محسن کرامتی میگوید: «نقاشی برای من همانقدر جذاب است، که موسیقی! چندکاره بودن را دوست دارم. از چندین مقوله چیزهایی یاد گرفتهام و این اصلا بد نیست.»
مدرس آواز، خواننده، نقاش و محقق واژههایی هستند که میتوانند محسن کرامتی را معرفی کنند. او در گفتوگویی با علی شیرازی، از کودکی و خانوادهاش سخن میگوید، درباره تحصیلش صحبت میکند، گریزی به داستان دریافت جایزه «باربد» میزند و خاطره همکاریاش با برخی بزرگان موسیقی ایران را یادآور میشود.
کرامتی این روزها وارد هشتمین دهه زندگی خود شده و همچنان در محله کودکیهایش ساکن است. به گفته خودش از یادگیری خسته نمیشود و معتقد است که داور نهایی، زمان است.
در ادامه میتوانید فرازهایی از گفتوگو با این هنرمند را بخوانید که قرار بوده کار اصلیاش نقاشی باشد اما حوادث روزگار او را به سمت موسیقی سوق داده است.
دوره کودکی و جوانی و علاقه به نقاشی و موسیقی
– من ۱۰ دی ماه سال ۱۳۲۶ در محله گرگان تهران در خانوادهای به شدت مذهبی متولد شدم. یک ساله بودم که به حشمتیه نقل مکان کردیم و هنوز در همین محله ساکن هستیم. پدرم نظامی بود و فضای خانه ما بی شباهت به سربازخانه نبود. خواب سر شب و بیدار باش سرصبح رسم مألوف بود. دوران کودکیام، تا آنجا که به خاطر دارم، مثل سایر بچههای محلهمان با سختی و محرومیتهای همگانی آن روزها گذشت.
از دوران کودکی به نقاشی علاقه داشتم و تقریبا بیشتر وقتم را به نقاشی میگذراندم. یادم هست وقتی چهرهای ترسیم میکردم مادرم میگفت روز قیامت اگر نتوانی به این نقاشیها جان بدهی، در چشمهایت نمک میریزند. بعدها فهمیدم خدا مهربان است.
مدتی به اقتضای جوانی به موسیقی غربی روی کردم و زمانی به فراگیری گیتار علاقهمند شدم. پس از پایان دوران تحصیلات دبیرستانی به سربازی رفتم و بعد با شرکت در کنکور به دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران، راه پیدا کردم. قرار بود کار اصلی من نقاشی باشد ولی حوادث جور دیگری هدایتم کردند و من یکباره خودم را در دنیای موسیقی دیدم. البته زمینههای موسیقی در من وجود داشت؛ لالاییها ونغمههای سوزناکی که مادرم معمولا زیر لب میخواند در جان وروح من اثر میگذاشت. بعدها به آواز سنتی تمایل پیدا کردم. ولی فقط برای خودم و در خلوت زمزمه میکردم. مدتی به اقتضای جوانی به موسیقی غربی روی کردم و زمانی به فراگیری گیتار علاقمند شدم. اینها همه البته مربوط به زمانی بود که به استخدام سازمان بیمههای اجتماعی در آمده و تا حدودی استقلال پیدا کرده بودم.
زمانی که در دانشگاه به تحصیل نقاشی مشغول بودم، با شیوهی نوازندگی قدما آشنا شدم. گیتارم را به کسی بخشیدم، تار متوسطی تهیه کردم و اولین درسهای تار را از یکی از همکلاسیها که آن زمان پیش مرحوم لطفی آموزش میدید، یاد گرفتم. پس از این آشنایی، به آوازهای قدما علاقمند شدم و آوازهای مرحوم رضاقلی میرزای ظلی را تقلید کردم. گهگاه در جمع دوستان میخواندم. به تدریج دوستان و همکلاسیها من را به فراگیری ردیف تشویق کردند. به هر حال امروز من اینجا ایستادهام.
– نقاشی برای من همانقدر جذاب است که موسیقی. چندکاره بودن را دوست دارم. از چندین مقوله چیزهایی یاد گرفتهام و این اصلا بد نیست. هیچوقت نخواستم که نفر اول باشم. با همه بیتجربگیام این نکته را خوب فهمیدهام که هیچ مقولهای انتها ندارد؛ بنابراین دنبال این مبارزهطلبی برای «اول» شدن، هرگز، نبودهام. یاد میگیرم و از یاد گرفتن لذت میبرم.
شاگردی محمدرضا شجریان
– رابطه من با استاد شجریان هرگز از حد شاگرد و استاد فراتر نرفته است. من همیشه سعی در حفظ حرمت و فاصله داشتهام. کلاسهای استاد شجریان فضای صمیمانه و پرمهری داشت و او در تمام جلسات بسیار پرحوصله و صبور بود. نحوه تدریس شجریان در دورهای که من هنرجو بودم، به صورت گروهی بود و هر هفته یک گوشه را تعلیم میداد.
کلاسهای استاد ابتدا در رادیو تشکیل میشد و من از سال ۵۶ درکلاس رادیو فراگیری ردیف را شروع کردم. بعد از آن در کلاسهای استاد در کانون چاوش و بعدتر هم در منزل استاد به تلمذ ادامه دادم. قریب به ۹ سال البته با وقفههایی هر از گاه، ردیف و مرکبخوانی و تلفیق شعر را یاد گرفتم و بعدها استاد شجریان به صورت جسته گریخته مطالبی در باب صداسازی تعلیم داد.
میتوانم بگویم دوران شاگردی من که از کلاسهای مرحوم استاد محمود کریمی شروع شد و در محضر استاد شجریان ادامه یافت، تا پایان دوره از لحاظ طول مدت زمان حدودا ۱۷ سال طول کشید. ناگفته نگذارم که من زمان بسیار کوتاهی افتخار شاگردی مرحوم کریمی را داشتم. درباره تاثیر پذیری از خوانندگان دیگر باید عرض کنم که من از آوازهای خوانندگان مختلف اعم از قدیم و جدید تاثیر گرفتهام ولی همیشه سعی کردهام خودم باشم.
فعالیت در دهه ۶۰ و ۷۰ خورشیدی
– همکاری با آقای علیزاده از اواخر سال ۶۹ و با تصنیفهای فیلم «دلشدگان» شروع شد و تا سال ۷۶ و «کنسرت راز نو» ادامه داشت. کنسرت دیگری هم در فرهنگسرای بهمن داشتیم که عواید آن دراختیار شورای کتاب کودک قرار گرفت .
در سال ۷۲ در کنار آقای طلایی کنسرتی در سالن رادیو فرانسه داشتم. بعد هم در سال ۷۴ در سالن تئاتر شهر پاریس کنسرت دیگری با ایشان اجرا کردیم. علاوه بر اینها کنسرتی در باغ باگاتل فرانسه و همچنین کنسرت دیگری در تالار وحدت برگزار کردیم. بعد از آن آقای تهماسبی از من برای همکاری دعوت کرد که حاصل آن آلبومهای دلدار و پنجه دشتی و چندین کنسرت در ایران و خارج از ایران بود.
همکاری من با آقای متبسم در واقع ادامه همکاریام با ارشد تهماسبی بود و چندین کنسرت در آلمان و اتریش و کانادا و آمریکا با گروه «دستان» اجرا کردم. که آخرین آنها در سال ۲۰۰۰ میلادی در واشنگتن بود.
آموزگاری موسیقی
– داستان آموزگاری من هم حکایتی است. اولین هنرجو را خود استاد شجریان اواسط دهه ۷۰ به من معرفی کرد. به تدریج به تعداد هنرجویانم اضافه شد. امروز نزدیک به ۳۰ سال از آن زمان میگذرد و من کماکان به تدریس مشغولم. روش کارم دقیقا همان است که در کلاسهای استاد شجریان یاد گرفتهام. با این تفاوت که سالهاست کلاس من به صورت گروهی نیست و هنرجویان هر کدام درس متفاوتی میگیرند.
شاید اگر اغراق نکنم بیش از پانصد، ششصد هنرجو تعلیم دادهام که اکثرا خوب بودهاند ولی فقط تعداد کمی از آنها به کار موسیقی ادامه دادهاند. من شاگرد برگزیده نداشتهام. برای من همه هنرجویانم قدر و منزلتی یکسان داشتهاند. به گمانم این داستان «شاگردان برگزیده» به طور کلی نادرست است. هر هنرجویی نقاط قوت و ضعف مربوط به خودش را دارد. هیچکس کامل نیست. درجهبندی را دوست ندارم. هرگلی رنگ و بوی خود دارد.
۵۷۵۷
دیدگاهتان را بنویسید