موسیقی ایرانیان- کامیار صلواتی: وقتی که پریشب -۲۲ تیر ماه- برای حضور یافتن در کنسرت “یار نادیار” استاد علی اکبر مرادی و فرزندش به تالار شهید بهشتی کرمانشاه رفته بودم و از میان صدای گریهی بچههای قدونیمقد، خشخش پاکت چیپس و زیر نور شدید سالن در جایگاه شنوندگان تلاش میکردم چیزکی از صدای ساز علی اکبر مرادی دستگیرم شود، دلم به حال خودم و تمامی آن چند صد نفر حاضر در سالن سوخت؛ در همین حال و هوا بود که تصمیم گرفتم یادداشتی بنویسم برای آگاهی آنهایی که از این شرایط رنج آور خبر ندارند.
کمتر کسیست که از وضعیت کلی موسیقی کشور و جریان آن رضایت داشته باشد؛ و این نارضایی در حوزه کنسرت و نحوهی برگزاری آن با بیشترین شدت نمود پیدا میکند. شرایط به گونهای بدل شده که برای بسیاری از علاقه مندان و تشنگان هنر موسیقی، لذت بردن از موسیقی زنده با خرج کردن پولی کمتر از بیست هزار تومان به رویایی دور از دسترس می ماند که کنسرت رفتن تبدیل به فعالیتی اشرافی(و به عبارت بهتر تفریحی بورژوایی) شده است.
در این نوشتار، قصد بر آن نیست که از بدیهیاتی سخن رانده شود که یادآوری و تذکرشان تنها آب در هاون کوبیدنیست که در این قحط دلسوز و مسئول (به معنای واقعی آن) تنها مایهی پریشانی اعصاب است؛ بلکه قصد بر آن است تا از معضلی گفته شود که در هیاهوی مشکلات آدم های “پر اهمیت تر” از لحاظ جغرافیایی(!) گم و گور شده است. و تراژدی واقعی از آنجا رخ می نمایاند که بدانیم حتی این شرایط کجدار و مریز ذکر شده هم واقعیت جاری موسیقی کشور نیست .
در سالنی که -طبق معمول- استانداردهای حداقلی آکوستیکی در آن رعایت نشده بود، دلمان به چند بلندگویی خوش بود که در چند جای سالن حضور داشت. اما افسوس که همین اندک دلخوشی نیز جای خود را به یأس داد وقتی که مشخص شد تنها منابعی که صدا از آنها پخش می شود دو آمپلی فایر دوتایی هستند که در دو طرف سن تعبیه شده اند! اتفاقی که باعث می شد باور حضور در یک کنسرت به طور “زنده” برای گوش سختتر و سختتر شود؛ آن هم در سالنی که با دور شدن از سن صدایی که به گوش می رسید کمتر و محوتر می شد (با وجود شمارهدار نبودن بلیطها و قیمت یکسان تمام آنها).
علاوه بر این مساله، نورپردازی افتضاح سالن که به موجب آن سن و جایگاه تماشاگران دارای نور تقریبا یکسانی بودند، همان نیمچه تمرکزی را هم که برای شنونده می ماند را می گرفت: تک تک حرکات مخاطبان حاضر در سالن (که طبیعتا آنها به دیده نزدیکترند تا سن) به چشم می آمد؛ از بادزدنهای حضار به علت تهویه ناکافی سالن تا حرکتها و رفت و آمدها. تنها راهی که برای تمرکز روی “موسیقی” -که گویی آخرین چیزی بود که در این برنامه اهمیت داشت- باقی میماند بستن چشمان و تنها گوش سپردن به آوای سازی بود که از آمپلی فایری در دوردست ها می آمد! که آن هم در میان همهمه، حرف زدن بلند بعضی شنوندگان و رفت و آمد و صحبتهای راهنماها تبدیل به تجربه ای عذاب آور شد.
یکی دیگر از شگفتیهای این کنسرت که کمابیش در تمام کنسرتهای انگشت شمار چند سال اخیر این شهر تکرار شده عدم تطابق تعداد بلیتهای فروخته شده با ظرفیت سالن بود. این مساله باعث شد که در ساعت نه شب (که طبق برنامه باید کنسرت شروع میشد) مسئولان برگزاری کنسرت تازه به تکاپوی پیدا کردن صندلیهای پلاستیکی و چپاندن آنها در فضاهای خالی سالن بیفتند. دردناک اینجاست که این مشکل نه برای ۴ – ۵ بلیت، بلکه برای حداقل ۲۵ – ۳۰ نفر پیش آمد که تنها این نتیجه را در ذهن تثبیت می کرد که این اتفاق نه از سر اشتباه بلکه آگاهانه و برای دست یافتن به اندکی پول بیشتر رخ داده است.
طنز تلخ قضیه آنجا بود که در مدت آنتراکت اعلام شده -به رسم صفهای شیر کوپنی و قبایل بدوی- هیچ کس جرات نداشت از روی صندلی خودش بلند شود تا مبادا همان جایی هم که به خیال خودش با زرنگی(!) به دست آورده بود از دست بدهد.
ای کاش اگر منفعت مادی تا این حد برای برگزارکنندگان کنسرت اهمیت داشت، این تمایل را به شیوهای کمتوهینآمیزتری بصورت غیرآشکار بروز می دادند (مثلا میتوانستند قیمت بلیتها را دو هزار تومان بیشتر کنند).
فارغ از این موضوعات صحبتهای استاد مرادی در ابتدای بخش دوم کنسرت هم در نوع خودش به یاد ماندنی بود. علی اکبر مرادی -که به گواه بروشور کنسرت از طرف مجله سانگ لاینز به عنوان یکی از پنجاه نوازنده برتر دنیا معرفی شده- مجبور شده بود از روی تکه کاغذی اسم چند کارخانهی ساختمانی و اسپانسر برنامه را به ردیف پشت سر هم بخواند و از آن ها برای “خریدن بخشی از بلیت کنسرت” تشکر کند و شخصا به خانوادههای هنردوست تذکر دهد که کنسرتی این چنینی جای بچههای خردسال نیست!
در این رابطه ممکن است چند سوال پیش بیاید: آیا واقعا کنسرتی در این سطح و با اینگونه موسیقی اجرا شده جای حاتمبخشی فلان کارخانه به کارمندانش است؟ نتیجهی چنین مسالهای هم مشخص است: افرادی که به صرف “کنسرت بودن” و “مجانی” بودن این برنامه وارد سالن می شوند و حوصله شنیدن دو ساعت و نیم تکنوازی تنبور را ندارند، به ناچار به صحبت کردن و رفت و آمد و چیپسخوردن وسط برنامه روی میآورند و کاملا محقاند اگر تفاوت چنین برنامهای را با سیرک و یا شهربازی درک نکنند.
اما گذشته از این موارد، باید اعتراف کرد که بخش عمدهی مشکلات به خود مخاطبان چنین کنسرتهایی باز میگردد؛ اما این مساله به این معنا نیست که این قشر مقصر اصلی است.
مشکل از آنجا ریشه میگیرد که مخاطبان چنین کنسرتهایی در شهرهای غیر از تهران (قصد ایجاد فاصله با استفاده از واژه مرسوم و تحقیر آمیز “شهرستان” را ندارم) نه حق خود را می دانند و نه می دانند که برای چه چیزی به چنین برنامهای می آیند. شاید اگر در کنار کنسرت علی اکبر مرادی، یک کنسرت موسیقی پاپ هم برگزار می شد، آنهایی که چیپس و پفک به دست و بچه به بغل در آن دو ساعت انتظار تفریحی سطحی و سبک را داشتند، میتوانستند نیازهای خود را برطرف کنند. شاید اگر در سال به جای یک کنسرت این چنینی (البته در مورد شهری مانند کرمانشاه این اتفاق هر چند سال یک بار است!) چند کنسرت برگزار میشد و احساس “رقابت” بیشتری برای برگزارکنندگان به وجود میآمد، آنها مجبور میشدند به جای استفاده از صندلی های پلاستیکی و سالنی غیر استاندارد، کمی به خودشان بیایند، از طرف دیگر به این ترتیب فرهنگ کنسرت رفتن و فرهنگ شنیداری مردم دیاری که به گواه گزنفون “مهد موسیقی دنیاست” هم بالاتر می رفت.
شاید در این ماجراها، کمترین تقصیر را خود علی اکبر مرادی و علی اکبر مرادیها برگردن داشته باشند. این نوازندهی بزرگ و قابل احترام در تالار محقر شهید بهشتی همانهایی را اجرا می کند که در سالن والت دیزنی ِ فرانک گری. اما از چنین هنرمندانی انتظار میرود که کمی بیشتر به فکر کیفیت اجرایی برنامههای خودشان باشند.
البته نباید ناشکر بود؛ باید دست برگزارکنندگان را بوسید که بعضی شارلاتان گریهایی که با سواستفاده از ناآگاهی مردم قبلتر انجام شده بود را تکرار نکردند. دوستداران موسیقی در کرمانشاه از یاد نبرده اند که آخرین چهرههای نسبتا شناخته شدهای که توانستند در این شهر موسیقی اجرا کنند، سینا سرلک و هادی منتظری بودند که در بهار ۸۷ آمدند و با گروهی به مینیمالترین(!) شکل ممکن (آواز، یک کمانچه و یک تنبک)، رپرتوار “غوغای عشقبازان” محمدرضا شجریان و گروه آوا را بیکموکاست (حتی در ساز و آوازها!) و با کیفیتی نازل به خورد شنوندگان دادند.
نباید فراموش کرد که شرایطی که ذکرش آمد، تنها مختص به یک شهر خاص نیست بلکه تا آنجایی که به نظر می رسد در تمامی شهرهای غیر از تهران وضعیت همین است (البته اگر قرار باشد کنسرتی در شهرستان مورد نظر برگزار شود!). در حقیقت آنچه بازگو شد، تنها مشتی بود نمونهی خرواری که البته چندان هم خروار نیست!
بدیهیست که نگارنده ی این سطور بیشتر مایل بود در این نوشتار از اجرای بینقص علی اکبر مرادی قلم براند و از “موسیقی” بگوید، اما دریغ که عوامل حاشیهای و آزاردهنده کوچکترین رمقی برای پرداختن به آن چه که باید باقی نمیگذارد.
دیدگاهتان را بنویسید