نیوشا مزیدآبادی: واهرام بابایان، آهنگساز، پیانیست و تئوریسین موسیقی در سال ۱۹۴۸ متولد شد. او از سنین کودکی به واسطه پدرش که نوازنده ترومپت در ارکستر ایروان بود، با موسیقی آشنا شد و نخستین موسیقی جدی خود را در سن شش سالگی ساخت و در ۹ سالگی نخستین سمفونیاش را برای ارکستر زهی نوشت. بابایان از آن زمان تاکنون بهطور مستمر به کار موسیقایی خود ادامه داده و آثار متعددی در ژانرهای مختلف ساخته است که از جمله آنها میتوان به ۹ سمفونی، دو پوئم سمفونی، شش اپرا، چهار باله، سه کرال سمفونی، هفت کوارتت زهی و تعداد زیادی سونات و کنسرتو برای سازهای مختلف اشاره کرد. بابایان که هماکنون علاوه بر فعالیت آهنگسازی در کنسرواتوار کومیتاس ارمنستان، به تدریس هم مشغول است به مدت یک ماه به ایران آمده تا مستر کلاس آهنگسازی و ارکستراسیون خود را در کانون موسیقی جوان سازمان صدا و سیما برگزار کند. مستر کلاسهای آهنگسازی و رهبری ارکستر از یکسال و نیم گذشته تشکیل شده و در این مدت میزبان اساتید برجستهیی از ایران و کشورهای غربی بوده است که از آن میان میتوان به چهرههای سرشناسی چون فریدون شهبازیان، علی اکبر قربانی، سهراب کاشف و مهدی حسینی و محمدرضا چراغعلی اشاره کرد. در گفتوگوی زیر واهرام بابایان به مشکلات آهنگسازان جوان ایرانی و دروسی که در این دوره در ایران داشته اشاره کرده است. او معتقد است آهنگسازان جوان ایرانی پیش از هر چیز باید پایه و اصول اولیه آهنگسازی را یاد بگیرند. در اینجا باید از همراهیهای وحید وفایی، نوازنده کنترباس ارکستر سمفونیک تهران که در این گفتوگو زحمت ترجمه را برعهده داشت، تشکر کنم.
این سفر چندمین سفر شما به ایران است و در این مدت که کلاسهای آهنگسازی خودتان را در کانون موسیقی جوانان برگزار کردید سطح کاری هنرجویان و موزیسینهای ایرانی را نسبت به موزیسینهای غربی چطور ارزیابی میکنید؟
این نخستین بار است که من به ایران سفر کردهام، هر چند پیش از اینکه به ایران بیایم از سالهای خیلی دور در مورد تاریخ و فلسفه ایران شنیده و خوانده بودم. من خوب میدانم که ایران تاریخ بسیار قدیمیای دارد و فلاسفه بزرگی داشته است که امروزه در تمام دنیا مطرح هستند. از سوی دیگر، من در «کنسرواتوار ایروان» هم شاگردان ایرانی زیادی داشته و دارم و میدانم که ایرانیها و ارمنیها به لحاظ فرهنگی و تاریخی شباهتها و نزدیکی زیادی با هم دارند. به هر روی آنچه از فرهنگ ایران در ذهن من بود این کشور را در باور من تبدیل به کشوری با ملیت منحصر بهفرد میکرد. من ایران را بسیار دوست دارم و علاقهمند هستم که هنوز هم مثل گذشته از جایگاه بالایی در بین جهانیان – چه از نظر فرهنگی و چه از نظر علمی- برخوردار باشد. اما متاسفانه با شناختی که در این مدت از موزیسینهای جوان ایرانی در ایران و ایروان پیدا کردهام، باید بگویم که این جوانان تئوری و علم موسیقی را به خوبی نمیدانند در حالی که اگر شناخت و درکشان از تئوری موسیقی بیشتر شود، موزیسینهای خوبی خواهند شد. البته باید یادآور شوم که همه شاگردان من در این کلاسها در یک سطح نبوده و نیستند. بعضی از آنها وقتی در ترم اول «کنسرواتوار ایروان» ثبتنام میکنند با روزی که از این کنسرواتوار فارغالتحصیل میشوند، اصلا قابل مقایسه نیستند. بعضی از آنها قدمهای بسیار بزرگی بر میدارند و در مدت چهار سال (که البته زمان زیادی هم نیست) با جدیت و موفقیت دوره خود را به پایان میرسانند. من هم وقتی چنین شاگردانی را میبینم که توانستهاند براساس پایه و اصول علمی، راه موسیقایی خود را پیش بگیرند بسیار هیجانزده و خوشحال میشوم که توانستهام موثر باشم. البته ناگفته نماند، چون ایران کشور همسایه ما است من از موفقیتهای این کشور همسایه خوشحال میشوم و برای من بسیار ارزشمند است. من در حال حاضر در کلاسهایی که در کانون موسیقی جوانان برگزار میشود، شاگردان زیادی دارم که سطح علمی متفاوتی دارند. بعضی از آنها ضعیف هستند و بعضی هم متوسط، البته چند نفری هم سطح خوبی دارند که با کار زیاد میتوانند به جایگاه خوبی برسند اما این نیازمند کار و یادگیری بیشتر است چون همانطور که گفتم اصولا هنرجویان و دانشجویان آهنگسازی ایران اغلب پایه هارمونی درستی ندارند و یادگیری این مبحث زمان زیادی میبرد، حال آنکه من فقط یک ماه در ایران هستم.
با توجه به اینکه شما اشاره کردید از پیشرفت شاگردانتان هیجان زده میشوید، فکر میکنید تا چه حد آموزشهای تئوریک و تشکیل کلاسهای اینچنینی برای تربیت نسل جوان آهنگسازان بهخصوص در ایران مورد نیاز است؟
اگر هنرآموزان من از نظر علمی سطح پایینی داشته باشند در این مدت یک ماه اتفاق خاصی برایشان نمیافتد اما آنهایی که سطح متوسط و خوب دارند میتوانند از این کلاسها استفاده کنند و برای مراحل بعدی آماده شوند. البته نباید این نکته را هم نادیده گرفت که نحوه ارتباط و آموزش دادن هم بسیار مهم است. ممکن است یک نفر ۱۰ سال دوره آموزشیای را بگذراند اما در نهایت به جایی نرسد.
با توجه به اینکه شما به مدت یک ماه در ایران حضور دارید و کلاسهایی را هم با آهنگسازان جوان داشتهاید فکر میکنید چطور میتوان این ارتباط را بیشتر کرد؟ آیا به همین دوره یک ماهه بسنده میکنید یا ترجیح میدهید این ارتباط ادامهدار باشد؟
اگر من و شاگردانم در ایران دوباره همدیگر را ببینیم آن قدمهایی را که برداشتهایم دنبال میکنیم و راهمان را ادامه میدهیم اما اگر من نتوانستم به ایران بیایم آنها باید در خاطر داشته باشند که من چه مباحثی را در زمینه آنالیز موسیقی به آنها آموختهام و باید آثار چه آهنگسازانی را گوش کنند و مورد آنالیز و بررسی قرار دهند. به عنوان مثال من از شاگردانم خواستهام که آثار مالر و نگاه پلی فونیک باخ به آهنگسازی را بررسی کنند، اینها کارهای بزرگی است که این جوانان، حتی اگر من در ایران هم نباشم میتوانند انجام دهند و مسیر درست آهنگسازی را در پیش بگیرند. اما اگر همدیگر را دوباره ببینیم خیلی بهتر میشود چون مسلم است که ارتباط نزدیک، مفیدتر از آن است که مدام بخواهیم درسهای گذشته را به یاد آوریم. به هر حال من هم شاید اگر دوباره فرصتی پیش بیاید به ایران سفر کنم و این دوره را ادامه دهم. چون معتقدم در این یک ماه تازه شاگردان نحوه بیان و مفهوم سخنان استاد خود را میفهمند و زمان بیشتری لازم است تا با نگرش درستتری در کلاسها حضور داشته باشند.
ارزیابی شما از این دوره یک ماهه به چه صورت بود؟ آیا روند کاری این آهنگسازان جوان (شاگردانتان) بهگونهیی بود که به شما این انگیزه را بدهد که به ایران برگردید و این کلاسها را ادامه دهید؟
من در حال حاضر نمیتوانم جواب مشخصی به این سوال بدهم چون هنوز کلاسهای من در ایران ادامه دارد و نمیدانم در پایان این دوره چه میشود. از طرف دیگر در فرانسه فستیوال«واهرام بابایان» برگزار میشود و من باید حتما در این فستیوال شرکت کنم. بعد هم که به ایروان میروم و برنامههای کاری خودم را دارم. بنابراین باید زمانهایم را چک کنم و ببینم دوباره کی میتوانم به ایران بیایم. اگرچه همه آن چیزی که من در مورد تاریخ و فرهنگ ایران گفتم برای من بسیار مهم هستند و ملیت ایرانی به خاطر آن فرهنگ و مسائل فلسفیاش برای من مهم و جالب توجه است و بسیار به موفقیت این کشور همسایه اهمیت میدهم. علاوه بر این در ارمنستان شاگردان ایرانی خوبی دارم که از آن میان آثار آرش تیموریان، آیدین صمیمی و کاوه جودت را شنیدهام و لذت بردهام. من در این مدت کوتاهی که در ایران بودم چیزهای زیادی در مورد وضعیت موسیقی در ایران شنیدهام. مثلا شنیدهام که ارکستر سمفونیک تهران را تعطیل کردهاند. این موضوع برای من بسیار تاسفبرانگیز است چون میدانم که تعطیلی این ارکستر، فرهنگ ایران را در جامعه جهانی به عقب میراند. وقتی در کشوری ارکستر سمفونیکی را تعطیل میکنند یعنی راههای پیشرفت موزیسینهای آن کشور را میبندند. مردم ایران باید با همه دنیا از نظر فرهنگی در ارتباط باشند و با توجه به پیشرفت همه دنیا پیش بروند. نمیتوان در یک محیط بسته زندگی کرد و انتظار پیشرفت داشت.
در این کلاسها شاگردان ایرانی شما قطعات متنوعی نوشتهاند و در کلاسهای گروهی شما هم شرکت کردهاند. بد نیست کمی درباره این کلاسهای گروهی و قطعاتی که شاگردانتان نوشتهاند برایمان توضیح دهید …
آثاری که به آنها اشاره کردید در ژانرهای متنوعی است. قطعاتی برای پیانو است و حتی قطعاتی برای گروه کر، کوارتت، ارکستر بزرگ و… این به نظر من پیشرفت خوبی است اما در مورد کلاسهای گروهی نقدهایی دارم. از آنجایی که دانش علمی تمام هنرآموزان این کلاسها در یک سطح نیست به نظر من بهتر است برای کلاسهای بعدی (خواه من به ایران بیایم یا نه) درجهبندی انجام شود تا اساتید بدانند باید در چه سطحی صحبت کنند. در کلاسهای گروهی بسیار سخت میتوان فهمید که کسی مباحث را فهمیده یا نه اما با رتبهبندی کلاسها میتوان تا حدودی امر آموزش را سادهتر کرد. هر چند در این دوره هم بسیاری از شاگردان بعد از کلاس به من مراجعه میکنند و مشکلاتشان را با من مطرح میکنند اما فکر میکنم با درجهبندی کلاسها در نهایت میتوان نتیجه بهتری گرفت.
شیوه تدریس شما در این کلاسها درست مثل تدریس شما در ارمنستان است؟
من در نخستین قدم از شاگردانم میخواهم که یک تم کوتاه به اندازه هشت تا ۱۰ میزان برای من بنویسند و آن تم را مورد بررسی قرار میدهم که چطور میتوان آن را بسط و گسترش داد. مثلا در سمفونی پنج بتهوون این آهنگساز با ایده اولیهیی که یک تم ساده بیشتر نبوده به خوبی پیش رفته و در نهایت یک سمفونی تاثیرگذار خلق کرده است. بنابراین نخستین قدم نوشتن آن چند نت یا متریال اولیه است، حال این ایده اولیه میتواند براساس موسیقی اصیل ایرانی باشد یا براساس موسیقی کلاسیک یا مدرن غربی. در هر صورت آن انتخاب اول مهم است. به بیان بهتر تا وقتی سنگی در کار نباشد نمیتوان یک ساختمان زیبا ساخت. موسیقی هم به همین شکل است. اگر ایده اولیهیی وجود نداشت شکسپیر نمیتوانست هملت را خلق کند یا اگر عشق رومئو و ژولیت وجود نداشت هرگز داستانی به آن عظمت شکل نمیگرفت. تمام این مسائل در اصل ایدههای اولیهیی هستند که نویسنده براساس آن داستان را بسط و گسترش داده و توانسته یک اثر شگفتانگیز خلق کند. علاوه بر این زمانی که ما با موسیقی سر و کار داریم، کار سختتر و پیچیدهتر میشود چون بیان موسیقاییای که براساس یک ایده شکل میگیرد باید چنان بسط و گسترش پیدا کند که از تاثیرگذاریاش کاسته نشود. برای این منظور من سمفونی ۹ بتهوون یا سمفونی چهار شوستاکوویچ را برای شاگردانم مثال میزنم تا ببینند چطور همهچیز از چند نت ساده شروع شده و گسترش یافته و به شکل سمفونی درآمده است. بهطور کل یک آهنگساز باید قطعات زیادی را گوش کند تا شیوه درست کار را یاد بگیرد. قدم بعدی بعد از نوشتن آن چند نت، خلاقیت و تفکر است.
همانطور که شما اشاره کردید موزیسینهای جوان ما که در ایران زندگی میکنند پایه خوبی در زمینه مباحث تئوریک موسیقی ندارند. این در حالی است که در غرب اغلب بچهها با موسیقی زندگی میکنند و به درک درستی از یک اثر سمفونیک و الزامات آن میرسند. به عنوان مثال اجراهای آموزشیای که لئونارد برنستاین با ارکستر سمفونیک نیویورک برای بچهها داشت بسیار در دانش موسیقایی بچههای آن دوره تاثیر گذاشت. شما فکر میکنید اگر چنین کلاسهایی در ایران برگزار شود میتواند دانش موسیقایی علاقهمندان را ارتقا دهد؟
من فکر میکنم چنین قدمهایی برای شکل دادن پایه و اساس موسیقایی جوانان ایران لازم است. من نمیدانم چه کسی میتواند این کار را انجام دهد اما معتقدم این کار نهتنها بسیار خوب است بلکه خیلی هم لازم است. کسانی مثل لئونارد برنستاین با شیوه آموزشی خاصشان توانستهاند قدمهای اساسیای در زمینه آموزش بردارند. به عنوان مثال ویدیویی از برنستاین موجود است که دارد برای ارکستر سمفونیک قطعه «پرستش بهار» استراوینسکی را تشریح میکند. آنالیز او از این قطعه چنان با دقت است که آدم متحیر میماند. کارهایی از این دست زیاد است. کارهایی که میتواند به آهنگسازان و موزیسینها تفکر درست را یاد بدهد. من وقتی کودکیام را مرور میکنم به خوبی به یاد میآورم که پدر من- که نوازنده ترومپت بود- چطور پایه موسیقایی مرا شکل داد. من اصلا به مدرسه یا آموزشگاه موسیقی نرفته بودم اما وقتی اثری را میشنیدم به درستی آن را درک میکردم. یادم میآید زمانی که سه سال بیشتر نداشتم به ارکستر اپرای ایروان رفتم و «آیدا» مونته وردی را تماشا کردم. پدر من در آن ارکستر ترومپت میزد و با آنکه زمان زیادی از آن روزها گذشته هنوز هم آن اجرا را با تمام جزییاتش به خاطر دارم. به همین دلیل بود که به سادگی توانستم از چهار، پنج سالگی نوشتن موسیقی را شروع کنم و در شش سالگی نخستین سمفونیام را برای ارکسترزهی بنویسم.
البته در ایران کمی وضع متفاوت است و همانطور که شما اشاره کردید الان مدتهاست که ارکستر سمفونیک تهران و ارکستر موسیقی ملی ایران تعطیل شدهاند و هنوز تکلیف نوازندهها مشخص نیست اما به هر روی زمانی هم که ارکستر سمفونیک فعالیت میکرد در بسیاری موارد برای مناسبتهای مختلف کارهای سفارشی را اجرا میکرد. شما به عنوان یک آهنگساز فکر میکنید کارکرد اصلی ارکستر سمفونیک در یک کشور چیست؟
به نظر من ارکستر سمفونیک در هر کشوری یک لیدر است برای جلو بردن فرهنگ آن مملکت. هیچ کس نمیتواند به ارکستر سمفونیک بگوید که فلان قطعه را بزن یا فلان قطعه را نزن! این رهبر ارکستر است که مشخص میکند که چه اجرا و چه قطعاتی برای بالا بردن سطح سلیقه مردم لازم است. رهبر ارکستر کسی نیست که سرش را پایین بیندازد و براساس سلیقه عامه مردم پیش برود، این مردم هستند که باید سلیقه موسیقاییشان را روز به روز ارتقا دهند. به عنوان مثال کسی نمیتواند به کارایان بگوید که فلان پارتیتور را اجرا کن! بلکه مردم هستند که به خاطر عشق و علاقهیی که به اجراهای او دارند کارهایش را دنبال میکنند و در کنسرتهایش حضور مییابند. بتهوون هم هرگز قطعهیی ننوشته بود که مردم خوششان بیاید. او موسیقیاش را آن طور که میخواست پیش میبرد تا درک مردم را از موسیقی بالاتر ببرد. هر چند ممکن بود کسانی ارزش کار او را بهخوبی درک نکنند. اما من معتقدم، خورشید وجود دارد و ما از وجود آن استفاده میکنیم و هرگز هم انتظار نداریم که پایین بیاید تا ما از نور و گرمای آن بهتر بهره ببریم. موسیقی هم به همین منوال است. هرگز نباید آن چیزی را اجرا کرد که با درک مردم مطابقت دارد. مسوولان هر کشوری باید بدانند که ارکستر سمفونیک میتواند سطح سلیقه و فرهنگ مردم را ارتقا دهد.
برخی آهنگسازان ایرانی به دلیل مسائل مادی و… به ساختن اثر سفارشی روی آوردهاند و معتقدند ساخت آثار سفارشی منافاتی با ارزش هنری آن اثر ندارد. چنان که بسیاری از آنها معتقدند موتزارت هم در یک دورهیی کار سفارشی ساخته و آن آثار سفارشی امروزه ارزش هنری بسیاری دارد. نظر شما در این باره چیست؟ فکر میکنید کارهایی که به سفارش سازمانی ساخته میشوند ارزش هنری دارند؟
آهنگسازی که به هر پیشنهاد پاسخ مثبت بدهد نمیتواند موزیسین بزرگی شود. همانطور که گفتم یک موزیسین باید کاری را که فکر میکند درست است، بسازد و جلو برود. موتزارت، بتهوون، هایدن و دیگر آهنگسازان مشهور هرگز این طور کار نکردهاند. این استدلال به عقیده من هیچ پایه و اساسی ندارد. درست است که در برخی موارد این موزیسینها پول گرفتهاند و کار ساختهاند اما در نهایت موسیقی خودشان را ساختهاند. یک آهنگساز حتی اگر گرسنه هم باشد باید در خانه بنشیند و کار بسازد چنان که بتهوون و باخ همچنین کاری را انجام دادند. همه باید بدانند که یک ارکستر سمفونیک و آثار موسیقایی سمفونیک نیاز اساسی هر کشوری برای بالا بردن فرهنگ آن کشور است. فقط هم ارکستر سمفونیک نیست. یک مملکت هم موسیقی میخواهد، هم تئاتر و هم اپرا. دولتها باید از موزیسینها و هنرمندان خود حمایت کند تا آنها دست به ساختن اثر سفارشی نزنند. هرچند من هنوز هم معتقدم حتی اگر آهنگسازی وضعیت مالی خوبی نداشته باشد، نباید کار سفارشی بسازد. البته کمی درک این موضوع دشوار است و کمتر کسی میتواند با توجه به زندگی روزمره و مشکلاتی که دارد این راه را پیش بگیرد اما من سعی کردهام در تمام این سالها این شیوه را در پیش بگیرم و به شاگردانم هم این تفکر را آموزش دهم.
دیدگاهتان را بنویسید