هومن ظریف: آلان کوشان، مبدع ساز «تائو» میگوید: وقتی بدانید روی کره زمین زندگی میکنید، دیگر وطنی وجود ندارد. یکجا متولد میشوید، جای دیگری میمیرید. این ساز هم متعلق به کره زمین است.
به گزارش خبرنگار موسیقی ایرانیان به نقل از ایلنا، «تائو» سازی است که از لحاظ ساختار شبیه سنتور است اما کارآیی چندساز را دارد؛ با سیمهایی از هارپ و تک سیم پیانو و سیمهای فنر. این ساز ۲۴۰ سیم دارد و تائوهای کوچکتر ۱۵۰ تا ۱۶۰ سیم دارد. تائو کوچک۲ اکتاو کرماتیک دارد ولی تائو بزرگ ۳ اکتاو دارد. با هنرمند مبدع این ساز، «آلان کوشان» درباره ویژگی تائو و استادانی که در این راه در محضرشان کسب تجربه و هنر کرده است، گفتگو کردیم.
چه شد تائو را ابداع کردید؟
نمیدانم واژه درستی است یا نه؛ ولی فکر میکنم دلیلش احتیاج بوده است.
احتیاج موسیقی به این نوع ساز؟ یعنی صدای بم در سازبندی ارکستر سازهای ایرانی باعث خلق تائو شد؟
پژواک بم هم بخشی از صداهای دیگری است که انسان میشنود. نه، فقط به خاطر پژواک بم نبود؛ به خاطر خیلی چیزهای دیگر بود. صدهایی که در موسیقی ما نیست شاید در خیلی از موسیقیهای دیگر هم نباشد این ساز، در واقع دنبال چیزی است که وجود ندراد. در نهایت همه چیز محدود است چون زندگی محدود است؛ وقتی زندگی محدود است صدا و فهم هم محدود است. تصور کنید قطعهای برای ارکستری مینویسید که در آن سازهای آرشهای، کوبهای و بادی وجود دارد و اجرا میشود اما احساس میکنید چیزی کم دارد انگار بعد از صدای چکش (صدای پیانو) چیزی کم است! در چنین حالت نیازی است که پیانو را از روی هارپسیکورد و اتفاقات دیگر اختراع میکنند. از ابتدای داستان پیدایش موسیقی، این شرایط و محدودیتها وجود داشته. شاید چهارصد پانصد سال دیگر، ذهن انسان به گونه دیگری فکر کند و به این نتیجه برسیم که صدای دیگری هم تولید کنیم. من در این قرنی که زندگی میکنم به تائو رسیدم؛ چیزی که البته همه آنچه که میخواستم نیست، چون محدودیت تکنولوژی و سازی و مانند آن وجود دارد.
چه سالی «تائو» را برای نخستینبار نواختید و آیا این ساز گروه نوازی را هم تجربه کرده است؟
برای تائو دنبال آنسامبل و این داستانها نبودم و برایم مهم نبود که چه کسی در کنار این ساز اجرای مشترک داشته باشد. در خیلی از گروههایی که نواختهام، بیشتر در رده موسیقی آوانگارد و تجربی قرار گرفته و در برخی ارکسترها، حالت ورلد میوزیک جای گرفته است. البته یادمان باشد که به ورلدمیوزیک، به اشتباه موسیقی تلفیقی گفته میشود.
یا فیوژن؟
فیوژن باز معنای دیگری دارد. ولی موسیقی تلفیقی اصطلاح اشتباهی است. در نهایت، آنسامبلهایی که با آنها نواختهام از مادگاسکار آفریقا و گروههای کوچکی که تجربه کردهام تا «جَز فستیوال سنت لویی» در سنگال تا چین، شانگهای و ژاپن، توکیو، سئول و تقریبا همه جای دنیا بوده است. سعی کردم متوجه شوم هرکدام از آدمهای این کشورها، از ساز من چه چیزی را دوست دارند تا خوشایند آنها را بنوازم.
در گستره کشورهایی که رفتید و اجرا داشتید، بیشتر برخورد ملودیک با ساز شما داشتند یا کوبهای؟ یعنی مثلا در هند طبلی در کنار تائو نشسته است یا در استرالیا، «دیجریدو»؟
در تمامی سفرها یک چیزی آدم را میگیرد. مثلا در هند، فستیوال «کالیپوجا» یا رنگ آنها شما را میگیرد. من سی و یک سال پیش به استرالیا سفر کردم و در پی این بودم که با «بومیان» آنجا که موسیقی محلی مینواختند تجربهای مشترک داشته باشم. ۷ ساعت رانندگی کردیم تا به بومیان رسیدیم؛ آنها در آن کویر، سازی را میزدند که به آن «دیجریدو» میگفتند. آن را شنیدم و دیدم عجب صدای عجیب و غریبی دارد. در آن سفر، نمونه کوچکتر «تائو» را با خودم برده بودم که سیمهایش متفاوتتر بود. آنها شروع به نواختن کردند و وقتی من خواستم با آنها همنوایی کنم دیدم همه ساکت شدند! وقتی من سکوت کردم آنها شروع به نواختن کردند این ماجرا چندبار تکرار شد تا اینکه فهمیدم من نباید در اینجا سازی بزنم. وقتی از دوستم علت را پرسیدم، گفت تو داشتی فضای آنها را با صدای سازت مسموم میکردی. سازی که میزنند رابطهای با داستانهایی دارد که تو هیچ اطلاعی از آن نداری. وقتی از فرهنگ جایی بیاطلاعی، نباید دست به ساز ببری.
بعد از آن دیدار، رفته رفته با بچههای دیگری آشنا شدیم که این ساز را میزدند و تازه فهمیدم که چه فلسفه عمیقی دارد؛ این ساز یعنی فقط یک تکه چوب نیست که وسطش را موریانه خورده و سوراخش کرده باشند و یک نفر صبح تا شب آن را بنوازد، بلکه فلسفه و بازتابی از آن فرهنگ دارد.
در سفر به کشورهای دیگر هم همین تجربه آشنایی با فرهنگ اتفاق افتاد؛ وقتی به اطراف تایلند رفتم، با موزیسینهایی آشنا شدم که ۳ بخش از موسیقی سورنیز، بالانیز و جاونیز را مینواختند. که بالانیزه معروفتر است. یکسری گانگهای کوچکی دارند که صداها را تنظیم کردهاند و میبندند و بیشتر برای مراسم مذهبی استفاده میکنند. خیلی به این گانگهای نیمه متوسط و بزرگ علاقهمند شدم، زیرا صداهایی نزدیک به ربع پرده ایجاد میکنند که ما به آنها ماکروتُن میگوییم. احساس میکردم چیزی در حال نواختن است که بخشی از آن در ایران است، بخشی در افغانستان و بخشی در ترکیه یا عربستان. اما در واقع، آن ساز ربطی به این کشورها ندارد. همین ماجرا باعث شد سراغ مطالعه موسیقی دنیا بروم و در اثر همین مطالعه به این نتیجه رسیدم که چگونه با آنها همکاری کنم. همیشه سعی میکنم از آنها بپرسم از من چه میخواهند تا بنوازم؟ بعد میگویم از این اصوات، کدامیک را بیشتر دوست دارید؟ اما درکل بعد از این ماجراها سعی کردم خودم را تحمیل نکنم. بیشتر میبینم آنها چه نگرشی به کاری که من میکنم دارند.
چه قدر از همنوازیهایتان بداهه بوده است؟
بیشترش بداهه است، مگر قطعاتی که از قبل نوشته و برایش تمرین کرده بودم. اما چرا اغلب بداهه است؟ به خاطر اینکه این ساز، جدید است و فقط من آن را در اختیار دارم.
از چه لحاظ جدید است؟
تائو را در دو اندازه بزرگ و کوچک ساختهام و کاربردش با سازهای مشابه خیلی متفاوت است. فضاسازی کلی دارد؛ مثلاً اگر در ارکستری با این ساز حضور داشته باشید صدای بم خوبی را میتوانید ایجاد کنید. هنگام نواختن تائو براساس صوتی که تولید شده، نُتی را هم در زمان ایجاد صدای کوبهای ایجاد کردهاید. علاوه بر این، شاید بخواهید از فضایی استفاده کنید که حالت بومی داشته باشد که در آن صورت از پشت خرک سمت چپ استفاده میکنید که صدایش شبیه کاسه و زنگ است که در ریتم آفریقایی کاربرد دارد و من از آنها برای فیلمها استفاده کردم. یا مثلاً اگر بخواهید صدایی امروزیتر و مدرنتر از آن دربیاورید، به صدای ارگ و گیتار نزدیک میشوید که با توجه به فضای ملودیکش برای تئاتر، کنسرت و سینما استفاده میشود. ساختار این ساز براساس موسیقی کلاسیک اروپا است و با آن، حتی میتوانم همانند سنتور، ردیف ایرانی هم بنوازم، به فضای هندی برسم یا در همان لحظه به موسیقی کلاسیک اروپا یا آوانگارد سرک بکشم. در واقع این ساز، دنیایی است برای شناخت موسیقی جهانی.
سیم سرخ وسط ساز، انگار خط استوای این ساز جهانی است…
تعبیر جالبی است. اسم این سیم را «میوت» (خفه) گذاشتهام که حالت بم و کوبهای دارد و کاربردش زیاد است. این ارتعاش شما را تا آفریقا میبرد. این یک ساز در واقع ده ساز است.
میتوان گفت ساز بیوطنی است؟
وقتی بدانید روی کره زمین زندگی میکنید، دیگر وطنی وجود ندارد. یکجا متولد میشوید، جای دیگری میمیرید. این ساز هم متعلق به کره زمین است.
با اینحال شما در آثارتان بیشتر از مؤلفههای موسیقی شرق بهره بردهاید. مثلاً موسیقی «شرق به شرق» ماحصل دونوازی تائو و تبلاست.
البته آن قطعه در واقع راگی هندی است که برای نواختن با تائو تنظیمش کردم. داستان تبلا هم جالب است؛ ۳۸ سال پیش در آلمان با شخصی به نام «بابوکمال» آشنا شدم که تبلا میزد. من مشغول نواختن سنتور بودم که او دید و متعجب شد و گفت میخواهی کنسرت داشته باشیم؟ همانجا با تبلا آشنا شدم که ساز خیلی جالبی است و دو بخش دارد؛ تبله و بخش بزرگی به نام بایان که در اصل همان «بیان» است. روی «بیان» دو سیاهی است که نوازنده وقتی آنها را فشار میدهد و انگشتانش را روی آن میزند، انگار چیزی را میخواهد بیان کند. وقتی وارد عمق فلسفه این ساز شوید، متوجه میشوید که تابلا گاهی کاربرد کلام را داشته؛ مثلاً جلوی پادشاه، یا آدم مهمی، با نواختن این ساز، چیزی را میگفتند.
این روزها خیلی سهلانگارانه و بدون آشنایی با ریتمهای هندی فقط یاد گرفتهاند، برای نمایش با تبلا تفننی کنسرت اجرا میکنند! اینکه چگونه بتوانیم فرهنگهای موسیقی را وادار به گفتگو کنیم بستگی به میزان آشنایی افراد با آن موسیقیهاست. در این کشور، «بنویس» زیاد داریم؛ افرادی که درباره هر نوع موسیقی مطالب خوبی مینویسند، ولی «اجرا کننده» نداریم. در دورانی به موسیقی ایرانی، موسیقی ملی میگفتیم، آن زمان که استادان ملک و پایور و ورزنده و شهناز و شریف بودند، درباره موسیقی ملی صحبت میکردند و چیزی به نام «سنت» وجود نداشت. جماعتی در چند دهه اخیر، «سنت» را باب کردهاند و از آن ارتزاق میکنند. اما در مجموع اگر درباره فرهنگ یک موسیقی چیزی نمیدانیم نباید چشم بسته آن را اجرا کنیم؛ چون همان اتفاقی پیش میآید که در استرالیا برای من رخ داد. تا سکوت را یاد نگیریم، نمیتوانیم چیزی خلق کنیم. البته زیاد نمیتوان مته به خشخاش گذاشت، چون دنیای امروز، دنیای هنر نیست، دنیای پول است. مردم نمیروند چیزی را برای خودش یاد بگیرند، بلکه برای گذران امور سراغ آن میروند. وقتی از کسی میپرسیم «هنر» یعنی چه؟ یک طومار تعریف میکند. در صورتی که واژه «هنر» نیاز به تعریف ندارد. خود کلمه از «هونر» میآید؛ که «هو» از اهورامزدا و «نر» هم به معنای توانا و توانمند است. واژهای را که پیشوند و پسوند دارد نباید با سفسطه جواب داد. اگر نمیدانید، بگویید نمیدانم، چرا طومار تعریف میکنید؟ اول باید به این درک برسیم که خود واژهها را یاد بگیریم. این فرهنگ طوطیوار باعث ساخت کلاژی در اذهان میشود و در جمع، نقش پارازیت پیدا میکنند. مثل پارازیت من در جمع بومیان استرالیا!
تولید ساز «تائو» در چه وضعیتی است؟
فعلاً ۵ ساز ساختهام که یکی از آنها را هم فروختهام. باید توجه داشت که پُلبندی و ابعاد تائو با ساز سنتور، متفاوت است. این ساز در ظاهر به شکل ذوزنقه است اما ابعاد آن از کلفت به نازک و در سطح دیگر از نازک به کلفت، پیکربندی شده است و صفحهاش قوس دارد. «تائو» ۲۴۰ سیم دارد ولی سازهای جدید که نوعی «تائو» محسوب میشوند بین ۱۵۰ تا ۱۶۰ سیم دارند، بستگی به اکتاوهای آن دارد. کلیدهای ساز کاملاً متفاوت بوده و با دست میتوان تنظیمش کرد چون دندهای است و مثل گوشیهای سنتور معمولی نیست که نیاز به چکش زدن داشته باشد. گل روی صفحه هم به خاطر قطع پژواک صدای تائو به میزان لازم تعبیه شده و تزئینی نیست. استاد ورزنده، چون عادت داشت خرکها را جابجا کند، از ایشان آموختم چنین قابلیتی برای صفحه تائو ایجاد کنم. اگر روی صفحه تائو دست بکشید، میبینید بینهایت لطیف است. در تائو برخلاف سنتور، روی هر خرک ۵ سیم سوار میشود و بخشی هم البته ۴ سیمه است. این ساز از لحاظ فیزیکی، رنگبندی، هندسی و آگوستیک، حساب شده است و کپی کار کسی نیست. مضراب تائو را، «چوب دن» نامیدهام و البته حرکات چوب دن در تائونوازی گستره بیشتری در مقایسه با حرکت مضراب سنتور دارد و از لحاظ اندازه «چوب دن» بزرگتر از مضراب است.
گرایش به موسیقی چطور در شما شکل گرفت؟
برای تحصیل و دانشگاه اول به ایتالیا و بعد انگلیس رفتم سپس همراه خواهرم مقیم سوئیس شدم. البته این داستان به ۴۶ سال پیش برمیگردد که برای یادگیری هنر رفته بودم. خلاصه ماندم و زندگی خوبی داشتیم، دنبال حاشیه نبودم و اغلب منطقی زندگی کردم تا احساسی.
دانشکده میرفتید؟
بله. به دانشکده پزشکی رفتم اما بعد از یک سال به این نتیجه رسیدم که محیط دانشکده، محیط آلودهای است. یعنی وادارتان میکند مدرک را بگیری و دنبال مسائلی بیافتی که از خودت جدا شوی. بعد با پیرمردی چینی آشنا شدم که استاد «تای چی» بود. هر صبح به پارکی نزدیک خانهمان میآمد و «تای چی» میکرد. اصلاً درکی از این روزش نداشتم اما از یکروز همه حرکات او را تکرار کردم و بعد از چند روز با من صحبت کرد. گفت چرا ادای من را درمیآوری؟ گفتم نمیدانم گفت: شما نباید مقلد باشی، آدم باید بداند چه میکند. گفتم خب به من بگوئید که یاد بگیرم. گفت برای چی میخواهی بدانی؟ گفتم چون حرکتهای بسیار حساب شدهای دارد و انگار براساس فلسفهای است. اصلاً اسم سازم «تائو» از آنجا میآید؛ تائو یعنی آرامش. بعدها جویای احوالم شد و گفت چرا به دانشگاه میروی؟ دانشکده به چه دردت میخورد؟ آیا قرار است آرامشی به تو بدهد یا فقط دنبال پول هستی؟ داستانم را تعریف کردم و فقط گفت دنبال چیزی در درازمدت باش که به آرامش برساندت. در نتیجه رفتم دانشکده و گفتم میخواهم تغییر رشته بدهم و موسیقی بخوانم. آنها شرایط را گفتند و تا چهارماه رفتم و بعد دیدم دروسشان استواری درازمدتی ندارد، تنها چیزی را یاد میدهند که فردا بتوانی درس بدهی اما من دوست نداشتم آموزگار بشوم. این شد که از کلاسهای دانشکده آزاد استفاده کردم و دنبال اساتید زیادی رفتم.
کدامیک بیشتر مؤثر بودند؟
«منوهین» در من اثر مثبت بیشتری داشت. یکی از شاگردانش، مرا با او آشنا کرد. وارد کلاسهای منوهین شدم و خیلی چیزها یاد گرفتم. نسبت به موسیقی ملل خیلی جدی بود و یاد گرفتم چگونه باید با موسیقی کلاسیک برخورد کرد و اصلا این موسیقی به چه دردی میخورد. خودش با موسیقیدانهای دنیا در ارتباط بود و مرا با فرهنگ آنها آشنا کرد. منوهین یکی از غولهای موسیقی دنیاست و از زیر شنل او کسانی بیرون آمدند که همگی جریانساز بودند. منوهین تابلو بزرگی در موسیقی است. مثل سالوادور دالی در نقاشی مدرن و آوانگارد، منوهین هم در موسیقی کلاسیک و رابطهاش با موسیقی ملل، بینهایت بزرگ است. او در اواخر عمر رهبری ارکستر هم کرده است. به مدت ۳ سال پنجشنبهها به کلاسش میرفتم.
عادت رفتاری خاصی هم داشت؟
اول دستهایش را میشست بعد دست به ساز میزد! من این کار را فقط در دو نفر دیدم؛ یکی از اساتیدم «ولایتخان» که در هند نوازنده سیتار بود که قبل از دست زدن به ساز، دستهایش را میشست. در ایران هم «احمد عبادی» اول وضو میگرفت و بعد دست به ساز میزد.
سالهای پس از دانشکده چه کردید؟
مقیم سوئیس که شدم، به شهر کلنِ آلمان رفتم و چهار سال شاگرد «پیتر گیگا» بودم که استاد «درام ست» بود و در دانشکده موسیقی، درام و پرکاشن درس میداد. عضو گروه او شدم و همراهش چهار سال تور کنسرت گذاشتیم. از طریق «تریناگورتا» یکی از افراد گروه که تبلا میزد با فلسفه این ساز آشنا شدم البته پیش از او، بابوکمال را هم دیده بودم. از طریق این جمع با موسیقی کشورها آشنا شدم. بعد از آن به برلین رفتم و هارمونی، کنترپوژن، زیباشناسی موسیقی، کاربرد موسیقی، و موسیقی تطبیقی و موسیقی مدرن یا آوانگارد و موضوعات آن را یاد گرفتم. همه اینها به دنبال حرف آن پیرمرد چینی بود که میگفت هیچ وقت دنبال چیزی نرو که در درازمدت بفهمی همه آن را انجام میدهند و سعی کن به خودت دروغ نگویی که متفاوتی. میگفت تمام درختان روی زمین ریشه در زمین دارند و با هم مرتبطاند، اما انسانها با هم در ارتباط نیستند بلکه زمانی با هم ارتباط میگیرند که وجه مشترکی داشته باشند. انسانی که وجه مشترکی با کسی نداشته باشد، همیشه تنهاست و شاید در تنهایی خود هم بمیرد. شاید قرنها طول بکشد چنین افرادی را بشناسیم. معتقدم فقط تعداد کمی از آدمها خلاقیت دارند و مابقی مصرفکنندهاند؛ بخشی عمله، بخشی تکنسین و بخشی خلاقاند.
چرا به ایران آمدید؟
آمدهام تمرین کنم و ساز بسازم و اگر استقبالی دیدم، به هنرجویان، این ساز را درس بدهم اگرنه ایران هوای خوب و خوراک خوشمزه دارد و نهایتاً احساس بهتری در ایران دارم و اگر خسته شدم میروم به هند پیش دوستانم.
دیدگاهتان را بنویسید