور براهام همکاری کردهاید. با توجه به این پیشینه هنری چه شد که به فکر تشکیل این گروه افتادید و کارتان را چگونه آغاز کردید؟
کوتوریه: پیوستن ما به این گروه به معنای قطع همکاری ما با آن موسیقیدانان یا دوری پروژههای شخصیمان نیست. در حقیقت ما تصمیمی بر توقف کارهای گذشتهمان نداشتیم.
لشنر: بله. ما هنوز هم با آن نوازندگان همکاری داریم.
کوتوریه: سبک و سیاق موسیقی ما همان سبک کلاسیک است، بنابراین ما همواره با گروهها و ارکسترهای مختلف همکاری داریم. جمع شدن ما در گروه تارکوفسکی باعث نشده که ما از همکاری با گروههای دیگر فاصله بگیریم.
اما چه دلیلی شما را بر آن داشت که یک گروه تازه تاسیس کنید؟
کوتوریه: این تصمیم من بود. این پروژه را من آغاز کردم. قبل از آن چند آلبوم با مانفرد ایشر و کمپانی ECM منتشر کرده بودم و تصمیم گرفتم با همکاری دو تن از موسیقیدانان فرانسوی که از سالیان دور میشناختمشان (ژان لویی متینیه و ژان مارک لارشه) و یک عضو جدید که پیش از این او را نمیشناختم (آنجا لیشنر) این گروه را تشکیل دهم و آلبومی برای این کمپانی تولید کنیم.
شما عنوان تارکوفسکی کوارتت را پروژه توصیف میکنید، نه یک گروه موسیقی. چرا؟
کوتوریه: به این دلیل که در ابتدا این کار برای من یک پروژه بود. اما بعد از مدتی چندین کنسرت برگزار کردیم و چندین همنوازی هم با گروههای دیگر داشتیم و تصمیم گرفتیم گروهمان را حفظ کنیم.
اعضای گروه چند سال کنار هم کار کردهاند؟
لشنر: در حال حاضر هفت سال است که با همین ترکیب به اجرای موسیقی مشغول هستیم. البته هر کدام از ما در عین حال پروژههای شخصی متنوعی داشتهایم و فارغ از کار گروهی، به کار در زمینه موسیقی کلاسیک ادامه میدهیم. باید به یک نکته هم اشاره کنم. شما در ابتدای صحبتتان از دینو سالوتزی و انور براهام به عنوان نوازندگان سبک جز یاد کردید. اما همکاریهای من با آنها چندان حال و هوای جز نداشت و بیشتر نوعی بداههنوازی بود.
کوتوریه: بله. آنچه ما مینوازیم واقعا جز نیست.
اما چرا عنوان تارکوفسکی را برای گروه برگزیدید؟
من به شخصه اصلا هوادار سینمای تارکوفسکی نیستم. وقتی شنیدم که تارکوفسکی کوارتت قرار است در جشنواره برنامه داشته باشد، به خودم گفتم که حتما موسیقیشان مثل سینمای تارکوفسکی کسلکننده است. اما اجرای شما واقعا مرا شوکه کرد، چون نهتنها کسلکننده نبود، بلکه بسیار هیجانانگیز و پرانرژی بود.
کوتوریه: همانطور که گفتم در ابتدا این پروژه برای من جنبهیی شخصیتر داشت و من هم به خاطر علاقه بسیارم به سینمای تارکوفسکی ترجیح دادم این نام را برای آن انتخاب کنم. چون سینمایی است با فضایی آرام…
اما ارتباط موسیقی گروه شما با سینمای تارکوفسکی چیست؟ آیا این ارتباط یک رابطه روحی است؟
کوتوریه: بله. این یک ارتباط روحی است. اما دلیل اصلی همین بود که چون من خودم هوادار سینمای تارکوفسکی بودم و این پروژه هم پروژه من بود، اصرار کردم که این نام را روی گروه بگذارم.
اما به هر حال موسیقی شما خیلی سریعتر از سینمای تارکوفسکی است…
کوتوریه: نه همیشه، ولی گاهی سریعتر است.
به هر حال میدانیم که تارکوفسکی در سینمایش روی نوعی واقعیت درونی (واقعیت دوم) و شکل خاصی از رئالیسم اصرار داشت. میخواهیم بدانیم میان نگاه او به سینما و نگاه موسیقایی شما هم ارتباط مشخصی وجود دارد؟
کوتوریه: از نظر فضای کارهایمان بله. من علاقه زیادی دارم به اتمسفری که در سینمای تارکوفسکی هست. یعنی همان فضایی که با روند کند فیلمهای او شکل میگیرد. به همین خاطر فکر میکنم که فضای موسیقی ما هم به تارکوفسکی خیلی نزدیک است. ما هم مثل فیلمهای او قطعاتی طولانی را به آهستگی اما با قدرت اجرا میکنیم.
در اجرایی که داشتید شاهد بودیم که صفحات نت مقابلتان است و هر از گاهی قطعه را با نگاه به آنها پیش میبرید و گاه به نظر میرسید که دیگر توجهی به نتهای نوشته شده ندارید و مشغول بداههنوازی هستید. حقیقتا چه میزان از کارهای شما بر اساس بداههنوازی شکل میگیرد و چه میزان از آن بر اساس قطعات نوشتهشده و از پیش تمرین شده است؟
لشنر: همیشه تمهای اصلی از پیش نوشته میشوند و این شیوه هم به خاطر نحوه کار فرانسوا کوتوریه و ارتباط او با سینمای تارکوفسکی است. همانطور که میدانید تارکوفسکی همیشه از قطعات کوتاه موسیقی در آثارش استفاده میکرد و این قطعات هم معمولا از آثار موسیقیدانان کلاسیکی چون یوهان سباستین باخ و امثال او بود. فرانسوا هم از همین قطعات کوتاه استفاده میکند و شالودههای قطعه را میسازد و بعد هر یک از ما دوباره روی این قطعات کار میکنیم و بداههنوازیهای مناسبی برایش طراحی میکنیم. درست مثل این میماند که شما در شهری زندگی میکنید که تمام ویژگیها و خیابانهایش را میشناسید، اما هر روز که به خیابان میروید اتفاقهای متفاوتی برایتان میافتد و با آدمها و ماشینها و حوادث متفاوتی روبهرو میشوید.
منظورتان این است که در هر کنسرت اجرای متفاوتی را تجربه میکنید؟
لشنر: بله. اجراهایمان با هم بسیار متفاوت هستند. فرانسوا شالودهساز و آرشیتکت موسیقی ما است.
به نظر میرسد که میزان بداههنوازی ژان ماری متینیه از همه بیشتر است. نه؟
کوتوریه (با خنده): واقعا اینطور به نظر میرسد؟ پس باید در کنسرت امشب او را بفرستم پایین سن!
متینیه: بله. رهبر گروه اوست. شخصیت او مثل تارکوفسکی است، ولی شخصیت من مثل تارانتینوست.
آیا موافق این هستید که موسیقی گروه شما تلفیقی است از سبکهای جز، موسیقی دراماتیک و موسیقی کلاسیک؟
کوتوریه: بله. همینطور است.
با این حساب آکاردئون ساز غریبی در این ترکیب محسوب میشود. یک آکاردئونیست فرانسوی مرا به یاد موسیقی شانسون و خوانندهیی مثل انریکو ماسیاس میاندازد. این طور نیست؟
متینیه: بله. درست است. من در واقع سورپرایز گروه هستم. در حقیقت ترکیب ویولنسل، پیانو، ساکسیفون و آکاردئون خودبهخود غریب است. انتظاری که همگان از آکاردئون دارند این است که در تنالیتههای بسیار بالا یا بسیار پایین به اجرای ملودی هارمونیک بپردازد. اما ایده من برای نوازندگی در این گروه، ایجاد دینامیک و تحرک بالا توسط ساز آکاردئون است.
لشنر: باید نکتهیی را به حرفهای او اضافه کنم. این ترکیب با استفاده از یک نوازنده معمولی آکاردئون میسر نمیشد. شیوه نوازندگی ژان لویی بسیار خاص است. او برخلاف اکثر نوازندگان آکاردئون در فرانسه، در کوتاهترین زمان ممکن تعداد زیادی نت را اجرا میکند. اجرایی خاص دارد با صداها و واریاسیونهایی بسیار. همانطور که میدانید من با دینو سالوتزی کار کردهام که او نوازنده باندونیون است و به همین خاطر من چندان از ساز آکاردئون خوشم نمیآید. مگر زمانی که ژان لویی آن را بنوازد. چون آکاردئونسازی بسیار مکانیکی است، اما زمانی که او مینوازد به چیزی متفاوت بدل میشود. متاسفانه ژان مارک لارشه انگلیسی بلد نیست و نمیتواند به سوالات شما پاسخ دهد، اما این ویژگی درباره او هم وجود دارد. او هم یک نوازنده عادی ساکسیفون نیست. نحوه بداههنوازی او کاملا با آنچه درباره ساکسیفون در ذهن ما است، کاملا متفاوت است. در غیر این صورت کنار هم قرار دادن ویولنسل، پیانو، آکاردئون و ساکسیفون غیرممکن بود. چراکه ایجاد تعادل میان این سازها بسیار دشوار است.
خانم لشنر! به این نکته اشاره کردید که در کنار دینو سالوتزی و ساز باندونیون تجربههای زیادی داشتهاید. این تجربه در همنوازی با آکاردئون چه تفاوتی برایتان دارد؟
لشنر: تفاوتش در این است که باندونیون ویبراسیون بیشتری در صداها ایجاد میکند و سبک و سیاق نوازندگیاش هم به خاطر شکل فیزیکی ساز و جای شاسیها فرق دارند. خصوصا وقتی سالوتزی این ساز را مینوازد با حال و هوای متفاوتی مواجه هستیم، چون او نوازندهیی است از کشور آرژانتین و موسیقیدان خاصی هم هست. چون برخلاف اکثر موسیقیدانان آن منطقه تنها تانگو و موسیقی فولکلور نمینوازد. او در تمام سبکها آهنگسازی و نوازندگی میکند. برای من همیشه خیلی مهم است که در موسیقی، دیگر به نوع ساز توجه نکنیم. اگر باندونیون نوازی میتواند صدای ویولنسل را تقلید کند، یا پیانونوازی میتواند صدای ساکسیفون را از سازش استخراج کند، این به معنای تسلط او بر ساز است. برای من نفس موسیقی جالب توجه است، نه سازی که منبع آن است. صدا بسیار مهم است. مهم نیست از آکاردئون بیرون بیاید یا باندونیون. ژان لویی و سالوتزی هر دو هنرشان در این است که صداهای درستی از سازشان استخراج میشوند. برای من جنس صدای ساز از تکنیک نوازندگی اهمیت بیشتری دارد.
چرا از میان انواع ساکسیفون، ساکسیفون سوپرانو را برای کارتان انتخاب کردید؟
کوتوریه: ما مدتهای زیادی است که کنار هم نوازندگی میکنیم. شاید قریب به ۱۰ سال. باید بگویم که ژان مارک ساکسیفوننواز بسیار خاصی است و من شیوه نوازندگی او را بسیار میپسندم. افراد کمی را میشناسم که بتوانند مثل او ساکسیفون بنوازند. صدایی که از ساز او بیرون میآید بسیار به صدای ابوآ نزدیک است. سبک چیزی است بین جز و کلاسیک. اما نه جز است و نه کلاسیک. ما از ابتدای کار اگر میخواستیم حال و هوای جز را داشته باشیم از یک نوازنده سبک جز استفاده میکردیم. اما آنچه ما مینوازیم به نوازنده ساکسیفونی نیاز دارد که جز من نباشد، اما سابقه نواختن موسیقی جز را داشته باشد.
در قطعاتی که نواختید-به استثنای قطعه آخر که یک قطعه ملودیک بود- ظاهرا در سایر قطعهها کمتر با ملودی مشخص و مداومی که در ذهن بماند، طرف هستیم.
کوتوریه: نه. اینطور فکر نمیکنم. موسیقی ما سرشار از ملودی است. ما حتی ملودیهایی از باخ هم اجرا کردیم.
لشنر: کار ما به آن شکل نیست که بیاییم و مثل موسیقی کلاسیک یک ملودی را اجرا کنیم. قطعه آخری هم بر اساس یک ملودی باروک بود از ویوالدی. به همین دلیل ملودی آشکارتری داشت. اما قطعات ما پر است از ملودیهای مختلف با واریاسیونهای مختلف.
با توجه به کارهایی که هر کدام از شما با کمپانی ECM در کنار نوازندگانی چون انور براهام و دینوسالوتزی داشتهاید، شاید برای کسانی که آن آلبومها را شنیدهاند، این انتظار پیش میآمد که کاری مشابه همان آثار ارائه دهید. اما اجرای گروه به کلی متفاوت بود. درباره این تفاوت قدری توضیح دهید و در این مورد که مانفرد ایشر در شکلگیری گروه و موسیقی شما تا چه حد نقش داشت، توضیح دهید.
لشنر: فکر میکنم چیز مهمی که باعث به هم پیوستن ما در این گروه شد این است که ذائقه موسیقایی هیچکدام از ما تثبیتشده و تغییرناپذیر نیست. درباره خودم باید بگویم که من از ۱۴ سالگی وارد موسیقی کلاسیک شدم و استادان بسیار بزرگی داشتم و از همان زمان شروع کردم به همنوازی با یک نوازنده پیانو که هم بداههنوازی میکرد و هم آواز میخواند و این کار با آموزشهای کلاسیکی که من دیده بودم، کاملا تفاوت داشت. من همیشه به سایر سبکهای موسیقی هم گوش میدهم و خودم را به موسیقی کلاسیک محدود نمیکنم. برای خودم گروه کوارتت زهی دیگری هم دارم و پروژههای شخصی بسیار. فرانسوا به طریقی دیگر همینگونه عمل میکند. او یک نوازنده جز بوده و بعد به سراغ موسقی باروک رفته. آنچه در این کار برای من مهم است این است که: بداههنوازی یعنی بداههنوازی. باید آزاد باشی برای شنیدن و نواختن. ما قصد نداریم خودمان را تکرار کنیم. اگر کسی به هوای همنوازیهای من با دینو سالوتزی بگوید که تارکوفسکی کوارتت قرار است همان حال و هوا را تجربه کند، باید بگویم که نه! برای ما مهم است که موسیقیدانانی انعطافپذیر باشیم و بدون پیشفرض. مثلا دینو سالوتزی موسیقیدانی شهیر است که در اروپا همه او را میشناسند و سبک کارش مبتنی بر تانگو است. اما من در ابتدا هیچ تصوری از تانگو نداشتم. نشستم و به کارهایش گوش دادم و بعدها با او همنوازی کردم. باید به سبکهای مختلف موسیقی احترام گذاشت. یک نوازنده نباید بگوید که: نه. من تانگو نمینوازم و فقط بتهوون مینوازم. باید روی موسیقی وقت گذاشت و در آن تعمق کرد. تارکوفسکی کوارتت بدل به یک گروه شد چون تمام اعضایش همدیگر را از سالیان دور میشناختند و همانطور که در ابتدا هم فرانسوا گفت، ما با یک پروژه کارمان را شروع کردیم و بعد بدل به گروه شدیم.
کوتوریه: درباره مانفرد ایشر هم باید بگویم که او آدم بسیار مهربانی است و لطف زیادی به ما دارد. موسیقی را خوب میشناسد و کمکهای زیادی به ما کرده. اما هرگز به ما امر و نهی نمیکند که این کار بکنید و آن کار را نکنید. من همیشه نظرش را درباره کارهایی که اجرا میکنیم میپرسم. او همیشه در این حد اظهارنظر میکند که فلان قطعه خوب بود یا قدری ایراد داشت.
لشنر: ویژگی مهم مانفرد این است که همیشه ظرفیتها و استعدادهای شما را از خودتان هم بهتر درک میکند. او هرگز امر و نهی نمیکند. اما راهی پیش پایتان میگذارد که بتوانید مسیر درست خود را بیابید. اما اینطور نبوده که او ما را دور هم جمع و یک گروه تاسیس کند. او در ECM نوازندگان زیادی را گرد هم میآورد. نمیدانم چگونه این کار را میکند. اما بعد از آن دیگر تصمیم با خودتان است که مسیرتان را انتخاب کنید. او گاهی پیشنهادهایی میدهد، اما هرگز نظرش را تحمیل نمیکند. تنها راهی برای پیشرفتتان باز میکند. من از زمانی که خیلی جوان بودم به موسیقی دینو سالوتزی علاقه داشتم. این علاقه را با مانفرد در میان گذاشتم و او نخستین ملاقات ما را ترتیب داد و بعد هم با هم آلبوم منتشر کردیم.
دیدگاهتان را بنویسید