زینب مرتضاییفر: ناگهان چقدر زود دیر میشود… همین چند هفته پیش بود که با هم مفصل صحبت کردیم، جمله آخرش این بود: «بیا هر چه میدانم بگویم. چه کنم، خیلی سخت است که بدانی و هیچ کس نپرسد» گفتم برای تولدتان میآیم با هم حرف بزنیم. گفت: «خیلی مانده زودتر بیا» و قرار شد بعد از ماه رمضان بروم تا استاد بزرگ موسیقی، مصطفی کمال پورتراب آنچه میداند و میخواهد را بگوید. اما نشد، خبر رفتنش شوکهام کرد.
کمتر از دو هفته دیگر مانده بود به این که قرارمان را هماهنگ کنیم اما او رفت، من ماندم و قراری که هماهنگ نشد تا بار دیگر به خودم یادآوری کنم خیلی زود دیر میشود و گاهی از دست دادن لحظهای میشود خداحافظی همیشگی ما با آدمهای اطرافمان. گفتوگوی زیر بخشی از صحبتهای من و استاد پورتراب است، گفتوگویی که قرار بود بعدا کاملش کنیم و نشد.
این روزها بیشتر چه میکنید و مشغول چه فعالیتهایی هستید؟
من یک آدم تنها هستم. هیچ کس را ندارم. تنها قوم و خویشم خواهر و دو برادرم هستند که ایران نیستند. یک برادرم کاناداست و دیگری اتریش. خواهرم هم در فرانسه زندگی میکند. همه در عرصه موسیقی موفق هستند اما از هم دوریم. این تنهایی موجب شده مدام در حال خواندن و نوشتن باشم.
تنهایی سخت نیست؟
سخت که هست… اما برای آدمی که از ۱۷ سالگی روی پای خودش ایستاده باشد، قابل تحمل است. از سال سوم متوسطه آن زمانها مسئولیت مادر، خواهر و برادرهایم با من بود. پدرم یک روز رفت و دیگر برنگشت، گم شد و من شدم مسئول خانوادهام. خواهرم را از دو سالگی من بزرگ کردهام و البته الان افتخار میکنم به این که یک استاد موفق در فرانسه است.
چرا شما از ایران نرفتید؟
چون عاشق ایران هستم. عشق به ایران، عشق به خاک وطن نیست. عشق به آدمهایی است که در آن زندگی میکنند. باید ماند و کمک کرد این آدمها قد بکشند و بتوانند مایه افتخار کشور شوند. همیشه آرزویم بوده که بتوانم به مردمم خدمت کنم و خوشحالم که توانستم یک عمر چنین کاری را انجام دهم.
گفتید بیشتر میخوانید و مینویسید. این روزها هم کتابی مینویسید؟
در حال نگارش کتاب «فواصل موسیقی ایرانی روی سازهای تار و سهتار» هستم. تا به حال کسی این کار را انجام نداده است. چون فرد باید سواد ریاضیات قوی داشته باشد و علاوه بر آن موسیقی را بشناسد. من چندین سال تار زدم و ریاضی هم خوب میدانم. خلاصه که مشغول نوشتن هستم، خدا عالم است که تمام شود.
سال گذشته ارکستر سازهای ایرانی مدتی فعالیت کرد و تعطیل شد. شما از موافقان وجود این ارکستر بودید. کمی درباره این موضوع توضیح دهید.
من تمرینهای این ارکستر را هم میدیدم. آقای اسماعیل تهرانی رهبر این ارکستر خیلی باسواد است و میداند چه کند. حیف که ادامه پیدا نکرد. سازهای ارکستر همه ایرانی بودند و این اتفاق خیلی مهمی بود. این سازها در کنار هم خیلی بیشتر از سازهای ارکستر ملی همخوانی داشتند. در ارکستر ملی سازها اغلب غربی هستند و رنگ صوتی اش رنگ موسیقی ایرانی نیست. رنگ صوتی شان مثل قیافه ایرانی هاست که به هم نزدیک است. خصوصیات و ویژگیهای ایرانی دارند.
برخی صاحبنظران میگویند ساز ایرانی کوک خالی میکند و در ارکستر به مشکل میخورد.
دنیا دارد پیش میرود، باید ترتیبی بدهیم کوک ساز ایرانی زود در نرود. سنتور همان پیانوست اما طوری تنظیم شده که یک سال کوک نگه میدارد.
شما به موسیقیهای پاپ و رپ و … هم خیلی انتقاد دارید. چرا؟
من در فرانسه و ایران تحصیل کردم، سنم هم از همه بالاتر است و شهریور امسال ۹۲ را هم تمام میکنم. تا آدم غذای خوب نخورده باشد، غذای بد را نمیفهمد. در موسیقی با کلام با دو بخش مواجهایم یکی کلامی که خواننده میخواند و یکی موسیقی. جوانها اغلب تحت تاثیر کلام هستند و اگر موسیقی چینی را برداری و شعر رپ بگذاری رویش هم تاثیر میگیرند. از بحث محتوا هم که بگذریم وزن شعر و کلام خراب میشود. اگر وزن به هم بخورد دیگر خراب میشود کلمه مفهومش را از دست میدهد. در سرود ملی مان هم همین مشکل را داریم. من در جوانی پیش عبدالحسین نوشین بهترین استاد تئاتر ایران فن بیان خواندم و دقیق حواسم هست این کارها با کلام چه میکند. دوست دارم بتوانم تمام این موضوعات را بنویسم و به نسلهای بعد ارائه کنم.
فکر کنم شما اصلا استراحت نمیکنید و مدام مشغول کار هستید.
تمام زندگیام مطالعه بوده است. حالا هم همین طور است، زمان کوتاهی چیزی میخورم و روزی چهار ساعت ورزش میکنم. البته جوان ۱۴ ساله نیستم اگر ورزش نکنم بدنم خشک میشود.
پس چرا صدایتان اینقدر جوان است؟
چون با عشق حرف میزنم. همیشه میگویم بشتابید تا قبل از این که بروم زیر خاک، از دانستههایم استفاده کنید. تمام عمر من یک مشت اطلاعات است که حیف است برود زیر خاک. البته شاگردهایی دارم میآیند راهنمایی شان میکنم پول هم نمیگیرم. اصلا بیا صحبتمان را همین جا تمام کنیم تا یک روز بیایی و هر چه میدانم بگویم. گوش شنوایی نیست. شاید شما نوشتی و گوش شنوا هم پیدا شد….
استاد قصد داشتم برای تولدتان خدمت برسم.
خیلی مانده تا تولدم.
پس بعد از ماه رمضان مزاحمتان میشوم.
حتما بیا. نمیدانم تا تولدم چه پیش میآید…
شما پر از زندگی هستید. برایم عجیب است این جمله را از شما بشنوم.
درباره کتابم گفتم خدا عالم است که تمام شود…. درباره پایان همه چیز باید همین را گفت. ما نمیدانیم کی تمام میشود…
دیدگاهتان را بنویسید