بهمن بابازاده: پس از حدود بیست و پنج سال فعالیت در حوزه موسیقی، رضا صادقی امسال جدیدترین آلبوم خود «یعنی درد» را در فضایی کاملا اجتماعی و به دور از تمام فضاهای رایج در حوزه موسیقی پاپ اعم از عاشقانه یا شاد روانه بازار موسیقی کشور کرده است تا فصل جدیدی از فعالیتهای این خواننده را شاهد باشیم.
این خواننده پس از تجربههای پرطرفداری چون: «مشکی رنگ عشقه»، «وایسا دنیا»، «ممنونم» و حضور و ایفای نقش در فیلم سرگذشت زندگیاش «بیخداحافظی»، به مرور سمت فضاهایی خاص پسندتر آمده و در چند سال گذشته در تلاش است زبان گویای مردم سرزمیناش باشد. رضا صادقی همیشه جزو اولین کسانی است که در اتفاقات اجتماعی در صفحات شخصیاش اظهار نظر میکند. حالا این صراحت به آلبوم جدیدش «یعنی درد» با دغده اجتماعی همیشگی او کشیده شده است.
در عصر یک روز بهاری با رضا صادقی درباره تمام کلیت آلبوم «یعنی درد»، دغدغهها و فرآیند تولید اثر جدیدش گپ زدیم و متن پیش رو نتیجه یک ساعت گپ و گفت با رضا صادقی است که در ادامه میخوانید:
- * از آلبوم شروع کنیم. در آلبوم «یعنی درد» با یک فضا و شخصیت اجتماعی از سمت رضا صادقی رو به رو هستیم. آیا رضا صادقی بعد از این همه فعالیت و انتشار آلبوم و اتفاقات موسیقیایی که داشته از فضاهای پاپیولار و عاشقانه خسته شده که وارد فضای اجتماعی شده یا دغدغههای این روزهای جامعه را دیده که در آلبوم جدید وارد این فضاها شده است؟
تا حدودی خستگی از تکرار مکررات و سوژهها و اتفاقات، گریبان گیر موسیقی امروز پاپ است اما در این آلبوم بیشتر دغدغهها و نگاه اجتماعی این روزهای شخصی خودم بوده که بروز پیدا کرده است. من صاحب کودکی شدهام و وقتی بچه وارد زندگی یک نفر میشود و مسئولیت پدر شدن را به عهده میگیری، نتیجتا به فکر آینده این بچه خواهی بود. وقتی هم فقط به فکر آینده او باشی یعنی آن را نابود میکنی و برای او جزیرهای می سازی، در حالی که آب دریا دورتادور او بالا میآید و احتمال دارد جزیره و آن بچه را با هم به زیر آب ببرد. درنتیجه تو باز هم به درون جامعه میروی و میخواهی بدانی از کدام راه میتوانی آسیبهای جامعه را کمتر کنی تا بچهی من و بچهی دوست من نجات پیدا کند. رفتن در عمق این اتفاقات باعث میشود که دغدغههای تو تغییر یابد و زخمها و اتفاقات خوب و بد را بیشتر ببینی. درنتیجه آگاهیهایت بیشتر میشود و زمانی که آدم به یک آگاهی نسبی درمورد اطرافش برسد و از آن صحبتی نکند به آن «جهل» میگویند. من دوست ندارم آدم جاهلی در زندگی باشم.
- * مشخصا تلخی فضای اجتماعی در این آلبوم نمود پیدا کرده و واکنشهای مختلفی هم داشته. این تغییر فضا میتواند روی مخاطب اثرگذار باشد. فکر میکنی مخاطب تو چه برداشتی از این آلبوم میتواند داشته باشد؟
دوست نداشتم برای مخاطبم سریال ترکیهای باشم که چند صد قسمت داشته باشم و درنهایت یک روز با پایان باز تمام شوم. همیشه دوست داشتم فیلم به فیلم جلو بروم حتی اگر فیلم «پدر خوانده» باشد. فیلم به فیلم با سوژههای مختلف که یک دغدغه جدید اضافه کند. این اواخر مخاطبینی به من اضافه شدند که نمیگویم اصلا توقع نداشتم، ولی با دیدنشان سورپرایز شدم. جوانان و نوجوانانی که فکر میکردم شاید در باغ «دلو بلوتوث کن نرو» باشند. در اینجا دیدم که صرفا کارهایی مثل «وایسا دنیا» و «مشکی رنگ عشقه» نمیتواند جوابگوی تفکر این نسل باشد که آگاهی اجتماعیاش هر لحظه با یک اپلیکیشن یا خبر و کانال تغییر میکند. نمیتوانستم از این ماجرا سطحی بگذرم. خیلی دوست داشتم دغدغه جدیدی به آنها اضافه شود و احساس کنم این همراهی صرفا یک همراهی شنیداری نیست و بیشتر مبنی بر تفکر است. یعنی باید بشنوند و فکر کنند و نه اینکه بشنوند و رد کنند. دوست ندارم از موسیقیام حس بوق ماشین تلقی شود و باید اتفاقی باشد که مثل یک زنگ عمل کند و بدانند که این زنگ، زنگ خطر است یا زنگ ناقوس کلیسا یا زنگ مرگ یا زنگ مدرسه و شادی و سرخوشی. این تغییر و داشتن دغدغه برای اطرافیانم خیلی مهم بود و فکر میکنم تا جایی که دغدغه من بود انجام شد.
- * نکته اصلیتر اینکه در این فضا احساس میشود که رضا صادقی به یک پوستاندازی فکری رسیده و سعی در نوعی ساختارشکنی در فضای کارش داشته است. وقتی رزومه کاری تو را از ابتدا با یک دور تند میبینیم این اتفاق ورود به فصل جدیدی از فعالیتهای دوره هنری رضا صادقی میتواند باشد.
صددرصد. اگر به صدا باشد، صداهای بهتر از من خیلی زیاد است و چه بسا خودم معترف این ماجرا هستم. دروغ نمیگویم و در یک پروسه زمانی اتفاقات و حاشیههای جهان من و آدمهای جهان من در افکارم خلل ایجاد کردند و روند زندگی باعث شد طرز تفکرم سطحی باشد. این بزرگترین اعتراف امسال من است. اما بعد که به خودم آمدم دیدم که رضایی که باید تفکر اجتماعی داشته باشد و رضایی که از کمربندی یک شهر دورافتاده بلند میشود و روی دوش مردم در اینجا قرار میگیرد وقتی حال همسایه، پدر همسایه، پدر رفیقم و آدمهای اطرافم بد است، نمیتوانم بگویم زندگی و همه چیز فوق العاده است. ضمن اینکه بیشتر معتقدم همیشه در بحث هنری روی زخم پارچه بندازیم اصلا قشنگ نیست. به بهانه اینکه در جامعه شادی تزریق کنیم، این اتفاق در جامعه ما خیلی تکرار شده است. من مخالف شادی نیستم و خودم هم آدم شادابی هستم و عموما همیشه میگویم و میخندم و اصلا آدم ساکن و کدری نیستم. اما با این قاعده خیلی مخالفم که همیشه باید روی زخمها سرپوشی بگذاریم به بهانه اینکه تو هنرمند هستی و باید لطیف ببینی. من هنرمند هستم و لطیف میبینم ولی نمیتوانم روی زخم کهنه پارچهای بندازم که کرم بزند و سرطان شود. فردا روزی هم بگویم که دوره خواندنت تمام شد و ببین تاکنون چه خواندهای و چیزی را که باید، تاکنون گفتهای یا نه. نمیگویم این چیزهایی که گفتم همه بایدهایی است که باید میگفتم ولی حداقل شروع خوبی برای تفکر خود من است.
- * در دورهای ابتدایی که آلبوم را گوش میکنیم مشخصا یک سری از بازتابها و روایتهای شخصی از اتفاقات اجتماعی در آن موج میزند. میخواهم بدانم آیا سوژهای بوده که به صورت خاص خودت در این آلبوم بخواهی منتقل کنی؟ مثلا چیزی را در خیابان دیدهای یا اینکه داستان گورخوابها را به چشم خود دیدهای و دلت بخواهد در آثارت نمود پیدا کند؟ کمی بیشتر وارد مسائل محتوایی آلبوم شویم.
همه اینها را از نزدیک دیدم. وقتی میگویم «درد نون و بی عاری دردی که از آشنا داری» همه اینها را دیدهام. اتفاقا بیشتر دردهای این روزهای ما دردهایی است که از آشنا داریم. به شیرخوارگاهی رفتم وبرایم خیلی جالب بود. خانم محترمی که مسئول نگهداری این بچهها بود گفتند آقای رضا صادقی شما دستتان به رسانهها میرسد. به مردم بگویید ما نه پول میخواهیم و نه لباس کهنهای که برای ما میآورید. بگو یک پدر یا مادر بیاید و ده دقیقه این بچهها را بغل کند. بچهای که اکنون پدری بغلش نکند فردا پدری کردن بلد نیست. دیدم چقدر خوب میگوید و چقدر درست است که ما خیلی وقت است که خودمان به داد خودمان نمیرسیم. چقدر درست است که ما مدتهاست همدیگر را دوست نداریم. نمونهاش را همین الان میبینیم و بدون رودربایستی میگویم «زخم باز». همین قصهای که برای مردممان پیش آمد و سر صبح یک تعداد آدم مظلوم و بی گناه بخاطر چهارتا آدم بیصفت از دنیا رفتند.
- * منظورت ماجرای تروریستی تهران است؟
بله و خیلی جالب است عدهای به جای اینکه در اولین ساعات این اتفاق بیایند و همدردی کنند به تسویه حساب پرداختند و این یعنی ما همدیگر را دوست نداریم. همه میترسیدند که پست بگذراند و میگفتند برای ما بد نشود؟ ولی من جز اولین کسانی بودم که در این مورد پست گذاشتم. برای من مهم نیست و فقط کاری که دلم بگوید را انجام میدهم.
- * زیاد شدن بیمهریها در جامعه ما از کجا نشات می گیرد؟
از حرمت شکستن. از حرمت شکنیهایی که امروزه در جامعه انجام میشود. با یک عزیزی صحبت میکردم و میگفتم خیلی جالب است، از هرمند تا بازیگر گرفته، انقدر در برنامههای مختلف میآیند و «پدر» را زیر سوال میبرند که پدر در کل جامعه زیر سوال میرود. باشد شما راست میگویید و پدر هیچوقت خوب نبوده، پدر همیشه معتاد بوده، پدر همیشه کتک میزده، پدر همیشه تنها میگذاشته، ولی همه زخمها مگر گفتن دارد؟ حرمت شکنی در این جامعه باعث شده هیچکس، دیگری را دوست نداشته باشد. مادر، دیگر مادری نمیکند و پدر، جایگاه پدری را نگه نمیدارد. رفیق هم جایگاه رفاقت را نگه نمیدارد. جالب است زندگیها در داخل آپارتمان هم شبیه زندگی آپارتمانی شده و هرکس در اتاق خودش است. در یک ساختمان هرکس داخل واحد خود و در هر واحد هم هرکس داخل اتاق خود است و جالب اینجاست که هرکس در اتاق خود، درون گوشی خود است. این خلاصه شدن، حرمت شکنی پیش میآورد و حرمت شکنی باعث می شود همدیگر را دوست نداشته باشیم. امروزه حتی صله رحم هم شعار شده است. امروز یک بنده خدایی برای من عکسی فرستاد و گفتم اینها تبلیغ آلبوم من نیست و دردهایی است که در جامعه پنهان شده و سرتیتر آن «یعنی درد» است. به بچهها گفتم موضوع را پیگیری کنند و این بنده خدا عکس گرفته و گفته میخواهد به آن عمل کند. گفتم پیگیری کنند و ببینند اگر مشکلش قابل حل است آن را انجام بدهیم. بچهها رفتند و او را دکتر بردند و معاینه کردند و خداروشکر دیدند مشکلی نیست. ترس خودم را میخواهم بگویم، انقدر نگران بیان بعضی از حرفها بودم زیر پستم نوشتم قابل توجه بعضی از دوستان فلسفی و نکتهگرا، من کار خیری را که انجام دهم اعلام میکنم.
- * فکر نکردی که با این آلبوم به سیاه نمایی متهم شوی؟
اکثر مواقع در جامعه مورد اتهام بودم. از زمانی که «مشکی رنگ عشقه» را با یک ریتم شاد و شش و هشت خواندم و به من گفتند این آدم به دنبال افسردگی است و میخواهد افسردگی را در جامعه همه گیر کند. یک بار هم متهم به خودکشی شدم و گفتند میخواهد با «وایسا دنیا» تبلیغ خودکشی کند. یک بار هم فکر میکنم یک خانم حدود پنج سال پیش در کنسرت اصفهان ، به من گفت از شما متنفرم چون پسرم خودکشی کرد و بعدا فهمیدیم آهنگ «وایسا دنیا» را گوش میداد. من ترسی از اتهام ندارم. برای من یک چیز مهم است. وقتی دخترم بزرگ شد نگوید پدر من ساده آمد و ساده رفت. متنفر از این هستم که بچههای این جامعه بگویند یک خوانندهای بود و میخواند. من نه خواننده ژیلا هستم و نه خواننده ویلا، من نه برای دختر همسایه خواندم و نه …. من یک آدمی هستم با یک شکم و یک ریش و دو عصا اما فکر دارم. فکرم به گونهای است که الان بگویی دو ماراتن شرکت کنم شک نکن برنده میشوم. من نه مدعی هستم و نه قرار است به کسی ادعایی داشته باشم اما باور دارم اگر قرار است با رضا صادقی رقابت کنم به گونهای رقابت میکنم که رضا را شکست دهم. فکر میکنی در این راه اتهام جایی دارد؟ مگر قرار است از این اتفاقات بترسیم؟ روزی کسی به من گفت از ریزش مخاطب ترس نداری؟ من هم گفتم تا وقتی آدم از ریزش ترس داشته باشد هیچوقت کوه نمیشود.
- * سوال بعدی دقیقا درمورد همین فضا بود. فکر میکنم حدود بیست سال شده که وارد فضای موسیقی شدی، هیچوقت به این فکر نکردی که ممکن است در جایی خسته بشوی و به سراغ زندگیات بروی و کلا موسیقی را کنار بگذاری؟
چرا که نه. اتفاقا به این نتیجه رسیدم که هرچقدر سن آدم بالا میرود بحث خستگی مطرح میشد. دو ماه دیگر وارد سی و نه سالگی میشوم. آدمی هرچقدر که سناش بالاتر برود به این پختگی می رسد که کمتر صحبت کند و بیشتر فکر کند که اگر حرف میزند حرفش، حرف باشد. تا وقتی جوان هستی همیشه میخواهی حرف بزنی و جواب بدهی و ادعا کنی ولی وقتی سن بالا برود بیشتر دوست داری ساکت باشی و بشنوی. ما همیشه در جامعه میبینیم دو نفر که با هم حرف میزنند دو مشکل بزرگ وجود دارد. اولا اینکه همیشه باید صبر کرد طرف مقابل حرفش تمام شود و ساکت شود و بعد حرف بزنیم. دوما اینکه اصلا فکر نمیکنند که مخاطب چه چیزی گفت و به این فکر میکنند که چه چیزی جواب بدهند. این به دلیل ناپختگی است. ولی هرچه سن بالاتر برود فرد سکوت میکند و فکر میکند. من هم به این نتیجه رسیدم شاید در چهل سالگی مدت زیادی بروم و استراحت کنم و بیشتر با دخترانم و همسرم وقت بگذرانم و لذت ببرم. یکی از زیباییهای زندگی من این است که در خانه من سر هیچکس در گوشی و اتاق خودش نیست و ما با «تیارا» کارتن میبینیم و تیارا با ما فیلم میبیند. دعوا میکنیم، گریه میکنیم، میخندیم، میرقصیم و لذت میبریم و این اتفاق برای من خیلی زیباست. همه اینها یک طرف و طرف دیگر اینکه حال فکر من خوب است. شاید به این نتیجهای که تو گفتی خیلی زود برسم.
- * سوال آخرم اینکه اگر ده یا بیست سال بعد درباره آلبوم «یعنی درد» از تو سوال بشود و به آن فکر کنی، حاضری تمام قد از محتوای اجتماعی آن دفاع کنی؟ فکر میکنی درآن زمان هم از آن راضی باشی؟
هر اثری، تنها یک اثر نیست و مثل بچه است. هر پدری حتی اگر بچهاش، بچه خلافی بشود باز هم با یک نگاه پدرانه به او مینگرد. شاید آن بچه صالح نباشد و باعث شرم شود ولی نمیتوانی بگویی از آوردن آن پشیمان هستم. من فکر نمیکنم از گفتن درد آدمهایی که لمس کردم پشیمان شوم، کسانی که از من قول گرفتند که حرفهایشان را بگویم. خدا گواه است یک ماه قبل از آمدن آلبوم من و دوستم در شهرک غرب پشت چراغ قرمز ایستادیم و راننده موتور کنار ما کلاهش را برداشت و سلام و علیک کرد و به من گفت آقای صادقی میشود من را دعا کنید. من گفتم عمو من دنبال کسی هستم که خودم را دعا کند. گفت جدی میگویم. به یکباره چشمهایش قرمز شد و من نگاهش نکردم و صدایش را شنیدم که گفت دعایم کن، من بچهای دارم و نمیخواهم پیشش شرمنده باشم. فکر نمیکنم بابت گفتن حرفهای آن آدم به آدمهایی که یا خبر ندارند یا خودشان را به بیخبری زدند پشیمان شوم. من از آقای روحانی حمایت کردم و اکنون هم با خوشحالی میگویم. ولی حمایت کردم تا بگویم آقای روحانی دم شما گرم کارتان درست است ولی هرازگاهی از دفترتان بیرون بیایید و دردهای مردم را ببینید بد نیست. من فکر نمیکنم از گفتن این حرفها پشیمان شوم.
دیدگاهتان را بنویسید