×
×

همدلی، همزیستی و همفکری از شاخص های اصلی راک است

  • کد نوشته: 78030
  • 11 خرداد 1394
  • ۵ دیدگاه
  • hot-topic-logo«فرشاد رمضانی» هنرمندی است که سابقه ی زیادی در موسیقی راک ایران دارد و با تمام موانعی که در راه رسیدن به هدفش با آن مواجه شده، همچنان با قدرت به راهش ادامه می دهد. تا قبل از رویارویی با دو آلبومش که به طور همزمان در خرداد سال ۹۳ منتشر شد، با وی آشنایی نداشتم و برایم عجیب می نمود که چنین فردی در موسیقی ما وجود دارد و کمتر کسی او را می شناسد، در ادامه گپ و گفت من با فرشاد رمضانی را خواهید خواند، گفتگویی که بسیار بیش از این کلمات مکتوب شده جذابیت و گرمی داشت!
    +ما ایرانی ها انگار به غیر از خیانت به همدیگر هیچ دغدغه ی دیگری نداریم
    +دو آلبوم جدیدم بایستی به یک نتیجه ای برسند، روی استیج بروم و آن انرژی را که در من رسوب کرده پاک کنم، آن انرژی باید Share شود و بعد بتوانم به آلبوم بعدی فکر کنم

    همدلی، همزیستی و همفکری از شاخص های اصلی راک است
  • فرشاد رمضانی

    فرشاد رمضانی

    موسیقی ایرانیان – علی اسفندیار: «فرشاد رمضانی» هنرمندی است که سابقه ی زیادی در موسیقی راک ممکلت دارد و با تمام موانعی که در راه رسیدن به هدفش با آن مواجه شده همچنان با قدرت به راهش ادامه می دهد. تا قبل از رویارویی با دو آلبومش که به طور همزمان در خرداد سال ۹۳ منتشر شد، با وی آشنایی نداشتم و برایم عجیب می نمود که چنین فردی در موسیقی ما وجود دارد و کمتر کسی او را می شناسد. ایشان متولد ۵ مهر ۱۳۴۵، دارای مدرک کارگردانی و بازیگری تئاتر و گرافیک، سرپرست، نوازنده ی گیتاربیس و خواننده گروه «دگردیس» که ما حصل فعالیت های این گروه موسیقی، دو آلبوم «شیدایی درون ۱ و ۲» است که بعد از ۱۲ سال از آغاز تولید این دو اثر موسیقایی، سرانجام در سال ۹۳ منتشر شد. در ادامه گفتگوی من با فرشاد رمضانی را خواهید خواند. گفتگویی که بسیار بیش از این کلمات مکتوب شده جذابیت و گرمی داشت.

    * از ابتدا شروع میکنم. ولی قبل از همه ی این ها یک سوال. با توجه به تحصیلاتتان ، سابقه ی کارگردانی و بازیگری تئاتر به صورت حرفه ای داشتید؟

    نه، ولی اجراهایی بوده که عکاسی تئاترش را انجام داده ام و آخرین همکاری که با تئاتر داشتم اجرای اتللوی حمید مظفری بود که طراحی صدای آن به عهده ی من بود و به مدت ۳۰ شب در تالار ایرانشهر اجرا داشتیم و متعاقبش هم دو تا اجرا در جشنواره ی فجر همان سال داشتیم.

    * پس تجربه ی بازیگری تئاتر ندارید؟

    نه هیچ وقت روی صحنه ی تئاتر تجربه ی حرفه ای نداشتم  ولی خب ۱۱ سریال تلویزیونی  و ۶ فیلم سینمایی داشتم.

    * می توانید چند کار مثال بزنید؟

    خانه ی شماره ی ۱۲ +۱ ، سریال مردان آنجلس، رنجر، ستاره ی سهیل، سریال چهل سرباز ، سریال پروانه ها می نویسند، ایستگاه آخر و …

    * چه شد که سراغ موسیقی رفتید ؟ از چه زمانی با موسیقی آشنا شدید؟

    از قبل از انقلاب، سال پنجم دبستان بودم که به موسیقی علاقه مند شدم.

    * با چه سازی؟

    با ساز ملودیکا که یک ساز نیمه بادی نیمه کلاویه ای هست شروع کردم. ظاهرش دارای کلاویه های سفید و سیاهِ پیانو در ابعاد بزرگ و کوچک و سیستم صدادهی اش از طریق دمیدن هست. خب خودم که دائم رادیو گوش می کردم مخصوصا رادیو تهران را که آن دوره موزیک های بهتری می گذاشت. به این شکل و به مرور به موسیقی گرایش پیدا کردم  و از همان روزهای اول یک رویای شیرین بچگی داشتم و آن هم این بود که در دنیای موسیقی یک سوپراستار باشم که نهایتا سال سوم راهنمایی با خوراک موسیقی ای که به من رسید در حقیقت استایل  و Taste خودم را پیدا کردم و متوجه شدم که چه نوع موسیقی را  بیشتر می پسندم و ذهن و روحم چه خوراکی  در موسیقی نیاز دارد تا از آن لذت ببرد و غنی شود.اولین نوار کاست های موسیقی که از پول تُو جیبی خودم خریدم آلبوم Inside  الوی، آلبوم medell پینک فلوید و آلبوم Riccochetاز گروه Tangerine Dream بود.

    * آن رویای بچگی را که دوست داشتید در عرصه ی موسیقی سوپراستار شوید هنوز در سر دارید؟

    بله.

    * بعد از انقلاب روند یادگیری موسیقی شما به کجا کشیده شد؟

    آن زمان یک معلم هنر داشتیم، خانمی بود که اسم اش در خاطرم نیست، به خاطر توانایی و استعدادی که با ساز ملودیکا نشان دادم تشخیص داد که من در موسیقی استعداد دارم و گفت که چرا  کلاس موسیقی  نمی روم و من هم گفتم که باید شرایطش باشد. پدر و مادرم هم آرزو داشتند که گوشی پزشکی را روی  گردنم ببینند ، یا دفتر دستک ِ مهندسی را  دست پسرشان ببینند اما بالاخره به هر ترفندی بود من چند جلسه  پیش دوست ِ این خانم که مدرس پیانو بود رفتم. کلاس های  فوق العاده ی مدرسه را می پیچیدم و می رفتم آن جا که بالاخره مچم را گرفتند (با خنده) و بعد از آن  چون نزدیک انقلاب شده بودیم و تمرکز و حواسم پرت شده بود، به کلی رفتن به آن کلاس ها متوقف شد. ولی همچنان با ملودیکای خودم تمرین می کردم. آن درس هایی را که گرفته بودم ، چون پیانو نداشتم، روی کلاویه های ملودیکا تمرین می کردم. بعد از انقلاب تقریبا تا سال ۶۰ بود، موسیقی بیشتری شنیده بودم و احساس کردم که دلم میخواهد نوازنده دارمز بشوم و خب آن زمان هم به شدت با این ادوات موسیقی مخصوصا این سبک ها و این سازها مخالفت می شد. دیگر با یک مصیبت و  پلیس بازی من توانستم درامز یکی از دوستای قدیمی ام که داشت در انباری اش خاک می خورد و می پوسید  به امانت بگیرم. به خاطر حجم صدای زیادی که درامز داشت در ساعاتی  که پدرم  به سر کار می رفت و خانه  نبود چند ساعتی تمرین می کردم.

    * مادرتان چیزی به شما نمی گفت ؟

    نه مادر بیشتر نگران بود که در اتاق تکی پشت بام که نه کولر داشت  نه پنکه و من را می دید که بعد از چند ساعت تمرین، شرشر عرق ریزان می آمدم، سلامتی ام  لطمه نبیند. تقریبا چهار سال درامز زدم و به یه جایی رسیدم که چون نُتیست نبودم و گوشی کار می کردم احساس کردم به یه جایی رسیده ام که دائم دارم با سربه دیوار می کوبم  و دیوار حتی ترک هم برنمیدارد فقط من سردرد می گیرم.

    * پس تمرین با درامز را بی ثمر می دیدید؟

    بی ثمر نه. احساس کردم متوقف شده ام. چیز دیگری مورد نیازم بود تا با آن بتوانم با آن ادامه ی مسیر دهم. خیلی با خودم کلنجار رفتم و سرانجام به این نتیجه رسیدم که باید تئوری موسیقی یاد بگیرم .باید نت خوانی بدانم. باید سواد موسیقی داشته باشم.

    * چند سالتان بود که این تصمیم را گرفتید؟

    دقیقا سال ۶۴ بود. یعنی بیست سالم بود. و آن زمان بود که تصمیم گرفتم سراغ سازی بروم که هم هارمونیک باشد و هم درارتباط مستقیم با درامز تا بعد از اینکه آنچه را که از آن ساز  نیاز داشتم  فرا گرفتم دوباره بتوانم روی درامز سوییچ کنم. بعد هم با هزار بدبختی توانستم یک گیتار بیس  تهیه کنم، چون اصلا گیتاربیس پیدا نمی شد.

    * چرا گیتار بیس؟ چرا گیتار الکتریک را انتخاب نکردید؟

    به خاطر اینکه می خواستم در ارتباط مستقیم با درام باشد تا از درام دور نشوم و باز در آینده روی ساز درامز سوییچ کنم. گیتار بیس تنها سازیست که پل ارتباطی بین درامز و بقیه ارکستر است. که در حقیقت کیک(ضرب) را از سازهای کوبه ای میگیرد، هارمونایزش می کند و به بقیه ارکستر تحویل می دهد. زمانی که گیتاربیس در دست گرفتم و اولین و دومین تراک ها را با بیس نواختم، احساس کردم که نیمه ی گشمده ام را پیدا کردم و این چنین شد که گیتار بیس ساز تخصصی من شد.

    * اساتید گیتاربیس شما چه کسانی بودند؟ یا اینکه به صورت تجربی یاد گرفتید؟

    من خودم یاد گرفتم. البته دو جلسه نزد استاد بهمن نصری رفتم که بنا به دلایلی متوقف شد. بعد تصمیم گرفتم که خودم یاد بگیرم. Show های ویدئویی که دستم می رسید را دائم pause ، play  می کردم ، ذره به ذره ، فِرم به فرم گوش می کردم، و چون تئوری موسیقی را فرا گرفته بودم، آن چیزی را که می شنیدم می توانستم روی کاغذ پیاده کنم. در آن زمان من و کیوان کیارس با اختلاف دو سه ماه ساز را شروع کردیم، من گیتار بیس و او گیتار الکتریک. و کارهایی کاور می کردیم. در طول این مدت دنبال یک نوازنده درامز بودیم. دوستانی بودند که با هم ساز زدیم ولی احساس کردیم که به دلایل حرفه ای  و یا  از لحاظ اخلاق  و منش با هم چفت نیستیم.

    * می خواستید یک Band تشکیل دهید؟

    بله. تا اینکه یکی از شاگردهای کیوان یک نوازنده ی درامز به نام پیمان یوسف زاده پیدا کرد. خب ما هم گفتیم برویم ببینیم چه کسی ست. به خانه ی پیمان رفتیم و با هم چندتا کار زدیم و آنجا بود که دیدیم نوازنده ی درامز مان را پیدا کردیم.پیمان هم نوازنده ی بسیار توانمندی بود و هم شخصیت بسیار انسان و دوست داشتنی داشت. همیشه برای شخص من شخصیت طرف مقابل پارامتر اول بود و بعد تکنیک و مهارت. با همدیگر شروع به کار کردیم و یکی از اولین گروه های زیر زمینی بعد از انقلاب  بودیم که خب به موازات ما با اختلاف زمانی کمی فرشید اعرابی و آرش میتویی شروع به فعالیت کردند.

    * محصولات هنری این گروه های زیر زمینی هیچ وقت به گوش ما نرسید

    الان همه اش در کهکشان ها معلق است. اصلا سیستمی نبود که کارهایمان را ریکورد کنیم. نه کامپیوتری بود که حداقل روی کامپیوتر ریکورد کنیم. سیستم ها فقط آنالوگ بود که اولا گیر نمی آمد و اگر هم پیدا می شد آن قدر گران بود که توانایی خریدش را نداشتیم. بعد از اینکه جنگ ایران و عراق تمام شد فضا کمی باز تر شد. در حقیقت اولین ارکستر پاپ بعد از انقلاب به نام ارکستر پاپ رودکی بود که ما نوازنده اش بودیم. من، کیوان و پیمان بودیم و همچنین نوازنده های بادی، نوازنده کیبورد، و خوانندگی مهرداد کاظمی. اولین کنسرت مان در زمستان سال ۶۹ بود که به صورت رسمی و حرفه ای روی استیج رفتیم. یعنی اجرا در سالن همایش های صدا و سیما. بلافاصله بعد از آن عید سال ۷۰ ما یک تور ۱۰ روزه در جزیره ی کیش داشتیم.

    فرشاد رمضانی

    فرشاد رمضانی

    * خب کمی بحث را پیش می بریم. آشنایی تان با خانواده ی یغمایی ، مخصوصا کاوه یغمایی از کجا شروع شد؟

    کاوه و کامیل یک بار سر یکی از تمرینات ما آمدند و نشستند. زمانی که داشتیم می نواختیم متوجه حضورشان نبودیم ولی موقع استراحت که چراغ ها روشن شد دیدیم که بچه ها می گویند کاوه یغمایی اینجاست. یک سری کنسرت های خصوصی که ما و فرشید اعرابی و یا آرش میتوئی برگزار می کردیم و یا ما  سر اجرای آنها می رفتیم و یا آنها برای اجراهای ما می آمدند و همینطور بین ما می چرخید. ولی آشنایی جدی و صمیمانه من و کاوه اواخر سال ۸۰ شروع شد که من استودیو حنانه را داشتم، با من تماس گرفت و پیشنهاد همکاری داد برای کنسرتی که در سالن شهید کشوری داشت. به استودیوی خودم دعوتش کردم و  ایشان هم آمد و استودیو را دید و از همان برخورد اول یک طوری محبت مان به دل هم نشست و احساس کردیم که خیلی نزدیکی فکری و روحی با یکدیگر داریم. سال ۸۱ روی استیج سالن شهید کشوری رفتیم که آن شب نزدیک به ۴۵۰۰ نفر تماشاچی داشتیم و کنسرت خیلی موفقی بود. من کاوه را که خیلی دوست داشتم و دارم ، علاوه بر این دیدم که جنس موسیقی اش به جنس موسیقی که من می پسندم بسیار نزدیک است. از دو سال قبل تر شروع کرده بودم به فراهم کردن مقدمات و پیش تولید یک آلبوم راک با کلام فارسی.

    * قصد داشتید گروه دگردیس را همان موقع  تشکل بدهید یا فقط می خواستید یک آلبوم با نام خودتان منتشر کنید؟

    نه ، نه، من همیشه در فکر Band بودم، چون در ذات موسیقی راک هست.

    * الان معضلی که ما در موسیقی راک داریم مخصوصا کسانی که ادعای راک دارند و به سمت موسیقی راک در حرکت هستند،این است که به صورت بند نیستند. کارهاشان یک جور گلچینی از انواع کارها و آدم های متفاوت است. مثلا یکی برای خودش کیبورد میزند و تنظیم می کند و گیتارش را هم یکی دیگر آن طرف دنیا میزند و یک سری کارها را کسی دیگر تنظیم میکند و این ها داخل یک آلبوم می روند. در اکثرکارها هم چنین روندی را شاهدیم. ولی این شاخصه ی راک، شخصیت راک از همین «Band  » بند ها می آید.

    بله ، همین همدلی، همزیستی و همفکری از شاخص های اصلی راک است. همین نکته ای که شما گفتید دلیل محکمی است بر عدم راک بودن یک اثر. چون راک کاری هست که در حقیقت بایستی بین تمام اعضای یک گروه شکل بگیرد. از وقتی که چوب درام به صدا درمی آید، همه اعضای گروه باید یک تن واحد  بشوند و آنقدر این کارها را بزنند و بزنند تا کار چفت و بست خودش را پیدا کند ، کار قوام بیاید و پخته شود و تبدیل به یک تراک موسیقی راک  گردد که ماحصل تلاش تمام اعضای گروه است و فرمول و نسخه ی مشخصی هم نمی تواند داشته باشد. مثلا من بگویم خب حالا آلبوم امسالم ، دو تا بندری باید داشته باشد، یک عدد لاتین باید داشته باشد، دو تا اسلو داشته باشد، یک عدد تریپ لاو یا دیس لاو داشته باشد. این اواخرهم که دغدغه ی ما ایرانی ها خیانت شده است. سینماهایمان را که می بینی دوتا زن هستند و پای یک مرد وسط است و یا دو تا مرد هستند و یک زن بین شان. کلام موسیقی هایمان شده این که مثلا “چرا رفتی تو رو با اون دیدم” و بد و بیراه گفتن و داستان، داستان یک خیانت است. یعنی ما ایرانی ها انگار به غیر از خیانت به همدیگر هیچ دغدغه ی دیگری نداریم.

    * گفتید که می خواستید یک Band تشکیل دهید. چرا نام “دگردیس” را انتخاب کردید؟

    همانطور که می دانی یکی از رشته های تحصیلی ام، رشته ی گرافیک بود و در گرافیست ها دیوانه ی کارهای موریس اشر بودم. موریس اشر یک سری تابلو دارد به نام دگردیسی. از طریق این تابلوها  با واژه و فلسفه ی دگردیسی َآشنا شدم. و هدف اصلی و غایی ام  در موسیقی این بود که بتوانم صدایی تولید کنم که تا به حالا تولید نشده بود. این تفاق هم مستلزم این بود که از درون دچار دگردیسی شوم و مراتبی را طی کنم که بعد بتوانم آن دگردیسی را در موسیقی ام نشان دهم. شما کرمی را می بینید که دور خودش پیله می تند و زمانی که  پروانه شد، میخواهد از پیله بیرون بیاید. قبل از آن یک کرم بوده و حالا رشد کرده ، دست و پا و بال درآورده و تغییر کرده و حالا می خواهد تحت فشار و درد آن پیله را پاره کند و رها شود. این دگردیسی  مستلزم این است که این درد را بچشد و این دوره را تحمل کند.

    * شما گروه دگردیس را تشکیل دادید. در آلبوم اول چیزی را ارائه دادید که در موسیقی ما خیلی کم شنیده شده بود و تقریبا کامل و بی عیب و نقص بود. در آلبوم دوم شما این وظیفه را برای خود قائل بودید که این دگردیسی را انجام دهید؟ یعنی این دگردیسی عمدی بود؟

    چون ناخودآگاهم با این قضیه درگیر بود و ناخودآگاهم به طور اتوماتیک بدون اینکه من خبر داشته باشم خودش داشت کارش را انجام می داد. دقیقا مثل دگردیسی نوزاد قورباغه، از وقتی به دنیا آمده در آب بوده و اکسیژنش را از آب به دست می آورده ولی وقتی به بلوغ نزدیک می شود می بیند که این آب خفه اش می کند. دست وپایش طوری تغییر کرده که دیگر نمی تواند به راحتی درون آب شنا کند. دقیقا چنین اتفاقی در ناخودآگاه من هم اتفاق افتاد و بخشی اش در خودآگاه هم رُخ داد که من سعی می کردم این لحظات را شکار کنم و در کاری که می خواهم انجام دهم  استفاده کنم.

    * قبل از اینکه با کاوه آشنا شوید یعنی از سال ۷۹ آغاز به انتخاب و گزینش اشعار کردید که این سه شعر، هر سه از فروغ فرخزاد است و نشان می دهد علاقه ی قلبی به کارهای فروغ دارید. هیچ وقت شده بود که جز فروغ به اشعار شاعران دیگر مثل اخوان ، شاملو ، نیما و … فکر کنید.

    نه . چون آن زمان به لحاظ حسی و عاطفی در دوره ای بودم که شعر فروغ با من حرف می زد. با شعرهایش زندگی می کردم، می خوابیدم ، بیدار می شدم. در حقیقت در آنها غرق شده بودم و واقعا لذت می بردم. نه اینکه بخواهم چیزهای دیگر را پس بزنم ولی گرایشی برای تمرکز روی اشعار شخص دیگر احساس نمی کردم که بخواهم روی آن تمرکز کنم. تا اینکه در آلبوم شیدایی درون ۲ پای سهراب باز شد، یغما جلو آمد، خانم مشتاقی نیا و آقای بهمن دار مطرح شدند و آن زمان فهمیدم که می توانم با آنها نیز ارتباط برقرار کنم.

    * گزینش اشعار و ترانه ها بر اساس ملودی خوریِ کارها بود یا بر اساس مضمون؟

    کاملا بر اساس مضمون اشعار را انتخاب کردم و در اختیار آهنگسازان قرار دادم و تفکر و نگرش خودم را برایشان ترسیم کردم  و چون آنها از لحاظ فکری و عاطفی به من نزدیکی داشتند، توانستند ارتباط برقرارکنند. این طور بگویم که خیلی سریع و خیلی هوشیارانه بدون هیچ درگیری بلافاصله فهمیدند که من چه می خواهم و کارها را ساختند، هم کاوه (یغمایی) و هم بصیر (فقیه نصیری).

    * فکر می کنم این سه تراکی که کاوه یغمایی در آلبوم شیدایی درون ۱ ساخته ، از تمام کارهای خودش هم بهتر باشد. شاید تنها تراک «نسل سوخته» با این سه کار برابری کند.احساس می کنم یک چیز «بیشتری» به غیر از خود ِ کاوه یغمایی هم چاشنی کار شده است. انگار روح خودتان در کارها تزریق شده. چطور این حس  را به کاوه منتقل کردید؟

    هر تراکی که می خواستیم استارت بزنیم من پیش کاوه می رفتم ، از صبح تا عصر بیست تا تراک مختلفی که انتخاب کرده بودم را با هم گوش می کردیم. می خواستم به او فضای فکری بدهم تا سلیقه ی من را متوجه شود و جای صدا و حس من را در اشعار پیدا کند. شعر را برایش می خواندم و با یکدیگر راجع به شعر حرف می زدیم و شعر را برای هم معنی می      کردیم. مثلا شاه بیت شعر را در می آوردیم که کجا کُرس یا ترجیع بندش باشد . وقتی احساس می کردم که اطلاعاتی که مورد نیاز هست را به او دادم می گفتم “کاوه من رفتم ماکت که آماده شد زنگ بزن بگو بیام بشنوم”. وقتی هم که ماکت آماده می شد می رفتم و کار را می شنیدم.او اصرار داشت سر ِ ریکورد های گیتار حضور داشته باشم و حضور هم داشتم ولی حضورم طوری نبود که مثلا بگویم کاوه فلان کار را انجام بده یا نده. به خودم اجازه نمی دادم کلامی صحبت کنم. دلم می خواست دستش کاملا باز باشد و آنچه که در توانش هست را به پای کار بگذارد و واقعا از او ممنونم. به هیچ وجه امساک نکرد و واقعا بهترین کارها را برای من اجرا کرد.

    فرشاد رمضانی

    فرشاد رمضانی

    * چرا تنها سه تا تراک؟

    من پنج تا شعر به کاوه دادم ولی چون از ایران رفت کارها متوقف شد. و چون کارها پراگرسیو و طولانی هستند به همین علت مدت سه تراک ۲۰ دقیقه شده است.. آن دو  شعر دیگر، شعرهای “اسیر” و  “پوچ” فروغ بود.

    * کارها را یک به یک کامل می کردید و بعد به سراغ آهنگ بعدی می رفتید؟

    بله دقیقا ورژن آخر هر کاری که تمام می شد سراغ تراک بعدی می رفتیم.

    * وُکال ها را نیز همان موقع ضبط کردید؟

    نه. مثلا سر تراک «آفتاب می شود» دقیقا اولین تراکی بود که ساخته شد و آخرین کاری بود که من خواندمش یعنی ۸ سال بعد. و من سالها این کارها را  خواندم و خواندم و خواندم اما راضی ام نمی کرد و با خودم می گفتم هنوز جنس کار درنیامده است. و این اتفاق برای کل تراک ها افتاد و من هر کدام از تراک ها را حداقل ۲۰ تا ۳۰ بار ریکورد کردم. چیزهایی را که احساس می کردم بخش هایی از آن خوب شده را ضبط می کردم.

    * یعنی تقریبا  شما آلبوم را ۳۰ بار خواندید؟

    خیلی بیشتر، این ۳۰ بار فقط چیزهایی بود که ریکورد شد. هر روز بلا استثنا روزی ۷-۸ ساعت در استودیو تمرین می کردم. بارها وبارها کارها را می خواندم و ضبط می کردم و می شنیدم و به شدت خودم را تحت نظر و انتقاد شدید می گرفتم و همیشه این نکته را به خودم یادآوری می کردم که اولین لحظه ای که صدایت شنونده را یاد خواننده ی دیگری بیندازد بایستی بلافاصله پا پس بکشی.

    * و در واقع هم همینطور شد و شنونده با شنیدن وُکال شما یاد هیچ خواننده ی داخلی نمی افتد. صدای شما در مواقعی کاملا لطیف و مخملی می شود مثل تراک “بانوی برفی” و یک جا مثل “گذران” خیلی خشن. این به نظرم خیلی جالب و لذت بخش است و اتفاق جدیدیست.

    این اتفاق در سایه ی کاور هایی بود که من می کردم چون تا مدت ها استاد وکال نداشتم. البته مدت چند ماهه ای  شاگرد آقای محمدرضا صادقی و خانم هاسمیک کاراپتیان بودم. منتها زمانی بود که احساس کردم که به وکالیز و رزونانس نیاز دارم. به این نیاز دارم که دیافراگمم تقویت شود.

    * این دو عزیز به شما چه می دادند؟ چه کمکی می کردند؟ به استایل راک خواندن شما کمک می کردند؟

    نه این ها خواننده های بسیار قدرتمند کلاسیک هستند. من از آنها تکنیک های آوازی کلاسیک را فرا گرفتم.

    که به دردتان هم خورد.

    صد در صد. شما هر سبکی که بخواهید بخوانید، پاپ، سنتی، رپ، راک، جز و… باید تکنیک های آوازی را فرابگیرید. دستگاه صوتی بدن انسان یک دستگاه ثابت و مشخص است که با تعالیم و تمرین ها و تکنیک هایی که در موسیقی کلاسیک هست می تواند به اوج قدرت خودش برسد. حالا شما اگر ژانرت راک باشد، این تعالیم را با تکنیک های سبک خاص خودت ادغام می کنی. در حقیقت این آموزش ها پایه ی آواز است. اینکه من بدانم چطور از دیافراگمم استفاده کنم. چه نوع تحریرها و ویبراسیون هایی در موسیقی آوازی وجود دارد. “صدای سر” چیست؟ “صدای ماسک” چیست؟ “صدای سینه” چیست؟ چطور  می توانم به فواصل و نُت هایی که در گستره ی صوتی صدای من وجود ندارد، با تکنیکی خاص دست پیدا کنم.این ها همگی تکنیک است و این تکنیک ها در موسیقی کلاسیک با قدرت اجرا می شود مثلا مرحوم پاواراتی، هنگام استفاده از تکنیک به خودش فشار نمی آورد و نُتی را می خواند که اصلا جای صدای او نبود.

    * سبک شیدایی درون ۱ دقیقا چیست؟ هارد راک یا پراگرسیو راک؟

    در حقیقت پراگرسیو راکی  که از صداهای هارد راک درونش استفاده شده است. ولی استایل مشخصه ی  کار پراگرسیو راک هست آن هم به دلیل ویژگی ای که در ذات پراگرسیو هست که کار دائم درون خودش می چرخد ، تغییر میکند، تند تر می شود. در حقیقت ویژگی خاص پراگرسیو، مُدلاسیون های هارمونیک و واریاسیون های ریتمیک متعدد.

    * من احساس می کنم که هارد راک و پراگرسیو راک ، منظورم حجم زیاد ِصدای گیتار الکتریک به موسیقی و استایل شما بیشتر می آید.

    خیلی ها این را به من گفتند. ولی مسئله ای که وجود دارد این است که آن تنها یک بُعد از شخصیت من را نشان می دهد. شامل بخشی از عواطف من می شود. من متولد ماه مهرم. کفه های ترازو نباید به هم بخورند. اگر آن خشونت ، آن فریاد ها و آن اعتراض ها را در شیدایی درون ۱انجام دادم، باید بتوانم بغضم را هم نشان بدهم. مهربان بودنم را هم نشان بدهم. در «بعدها» با صدای دیستورت فریاد میزنم که «عاشقم» و در آن روزها میگویم که «و عشق در کلامی شرم آگین خویشتن را بازگو می کرد». جنبه های مختلفی هست که در مفاهیم گسترده مثل مقوله ی عشق مطرح هست، جنبه های عاطفی و احساسی هست که در هر لحظه اش میتواند اتفاق بیفتد.

    * با همه ی این تفاسیر شنونده به آلبوم شیدایی درون ۱ گوش می دهد.آن خشونت ، آن دلخوری را فریاد می کنید و بعد از دگردیسی که تنظیم و گیتار لیدش را مسعود همایونی زده، ناگهان میرویم سراغ آلبوم بعدی و تراک اولش بانوی برفی و شنونده متعجب می شود! از آن همه خشونت میرسیم به این همه لطافت. دوست داشتید که دو آلبوم با فاصله ای مثلا دو تا سه ساله منتشر می شد تا مخاطب قاتی نکند و راحت تر این تغییر را بپذیرد؟

    نه. چون در دل این کار چند  دوره ی تاریخی از احساسات و عواطف من نهفته است.از انتخاب اشعار می توان فهمید. چیدمان تراک ها را در آلبوم شیدایی درون۱ خودم با توجه به مفهوم انجام داده بودم. و دقیقا این اتفاق در آلبوم دوم هم افتاد منتها اتفاق شیرین تری که افتاد این بود که بصیر خودش چیدمان تراک ها را انجام داد. یعنی بر اساس سیرتحول عاطفی که داشتیم این کار را انجام داد. خب چون آن دوران دائم با هم دیگر زندگی می کردیم، با هم ساز می زدیم و خانه ی همدیگر می رفتیم آن زمان بصیر خیلی جوان تر بود، ولی سریع جهش کرد و خیلی زود فهمید که من چه میخواهم. جنس صدا و عواطف من را پیدا کرد. تا آن زمان بصیر اصلا گرایشی به اشعار فروغ نداشت، واله و شیدای حمید مصدق و سهراب و … بود. که یک روز با بصیر صحبت کردم و پرسیدم تو اصلا کتاب فروغ  داری؟ گفت نه! گفتم خب بیا این کتاب و بعد یادم است که یک قوطی پنجاه تایی سی دی و دی وی دی در اختیارش گذاشتم و گفتم «اینم آرشیو». گفت «چی کار کنم؟» جواب دادم «برو گوش کن ، برو واسه خودت» (با خنده)

    * آرشیو هایی که بهش دادید چه بود؟

    آرشیوهای غنی از سبک تریپ هاپ بود. از لدزپلین ، بلک سبث و …

    * این ها را اصلا نشنیده بود؟

    خیلی هایش را نشنیده بود. شاید نزدیک ۹۰ درصدشان. آن زمان بصیر در مقطع لیسانس دانشجوی رشته موسیقی بود و گرایش خودش تا آن موقع به موسیقی سنتی و کلاسیک بود.اما وقتی که این خوراک شنیداری را بهش دادم و گوش کرد و دل داد کم کم جذب شد و با استفاده از سواد موسیقیایی کلاسیک و شور و شعور ذاتی که در خودش داشت توانست آلبوم شیدایی درون ۲ را بسازد که در ان هم اِلمان هایی از موسیقی کلاسیک را می بینیم، هم چاشنی های ظریفی از موسیقی سنتی ایرانی می بینیم، هم اسپیس راک می بینیم و حتی لحظاتی هارد راک می بینیم و البته چاشنی اصلی اش تریپ هاپ شد. زمانی که ماکت ها به من داده شد و وکال ها ریکورد شد و وارد مرحله ی میکس شدم تازه شروع کردم به تغییر صداها. مثلا یک تراکی دارم که آخرین تراک آلبوم شیدایی درون ۲ به نام “روی خاک” ، آنچه که ریکورد شد یک آکورد ساده از گیتار الکتریک بود، یک آرپیچ خیلی ساده ی کیبورد بود و یک تپینگ خیلی پیچیده ی گیتار بیس. که من به غیر از اینکه از این سه صدا استفاده کردم هر کدام از این صداها را حداقل از سه، چهار فیلتر متفاوت عبور دادم و صداها را خلق کردم.

    * برای همین هم این صداها نامانوس بود و شنونده با خودش فکر می کرد که از چه الگوهای صدایی (Sample)استفاده شده.  درباره ی قطعه ی «دگردیسی» گفتید که می خواستید با آن پُلی بزنید بین شیدایی درون ۱ و ۲٫ میتوانم بپرسم قطعه ی دگردیسی چه میخواهد بگوید؟ یا خیلی شخصی است؟

    شخصی است اما منظور من از شخصی ، خصوصی نیست. خیلی درونی است. در دوران آلبوم شیدایی ۱ ، من دچار بحران های عاطفی شدیدی شدم. همسرم از من جدا شد و آن فریادهایی که دارید می شنوید بغض های پنهانی بود که تبدیل به فریاد شد. قطعه ی دگردیسی زمانی بود که من آن بحران ها و فشارها را پشت سر گذاشته بودم و داشتم به یک آرامشی می رسیدم.می توانم این طوری مثال بزنم ، انگار هواپیمایی که از زمین بلند شده و به جنگ رفته است. جنگیده ، گلوله خورده ، زخمی شده و با تحمل فشارهای زیاد و با کلی مصیبت توانسته است خودش را به زمین برساند. آن زمان، لحظه ای که چرخهای هواپیما باز می شود و روی باند فرودگاه فرود می آید، دود  از موتور بلند می شود و لحظه ای که  خلبانِ آن هواپیما  در کابین را باز می کند و پایش به زمین میرسد، (نفس عمیقی میکشد)  یک نفس عمیق می کشد. این همان دگردیسی است که سرشار از فشارهایی هست که با فریادهایش پشت سر گذاشته و آنقدر گریه کرده ، آن قدر هق هق زده که دیگر توانی برای گریه کردن ندارد.

    * وقتی به تراک دگردیسی گوش می کنم این احساس را به من  میدهد که انگار  نوازنده با نواختنش به نوعی دارد فلش بکی به گذشته ی خودش میزند و خاطرات را مرور می کند. زخم هایش را مرور می کند و کم کم آرام می شود و به قول شما آن هواپیما می نشیند و به آرامش می رسد. از مسعود همایونی بگویید. با هم در ارتباطید؟

    بله! مسعود همایونی در طول یک دوره ی ۶ – ۷ ساله نزدیک ترین و صمیمی ترین دوست من بود. صبح تا شب و شب تا صبح با هم در یک استودیو بودیم، استودیو برای خودمان بود و آنجا زندگی می کردیم و می شد که چهار شبانه روز از استودیو بیرون نمی آمدیم. یعنی کاملا خودمان را ایزوله می کردیم. یک دوره ی ۱۱ ماهه من برنامه هر روزم این بود که صبح بعد از صبحانه می آمدم کنار اتوبان صیاد شیرازی و اتوبان را سرپایینی به سمت پل سید خندان می رفتم که پیاده روی اش ۵۵ دقیقه است. در طول این مسیر نفس گیری هایم، رزونانس و وکال را تمرین می کردم و بعد سوار تاکسی می شدم و به استودیو می رسیدم. حالا بنا بر برنامه ی استودیو و ساعات ضبط موزیسین ها، بین این برنامه ها، ساعت های مُرده ی استودیو برای من و مسعود بود و بلافاصله با هم  تمرین می کردیم و این تمرین ها  روزی ۶ تا ۷ ساعت طول می کشید. مسعود تا قبل از آن برای خیلی ها ساز زده بود. یک روز یک تراکی که برای یک خواننده ای تنظیم کرده بود برای من گذاشت. کار را داغ داغ از استودیو ریکورد کرده و برای من آورده بود و گفت «گوشش کن». کار به قدری زیبا بود و خواننده به قدری پراحساس خوانده بود که من در طول این آهنگ اشک ریختم. کار که تمام شد مسعود پرسید «نظرت چیه؟» گفتم کار خیلی خوبه. گفت «نظرت درباره ی ساز زدن من چیه.» و جواب دادم «حقیقت این است که تو نوازنده ی بسیار خوب و پرتکنیک و توانمندی هستی ولی اصلا برای من فایده و ارزشی ندارد که کارهایی که از تو می شنوم شبیه نواختن  ِ گری مور یا دیوید گیلمور یا اریک کلاپتون باشد.» میخواستم با این حرف بهش بگویم که باید استایل خودش را پیدا کند. به مسعود گفتم تو تمام قدرت ها را داری و خیلی خوب است که میتوانی طوری  ساز بزنی که آدم را یاد دیوید گلیمور  یا کلاپتون بیندازی … ولی برای من به شخصه مسعود همایونی زمانی که شخصیت موسیقیایی خودش را پیدا کند مسعود همایونی ِ ارزشمندیست. دوستی مان سر جایش ولی الان داریم بحث حرفه ای میکنیم و من در بحث حرفه ای ترجیح میدهم طرف مقابلم را از خود برنجانم تا اینکه بهش دروغ بگویم. بعد از این حرف مسعود به فکر فرو رفت  و از آن روز به بعد تغییر کرد و  تغییر کرد و کاملا متوجه شد که چه  اتفاقی باید برایش بیفتد.

    * و ما در دگردیسی خود ِمسعود همایونی را می بینیم که می نوازد؟

    بله کاملا .

    * وقفه ای  بین ساخت آلبوم شیدایی درون ۱ با شیدایی ۲ افتاد؟

    نه . از ۸۱ تا ۸۳ آلبوم اول را کار کردیم و ۸۳ تا ۸۵ هم آلبوم دوم.

    * روند مفاهیم اشعار آلبوم شیدایی درون ۲ را که بررسی کردم شبیه یک ساحل دریاست که هرچه  پیش می رود عمیق تر می شود. پاپیولار ترین کار بانوی برفی که سر آلبومی است و هر تراک که آلبوم جلو می رود، مفاهیم عمیق ترمی شوند و می رسیم به «خاکسترنما» و «ترانه عاشقانه نیست» که مفاهیم اجتماعی دارند و در عمیق ترین نقطه  «شاسوسا» واقع شده است.

    در شاسوسا به فلسفه ی وجودی خودش می رسد.

    * من شاسوسا را از دیدگاه فرویدی بررسی کردم! (با خنده)

    (فرشاد هم می خندد…)

    * شاسوسا یکی از بهترین اشعار سهراب هست. شاید جز ۵ شعر برتر سهراب.و چیزی که برایم عجیب بود این مسئله بود که چرا با این کار ارتباط برقرار نمی کنم. شما آن روز در کافه وَن که شاسوسا را برایمان اجرا کردید و من با زبان بدن و فیزیکتان و صدایتان از نزدیک که مواجه شدم فهمیدم که قطعه چه حرف و دغدغه ای دارد. بعد از آن روز رفتم و متن شعر را کامل خوندم و دقیق شدم ولی متوجه شدم که خود ِ شعر به تنهایی یاری نمی کند. موزیک شاسوسا را پلی کردم و کم کم فهمیدم که از شعر دارد صدایی در می آید. تاریکی را ستایش میکند و می گوید که  «از آفتاب دورم کن، من میخواهم راهم را در تاریکی پیدا کنم.» و چون به روانشناسی علاقه مندم از منظر فروید که نگاه کردم دیدم که شاسوسا دارد از ضمیر ناخودآگاه صبحت می کند یا همان «شبیه تاریک من»، آن چیزی که ما همیشه سرکوبش می کنیم. آن «اصلی» که از خودمان پنهان می کنیم که فروید آن را  ضمیر ناخودآگاه می نامد .”شاسوسا” این مفهوم را به من داد. ممکن است با این سوال مزه ی کار برود ولی آیا تحلیل من درست است؟

    میدانی مفهوم شاسوسا چیست؟ راجع بهش تحقیق کرده ای؟

    * ظاهرا نام کاروانسرایی در کاشان است.

    بله یک مخروبه ای هست که سهراب خیلی از اوقاتِ تنهایی اش به آنجا می رفته و شعرهایش را آنجا می سروده و شاسوسا را هم ظاهرا همان جا سروده است. واژه ی شاسوسا در زبان سانسکریت به معنی الهه ی عشق هست. نیمه ی گمشده ی هر مرد که در جسم یک زن تجسد پیدا می کند. این مفهوم اصلی شاسوساست.

    * پس این آهنگ می خواهد این مفهوم را روایت کند. احساسی که من به شخصه از شاسوسا داشتم این بود که «راوی»  انگار در سیاه ترین حالت ِ خودش قرار دارد. سیاه با بار منفی اش مدّ نظرم نیست. منظورم همان پیله ای است که دور خودش کشیده و دارد پروانه می شود. آن زمان که راوی میگوید: «دستی روی پیشانی ام کشیده شد» و وقتی بُهت زده می گوید «شاسوسا تو هستی؟» ، انگار راوی نیمه ی تاریک خودش را که به هر دلیلی سرکوب کرده، صدا می زند. همان نیمه ی گمشده. از بُعد عرفانی ، عرفا اعتقاد دارند که در وجود هر مردی یک زنانگی وجود دارد که اگر  مرد بتواند آن بُعد زنانه را کشف کند کامل می شود و این عشق های بیرونی مظاهر بیرونی چنین اشتیاقی برای کشف خود است. به نظرم راوی دنبال شاسوسای خودش می گردد که همیشه در وجود خویشتن آن را داشته است و در انتها پیدایش می کند. و سپس می رود و  «روی خاک» را می خواند و می گوید که من خودم را پیدا کردم و نمی خواهم «یک ستاره در سراب آسمان باشم»  یا  «روح برگزیدگان» باشم. من همینم که بر روی زمینم. روی خاکم. من همینم که  در پیوند با زمین هستم، مثل درختی که ریشه هایش در عمق زمین است و به شاسوسا می رسد و برگهای آن در تماس با آفتاب  است که برمی گردد به تراک اول که فریاد میزند «آفتاب می شود» . من این  مفهوم را از کل دو آلبوم گرفتم و «شاسوسا» کلیدِ  آلبوم است. این چیزی بود که در حد قدرت ادراکم متوجه شدم.

    میدانی … بغضم گرفت (لبخند می زند). آدم احساس آرامش می کند وقتی که می بیند آن زیر لایه های عمیق و پنهانی که همیشه مد نظرش بوده ، همیشه دغدغه اش بوده درک شده است. این واقعا زیباست. من همیشه معتقدم که دور تا دور فضای زندگی ما پر از در است. درهای زیادی که ما نمی بینیمشان. در بعضی لحظات شعور ما به شدت شروع  میکند به کار کردن. این وسط در یک لحظه شعور شما کمک کرده که دست بیندازی و آن در را باز کنی و به شهود برسی.

    * در شاسوسا میزان بندی ها کوتاه تر است؟

    میزان ها ۸/۶ هست.

    * با «آغاز فصل سرد» تفاوت دارد؟

    بله. آغاز فصل سرد کسر میزانش ۲/۵ است که درون خودش پنج تا میزان ۸/۵ دارد. میزان هایش بزرگ اند.

    * از ملودی های وکال شیدایی درون ۲ راضی بودید؟

    خیلی راضی ام. بصیر خودش می گفت ظاهر ملودی ها شاید ساده به نظر برسد ولی بسیار پیچیده است. یک جاهایی موزیک ۸/۶ می زند اما وکالیست باید ۴/۴ بخواند. گستره ی صوتی ام را طوری انتخاب کرد که من مجبورم شدم از صداهایی خارج از گستره ی صوتیم استفاده کنم که این کار را با استفاده از تکنیک انجام دادم.

    فرشاد رمضانی

    فرشاد رمضانی

    * درباره ی تراک «آغاز فصل سرد»، به نظرم ملودی اش خیلی دکلمه وار است. ملودی بیشتر شبیه دکلمه است. و وکال شما هم انگار روی ملودی ننشسته است. بعضی تحریرهایتان می خواهد به موسیقی سنتی برسد ولی نرسیده است.

    نخواستم برسد. مزدا شاهانی به من پافشاری می کرد که مدتی با من کار کند تا  تحریرهای ایرانی صدایم درست شود ولی من قبول نکردم.

    * برای چی قبول نکردید؟

    به خاطر اینکه این اتفاق باید این چنین می افتاد. نمی خواستم مثل کارهایی که خیلی های دیگر کردند باشد.من میخواستم یک اشانتیونی از این حرکت با تکنیک خودم باشد.

    * آغاز فصل سرد ، ملودی خیلی کشداری دارد و چون میزان بندی، همان طور که گفتید، خیلی بلند است حوصله ی شنونده را سر می برد. تنظیم هم به نظرم کمی شلخته است.

    ممنون که گفتی. دلیلش میتواند همین قضیه باشد چون کسر میزان هایش خیلی بلند است، برای همین راوی مجبور است کلمات را کشیده بخواند. ولی دقیقا نظر مخالف شما را هم داشتم که مثلا آهنگ هیت شان «آغاز فصل سرد» بود. این تنوع سلیقه ها در حقیقت من را به این نقطه می رساند که ذائقه ها فرق می کنند. اصلا متعصبانه برخورد نمی کنم. در طول مدت ریکورد آهنگ ها این اتفاق افتاده بود که مثلا سی دی کاری که آن روز ریکورد کرده بودم را وقتی سوار تاکسی می شدم، به راننده می دادم می گفتم «آقا یه سی دی جدید گرفتم میخوام ببینم سالمه یا نه». داخل ضبطش  می گذاشتم و بعضی ها بدون اینکه من چیزی بگویم می گفتند «آقا این کی بود؟ چقدر شعرهای قشنگی بود.» جواب می دادم «نمیدونم الان از یه سی دی فروشی خریدم». مجبور بودم این نقش را بازی کنم تا بتوانم آماری خالص و بدون پیش داوری به دست آورم.

    * برای آلبوم بعدی نظرتان درباره ی «پُست راک» چیست؟

    والا حقیقتش هیچ ایده ای برای آلبوم بعدی ندارم. هیچ عجله ای هم برایش ندارم. یعنی فکر می کنم این دو آلبوم بایستی به یک نتیجه ای برسند. باید روی استیج بروم و آن انرژی را که در من رسوب کرده پاک کنم. آن انرژی باید Share شود و بعد بتوانم به آلبوم بعدی فکر کنم.

    * سوال آخرم درباره ی کنسرت هست. آیا امسال مخاطبان را به فیض می رسانید؟ (با خنده)

    (می خند) خواهش میکنم. این فیضی هست که خودم قبل از هر کس دیگری تشنه اش هستم. در حال حاضر کار در مرحله ای قرار دارد  که پرونده ی Band  خودم را بسته ام و افراد انتخاب شدند ولی هنوز تمرین نکرده ایم.

    * اعضای Band را می توانید نام ببرید؟

    آرش پژند مقدم (درامز) ، بصیر فقیه نصیری (پیانو)، نیلوفر فرزند شاد (کیبورد)، کاوه یغمایی (گیتار الکتریک و سولیست)، سهیل فقیه نصیری ( گیتار الکتریک ۲)، آرش احمدی (ریتم گیتار) ، سیاوش امامی (سینتی سایزر)،آرش سعیدی (گیتار بیس) و یک کوارتت زهی خواهم داشت که همه نوازندگانش خانم هستند.

    پایان

       
    برچسب ها

    مطالب مرتبط

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *