«این روزها آلبومی با نام «در ستایش تونالیته» منتشر شده است. این اثر در قالب ۱۲ قطعه با نامهای «پرلود»، «آلماند»، «کوارنت»، «ساراباند»، «منوئه۱ و۲»، «ژیگ» و …ساخته شده است.»
این میتواند یک خبر عادی باشد. روزانه دهها آلبوم در ایران منتشر میشود که هر کدام هم ویژگیهای خاصِ خودشان را دارند؛ اما «در ستایش تونالیته» از چند جهت اهمیت دارد؛ نه به این خاطر که خالقِ آن –فرهاد اسعدیان- که تاکنون آهنگساز بسیاری از فیلمهای سینمایی و سریالهایی چون بوسیدن روی ماه، بچههای خیابان و آخر بازی را به عهده داشته، توانسته دو سوییت (در سل ماژور و دو ماژور) از «یوهان سباستین باخ» را توسط گیتار به صورت سولو اجرا کند و در این راستا برای اولین بار تغییراتی در کوک گیتار ایجاد کرده است و نه به خاطر اینکه نواختنِ این قطعات با این کوک نیازمند تبحر بسیار بالایی است؛ این اثر به این خاطر اهمیت دارد که یک نوازنده و آهنگساز ده سال روی یک ایده تمرکز کرده است و دو سال و نیم وقت صرفِ عملی کردنِ آن. او در شرایطی این اثر را انجام داده که خودش آگاهی کاملی از تعداد مخاطبانِ این نوع موسیقی دارد و میداند که قرار نیست این مدت زمان طولانی برایش شهرت یا انتفاع مالی به همراه داشته باشد؛ اما او این کار را انجام داده است؛ انگار هنوز هستند آدمهایی که «هنر» را برای «هنر» میخواهند نه چیز دیگر.
- *شما در «در ستایش تونالیته» که مدتی پیش منتشر کردهاید، تعدادی از سوییتهای باخ که برای ویولونسل نوشته شده را با تغییراتی در کوکِ گیتار اجرا کردید؛ اما سوال اینجاست که با وجود اینکه این سوییتها تا به حال بارها توسط نوازندگان ویولونسل اجرا شده و از آن طرف تعداد زیادی قطعه که برای گیتار کلاسیک نوشته شده است، اجرای این قطعات به این شکل چه ضرورتی داشت؟
من از نوجوانی این سوییتها را دوست داشتم و از همان زمان با توجه به اینکه گیتارکلاسیک مینواختم و تبحری در نواختنِ ویولونسل نداشتم، دلم میخواست آنها را با گیتار اجرا کنم. البته تنظیمهایی از این قطعات برای گیتار وجود داشت که بسیاری از نوازندگان بزرگ از جمله «سگویا» – آندرس سگوبیاتورِس- آن را نواخته بودند. اجراهای دیگری هم وجود داشت که همهشان با تبحر بسیار نواخته شده بودند؛ اما برایم عجیب بود که شنیدنِ این قطعات آن دلچسبی و لذتی که ویولونسل برایم ایجاد میکرد را به وجود نمیآورد.
- *و این انگیزهی این حرکت شد؟
این یکی از دلایل بود.
- *چرا «در ستایش تونالیته؟»
ببینید من سالها درگیر مفهوم تونالیته در موسیقی بودم و اینکه حسی که در نواختنِ «سل ماژور» وجود دارد نباید با «ر ماژور» تغییر کند؛ اما عملا اینطور نیست و هر کدام از نتها که در مرکز تنال قرار میگیرد، حس متفاوتی به وجود میآورد؛ حتی قدما از یک سری تونالیتهها پرهیز میکردند؛ اما با منطق ریاضی که فکر میکنید «ماژور» ماژور است. در این خصوص شروع به آزمایش کردم و فهمیدم که واقعا همین طور است. بعد از مدتی دوباره یکی از سوییتهای ویلونسل را با گیتار نواختم و متوجه شدم که برای اینکه این سوییتها که اصلِ آن برای ویولونسل است با گیتار قابل اجرا باشد، کسانی که آن را تنظیم کردهاند، ناگزیر شدهاند تا تونالیته را تغییر دهند. برای مثال سوییت اول برای ویولونسل در سل ماژور است و برای اینکه در گیتار بد دست میشده، پس رماژور تنظیم کردهاند و برای همین صدایش تفاوت کرده است.
- *امکان نواختن در «سل ماژور» وجود نداشت؟ این را با توجه به ساختمان گیتار کلاسیک میپرسم.
بسیار سختتر بود؛ به همین خاطر به راهحلی که رسیدم، این بود که گیتارم را مثل ویولونسل کوک کنم؛ یعنی سیمها را شل و چهار سیم بالای گیتار را دقیقا مثل ویویلونسل کوک کردم و نتهای ویولونسل را جلویم گذاشتم و همان را نواختم.
- *یعنی سه سیم گیتار را تغییر کوک دادید؟
بله.
- *برای اینکه صدای ویولون سل بدهد؟
نه اینکه صدای آن را بدهد، گیتار نمیتواند صدای ویولونسل بدهد؛ خیلی از قطعات پیانویی نیز با گیتار زده میشود و قرار نیست اینها صدای همدیگر را بدهند؛ در واقع من این کار را انجام دادم تا بتوانم در همان تونالیته بنوازم و فضای صداییام همانی باشد که مد نظر باخ بوده است نه اینکه از «سل» به «ر» کوچ کنم و تنها نسبتهای ریاضی را رعایت کنم؛ چون در این صورت بدون شک آن حس ایجاد نمیشد.
- *یعنی مرکزیت تونال به جای ر، سل شد؟
بله؛ همان که مدنظر باخ بوده است. ببینید قبل از دوران باروک، موسیقی به شکل مدال بوده و تونالیته به آن اندازه اهمیت نداشته است. در دوران باروک و زمان باخ به این موضوع توجه بسیاری شد و وقتی باخ، قطعهای را در تون مشخص انتخاب میکرده، بیدلیل نبوده است.
- *اسم قطعات بر چه اساسی انتخاب شده است؟
من اسامی را انتخاب نکردم و همانی است که در قطعات باخ وجود داشته است. سوییتهای دوران باروک بر اساس یک سری رقصهای دوران رنسانس و دوران قدیمتر از خودش ساخته میشده است و الزاما معنایش این نبوده که برای رقص است.
- *به نظر میرسد باخ آهنگساز محبوبتان است.
خیلی.
- *ایدهی این اثر چه زمانی شکل گرفت؟
ده سال پیش و خب گرفتاریهای معمولِ زندگی سبب شد تا این مدت زمان طول بکشد تا این ایده را پیاده کنم، البته باید اعتراف کنم انتظار نداشتم این پروژه تا این اندازه سنگین باشد.
- *این تغییرات علاوه بر کوک در ساختمان ساز هم رخ داد؟
خیر! فقط در کوک و همین کار را چندین برابر کرد. مجبور شدم دوباره قطعات را برای گیتار بازنویسی کنم. وقتی قطعهی بازنویسی شده به صورت آماده وجود دارد میتوانید به راحتی از آن شروع به نواختن کنید. من اما از اول باید این قطعات را تنظیم میکردم و برای این تنظیم مجبور بودم مطالعهای عمیق در موسیقی آن دوران انجام دهم تا خطوط ملودی را از هم تفکیک کنم و بدانم کدام قسمت باید با کدام انگشت نواخته شود؛ حتی در تزیینات هم دو- سه ماه به صورت جدی مطالعهی عمیقی انجام دادم. همه چیز را باید از اساس خودم طرحریزی میکردم.
- *بعد از همهی اینها مسالهی اصلی اجرای این قطعات است؛ با این کوک جدید قطعات چگونه اجرا شدند؟
من یک عمر است که در حال نواختن گیتار کلاسیک هستم. جای تمام نتها را میدانم و وقتی نت جلوی چشمانم است، به صورت اتوماتیک دستانم روی ساز قرار میگیرد؛ اما با این تغییرات جای همه چیز عوض شده بود و انگار مشغول نواختن ساز جدیدی بودم. مسالهی دیگر این بود که من یکی از سیمها را شل کرده بودم و این باعث شده بود تا سیمها صدای گزگز بدهند حالا در این بازار که شما هر چیزی را به راحتی پیدا نمیکنید، من باید سیمی پیدا میکردم که اگر شل هم شد به گزگز نیفتد. علاوه بر آن از آنجا که عمدهی کارِ من روی سیمهای بم بود، ناخودآگاه سیمهای بم صدای قرچ قرچ میدهند و این را میتوان در تمام اجرای بزرگان موسیقی هم دید؛ هرچند یک تعادلی میان سیمهای بم و سیمهای نایلونی گیتار وجود دارد که این صدا هر چند لحظه یکبار شنیده میشود؛ از آنجا که من مدام داشتم روی سیمهای بم کار میکردم این صدا وحشتناک زیاد میشد و حالا باید سیمی پیدا میکردم که هم وقتی شل شد، گزگز نکند و هم قرچ قرچاش پایین باشد.
- *اصلا چنین سیمی وجود دارد؟
سعی کردم تکنیک خودم را بالا ببرم تا این صدا کمتر شنیده شود. به هر حال اصلا انتظار نداشتم این همه داستان داشته باشم اما دو سال و نیم طول کشید تا تنظیمها دقیق شود و سیمها را پیدا کنم.
- *پیش از این هم تجربهای مشابه انجام شده بود؟
من اجراهای مختلف گیتار را جستوجو کردم و چنین تجربهای ندیدم – لااقل من ندیدم-. البته کوکِ غیرمتعارف در گیتار زیاد رخ داده و نوازندهها برای اینکه قطعهای را بنوازند از کوک یا از گیتارهای غیرمتعارف استفاده کردهاند؛ مثلا هماکنون گیتارهای هفت یا هشت سیم تا چهارده سیم یا گیتارهایی با دو کاسه یا دو دسته وجود دارد. میخواهم این توضیح را بدهم که همه تنها با گیتار کلاسیک نمینوازند؛ اما مشابه این اتفاق را من ندیدم.
- *واکنش جامعهی موسیقی به این حرکت چه شد؟
متاسفانه من ارتباط وسیعی با جامعهی موسیقی ندارم؛ اما زمانی که دوستانِ گیتاریست این اثر را شنیدند، گفتند که صدای جدیدی است؛ یعنی صدای بمی که در این کار وجود داشت با گیتار استاندارد شکل نمیگیرد. خب این دوستان لذت برده بودند و تشویقم کردند.
- *و مخاطب وسیعتری جز خود اهالی موسیقی؟
نمیدانم (خنده). ببینید این کارها اصلا بازخوردی ندارد. اثری مثل این مگر قرار است چقدر فروش داشته باشد؟ شما اگر یک آلبوم پیانوی کلاسیک هم منتشر کنید، میبینید که چهارنفری که در آن ساز فعالیت دارند آن را میخرند و احیانا چند نفر از دوستانِ آن نوازنده.
- *چرا تعداد مخاطبان موسیقی کلاسیک در ایران این اندازه اندک است؟
تعداد مخاطبانِ این نوع موسیقی در تمام دنیا کم است.
- *اما انگار در ایران اوضاع بحرانی است.
ببینید شما هر شهری در دنیا – حتی غرب- را در نظر بگیرید، وقتی در آن شهر یک نوازندهی کلاسیک رسیتال دارد، صد نفر مخاطب دارد و در جای دیگر وقتی یک خوانندهی پاپ کنسرت میگذارد، دامنهی مخاطبانش به صدهزار نفر هم میرسد. این وضعیت در ایران بدتر است، چون موسیقی کلاسیک اصلا موسیقی ما نیست و در این میان تعداد اندکی از ما به دلایل مختلف درگیر این موسیقی و به آن علاقهمند شدهایم. از آن طرف باید به این نکته توجه کرد که موسیقی چقدر در زندگی ما ایرانیها نقش دارد؟ بسیار کم است. شما وقتی به خانهی مردم عادی میروید، نه مدیای موسیقی میبینید و نه حتی سیدی، فقط موسیقی در مراسمی خاص حضور دارد. ایرانیان خیلی کم موسیقی گوش میکنند (من اصلا کاری ندارم که موسیقی کلاسیک یا پاپ یا هر موسیقی دیگری). موسیقی در زندگی ما نیست. موسیقی کلاسیک هم که دیگر اصلا برای ما نیست. دلیلِ اینکه چرا ما چند نفر این کار را انجام میدهیم؛ نمیدانم شاید یک دلیل روانی دارد. (خنده)
- *پس بنابراین این میزان مخاطب و حضور از نظر شما در موسیقی کلاسیک اجتنابناپذیر است.
اصولا هر چیزی که نیاز به فکر کردن دارد، آدمهای کمتری در تمام دنیا سراغش میروند. موسیقی کلاسیک هم این داستان را دارد و چون موسیقی ما نیست جا افتادنش سختتر است. شما وقتی رمانی جدی میخوانید، ذهنتان درگیر چیزی میشود که در یک پاورقی سادهی مجلات زرد وجود ندارد، برای همین است که تیراژ کتابها تا این اندازه پایین است. اکثر آدمها حوصله ندارند، ذهنشان را درگیر کنند. چند درصد مردم ایران رمان جدی میخوانند؟ فیلم جدی میبینند و به آن فکر میکنند؟ یا به گالریهای هنری میروند؟
- * اصلا یک اثر باید چه ویژگیهایی داشته باشد که آن را کلاسیک بدانیم؟
هیچ اثری کلاسیک نمیشود مگر در طول زمان. وقتی هنرمندِ پدید آورندهی اثر، به شکلی سطحی از سبک خود عبور نکند، رویش تامل کرده و مطالبی نو در آن ایجاد کند، خواهناخواه این اتفاق رخ میدهد؛ در واقع باید تفکری در پشت داستان وجود داشته باشد که آن را در طول زمان نگاه دارد. در اروپای قرن نوزدهم «والس»، موسیقی رقص بوده و هزاران نفر برای رقص؛ والس میساختند؛ اما در این میان اشتراوس به اندازهای کارش را استادانه انجام داده که ما همچنان آن را گوش میکنیم و از آن لذت میبریم. پنجاه سال پیش گروه بیتلز یک گروه راک اندرول بودند مثل تمام گروههای دیگر، حالا اما قطعهی yesterday را نوازندگان کلاسیک و ارکسترهای سمفونیک اجرا میکنند. همین هم ارتباط با این موسیقی را سختتر میکند.
- *اما از آن طرف این روزها کنسرتهایی کلاسیک برگزار میشود که با استقبال بسیار زیادی روبهرو میشود.
مخاطبِ این نوع موسیقی هماکنون نسبت به گذشته بیشتر شده است؛ از آن طرف یک مقدار کنسرت رفتن در بخشی از قشرهای مردم در تمام دنیا تابع «مد» است.
- *یعنی بخشی از این مخاطب کاذب است؟
به نظر شما نیست؟ البته این مد بودن هم بد نیست؛ چون کسی که به این مکانها میآید، گوشش اندک اندک عادت میکند و اگر این باعث شود که ذایقهی موسیقایی او تغییر کند، اتفاق خوبی رخ داده است. من از آن مد دفاع میکنم؛ اما به هر حال خیلیها بعد از اینکه از اجراها بیرون میآیند، اصلا متوجه نشدهاند که چه اتفاقی رخ داده است.
- *در حوزهی نشر موسیقی وضعیت بدتر از اجرای زنده است.
بله! البته این یک بحث جامعهشناسی است که من صلاحیت ندارم دربارهی آن اظهارنظر کنم؛ اما به نظر میرسد طبق همان مدی که دربارهی آن اظهارنظر کردهام، آدمها در اجرای زنده میتوانند خودشان را نشان دهند؛ اما کسی متوجه نمیشود که من یک سیدی خریدهام. وقتی مخاطبان حتی حاضر نیستند این آثار را به صورت رایگان هم گوش کنند؛ به همان نتیجهای میرسیم که دربارهی آن صحبت کردیم.
- *با توجه به آنکه شما سالهاست در حوزهی تدریس نیز فعالیت میکنید؛ به نظرتان جوانترها ارتباطی با موسیقی کلاسیک دارند؟
بیشتر شاگردانِ من بین ده تا پانزده سال سن دارند؛ اینها چیزی را یاد میگیرند که شناختی از آن ندارند؛ زمانی که من میخواستم گیتار کلاسیک یاد بگیرم، چند اثر در این زمینه شنیده بودم و چند قطعه من را زیر و رو کرده بود؛ بنابراین دلم میخواست آنها را بنوازم و برای همین این ساز را یاد گرفتم؛ اما وقتی از شاگردانم میپرسم چرا میخواهید این ساز را یاد بگیرید، هیچکدامشان پاسخ روشنی ندارند. در دورهای من یک فرم به آنها دادم تا خانوادهها میزان تحصیلات، تعداد آثار موسیقایی و همچنین ساعات گوش دادن به موسیقی در خانهشان را بنویسند، نتایج باعث حیرتم شد. فکر کردم اصلا چرا شما موسیقی یاد میگیرید؟
- *شما دو سال و نیم وقت صرف انتشار این اثر کردهاید. با توجه به اینکه اصولا موسیقی کلاسیک در ایران طبق گفتهتان مخاطب چندانی ندارد و به تبعِ آن انتشارِ این اثر بازده مالی هم نداشت، چه انگیزهای باعث صرف این زمان و خلق این اثر بود؟
شما خودتان چرا روزنامهنگاری میکنید؟ آن هم در حوزهی موسیقی کلاسیک و سنتی؟ پول زیادی در میآورید؟ جامعهی مخاطب وسیعی دارید؟
- *فکر نمیکنم.
خب مساله همینجاست. تمام ما داریم کاری میکنیم که میدانیم سودآوری مالی ندارد. من به شکلی گیتار مینوازم که آگاهم شاید ۳۰۰ نسخه از آن هم در سال فروش نرود؛ ما اما با این کارها بخشی از درونمان را ارضا میکنیم و از آن لذت میبریم. من اگر میخواستم به این فکر باشم که کاری منتشر کنم که از آن استقبال شود یا پولی از آن در بیاید، شاید اصلا دنبال این کار نمیرفتم، در همان رشتهای که درس خواندهام، کار میکردم.
- *مگر چه خواندهاید؟
زمانی که من دیپلم گرفتم، یک جورهایی رشتهی موسیقی در این کشور جرم بود و به همین خاطر هم من مهندسی مکانیک خواندم؛ هیچ ایدهای هم در این خصوص نداشتم. یکی از دوستانم برایم تعیین رشته کرد و من این رشته قبول شدم. به هر حال اگر قرار بود پول در بیاورم باید یا در همان مهندسی میماندم یا اینکه سبک دیگری کار میکردم، چون میدانم نواختن گیتار کلاسیک نه شهرتی دارد و نه انگیزهی مالی.
- *اما بالاخره باید خلق اثری که نه شهرتی دارد و نه سوددهی مالی؛ انگیزهای داشته باشد.
انگیزه همان است که گفتم. شما یک ایده در مغزتان وجود دارد و احساس میکنید باید این کار را انجام دهم؛ واگرنه آن ایده نابود میشود و وقتی آن را جایی ثبت میکنید آدم راضی است و با خودش میگوید:«آخیش این کار را کردم.» حالا اینکه چه ایدهی جدیدی در ذهنش میآید مسالهی دیگری است. ضمن اینکه زمانی که کنسرت میگذاریم؛ قطعهای را مینوازیم که تاکنون هزاران نفر آن را نواختهاند، اما بارِ دیگر این کار را انجام میدهیم، با وجود آنکه ممکن است اجراهای بهتری از آن وجود داشته باشد؛ با این وجود مخاطب هم بلیت میخرد و به دیدن این کنسرت میآید برای شنیدن صدای زندهی ساز؛ مسالهی برگزاری کنسرت در تمام دنیا همین است؛ اما وقتی میخواهیم یک اثر را به عنوان یک آلبوم ضبط و ثبت کنیم؛ باید حرف جدیدی برای گفتن داشته باشیم. اگر قرار به تکرار حرفهای گذشته باشد که مثلا «سگویا» و تعداد زیادی نوازندهی بسیار بهتر وجود دارند؛ بنابراین همانطور که گفتم در این اثر میخواستم تنها یک ایدهی نو را ثبت و تاکید کنم.
- *معمولا نوازندگان وقتی به یک موقعیت استاندارد میرسند، دست و دلشان دیگر به تجربههای جدید نمیرود، چون تجربههای جدید معمولا ریسک دارند.
نوازندهها در ایران منظورتان هست یا نوازندهها در هر کجای دنیا؟
- *بیشتر منظورم نوازندههای ایرانی است.
نمیشود گفت دلشان نمیخواهد ریسک کنند؛ اما اتفاقی که میافتد، این است که بعد از مدتی درگیر زندگی میشود. تا جوان هستند دست و دلشان به کارهای نو میرود و از هیچ چیز هم واهمه ندارند؛ اما بعد درگیر زندگی، ازدواج و … میشوند و همان آدمی که بسیار فعال بوه و در گذشته کارهای نویی میکرده، در ۵۰ سالگی به اندازهای درگیر زندگی و همسر و فرزند و … میشود که اصلا فرصت نمیکند کار کند و تنها معلم میشود. من خودم دوستان زیادی دارم که میدانم دانش بسیار زیادی در سازهای مختلف دارند و میدانم که روزگاری فرصت زیادی برای نواختن ساز صرف میکردهاند؛ اما میدانم که هماکنون اصلا فرصت ساز زدن هم ندارند. فقط درگیر تدریس و مسایل مختلف زندگی میشوند.
- *شما موسیقی را از خیلی زود شروع کردید؟
هم بله و هم خیر؛ به خاطر اینکه من قبل از انقلاب به کلاسهای موسیقی کانون پرورش میرفتم که بعد از انقلاب تعطیل شد و چند سالی در این میان وقفه افتاد و من هیچ نمیدانستم که چه میخواهم بکنم. یک گیتار گرفتم؛ اما هیچ معلمی نداشتم و کارم شده بود که یکی توی سر خودم بزنم و یکی توی سر گیتارم (خنده)…. برای همین شروع خیلی دقیق و درستی نداشتم بیشتر از کودکی موسقی گوش میکردم تا اینکه موسیقی کار کنم. بعد از چند سال فهمیدم که همه چیزهایی که انجام دادم اشتباه بوده است. تکنیکم خراب است و مجبور شدم که دوباره از نو درست کنم.
- *موسیقی کلاسیک در خانواده ی شما جریان داشت؟
بله چون من فرزند آخر خانواده بودم و برادرها و خواهرم همیشه به این نوع موسیقی گوش میکردند و همیشه در گوش من بود. یادم میآید یکبار که از چهارراه ولی عصر رد میشدم، پشت ویترین استودیوی بتهوون دو جلد کتاب خودآموز گیتار با سه نواز کاست دیدم و آنها را خریدم که البته کتابهای خوبی نبود؛ اما توانستم گیتارم را کوک کنم و چند آکورد بنوازم. علاوه بر آن یک مغازهی نتفروشی در سه راه اسکندری وجود داشت و آقای «آرام استپانیان» یک کتاب قدیمی به من داد و گفت که این را بزن. من روی کتابها کار کردم، اما تکنیک و زاویهی دستم افتضاح بود و به جایی رسیدم که دیگر نمیتوانستم جلوتر بروم. بعد از سالها پیش آقای «تفقدی» رفتم، ایشان در همان جلسهی اول آب پاکی را روی دست من ریختند و گفتند اگر میخواهی پیش من بیایی باید تمام اندوختههای قبلیات را دور بریزی. من حرف او را گوش کردم. ایشان یک ماه و نیم اول فقط تمرین دست به من داد. زمانی که پیش ایشان رفتم خیلی محدود بود؛ اما خودم مدام تمرین میکردم. یک جایی احساس کردم که دیگر نوازندگیام خوب شده است و در زمینهی تئوری نقصانهایی احساس کردم و به همین خاطر از طریق یکی از دوستانم پیش آقای «مهران روحانی» هارمونی و کنترپوان یاد گرفتم.
- *نوازندگان نسل جدید گیتار کلاسیک را چطور ارزیابی میکنید؟
۴۰ سال پیش آقای «باقر موذن» اولین نوازندهای بود که برای گیتار کلاسیک آلبوم منتشر کردند که در آن زمان اتفاق بسیار مهمی بود. تا سالهای بسیار نوازندگان ایرانی این دغدغه را داشتند که بتوانند این آثار را بنوازند، بعد از آن این دغدغه ایجاد شد که بیان درستی داشته باشد؛ اما الان نوازندههای بسیار جوانی هستند که آن مرحله را رد کردهاند و روی این ساز آهنگسازی انجام میدهند.
دیدگاهتان را بنویسید