اینجا «بام لند» رستوران «اپیزود»، جشن تولد چهل و سه سالگی شهرام شکوهی است. اغلب چهرههای سرشناس دعوتند و رستورانی که در یک نمای بی نظیر رو به دریاچه چیتگر، هر رهگذری را برای چند دقیقه نشستن در این رستوران و لذت بردن از فضای بکر آن ترغیب میکند.
انتخاب سوال «عشق در میانسالی» بعنوان نخستین مبحث این گفتگو شهرام شکوهی را شوکه میکند. روزهای سهتی را گذرانده و بعد از اتفاقات و مشکلات قلبی و لغوکنسرتش، کمی به نظر آشفته میآید. حرف می زند و تمرکزش روی پذیرایی و میزبانی مناسب از مهمانانش است و لا به لای حرفهایش هم به گذشته میرود و معلوم است که هنوز چیزهای زیادی را در گذشته جا گذاشته و دوست دارد به آنها بپردازد. از شروعی پرالتهاب میگوید و روندی که به مرور بالا و پائینهای زیادی را پشت سرگذاشت و امروز – در تولد چهل و سه سالگی – خیلی حرفهای ناگفته زیادی را دارد و میخواهد هر طور شده حقاش را پس بگیرد.
در میان کیک ها و هدیههای رنگارنگ و موزیکی که یک لحظه قطع نمیشد، این گفتگو حاوی نکات زیادی ست که شهرام شکوهی با ریزبینی تمام درباره آنها حرف زده است.
- * با توجه به اتفاقاتی که افتاده و مشکلات جسمی تو، خیلیها منتظر دوران جدیدی از تو برای حضور در موسیقی پاپ ایران هستند. از همه مهمتر احساس میکنم که در تلاشی که به استایل قبلی خودت برگردی. استایلی که خودت را با آن معرفی کردی و موفق بودی و طرفدار پیدا کردی و فرازونشیبهای مختلفی را گذراندی. درمورد دوران جدیدی که همه چشمانتظار آن هستند چه توضیحی داری؟
اگر یادت باشد ورود ما به موسیقی یک ساز مخالف بود. یعنی در زمانی که موج بنیامین و کسانی که از آن سبک تقلید میکردند گرفته بود، ما آمدیم و یک کار متفاوت کردیم. نمیگویم کار من ساختارشکنانه بود ولی قبل از آن چنین کاری نبود. کار ما هم گرفت. من مشکلی برای ادامه دادن سبک خودم ندارم ولی فضای جدیدی را در حال کار کرن هستم است که سعی میکنم دوباره آن را در موسیقی ارائه دهم. یک فضای کاملا جدید و چیزی که تا الان نبوده. فارغ از این که کارم را دوست داشتهباشند یا نه، حداقل این حسن را دارد که برای هرکسی که گذاشتهام، این را گفتهاند که چقدر عجیب است و من این را دوست دارم که این سبک تاکنون شنیده نشده است. امیدوارم برای فکرهایی که داریم اتفاق خوبی بیفتد.
- * چقدر دلت برای فضاهای ابتدایی کارت تنگ شده؟ همیشه در تنهاییها و زمانی که در حال تولید کاری هستی به این فکر میکنی که چقدر دلت برای آن فضا تنگ شده است؟
شروع کار خوانندگی برای هرکسی جذابیتهایی دارد که چه بخواهی و نخواهی دیگر هیچ وقت تکرار نمیشود. مثلا اولین استیج، اولین باری که موزیکت را در ماشین یک رهگذر میشنوی، اولین باری که یک نفر در خیابان تو را میشناسد و از صدایت یاد میکند. برای همه اینها یک اولین بار وجود دارد ولی چیزی که در این سالها مخصوصا در دو سال اخیر که کمکار شده بودم برایم جالب بود لطفی بود که هنوز مردم به من داشتند. من کلا خیلی به قیافه شناخته شده نیستم و از وقتی عینکم را برداشتم کلا کسی من را به قیافه نمیشناسد ولی همیشه به من لطف داشتند و بعضی وقتها احساس میکردم بیشتر از مواقعی که پرکار بودم ابراز لطف دارند و برای من خیلی جالب بود و کارهایی که برای کنسرت میکنیم بیشتر برای جبران این لطفهاست. من همیشه گفتهام که بچههای خواننده اکثرا از قشر مرفه بلند نشدهاند و الان که اوضاع اقتصادی آنگونهای که باید باشد نیست وظیفهی ما این است که در کنار مردم باشیم. همین که حس میکنم فراموش نشدم و بخشی از خاطرات مردم را با آهنگها و صدایم ساخته ام بهترین انگیزه برای برگشتم است و حالا که مشکلات جسمیام کمتر شده است اگر میخواهم برگردم هم به خوبی برگردم.
- * شاید من در پستهایت این احساس را داشتم که احساس اشباع شدن از جانب تو بوجود آمده. این موضوع واقعا بود یا برداشت من اینگونه بود؟
ببینید شما یک آلبوم در سال ۹۰ بیرون میدهید و از آخر سال ۹۱ کنسرتهایتان را شروع میکنید. آن زمان مثل الان نبود. ۶۰ سانس کنسرت تهران و ۲۰۰-۳۰۰ کنسرت در شهرستانها اجرا میکنی. تور آمریکا و اروپا و کانادا میروی. بحث اشباع شدن نیست ولی خسته میشوی. باورت نمیشود ما از اروپا میآمدیم و از فرودگاه با اتوبوس به شمال میرفتیم. از شمال با اتوبوس برمیگشتیم و مستقیم میآمدیم و سوار هواپیما میشدیم. من هم جز خوانندههایی بودم که بیشتر کنسرت میگذاشتم تا اینکه بخواهم اجراهای ارگانی بروم و کنسرت انرژی زیادی میبرد. ما هیچوقت کم نمیگذاشتیم و حتی در کنسرتهای شهرستانها کمتر از ۱۶-۱۷ آهنگ نمیخواندیم. یک مقداری خسته شدم. چندوقت پیش با بچههای گروه صحبت می کردیم و باورت نمیشود ما عکسهای پنج سال پیشمان را نمیشناختیم و بچهها پیر شده بودند و واقعا فشار کارها معلوم بود. من نمیگویم که ورزشکار حرفهای بودم ولی بدن سالمی داشتم و وقتی موسیقی را شروع کردم و تا به اینجا رساندم الان قلب دوبار عمل شده، شانهی عمل شده و پای مشکلدار دارم و چه بلاهایی که کورتونها به سرم آوردند. نه تنها من، حتی امیرحسین کاشانیان هم چندوقتی است که در خانه افتاده و حتی برای تولد من از تختش هم نمیتوانست بلند شود. این داستانها همیشه است. یک چیزهایی هم در حین کار برای تو سنگین است.
- * در کارهای جدید تو احساس میشود آن حس و عشق کمی به دوران میانسالی نزدیک میشود. این احوالات درونی خودت است و خودت سعی کردی بیشتر فضای شخصیات را بخوانی یا تصمیمگیرندهها و استراتژیستها برای تو را به این سمت سوق دادهاند؟
خداروشکر هنوز روال کار و تیم ما همان قبلیها نیستند و آنگونه نیست که کسی از بیرون بیاید و سلیقهاش را به سیستم تحمیل کند. اگر نتیجهگیری و جهتگیری هم هست جهتگیری همهی ما است و بله بالاخره سن ما هم بالا رفته و این احتمال برای ما است و ما کمی به عشق میانسالی نزدیک شدهایم ولی من خودم را پیر یا میانسال احساس نمیکنم. چون حس میکنم قلبم هنوز عاشق است و تا وقتی این احساس را داری نمیتوانی از نفرت بخوانی. کمی خستگی هست ولی بیشتر از روزگار است تا اتفاقاتی که برای ما میافتد.
- * به اتفاقهای این روزهای بازار موسیقی برگردیم. پست اینستاگرام تو در حمایت و توصیف این روزهای بازار موسیقی و هجمههایی که علیه موج جدید خوانندههای پاپ مثل حمید هیراد، ماکانبند، آرش و مسیح ایجاد شده، خیلی تاثیرگذار بود. کمی درمورد این موضوع صحبت کنیم. برای من جالب بود زمانی که هیچوقت تو از سوی همصنفانت حمایت نشدی و همیشه علیه تو حرف زده میشد ولی رویه شخصی تو جور دیگری بود. این از کجا نشات میگیرد؟
شاید دلیلش همین باشد که گفتی. من هم زمانی خیلی به حمایت نیاز داشتم. ما هیچوقت ادعایی نداشتیم. اگر یادت باشد در مصاحبهای با خودت درمورد استفاده از الحان سنتی در موسیقی گفتم. من نمیگویم که بنیانگذار آن بودم ولی من شروعکنندهی تجاری آن بودم. اولین موجی که از نظر تجاری جوابگو بود و اتفاقهای خوبی برایش افتاد، موجی بود که ما درست کردیم. بعد از ما هم گروههایی آمدند و از آن استفاده کردند و خیلیها هم در استفاده از آن از من هم باهوشتر بودند و موفقیت هم دارند. اکنون هم این موج ادامه دارد. مثلا حمید هیراد هم همین موج است و باعث افتخار من است. نمیخواهم بگویم من به آنها خط دادهام. آنها بچههای باهوشی بودند که از چیزی که شنیدند و دیدند بهترین استفاده را کردند و روش آنها هم با من فرق میکند و شباهتی به من ندارد و خودشان ساختند. چیزی که من درمورد حمید گفتم این بود که حتی حسن اردستانی هم در این داستان مقصر نیست. حمید یک بچهی ۲۳-۲۴ ساله با یک دنیا استعداد و آرزو کنسرت اولش روی بزرگترین استیج تهران میرود. من قبل از اولین کنسرت تهرانم یک اجرای پانزده هزار نفره در ایستگاه یک توچال داشتیم. بعد در شمال یک اجرای هشت هزار نفره داشتیم. بعد در پارک پلیس تهرانپارس پانزده هزار نفر درمقابل ما نشستند و ما خواندیم. یکجورهایی ترس جمعیت برای من کمتر شد. اگر به یاد داشته باشید بعد از اولین اجرای من در استیج تهران به بند گفتم ساکت شوید و بند را نگه داشتم. چون احساس میکردم بند من هنوز استرس دارد. خودم را جلو انداختم و با مردم شروع به خواندن کردم. بچهها انرژی گرفتند و استرس اولیه رد شد. به یاد دارم که نظرسنجی ترانه ماه در آن سال بود و من کلا ۴ یا ۶ اجرا در ان سال داشتم ولی به عنوان بهترین اجرای زنده انتخاب شدم. دلیلش فقط صحنه دیدن بود. وقتی روی استیج میروی هزار عامل وجود دارد. صدا، بند و خیلی چیزهای دیگر. یک صدای اشتباه از بندی که برای اولین بار برای این همه آدم میزند فقط کافیست بیس تو دوتا نوت فالش به گوش خواننده بدهد. یا کافیست یک از سازهایی که اصلی است صدای اشتباهی باشد و خواننده به غلط بیفتد. خیلی باید تجربه استیج داشته باشی که به آن اشتباه غلبه کنی و آن را درست کنی. معمولا در اجراهای اول برعکس این اتفاق میافتد.
- * منظورت این است که بی تجربگیها باعث حواشی اخیر شده؟
من که تجربهی آن را داشتم میدانم. هیراد را اجرای اول کوبیدند. همه میگفتند فالش میخوانی، ریتم را میاندازی، یکی دیگر روی سیدی میخواند و خیلی چیزهای دیگر. اگر اعتمادبهنفس هیراد ده درصد بود شما آن را به زیر صفر بردید. پس حالا ناراحت نشوید اگر او در جاهایی جرات نکند زنده بخواند. حمید هیراد و بقیه خوانندهها و حتی خود من. هیراد قربانی یک نسل و یک جریان است. برای چه همه میگویند تو با تهیه کنندهات مشکل داری؟ برای اینکه یکجاهایی من دوست ندارم بخوانم ولی تهیهکننده این را میخواهد. بعضی اوقات میگویم من آمادگی و توانایی اینکه به روی استیج بروم را ندارم ولی تهیهکننده از من این را میخواهد. البته او هم حق دارد و با من قرارداد بسته که سالی این تعداد اجرا داشته باشم و اگر نگذارد باید خسارت بدهد. متاسفانه در بحث تهیهکنندگی و اجرا این مشکل را داریم. فکر میکنیم چاه نفتی است که همسایهمان هم به آن راه دارد و اگر زود همه آن را خالی نکنیم ممکن است همسایه در آن دست ببرد و مقداری از آن را بردارد. همین میشود که زود خوانندههایمان راتمام میکنیم و آنها را میسوزانیم. آهنگهای اشتباه میخوانند، آهنگهایی که نباید بخوانند را میخوانند و مشکلات دیگر هم پیش میآید.
- * موضوعی هست که من هنوز هم نتوانستم با آن کنار بیایم. این خشمی که در موسیقی و حتی بین بزرگترهای جامعهی موسیقی درمورد این نسل جدید است از کجا نشات میگیرد؟ همه دوست دارند آنها رابکوبند و همه به دنبال زدن آنها هستند. این حسادت و تنگ نظری از کجا میآید؟ هیچکس به دنبال درست کردن آن نیست.
من یک اعتقادی دارم. نیمی از این مشکلی که به وجود آمده به خاطر تیم فکری خواننده است. اگر من بودم قضاوت را کنار میگذاشتم. به نظرم اشتباه تیم حمید این بود که آن فیلم از پشت استیج را رو کرد و خودشان را در دعوا قرار دادند. باید میگفتند پلیبک کردهایم و الان چه کسی است که پلیبک نمیکند؟ میگفتید بله من پلیبک رفتم و در اجرای بعدی همین آهنگ را بدون موزیک بخوان. مهم این است که صدای تو را بشنوند و ببینند صدا داری. فقط برای اینکه در جایی بیشتر به شما حال بدهم و موزیک پر و پیمانتر باشد این کار را کردم. * درمورد این تنگ نظری صحبت کنیم. همیشه حمایتیها خیلی کمتر از کسانی بودند که سعی به تخریب طرف مقابل داشتند. همیشه میگویند اول ندیدهات میگیرند. بعد مسخرهات میکنند. بعد با تو میجنگند و بعد مجبورند تو را بزنند. این اتفاق برای همه ما افتاده است. اول ما را ندیده گرفتند و بعد ما را مسخره کردند. بعد شروع به جگیدن کردند و در نهایت اگر انقدر استوار و صاحبقدم باشی مجبورند تو را بزنند.
- * موج جدید موسیقی پاپ در ایران به سمت هرچه بیشتر الکترونیک شدن پیش رفته و انگ ابتذال در کلام، به صورت جدی در موردشان استفاده میشود. خیلیها معتقدند موسیقی پاپ ایران در این روزها به شدت از لحاظ کلامی دچار افت و به عبارتی ابتذال کلام شده است. قضاوت تو درباره این ادعا چیست؟
یک مثال می زنم. من همیشه میگفتم دوست دارم خوانندهای باشم که سی سال بعد دخترم یا نوهام نگوید واقعا بابابزرگ تو اینها را خواندی؟ کاری که از تیم تولید شما بیرون میآید در نهایت باید چیزی داشته باشد و وزنهی وزینی به نام هنری بودن داشته باشد. این هنری بودن از کلام شروع میشود و موسیقی و خواندن و میکس و مستر و همه اینها را در بر میگیرد. ابداع خوب است. چیزی که شما دربارهی ابتذال کلام میگویی بعضی مواقع جالب است ولی در بعضی مواقع من احساس میکنم وارد محاورههای روزانه میشوی تا دختر و پسرهای کم سنوسال که با این زبان باهم صحبت میکنند را به خودت جلب کنی. این موسیقی فقط برای دخترهای ۱۵-۱۶ ساله نخواهد ماند و اینها بزرگ میشوند و یک روز به این چیزهایی که گوش میکردند میخندند. من ترجیح می دهم موسیقی را برای ۲۵ سالهها بخوانم و کلامی به کار ببرم که آنها را جذب کند و اگر این وسط ۱۵ ساله هم جذب این کلام شد که من بردهام. چون یک شخص ۲۵-۳۵ ساله به اندازهی زیادی تفکرش عوض نمیشود که بگوید این چه کلامی بود که من گوش میکردم. من و شما هنوز هم وقتی موسیقیهایی که چندسال گذشته گوش میدادیم را باز هم بشنویم لذت میبریم. همان موقعها هم ابتذال بوده و کاری به آن نداریم. البته فکر می کنم ابتذال آن موقع خیلی شرف داشت. الان احساس میکنم بعضی اوقات هرچه کاری پیشپا افتاده و شعر دمدستیتر باشد قشنگتر است. بعضی وقتها که من برای کارهایم شعر می گویم احساس میکنم بچههای تیم من همچنین حالتی بهشان دست داده و میگویند می خواهی یک مقدار خودمانیتر کنی؟ مثلا من خودم را کشتهام که از آن حالت نیمهکلاسیک خارج کردهام و واقعا از این بیشتر به من نمیآید که بخوانم.
- * سوال آخرم درمورد آینده. دور جدید فعالیتهای تو خیلی رصد میشود و کمی حساسیتزا شده است. با توجه به شرایط جسمیات خیلیها صبر کرده اند که ببینند قرار است چه اتفاقی بیفتد و مرحله حساسی از دوران کاری تو است. چه برنامهریزیها و استراتژیهایی برای این روزهایت چیدهای؟ کنسرت ۲۵ مرداد هم که با یک شعار جدید قرار است برگزار شود. کنسرت ارزان برای همه…
تا حالا موسیقی بیشتر در خدمت من بوده است و موسیقی به من و زندگی و درآمد من کمک کرده و اکنون جایی است که من میخواهم دین خود را به موسیقی ادا کنم. یعنی دلم می خواهد یک کاری برای موسیقی انجام بدهم. اگر میبینید که صحبت کنسرت ارزان برای همه میکنم به دلیل این نیست که از ترس نفروختن بلیت باشد و واقعا اینگونه نیست. این چالش یک جریان لذت بخش برای من است. چون در اجرایی که به خاطر حالم لغو شد کاملا دو سانس سولدآت شده بود. اگر من خیلی اهل پول بودم باور کن خیلی مواقع بچهها به من می گفتند فشار به خودت نیاور و ما بالای کار را درست میکنیم و من میگفتم تا الان در زندگیام این کار را نکردم و وقتی حالم خوب نیست روی استیج نمیروم. اجرای کنسرت قبلی برای من خیلی غمانگیز بود. من خیلی آدم لجبازی هستم. روزی که دکتر به من گفت حق نداری و باید یک ماه استراحت مطلق کنی که البته من استراحت مطلق نکردم. یک روز کاری داشتم که باید میرفتم و انجام می دادم. ساعت سه بعدازظهر از ماشین پیاده شدم و گرمای هوا ۳۴-۳۵ درجه بود. واقعا زانوهای من شل شد. آنجا بود که به خودم گفتم تو چگونه می خواستی به روی استیج بروی؟ اینجا اگر ۳۵ درجه است روی استیج ۴۰-۴۵ درجه گرماست. نورها و خواندن و انرژی که باید بگذاری واقعا گرمای زیادی دارد و فکر میکنم اگر به روی استیج میرفتم برای اولین بار در ایران یک خواننده روی استیج ولو می شد و باید او را از روی استیج می بردند. شاید قسمت این بود که کار به اینجا برسد و ما به وزارت کشور برویم و این کار را بکنیم.
دیدگاهتان را بنویسید