×
×

گفت‌وگو با پژوهشگر موسیقی نواحی به مناسبت ۵۱ ساله‌شدنش

  • کد نوشته: 181464
  • 19 خرداد 1397
  • ۰
  • موسیقی ما – سما بابایی: «هوشنگ جاوید» امروز ۵۱ ساله می‌شود. پژوهشگری که بسیاری از موسیقی‌دانانِ بزرگِ نواحی را معرفی کرده، موسیقی‌ِ مهجورِ بسیاری از مناطق ایران را شناسانده، برای اولین بار درباره‌ی موسیقی رمضان و موسیقی کار صحبت و بسیاری از آواهای فراموش‌شده را احیا کرده است؛ او اما خودش به همین اندازه ناشناخته […]

    گفت‌وگو با پژوهشگر موسیقی نواحی به مناسبت ۵۱ ساله‌شدنش
  • هوشنگ جاوید

    هوشنگ جاوید

    موسیقی ما – سما بابایی: «هوشنگ جاوید» امروز ۵۱ ساله می‌شود. پژوهشگری که بسیاری از موسیقی‌دانانِ بزرگِ نواحی را معرفی کرده، موسیقی‌ِ مهجورِ بسیاری از مناطق ایران را شناسانده، برای اولین بار درباره‌ی موسیقی رمضان و موسیقی کار صحبت و بسیاری از آواهای فراموش‌شده را احیا کرده است؛ او اما خودش به همین اندازه ناشناخته مانده است. همیشه از اثراتی که برجای گذاشته صحبت کرده، از موسیقی آیینی، از موسیقی عاشورایی، از موسیقی سوگ و سرود و از خود نگفته است. این مصاحبه قرار بود درباره‌ی خودش باشد، درباره‌ی زندگی‌اش، اما او در حینِ گفت‌وگو از همه سخن گفت؛ از از استاد انجوی شیرازی (بنیانگذار مکتب مرکز فرهنگ مردم ایران در صدا و سیما) بیشتر و کمتر از خودش گفت. با صدایی که سرفه‌های بی‌امان، امانش را می‌برید و گاهی حرف‌زدن را برایش سخت می‌کرد. وقتی می‌پرسیدیم: «وضعِ ریه‌هایتان خوب است؟» می‌گفت: «خوب» و دوباره که سرفه امان می‌برید و دوباره این سوال را تکرار می‌کردیم؛ عاقبت با خنده توضیح داد: «یادگارِ جنگ است.» می‌گفت این سرفه‌ها یادش می‌اندازد روزگاری کجا بوده است. گفت‌وگو با «امیرهوشنگ جاوید» را می‌خوانید و با بخشی از تاریخِ موسیقی این سرزمین آشنا می‌شوید. تاریخی که ناملایماتِ بسیار دارد و حلاوتِ خاصِ خوش را:

    • آقای جاوید، شما اولین بار چه زمانی علاقه به پژوهش موسیقی را در خودتان احساس کردید؟

     از همان کودکی.

    • کودکی؟ چه عجیب! چطور؟

     ما در جنوبِ شهر تهران در خیابان سبلان زندگی می‌کردیم. آنجا یک بازارچه‌‌ی موقت داشت که پنج‌شنبه‌ها و جمعه‌ها تشکیل می‌شد؛ بخش مهمی از اتفاقاتِ زندگی من در همین بازارچه شکل گرفت، در آنجا نقال‌ها و معرکه‌گیرها می‌آمدند و «شبیه‌خوان»‌ها نیز به اجرای برنامه می‌پرداختند. من در واقع بزرگ‌شده‌ی خیابانِ خواجه‌نظام‌الملک و نظام آباد بودم که فرهنگِ خودش را داشت. اگر به آن طرف‌ها رفته باشید، می‌دانید جایی هست که به آن «موتور آب» می‌گویند که هنوز هم برای من خاطره‌آمیز است. وقتی ما بچه بودیم، همین «موتور آب»، آبِ محل خانه‌ی ما و همه خانه‌های آن منطقه را تأمین می‌کرد،‌ چون لوله‌کشی آب هنوز وجود نداشت، آن‌زمان «میرابی» داشتیم که اهلِ رشت بود. او ساعت سه نیمه‌شب می‌آمد و با آوازی مردم را بیدار می‌کرد تا آب مورد نیازشان را بردارند. آن زمان هنوز برق هم وجود نداشت. من در چنین محیطی،‌ بزرگ شدم. آن‌زمان مادربزرگِ من، برنامه رادیویی «فرهنگ مردم» را در رادیو ایران می‌شنید، برنامه‌ای که استاد انجوی شیرازی راه انداخته بود. همان‌زمان ایشان به من پیشنهاد داد،ضرب‌المثل‌هایی که بلد هست را بنویسم و برای برای آن برنامه بفرستم.

    • آن‌ زمان شما چند ساله بودید؟

     کلاس دوم دبستان بودم. شما فکر کنید با همان خط، چند ضرب‌المثلِ سخت را نوشتم و برای برنامه‌ی «فرهنگ مردم» فرستادم. بعد از مدتی یک کارت از اداره‌ی رادیو به خانه‌ی ما آمد که در آن نوشته بود: «امیرهوشنگِ عزیز نامه‌ات رسید؛ ممنون. منتظر راهنمایی‌های ما باش.» و زیرِ نامه را  خود آقای «انجوی شیرازی» امضا کرده بود و خواسته  بود از این ضرب‌المثل‌ها بیشتر بفرستم. طبیعی است که آن نامه برایم بسیار هیجان‌انگیز بود و از آن به بعد کارم شده بود تا از یک طرف ضرب‌المثل‌های مادربزرگ را بگیریم و بنویسم و از یک طرف بیشتر بخوانم و بنویسم تا طرز نوشتنِ صحیحِ آنها را یاد بگیرم. به هر حال نزدیک همین ماه‌های امتحانات آخر سالِ کلاس دوم بود که بارِ‌ دیگر نامه‌ای از «فرهنگ مردم» آمده بود که در آن استاد انجوی نوشته بود که تو کلاس چندم هستی؟ برایم بنویس که سوادت چقدر است؟ من نوشتم که کلاس «دوم ب» هستم؛ مادرم زن کم‌سوادی بود که بعدها به کلاسِ اکابر رفت و سواد آموخت، ایشان به من گفت: «ننویس دوم ب،‌ بنویس دوم ریاضی». من نوشتم و نامه را فرستادم. بعد از مدتی دیدم در خانه را می‌زنند، در را باز کردم و دیدم استاد انجوی جلوی در بود.

    • یعنی به خانه‌ی شما آمده بودند؟

    بله! به من گفت خانه‌ی خانم نجم‌الدین اینجاست؟ ما نژاد و تبارمان به شیخ نجم‌الدین‌های بزرگ برمی‌گردد. گفتم بله. گفت امیرهوشنگ هم اینجاست؟ گفتم بله. گفت به خانم نجم‌الدین بگویید بیاید. من مادربزرگم را صدا کردم.

    • پدر نداشتید؟

     نه! مادرم آن روزها می‌رفت اداره‌ی بهداری و در بخش ریشه‌کنی مالاریا کار می‌کرد. من و مادربزرگم اغلب با هم در خانه تنها بودیم.

    • داشتید از دیدارِ آقای انجوی می‌گفتید.

     آقای انجوی خودش را معرفی کرد و گفت: این امیرهوشنگ کو؟ مادربزرگم گفت: «آقا این همین بچه است.» آقای انجوی گفت: «این بچه کلاس دوم ریاضی است؟» آقای انجوی بسیار تعجب کرد.

    • این عجیب نیست که مدیرِ یک برنامه‌ی رادیویی برای چند ضرب‌المثل به خانه‌ی شما آمد؟

     بله! مدیران رسانه‌ای در این دوران هیچ زمانی این کار را انجام نمی‌دهند؛ مگر اینکه در خواب ببینیم. نه در رسانه‌ها برای این قصه جایی است نه جای دیگر. به هر حال همان دیدار باعث شد تا زندگی آینده‌ی من به شکل کامل عوض شود. ایشان گفت حالا که من متوجه شدم که این پسر یتیم هست و  شما هم دارید با این سختی زندگی می‌کنید؛ اگر اجازه دهید من ماهی یکبار به اینجا می‌آیم تا این پسر را راهنمایی کنم و علاوه بر آن همکارهای فرهنگ مردم را نیز پیش شما می‌فرستم تا گفته‌های شما را یادداشت کنند و به امیرهوشنگ نیز نوشتن یاد دهند.

    • این سرآغاز فعالیت‌های پژوهشی شما بود؟

     بله! من از این طریق کار نوشتن فرهنگٔ‌نویسی را شروع کردم. نگارش فرهنگ مردم با راهنمایی‌های استاد انجوی ادامه داشت. ایشان به تدریج کتاب‌ها و سیر ادبی‌ای را که باید طی می‌کردم، به من یاد می‌دادند. هر دوره هم از من امتحان می‌گرفت. من ریاضی‌ام خیلی بد بود؛ اما در ادبیات و تاریخ و انشا همیشه بالاترین نمره را داشتم.

    • با رادیو به شکلِ مستقیم همکاری داشتید؟

     بله!  استاد انجوی باعث شد که من هر سه ماه یکبار به رادیوی تهران در میدان ارگ قدیم بروم. آنجا یک‌سری برنامه‌ از مادربزرگ ضبط می‌کردند و در همان فاصله که مادربزرگ را به استودیو می‌فرستادند تا صدایشان را ضبط کنند، من کنار استاد انجوی یا همکارشان مرحوم نصرالله یگانه که استاد بزرگی بودند، می‌رفتم. آنجا با دوستان جوانی آشنا شدم که در آن زمان جزو نظامیان وظیفه‌ای بودند که برای رادیو کار می‌کردند و الان دیگر همکار رادیو و کارمند صدا و سیما هستند از جمله استاد دکتر سید احمد وکیلیان، آقای محمود ظریفیان و آقای حسن پناهیان و آقای میثمی.

    • و تقریبا از همان زمان پژوهش راه زندگی‌تان شد.

     پانزده ساله بودم که ادبیات قرن پنجم و ششم را به راحتی می‌توانستم بخوانم.

    • اما در همین زمان به مشهد مهاجرت می‌کنید.

     بله! در ۱۳۵۵ به مادرم پیشنهاد کردم به مشهد برویم و درآنجا ساکن شویم.

    • چرا؟

    تهران واقعا وضع بد و اسفناکی پیدا کرده بود. ترافیکِ شدیدی بود و شلوغ شده بود. دیگر تهرانی که ما می‌شناختیم نبود و داشت چهره‌اش عوض می‌شد. ما در مشهد خانه گرفتیم.

    • ارتباطتان با استاد انجوی قطع شد؟

     هیچ زمانی ارتباط من با ایشان قطع نشد. ایشان همان زمان به من گفتند از آنجا که خط خیلی بدی داری، به نگارخانه‌ی ایرج برو و زیر نظر استاد مهدی‌زاده «نستعلیق» یاد بگیر. استاد «اسماعیلی قوچانی» که هم‌ولایتی ما و به‌نوعی قوم و خویش ما هستند هم در آنجا خط نسخ و شکسته را آموزش می‌دادند.

    • و همچنان به فعالیت‌های پژوهشی‌تان ادامه می‌دادید؟  

     بله تا ۱۳۵۴ من پژوهشم صرفا در منطقه‌ی خراسان (خراسان، قوچان و نیشابور) بود. خانواده‌ی مادری ما بسیار گسترده بود و خیلی راحت می‌توانستم فرهنگ‌‌شان را ضبط کنم؛ مثلا خاله‌ی مادربزرگم ۱۲۵ ساله و بسیار محترم بود. من تمام اطلاعات او از ضرب‌المثل‌ها، غذاها، لباس‌ها و مراسم عزا و عروسی را با ضبط‌صوت‌هایسونی کاسِتی که چراغ هم داشت ضبط کردم . در «فرهنگ مردم» به ما یاد داده بودند که چطور این اطلاعات را ضبط و دسته‌بندی کنیم. از ۱۳۵۰ به بعد برنامه «فرهنگ مردم» آنقدر از لحاظ ارتباط با مردم کشور گسترده شد که اولین مرکر فرهنگ مردم کشور با عنوان مرکز فرهنگ مردم و صدا و سیما در ساختمان مینا در خیابان جردن تاسیس شد و پایین ساختمان هم به یک موزه تبدیل شد. آنجا همه همکاران دست به دست همدیگر داده بودند تا بتوانند کار خوبی انجام دهند.

    • از چهره‌های شاخص اتنوموزیکولوژی چه کسانی در آن زمان فعالیت می‌کردند؟

     سرکار خانم فوزیه مجد که مادر اتنوموزیکولوژی ایران هستند هم آنجا بودند. در آن زمان ایشان در استودیوی مرکزِ «فرهنگ مردم» با صدابرداری استاد مرحوم محبی – که به اژدهای صدا معروف بود – یک‌سری از کارهای بومی کشور را ضبط می‌کردند. در سال ۱۳۵۵ من یک‌سری از ترانه‌ها را از زبانِ مادربزرگم ضبط کردم. استاد گفتند به تهران بیا. رفتم و ایشان گفتند: «این کاری که کردی بسیار قشنگ است. از الان به بعد برو دنبال این ترانه‌ها؛ می‌خواهم تمامِ این ترانه‌ها را از هر جایی که می‌توانی نی جمع کنی.» من یک‌سری ترانه‌ها را گردآوری کردم. اول از خراسان شروع کردم و سپس به همراه استاد انجوی یکی دو سفر به استان‌های دیگر مثل شیراز و یزد رفتیم و دیدیم، ترانه‌های مشابهی با هم دارند. از آن زمان هر وقت هر جا مسافرت می‌رفتم؛ اولین کاری که می‌کردم ترانه‌هایشان، ضرب‌المثل‌ها و آداب و رسومشان را جمع‌آوری می‌کردم تا اینکه انقلاب شد و مرکز «فرهنگ مردم» تعطیل شد و تا مدتی همه بی‌تکلیف بودند؛ کتاب‌ها و آثاری که آنجا چاپ شده بود، نادیده گرفته شد و زمانی که آثار را دوباره استفاده کردند، استاد انجوی دیگر فوت کرده بود. خانه‌ی ایشان را سازمان صدا و سیما خرید و قرار بود آن را به مرکز فرهنگ مردم رادیو تبدیل کنند که کردند. روزی که می خواستند این کار را انجام دهند،  از من دعوت کردند و گفتند که شما که جریان این موزه را می‌دانید، بیایید و به ما کمک کنید. من رفتم و وقتی دیدم روی آن آثار حشره افتاده به گریه افتادم.

    • این موزه چه زمانی افتتاح شد؟

     دو دهه بعد  از انقلاب بود که موزه تشکیل شد. وسایل آنجا دسته‌بندی شد، مثلا وسایل آتش،‌ نور و روشنایی و وسایل آب و لباس و غیره. و موزه فرم خوبی پیدا کرد. البته بسیاری از اسناد نابود شده بود و یک سری هم ترمیم شد.

    • در فاصله‌ی این دو دهه چه کردید؟

     استاد دیگر از سازمان صدا و سیما دل برید و خانه‌نشین شد و من هم به کارهای دیگر رسیدم. بعد هم وارد جبهه‌های جنگ شدم و بعد از جنگ، دانشکده‌ی صدا و سیما را طی کردم و کارمند این سازمان شدم. در همان سال‌ها ارتباطم با استاد خیلی زیاد بود و می‌دانستم که از پس‌اندازهای خودش گذران زندگی می‌کند. مدتی برای درمان به انگلیس رفت و دوباره برگشت و برای همیشه در کشور ماندگار شد.

    • ایشان هم به فعالیت‌های پژوهشی‌شان در این سال‌ها ادامه می‌داد یا دیگر کامل خانه‌نشین شده بودند؟

     در آن سال‌ها که موسیقی ممنوع بود، استاد انجوی، چون حقوقی نداشتند؛ یک‌سری کتاب‌های خطی و نفیس یا عتیقه‌هایشان را می‌فروختند و از این راه زندگی‌شان را می‌گذرانند؛ بعد از همان پول به من هفت تا ده هزار تومان می‌داد تا برای ایشان موسیقی مناطق و نواحی را گردآوری کنم. زمانی که استاد «پورعطایی» آثارش را برای من آورد و من گفتم که استاد انجوی این پول را داده‌اند- چیزی در حدود پنج‌هزار تومن بود- ایشان گریه‌ کردند و گفتند خیلی دوست دارم تا ایشان را ببینم.

    • آقای پورعطایی، آقای انجوی را می‌شناختند؟

     بله! ایشان از همکاران مرکز فرهنگ مردم هم بودند و در منطقه‌ی خودشان پژوهش هم انجام می‌داد. از منطقه تربت جام خیلی‌ها با مرکز همکاری داشتند.

    • استاد با این آثار که شما جمع‌آوری می‌کردید، چه می‌کردند؟

    گوش می‌کردند و یک‌سری ایرادها را می‌گفت و تلخیص می‌کرد و به من می گفت تا دسته‌بندی‌شان کنم. در مشهد، برادران شکفته، سهم مهمی در پاس‌داشت موسیقی این منطقه داشتند؛ آنها استودیو و دستگاه مونتاژ داشتند و ادیت آثار را انجام می‌دادند. این گردآوری‌ها تا ۱۳۶۸ تکمیل شد و من بین تهران و خراسان در حرکت بودم.

    • چه زمانی وارد حوزه هنری شدید؟

     در این رفت‌وآمدها از مشهد به تهران با یک روحانی جوانی به نام «حسن واله»( خدا ر حمتش کند) آشنا شدم که در بخش دیداری-شنیداری حوزه هنری فعالیت می‌کرد؛ چون بخش موسیقی نداشتند. ایشان به من پیشنهاد داد طرح‌هایت را بیاور حوزه.  دو سه ماه از رفتن من به آنجا نگذشته بود که واحد موسیقی حوزه هنری شکل گرفت. آقای جلیل‌پور که جوانی بسیار فعال و اهل اردبیل بود، سرپرست آنجا بود و آقای مهدوی و مختاباد هم آنجا فعالیت می‌کردند.

    • آقای عبدالحسین مختاباد دیگر؟

    بله، خیلی هم جسور بودند؛ آقای مختاباد سه‌تار را دستشان می‌گرفتند و در واحد  موسیقی قدم می‌زد و می‌نواخت؛ خیلی‌ها می‌گفتند چرا این آقا قدم میزند و ساز می‌نوازد که جواب می‌داد: «چون اینجا واحد موسیقی است.» بعد هم آقای میرعلینقی به ما اضافه شدند.

    • ایده‌ی جشنواره‌ی «نی‌نوازان» در آن زمان شکل گرفت؟

    بله! تا آن زمان به موسیقی مناطق و نواحی، نگاه درستِ پژوهشی نشده بود و اغلب آن‌هایی که در تهران و در وزارتِ فرهنگ و ارشاد اسلامی برای جشنواره‌های تهران گروه دعوت می‌کردند، گروه‌های درجه‌ی یک و دو را نمی‌شناختند و هر کسی که یک ساز بومی می‌زد، می‌آوردند.  این ایده برای من پیش آمد که به موسیقی نواحی خودمان و آنچه در پس نغمه‌های موسیقی بومی است را به شکل درستی به مردم نشان دهیم تا بدانند اگر کسی نواحی می‌خواند داستانش از کجا آمده یا کسی که مثلا دی‌بلال بختیاری می‌خواند ریشه‌اش کجاست؟

    آن زمان چه کسانی در حوزه فعالیت می‌کردند؟

    آقای «علی معلم» مشاور حوزه‌ی هنری و آقای «زم» رییس حوزه‌ی هنری بودند، ما طرح را دادیم و مورد موافقت قرار گرفت و گفتند باید بررسی‌های فنی هم صورت گیرد.

    • و بعد چه کسانی برای جشنواره اضافه شدند؟  

     من محمد تقی مسعودیه – که پیش از این با ایشان همکاری داشتم – و استاد پورتراب را معرفی کردم. نمی‌دانستم که خاطره‌ی خوبی از حوزه‌ی هنری نداشتند – حالا اینکه چه مساله‌ای وجود داشت بماند- استاد مسعودیه تمایلی به حضور نداشت؛ اما من گفتم اگر همه بخواهند خودشان را کنار بکشند، موسیقی از دست می‌رود. آن زمان شرایط بسیار خاص بود، آموزشگاه جدی موسیقی نداشت و اگر کسی می‌خواست از شهرستان سازی به تهران بیاورد باید از نیروی انتظامی مجوز  و از ارشاد معرفی نامه می‌‌گرفت. حمل ساز در خیابان هم با مشکلاتی مواجه بود. به هر حال استاد «مسعودیه» گفتند که با آقای پورتراب صحبت کنید، اگر ایشان بیاید، من هم می‌آیم. ایشان پذیرفتند. با استاد حشمت سنجری – خدا رحمت‌شان کند- هم صحبت کردیم؛ اما ایشان عذرخواهی کردند و گفتند چون موسیقی بومی ایران را نمی‌شناسم و تخصص‌ام سازهای بادی غربی است، از همکاری عذرخواهی می‌کنم؛ اما جلیل عندلیبی، دکتر پورتراب، علی معلم، علیرضا میرعلی‌نقی، رضا مهدوی و عبدالحسین مختاباد حضور داشتند. آقای «جلیل‌پور» که هم به عنوان سرپرست مرکز موسیقی حوزه، بسیار انسان فعالی بودند و به راهبرد طرح‌ها کمک می‌کرد.

    • ایده‌ی جشنواره چه زمانی داده شد؟

    سال ۶۸  تا ابتدای سالِ ۷۰، طرح پنج جشنواره‌ی سازهای بادی، سازهای کوبه‌ای، سازهای زهی (کششی و زخمه‌ای) و آوازها را طراحی کردیم. استاد معلم که درایتِ بسیار خوبی داشت؛ گفتند از سازهای بادی شروع کنیم و نی را در راس بگذاریم؛ چون نی نزد روحانیتِ ما حرمت خاصی دارد. به هر حال جشنواره‌ی نی‌نوازان اولین حرکت و بنیاد پژوهشی برای پرداختن علمی و پژوهشی انجام شد.

    • جشنواره رقابتی بود؟  

    نه. چون بحث پژوهشی هم مطرح بود، پیشنهاد دادم تا از استاد اجنوی شیرازی استفاده کنیم. من و استاد معلم پیش ایشان رفتیم و با گفت‌وگوی طولانی، ایشان قبول کرد که بیاید و دبیری جلسات سخن‌رانی جشنواره را به عهده بگیرند. ایشان ابتدا بسیار ناراحت بود و نمی‌خواست بیاید؛ من یک «عباس‌خوانی» از استاد طیبی از مازندران گذاشتم و ایشان گریه‌اش گرفت و گفت حالا که اشک من را درآوردی من می‌آیم. محکم پای جشنواره ایستاد و در اختتامیه حرف‌های بسیار مهمی زد. سراغِ پژوهشگران مناطق و نواحی‌ای رفتم که در تهران شناخته نمی‌شدند. نزدیک به ۹ پژوهشگر از مناطق مختلفِ سیستان و بلوچستان، خراسان، کردستان، گلستان و آذربایجان به تهران دعوت کردیم.

    • چه کسانی بودند؟ یادتان می‌آید؟

     کلیم‌الله توحدی،عباس کمندی، علی اشرف سربازی، جواد محمدی و خیلی‌های دیگر. صبح‌ها بخش پژوهشی انجام می‌شد و بعدازظهر بخش اجرایی.

    • به نظر می‌رسد که آن جشنواره دیگر هیچ‌زمانی تکرار نشد؛ مثلا استاد باستانی پالیزی هم حضور داشتند.

    بله دقیقا. ما در تالار اندیشه که ظرفیت ۷۰۰ نفر داشت، تا ۱۲۰۰ نفر را پذیرایی می‌کردیم. جشنواره سه روز ادامه داشت؛ اتفاق جالب در آن جشنواره این بود که خانم «خجسته‌کیا» به عنوانِ نماینده‌ی جشنواره‌ی آوینیون به ایران آمده بودند و از طریق همین جشنواره از میان ۱۰۴ هنرمند نی‌نواز، ده نفر را انتخاب کردند و به آوینیتون بردند. ۵-۴ نفرشان از جمله آقای قربانی‌پور رتبه‌های بین‌المللی پیدا کردند و در آوینیون درخشیدند. شیرمحمد اسپندار هم از همان جشنواره به اوینیون دعوت شد.

    • آقای «محمد موسوی» هم در آن جشنواره حضور داشتند.

     بله و خیلی هم زحمت کشیدند.

    • و آقای درویشی؟

    یکی از مهم‌ترین اتفاق‌های آن جشنواره ایجاد دوستی بین من و محمدرضا درویشی بود. در جشنواره یک اتاق پژوهش وجود داشت که استاد درویشی و استاد مسعودیه در آن به همراه یک عکاس حضور داشتند و اندازه و اطلاعات سازهایشان را می‌نوشتند. بخشی از این این مطالب سال‌ها بعد در کتاب سازشناسی استاد مسعودیه به همت خانم‌اش و آقای هومان اسعدی منتشر شد که البته پر از غلط بود و وقتی من با ناشر صحبت کردم که چرا این همه غلط دارد، گفتند آقای اسعدی تایید کرده است. آقای «بهمن بوستان» هم آمدند. استاد تجویدی و استاد ملک هم در بخش داوری حضور داشتند.

    • و خب این یعنی اینکه من باید دوباره این جمله را تکرار کنم که آن جشنواره دیگر هیچ زمانی تکرار نشد.

     بله. استاد «فریدون جنیدی» هم حضور داشتند.

    • اما نام شما به عنوان طراح هنری و مدیر اجرایی بود نه دبیر؛‌چرا؟

     همان‌زمان آقای جلیل‌پور گفتند چرا نام خودت را به عنوان دبیر جشنواره نمی‌نویسی؛ گفتم تا زمانی که استادان من زنده هستند یاد گرفته‌ام که خودم را شاگردشان بدانم.

    • آقای جاوید چطور آن اتفاق شکل گرفت؟

     من یک جوان ۲۸ ساله بودم که تازه از جبهه آمده بودم.اصلا ما تازه از جنگ فارغ شده بودیم و موسیقی در وضعیتِ بحرانی‌ای بود؛ اما معاون هنری وزیر ارشادِ آن زمان – آقای صباح زنگنه- گفتند که این جشنواره کاری کرد که اهالی هنر با دولت و نظام آشتی کردند و این برای من جای افتخار بود. البته هیچ نگاهی به کار من نشد، هیچ کس به من نگفت که دستت درد نکند. تنها کاری شد که یک روزنامه بد و بیراه نوشت. بعد مشخص شد که نویسنده‌ی آن آدم مغرضی بوده که از حوزه هنری اخراج شده بود. بعد از آن جشنواره بود که نظارت بر حمل ادوات موسیقی برداشته شد و یک ماه بعد گفتند که برای حمل ادوات موسیقی نیاز به مجوز ندارد.

    • در فاصله‌ی کوتاهی از این جشنواره استاد انجوی فوت می‌کند. این طور نیست؟

    بله. ارتباط ما با استاد انجوی تا ۱۳۷۲ که شهریور ماه همان سال از دنیا رفت، ادامه داشت. ایشان به هر حال بعد از آن همه ناملایمات، درخشش فرهنگ ایران را دوباره دید و بسیار خوشحال شد. راننده‌ی ایشان در آن جشنواره – آقای معینی – که حالا جزو گرافیست‌های خوب است؛ می‌گفت روحیاتِ این مرد زندگی من را تغییر داد.

    • بعد از آن ارتباط شما با حوزه تقریبا قطع شد.

     بله! البته پیشنهادات خوبی در زمینه‌ی آرشیو و مسوولیت موسیقی نواحی در بخش جشنواره‌ها به من دادند که قبول نکردم.

    • چرا؟

    به دلیل ناملایماتی که پیش آمد و حرف‌های ناجوانمردانه‌ای که زدند. جالب است بدانید که من برای اجرای این جشنواره‌ی ملی ۵۰ هزار تومان گرفتم؛ کیسه‌ای ندوخته بودم؛ فقط خوشحال بودم یک گام بزرگ برای خدمت به فرهنگ کشور برداشتم. برای مثال تا آن زمان حتی نمی‌دانستند که علی‌آباد کتول دارای موسیقی است. آقای درویشی هم کمک بسیار زیادی کرد و جشنواره تاثیرگذاری فرهنگی خودش را داشت؛ اما چون دیدم آدم‌هایی که در حاشیه نشسته‌اند و کاری نمی‌کنند و تنها تنگ‌نظری و زبانِ درازی دارند، مانع کار می‌شوند؛خودم را کنار کشیدم و ده سال به پژوهش کار کردم.

    • چه پژوهشی؟

     روی موسیقی کردستان کار می‌کردم. همان زمان جشنواره‌ی آیینی را با کمک «اردشیر زاهدی‌زاده» به مدت دو سال برگزار کردم؛ اما باز هم تنگ‌نظری‌ها مانع برگزاری جشنواره سوم شد و دیگر من به طور کلی خودم را کنار کشیدم.

    •  تا زمان آقای مهدوی که رییس مرکز موسیقی حوزه هنری شد.

     بله آقای مهدوی که مسوول موسیقی حوزه هنری شدند ۵ جشنواره‌ی دیگر را برگزار کردم . ایشان مدیر شایسته‌ای بود و موسیقی نواحی را به خوبی می‌شناخت. حرف‌های من و آقای نصر اشرفی و درویشی را بسیار خوب درک می‌کرد و حوزه‌ی هنری را تبدیل به گنجینه‌ای برای موسیقی نواحی کرد؛ اما متاسفانه قدرش را ندانستند. در همان زمان از استاد کسایی کارهای بسیاری ضبط کردیم. آن زمان مدیر مرکز موسیقی صدا و سیما ، آقای دکتر ریاحی بودند. من به خانه‌ی ایشان رفتم و گریه کردم و گفتم اگر می‌خواهید این آثار حفظ شود و از آن طرف در آرشیو صدا و سیما بماند،‌ کسی را بفرستید تا این آثار را ضبط کند. ایشان به من اطمینان داد که کاری انجام می‌دهد. دو روز مانده به جشنواره،  واحد فیلم‌برداری صدا و سیما به همراه چهار تصویربردار ماهر و صدابردار آمدند و کار را ضبط کردند. کارها ادیت هم شد؛ اما هیچ‌وقت به بازار عرضه نشد و  برای همیشه خاک خورد.

    • از سرنوشت آن کارها خبری ندارید؟ 

    خیر؛ تازگی‌ها رفتم دنبالش کسی خبر نداشت. در سال ۸۳ این فیلم‌های جشنواره ی نی‌نوازان، هفت اورنگ که بهمن بوستان با درویشی کار کرده بودند، آیینه و آواز کار آقای درویشی را دسته‌بندی کردم و قرار شد مونتاژ نهایی کنیم که آقای بکتاشیان رفتند. نمی‌دانم الان چه اتفاقی برایشان رخ داده است.

    • و بعد جشنواره‌ی کار را شکل دادید؟

     جشنواره‌ی موسیقی کار بر اساس فرمان مقام معظم رهبری در اهمیت کار با کمک حوزه هنری برگزار شد و اتفاق بسیار مهمی شکل گرفت. فیلم‌ها را پسرم مونتاژ کر د ولی همچنان در انبار مانده است و بیرون نیامده است.

    • چرا؟

    نمی‌دانم؛ من البته کار فرهنگی خودم را انجام دادم. در این سال‌ها یاد گرفته‌ام که آرام جلو بروم و هیچ زمانی عجله نداشته باشم، در این سرزمین باید آرام آرام حرکت کرد و جریانی را که می‌خواهیم جلو ببریم؛ چون خیلی‌ها با پول و پارتی کاری انجام می‌دهند که ماندگاری ندارد. هیچ‌وقت خاطره‌ی موسیقی زنان نواحی و مناطقی از ذهن کسانی که آن جشنواره را دیدند بیرون نخواهد رفت. من کار را به صورت منطقی پیش بردم و دو جشنواره را انجام دادم؛ اما جشنواره سوم نشد. خوشحالم که کتاب جشنواره بیرون آمده است. حالا بسیاری از کسانی که در آن جشنواره‌ها به اجرای برنامه پرداخته‌اند،‌ مرده‌اند و خیلی‌ها هم در معرض مرگ هستند. این روزها به موسیقی‌های بی‌هویت و به خوانندگان بد صدا و کسانی که موسیقی و آواز اروپایی را در ایران مد می‌کنند، میدان می‌دهند و تمام امکانات را در اختیارشان می‌‌گذارند،‌اما برای گسترش فرهنگ خودی همیشه سنگ‌ می‌اندازند. امروز که اگر بخواهیم دوباره به این فرهنگ نگاه درستی بکنیم باید تاوان سختی لااقل به لحاظ مالی بدهیم، چون سال‌ها در حقِ آن ناسپاسی کرده‌ایم. جوانان بومی همه به سمت آلات و ادوات غربی رفته‌اند. تا چند سالِ دیگر همین سازهای بومی هم از بین می‌رود و در آن زمان ما دیگر نمی‌توانیم از فرهنگ ایرانی صحبت کنیم.

    • آقای جاوید با تمام ناملایماتی که دیده‌اید، از انجام این کارها پشیمان نیستید؟

     نه خیلی هم خوشحالم. اگر ده بار دیگر هم به دنیا بیایم همین کار را می‌کنم.

    • با تمام رنج‌هایی که دیده‌اید؟

     تا رنج نباشد اتفاق خوشی نمی‌افتد. باید رنج کشید. در هر کاری باید رنج کشید. صد سال باید بگذارد کسی مثل قیصر امین‌پور بیاید؛ مگر او کم رنج کشید؟

    • شما با قیصر هم دوست بودید؟

     بله، اصلا یکی از خوشبختی‌هایم این بود که با انسان‌هایی دوست شدم که هر کدام‌شان ارزشمندی و تاثیرات خودشان را داشتند و یکی مرحوم قیصر امین پور. او یک موتور درب و داغان داشت که هفته‌ای دو روز خراب می‌شد و کنار خودش می‌کشید. یا مثلا بسیاری از آدم‌های دیگر که در زندگی‌ام دیدم. با فریدون جنیدی تاریخ و فرهنگ تاریخی‌مان را شناختم. حالا کار من در سطح بین‌المللی قرار گرفته؛ از این اتفاق خوشحالم اما جان کندم. هیچ کس نمی‌تواند بگوید من از امکانت دولتی استفاده کرده‌ام. باور کنید پول پژوهش‌هایم را از زندگی‌ام گذاشتم. خانه‌ام را فروختم. کارم را جدی دنبال کردم و الان وقتی گذشته‌ام را دنبال می‌کنم، می‌بینم تاثیری که در فرهنگ گذاشتم به عنوان یک ماخذ برای آیندگان مورد استفاده است و از این بابت خوشحالم. از یک سو دلم می‌گیرد که یک نفر نگفته دستت درد نکند؛ اما اهمیتی ندارد؛ ایمان دارم خداوند روزی به من لبخند خواهد زد. کارهایی که انجام دادم تاثیر خوبی در فرهنگ ما گذاشته است.

    • و بالاخره اینکه شما در شکل‌گیری موسیقی سریال «پایتخت» سهیم بودید، در این باره می‌گویید؟

     موسیقی این سریال برای علی‌آباد کتول است و من دست آقای آریا عظیمی‌نژاد را در دست گروه آقای حسینی گذاشتم و کار در خانه‌ی مادری آقای عظیمی‌نژاد ضبط شد و در تهران پالایش صوتی کردند . گروه «جلال محمدی» را هم من به ایشان معرفی کردم؛ هرچند حق و حقوق هنرمندان موسیقی به خصوص بچه‌های کتول داده نشد و در حق شان اجحاف شد. خود آقای عظیمی‌نژاد هم  از این ماجرا راضی نبود اما نمی‌شد کاری کرد.

       
    برچسب ها

    مطالب مرتبط

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *