موسیقی ایرانیان – امید محمودزاده: کنسرت بداهه نوازی جلال ذوالفنون استاد و نوازنده برجسته تار و سه تار نهم تیرماه با حمایت نشریه پاسارگاد و شرکت ملی صنایع مس ایران با استقبال علاقه مندان موسیقی ایرانی در شهر سیرجان برگزار شد. در ادامه می توانید گزارش تصویری موسیقی ایرانیان از این کنسرت و مصاحبه ای با جلال ذوالفنون را مشاهده کنید.
صدیقه ایران نژاد (پاسارگاد): اینکه قرار است برای هر نوشته و مصاحبه ای مقدمه ای آورده شود گاهی اوقات هم خیلی بد نیست، حضور جلال ذوالفنون در سیرجان شاید موضوعی باشد که هم نیاز به اشارات زیادی داشته باشد و هم بینیاز از اشاره، چرا که علاقهمندان به موسیقی سنتی با شخصیت تأثیرگذار ذوالفنون در این عرصه آشنایند و این به نوعی مطلب را از اشاره بینیاز میکند. برگزاری کنسرت بداههنوازی این هنرمند در سیرجان به میزبانی هفتهنامه پاسارگاد بهانهای شد تا در فرصتی کوتاه پای صحبتهای وی بنشینیم.
وقتی برای دیدار استاد رفتیم اولین چیزی که از وی دیدیم تواضع و بیتکلفیاش بود، آرام، ساده و صمیمی صحبت میکرد و این تداعی شعری بود که ذهن مرا میکاوید:
«افتادگی آموز اگر طالب فیضی هرگز نخورد آب زمینی که بلند است»
گفتگو را با موضوعاتی که ذهنم را درگیر کرده بود، شروع میکنم.
استاد ما همیشه موسیقی را با کلام شنیدهایم؛ فکر میکنید بداههنوازی چگونه میتواند شنونده را اقناع کند؟
این مسأله که شعر با موسیقی همراه میشود بیشتر در ایران متداول است، در بیشتر جاهای جهان اکثر سمفونیهای بزرگ دنیا فاقد شعر و کلاماند ولی خب نظر به اینکه در فرهنگ ایران، ادبیات شعری نقش مهمی دارد و بخشی از ذهنیت مردم ماست، شعر با موسیقی همراه شده و قشنگ هم هست هرچند گاهی این ترکیب نامتناسب میشود و آهنگ را خراب میکند. نظر خود من این است که سهم شعر در موسیقی مقداری از حد متعارف و متداول خودش جلوتر رفته، اما کمش خوب است.
و موسیقی بیکلام؟
موسیقی بیکلام باید یک پیامهایی داشته باشد که اگر خود شعر نیست؛ تداعی شعر را بکند. بنابراین اگر موسیقی بتواند به هویت فطری انسان بها داده و او را از هویت مجازیاش جدا کند، میتواند فاقد کلام باشد. اما اگر نتواند این مهم را به انجام برساند، آن موقع ناقص است و نیاز به کلام دارد. خلاصه این که موسیقی بیکلام زمانی میتواند کاری را انجام دهد که کمبودی را پر کند که بتواند تا حدودی برای شنونده جایگزین پیام شعری بشود.
آهنگهای قدیمی که با آنکه تکنیک کمتر داشتند، از اصالت و گیرایی بیشتری برخوردار بودند، اما امروز با وجود تکنیکهای پیشرفته در موسیقی، ارزش هنری آن مثل گذشته نیست، چرا؟
خب آنهایی که این کار را کردهاند و ارزش هنر را پایین آوردهاند ذهنیت هنری نداشتهاند، ذهنیت تکنیکی داشتند. ببینید ما در دنیا چیزهایی داریم که با تکنیک جلو رفتهاند، مثل آثار بتهوون، ولی یک احساس قوی پشتوانه آن است که اگر نباشد آن دیگر هنر نیست، صنعت است. مبنای هنر احساس است. کسی که ذهنیت هنریاش ضعیف باشد، هر چه قدر هم تکنیک را به کمک بگیرد، نمیتواند بیشتر از ذهنیت هنری خودش یا همان مقدار احساسش نمود کند، وقتی احساسش ده واحد باشد دنبال تکنیک هم که برود همین ده واحد است و تکنیک چیزی به آن اضافه نمیکند.
ببینید در دنیا دو عامل مهم تاثیرگذاری موسیقی، بر شنونده هست؛ یکی درغرب با عنوان پلیفونی که دنبالهاش هم هنوز هست و یکی هم بداههنوازی در شرق. موسیقی آن طرف هم به احساس نیاز دارد و هم به تکنیک و این طرفی نیز احساس را لازم دارد اما فکر نکنید این کاری که ما شرقیها میکنیم تکنیک نیست، وقتی ما احساسمان را به بهترین وجه بیان میکنیم، خودش تکنیک است، یک نفر میتواند این احساس را بروز دهد، یکی نمیتواند، یعنی تکنیک آن را ندارد. یک پیشدرآمد ابوعطای ساده اگر تکنیک آن را نداشته باشید با آن که ملودی خیلی سادهای است نمیتوانید آن را بیان کنید.
در بیشتر آثار مطرح موسیقی غرب، میتوان به نوعی داستان موسیقی بیکلام را برداشت کرد اما به نظر میرسد این اتفاق در موسیقی ما کمتر مشهود است؛ چرا؟
اگر موسیقی بتواند یک داستان را به گونهای که شنونده آن را درک کند؛ بیان کند، معنایش این است که این داستان را با کلام هم میشود بیان کرد. بنابراین موسیقی اینجا نقش بیخودی دارد. مگر آن که بیانی را انجام دهد که با کلام نشود، اگر این گونه در نظر بگیریم، هر موسیقی هر گاه برخاسته از یک فرهنگ و یا یک اندیشه باشد، به هر حال این خاصیت را دارد که یک داستانی را بیان کند، اما این داستان در حیطه متافیزیک است، در حیطه فیزیک اگر بخواهیم مطلبی را به صورت هنری بیان کنیم، به نظر من نقض غرض شده و عقب رفتهایم. چرا که انگیزه پیدایش هنر این بود که چون کلام توانایی بیان ندارد چیزی جایگزین آن شود که بتواند این «پدیده» را بیان کند، حالا اگر برگردیم به کلام، به نظر من نقض غرض شده و موسیقی هنری از خود نشان نداده است.
شما موسیقی را بیان احساس معرفی میکنید، یعنی هنر؛ زبانیست برای بیان احساس، به نظر شما اگر توأم با کلام باشد ارزش احساسی آن بیشتر نمیشود؟
به نظر من بیشتر نمیشود. برای این که ما، آثار بیکلامی داریم که خیلی با آن بیان احساس شده. بنابراین این یعنی نیازی به کلام ندارد. بودن کلام بیان احساس را دوچندان نمیکند، راه را باز میکند، ما ایرانیها چون با شعر مأنوس هستیم، حتی میخواهیم کلام روزمرهمان موزون باشد، حال برای درک موسیقی یک میانبر پیدا کردهایم و آن هم کلام است، میخواهیم از راه شعر موسیقی را دریافت کنیم، یعنی ذهنمان عادت نکرده به این که موسیقی را دریافت کند. این شعر واسطه است.
از صحبتهای شما این طور استنباط میشود که موسیقی مقدم بر شعر است…
بله، من فکر میکنم همینطور است. ببینید، اولا از نظر تاریخ زبان، ثابت شده قبل از این که کلام به وجود بیاید، موسیقی در حنجره وجود داشته، همین کاری که سایر گونههای حیات با هم دارند، مثلا پرندهها موسیقی را دارند، اما کلام را ندارند، با زیر و بم موسیقی مطالباتشان را بیان میکنند و … فکر کردهاید کلام چیست؟ ضررش این است که از زمانی که انسان توانمندی سخن را پیدا کرد این توانایی را هم پیدا کرد که به چیز دیگری فکر کند و چیز دیگری را به زبان بیاورد و … دروغ بگوید! و الّا قبل از این که کلام به وجود بیاید دروغی وجود نداشت.»
در ادامه نیز می توانید عکسهای رضا سیوند از این کنسرت را ببینید.
دیدگاهتان را بنویسید