«سالار عقیلی» ۲۶ سال پیش آلبوم «عشق ماند» را با آهنگسازی «ارشد طهماسبی» منتشر کرد؛ آلبومی که نوید از حضورِ خوانندهای جوان میداد که حرفهای بسیاری برای گفتن دارد. او پس از آن «سایههای سبز» را نیز با این هنرمند منتشر کرد و پس از آن «دریای بیپایان» اثری با همراهی گروه موسیقی دستان. او در این سالها، همچنان همکاری خویش را با بزرگانِ موسیقی ایران ادامه داده است. همین روزها قرار است آثاری از او با آهنگسازی حمید متبسم، مسعود شعاری و پشنگ کامکار به انتشار درآید؛ او اما فلسفهی خویش را در ارایهی کارهای هنری دارد، میگوید که همانطور که او در روزگار جوانی مورد اعتمادِ بزرگان موسیقی قرار گرفته است، حالا این رسالت را دارد تا به جوانترهای با استعداد موسیقی کمک کند؛ به همین خاطر است که در کارنامهی هنری او میتوان آثارِ بسیاری را با آهنگسازانِ جوانی مشاهده کرد که بعد از همکاری با او به دنیای حرفهای موسیقی پا گذاشتهاند. این گفتوگو دربارهی آواز ایرانی است. دربارهی جایگاه موسیقی سنتی در این روزهای ایران؛ اما این گفتوگو از منظرِ دیگری اهمیت دارد؛ «سالار عقیلی» از مباحثی حرف میزند که جامعهی امروز موسیقی ایران به آن مبتلاست؛ اما انگار مدام آن را به قسمتِ ناخودآگاه ذهنش میفرستد. این واکنشِ طبیعی آدمیزاد است دربارهی چیزهایی که دوستش ندارد یا میخواهد از آن فرار کند و در این میان بیانِ آن شجاعتی را میطلبد که همه از آن برخوردار نیستند. «سالار عقیلی» از فضای نامهربانی میگوید که بین هنرمندان برقرار است. از اینکه کسی دلش برای کسِ دیگری نمیتپد. آدمها، موفقیتهای دیگران را دوست ندارند. کارهای هم را نمیشنوند. او آرزو میکند که ایکاش روزگاری را ببینیم که اهالی موسیقی باری دیگر دلشان برای هم بتپد. این آرزو محقق میشود؟
- آقای عقیلی به نظر میرسد که جامعهی امروز در تمامِ جوانب، مختصاتِ خاصِ خودش را پیدا کرده است. طبیعی است که این جامعه، موسیقی خودش را میخواهد و چه بخواهیم و چه نه؛ دیگر نمیتوان از آن انتظار داشت که همان موسیقی قاجاری را بیهیچ تغییری به عنوان موسیقی مصرفیاش بپذیرد. در این میان آواز ایرانی چه سرنوشتی را پیدا میکند؟
برای پاسخ به این سوال باید چند نکته را مورد توجه قرار داد. اصلا نمیتوان انتظار داشت تمام مردم به موسیقی کلاسیک کشورشان توجه داشته باشند (در هیچ کجای دنیا این اتفاق رخ نمیدهد) از سوی دیگر در فرهنگِ ما هنوز عدهی بسیاری به موسیقی به عنوانِ یک پدیدهی مشروع یا یک اصلِ اجتنابناپذیر – که زندگی بدون آن امکان نداشته باشد- نگاه نمیکنند و همین موضوع تاثیراتِ خواسته و ناخواستهی خویش را برجای میگذارد. در این بین عدهی زیادی نیز موسیقی را به عنوان یک کالای مصرفی میدانند؛ طبیعی است که موسیقی سنتی – چه آواز و چه تصنیف- موردِ توجه این عده قرار نمیگیرد. ضمن اینکه همانطور که اشاره کردم، موسیقی سنتی از قدیمالایام در انحصارخواص بوده است و ما هیچگاه نمیتوانیم انتظار داشته باشیم که «آواز» و به طور کلی موسیقی اصیل، همگانی شود و بین مردم عمومیت پیدا کند. موسیقی سنتی دارای ماهیتی خاص است و بنابراین تنها عدهای توانایی بهرهگرفتن از آن را دارا هستند.
- چرا این خصوصیت را برای موسیقی سنتی قایل هستید؟
دلایلِ متفاوت دارد که بخش مهمی از آن را باید در ذاتِ این موسیقی جستوجو کرد. موسیقی سنتی، برای تامل است نه وقتگذرانی؛ از آن طرف در وجود خود از اشعارِ شاعرانی کهن بهره میگیرد که ممکن است همه معنای آن را درک نکنند؛ جز کسانی که با ادبیات مانوس هستند و شناخت خوبی از آن دارند؛ اما به نظرِ من مهمترین دلیل در این بحث عدم وجود «شناخت» از موسیقی سنتی در بین مردم است. شما تنها میتوانید چیزی را دوست داشته باشید که نسبت به آن شناخت –لااقل شناختی نسبی- داشته باشید و «هنر» هم از این قاعده مستثنی نیست. خود من تا ۱۶ سالگی آشنای چندانی با موسیقی اصیل نداشتم؛ بعد از ورودم به هنرستانِ موسیقی بود که افکارم نسبت به موسیقی تغییر کرد و با کارهای استاد شجریان آشنا شدم. همین شناخت باعث شد تا به آثارشان بسیار علاقهمند شوم و تمامشان را از حفظ بخوانم و سعی کنم با دانشِ آن روزم تحلیلشان کنم. در همان زمان از حضور آقای «صدیق تعریف» به عنوانِ استاد آوازم بهره گرفتم و آشناییام به این موسیقی عمیقتر شد؛ در نتیجه هر قطعهای را که میشنیدم، با نگاهی تازهتر با آن ارتباط برقرار میکردم. اینکه این آواز در چه دستگاهی است؟ خواننده از چه تکنیکی برای اجرای آن استفاده کرده است؟ ما وقتی چیزی از این موسیقی نمیدانیم و آن را نمیشناسیم، ممکن است برایمان خستهکننده باشد؛ به قولِ شیخِ اجل «لاابالی چه کند دفتر دانایی را/ طاقت وعظ نباشد سر سودایی را» ما نمیتوانیم خیلی چیزها را بشنویم، چون دربارهاش چیزی نمیدانیم. شناخت موسیقی ورود به دنیای جدیدی است که هر چه بیشتر در آن تامل کنید، بیشتر دوستش خواهید داشت.
- این شناخت چگونه باید به وجود آید؟
موزیسینها در حدِ توانشان دارند این کار را انجام میدهند؛ بسیاری از اهالی موسیقی با تمامِ دلمشغولیهای خود به عنوان یک رسالت به تربیت هنرجو میپردازند. اما کافی نیست؛ چون مرجعی برای آن وجود ندارد. یکی دیگر از دلایلی که حضور موسیقی سنتی در زندگی مردم و به خصوص جوانان کمرنگ شده است؛ دیده نشدنِ ساز است. ما محلی برای معرفی موسیقی نداریم؛ کانالهای ماهوارهای این امکان را در اختیارِ جوانان قرار میدهد که هرسازی از انواع موسیقی را که میخواهند – جز، پاپ، راک، رپ و کلاسیک- در آن مشاهده کنند؛ اما آیا کانالی وجود دارد که دربارهی موسیقی سنتی صحبت کند؟ سازی مثل سهتار چقدر در تلویزیون ما یا حتی شبکههای ماهوارهای نمایش داده شده است؟ خب پس شرایط کنونی معلول دلایل مختلفی از این جمله است؛ چون «هر چه دیده بیند؛ دل کند یاد.» ما محلی برای عرضهی موسیقی نداریم و در این میان تلویزیون میتواند بسیار فرهنگساز باشد. اگر در تلویزیون برای مثال «سهتار» را نشان دهند و بگویند که این ساز، سهسیم داشته و بعدها مشتاقعلیشاه سیم دیگری با نام «واخون» را به آن اضافه کرده است و به این شکل نواخته میشود، خواه ناخواه، کسانی به این ساز علاقهمند میشوند. من ۹ سال به عنوان خوانندهی ثابت ارکستر ملی بودم و کنسرتهای متعددی را با آن برگزار کردم؛ چرا این کنسرتها نباید به صورت زنده از تلویزیون پخش شود؟ ارکستر ملی، عصارهی فرهنگ یک کشور است بنابراین جایگاهش به اندازهی تیمِ ملی فوتبالِ یک کشوراهمیت دارد. ارکستر ملی، بیانگرِ موسیقی سرزمینِ ماست.
- تکلیفمان با آن مخاطبی که شناخت ندارد؛ چه میشود؟
شاید ما باید آثاری ارایه کنیم که عمومیت داشته باشد؛ آثاری که هم هویتِ موسیقی اصیلِ ما را داشته باشد و هم به آن عمومیت دهد. دوستان دیگر نیز در این زمینه تجربیاتِ جدیدی انجام دادهاند.
- پس باید این را به عنوان یک اصل بپذیریم که آنچه ما به عنوان موسیقی سنتی میشناسیم، دارای مخاطبی محدود است؟
موسیقیهای کلاسیک در تمامِ دنیا این ویژگی را دارند؛ حتی موسیقیهای فولکلور کشوری مثلِ اسپانیا – پاکو دلوچی- هم این روزها مثلِ گذشته عمومیت ندارد؛ اما یادتان باشد که موسیقی سنتی ما در این دوران بیش از هر زمانِ دیگری همگانی شده است. شما در حالِ حاضر کنسرتها و آثاری بسیار در این حوزه میبینید که تا پیش از این وجود نداشته است.
- اما ما در همین چند دههی قبل، آثاری توسطِ موزیسینهای کاملا سنتی و اساتیدی چون شجریان، مشکاتیان، لطفی و علیزاده شنیدهایم که تیراژهای میلیونی پیدا کرده است. تیراژهای میلیونی به نسبتِ جمعیتِ آن روزگار که حالا چیزی شبیه رویاست. چرا آن اتفاق ادامه پیدا نکرد؟
شما نمیتوانید موسیقی را جدای از مسایلِ اجتماعی بررسی کنید. تولیداتِ موسیقی سنتی ما در آن زمان، توانست پاسخگوی نیازهای مردمی باشد که انقلاب کرده بودند و پس از آن درگیرِ جنگ شده بودند. موسیقی همیشه میتواند تا این اندازه تاثیرگذار باشد. در این سالها هم آثارِ بسیاری تولید شده است که مخاطب چند میلیونی داشته باشد. مثلا این اتفاق برای «ایران جوان» یا دیگر کارهای وطنی رخ داده است؛ در حالی که ممکن است دیگر آثارِ من تا این اندازه شنیده نشده باشد. اتفاقا چند وقت پیش مخاطبی در خیابان به من انتقاد میکرد که چرا مدام کارهای ملی و میهنی میخوانم و کارهای عاشقانهی کمتری خواندهام؛ در حالی که برایش توضیح دادهام که من ۴۶۰ قطعه خواندهام اما اغلب آثار ملی میهنی که خواندهام، از جاهای مختلف شنیده شده است.
- اما به نسبت دیگر خوانندگان به نظر میرسد شما علاقهی بیشتری به خواندن آثار ملی- میهنی دارید.
خواندن این آثار را هم دوست دارم و فکر میکنم صدایم مناسب آن هست؛ اما دلم نمیخواهد که تنها در این ژانر شناخته شوم؛ مثلِ بازیگری که باید در نقشهای متفاوتی ظاهر شود. اولین کاری که دربارهی «ایران» خواندم «ایران جوان» با آهنگسازی «پیمان سلطانی» و شعرِ استاد «بیژن ترقی» بود که بسیار فراگیر شد و بعد از آن هم چند اثرِ دیگر؛ اما به تازگی در کارهایی مثل کلنل و محکومین؛ عاشقانهها و آثارِ اجتماعی بیشتری خواندهام.
- وقتی شما از شناخت صحبت میکنید، احساس میشود خوانندگان به خاطر مقبولیتی که نزدِ عموم مردم دارند، میتوانند نقشی مهمتر در این شناخت داشته باشد.
بله و این کار را انجام میدهند. من و چند نفر خوانندهی دیگر که به شکل حرفهای در زمینهی موسیقی سنتی فعالیت میکنیم و شاید عموم مردم با نام حدود ده نفر از ما آشنا هستند، در حدِ توانمان در این زمینه فعالیت کردهایم. خود من در آثاری که منتشر میکنم، دستِ کم چند بیتی آواز خواندهام چون فکر میکنم یا خیلیها هنوز هم آواز را دوست دارند یا ممکن است از این طریق به آواز علاقهمند شوند.
- شما به این مساله اشاره دارید که آثار موسیقی سنتی – در حوزهی نشر و همچنین کنسرت- با رشدی کمی روبهرو بوده است؛ اما دغدغهی این بحث «آواز» است؛ شما چند آوازِ اصیل در این آثار میشنوید؟
حتما آواز هم در این آثار وجود داشته؛ اما شنیده نمیشود. اینکه شنیده نمیشود؛ دلیل بر این نیست که تولید نمیشود؛ اصلا این آوازها باید به چه طریقی شنیده شوند؟ اما نکتهای را نباید فراموش کرد؛ من این نگرانی دربارهی از بین رفتنِ آواز و موسیقی سنتی را که این روزها مدام دربارهاش صحبت میشود، قبول ندارم. ببینید موسیقی سنتی ریشه در فرهنگ و سنتهای ما دارد و هیچگاه از بین نمیرود. این موسیقی مثلِ تخت جمشید است؛مثلِ سیوسه پل است؛ همان طور که استاد شجریان؛ هم ریشه در فرهنگِ ما دارد و برای همیشه ماندگار است.
- آقای عقیلی در اولین آلبومی که شما منتشر کردید؛ ما ساز و آوازی شنیدیم که میتوان آن را دروازهی حضور شما در عرصهی موسیقی حرفهای دانست؛ در این سالها ارایهی آواز تا چه اندازه دغدغهی شما باقی مانده است؟ نکته اینجاست که بسیاری به خوانندگان این ایراد را میگیرند که چرا آواز نمیخوانید؛ اما خب یک هنرمند هم باید برای ارایهی اثر انگیزه داشته باشد و مخاطبِ این روزها، این انگیزه را به او نمیدهد. یعنی وقتی خوانندهای یک قطعهی آوازی در یک اثر میخواند و مخاطب اصلا آن را نمیشنود و به اصطلاح رد میکند؛ چطور میتوان از او انتظار داشت که مدام این حرکت را ادامه دهد؟
البته من با این مساله چندان موافق نیستم که تعدادِ زیادی آواز را نمیپذیرند و آن را پس میزنند. بسیاری از مخاطبان همواره از خوانندگان فعال در عرصه موسیقی سنتی میخواهند که آواز ارایه دهند. ما اگر در آثارمان به این بخش توجه نکنیم، عدهای از مخاطبان موسیقی اصیل به ما ایراد میگیرند؛ پس هنوز هستند کسانی که عاشقِ آواز هستند. یادم میآید زمانی که استاد شجریان «همایون مثنوی» را با سنتور زندهیاد «منصور صارمی» منتشر کردند (تمام قطعاتِ آن اثر آواز بود)، من صدها بار آن را گوش میدادم و گاهی چنان منقلب میشدم که به گریه میافتادم یا آلبومِ «بیداد» ایشان با تار استاد بیگچهخانی، چنان من را منقلب میکرد که از خود بیخود میشدم. مگر میشود آوازِ ایشان را شنید که با آن توانایی میخواند: «یاری اندر کس نمیبینم، یاران را چه شد/ دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد» و منقلب نشد؟ من هر بار که این اثر را میشنیدم، با خودم فکر میکردم: «مگر میشود با این قدرت آواز خواند؟» و همیشه آرزو میکردم روزگاری این توانایی را پیدا کنم. اتفاقا خود من در یک آلبوم با صدای استاد آوازها را بارها و بارها و بیش از تصنیف ها گوش میکردم. استاد شجریان، کاری در آواز انجام داده است که دیگر منتهای این هنر است و من همیشه میگویم که اگر مردم میدانستند که استاد شجریان با آواز و موسیقی چه کرده است؛ مجسمهی ایشان را از طلا میساختند و در میدان آزادی نصب میکردند. این همان شناختی است که پیش از این دربارهی آن صحبت کردم.
- آقای عقیلی از این بحث اگر بگذریم؛ به نظر میرسد که در چهار دههی اخیر؛ تعداد آوازخوانانِ ما در قیاس با آهنگسازان و نوازندگان بسیار کمتر بوده است؛ یعنی در حالی که نوازندگان و آهنگسازانِ بسیاری ظهور کردهاند؛ تعدادِ خوانندگانی که توانستند اقبال عمومی پیدا کنند؛ بسیار اندک بوده است.
اتفاقا من فکر میکنم به همان اندازهای که نوازنده داریم؛ خواننده هم داریم؛ اما وقتی شما میگویید تعداد نوازندگان، بیشتر از خوانندگان است؛ تعدادِ نوازندگان موجود را با خوانندههایی که نامشان برای مردم شناخته شده است، مقایسه میکنید. در این سالها چند نوازندهی مطرح در هر ساز به وجود آمده است؟ تعداد نوازندگان مطرح تار یا سهتار چقدر هستند؟ البته چهره شدن در خوانندگی بسیار دشوارتر است؛ ما هماکنون صداهای بسیار خوبی داریم که یا هنوز مطرح نشدهاند یا بخت چهره شدن را ندارند. این مساله در گذشته به این شکل نبوده است.
- انگار حالا هیچ چیز شبیه گذشته نیست.
بله؛ دقیقا. در گذشته ۲۰ خواننده به شکل حرفهای فعالیت میکردند که همهشان با هم دوست بودند. هر هفته همدیگر را میدیدند و دلشان برای هم میتپید. حالا اما متاسفانه اغلب سال تا سال هم را نمی بینند. بسیاری از ما تنها در ختم یکدیگر را میبینیم؛ اگر جشنی باشد؛ هر کدام بهانهای میآوریم که در آن حضور نداشته باشیم. ممکن است عده ای بگویند اگر فلانی باشد؛ من نخواهم بود. یادم میآید که ۱۸ سال پیش در خانهام جشن تولدی برگزار کردیم که نزدیک بود به دعوا ختم شود. ما یک سری آدمها را دوست داریم که دلمان میخواهد در جشنمان شرکت داشته باشند؛ حالا این افراد ممکن است با یکدیگر موضع داشته باشند و ما ندانیم در حالی که در ختم همه همدیگر را میبینیم و حتی هم را بغل میکنیم. در همین جشنهای مربوط به موسیقی هم فضا به گونهای است که مدام این شعر استاد «شفیعی کدکنی» در سرِ من میچرخد که گفتهاند: « شهر خاموش من آن روح بهارانت کو؟ شور و شیدایی انبوه هزارانت کو؟ می خزد در رگ هر برگ تو خوناب خزان/ نکهت صبحدم و بوی بهارانت کو؟ چهرهها درهم و دلها همه بیگانه ز هم/ روز پیوند و صفای دل یارانت کو؟» اینها واقعیاتی است که باید بیان شود. متاسفانه ما خصلتی داریم که همواره میخواهیم از واقعیت فرار کنیم؛ اما باید این مسایل مطرح شود تا راهی برای آن اندیشیده شود. من متاسفم اما وظیفه دارم اعتراف کنم بسیاری از هنرمندان، چشم دیدنِ یکدیگر را ندارند. من همیشه تلاش کردهام که پشتِ کسی بد نگویم یا برای کسی بد نخواهم. در حدِ توانم خواستهام که به شکلِ سالمی به فعالیتهای موسیقاییام ادامه دهم؛ اما شما نگاه کنید که گاهی چه هجمهها و نقدهای بیاساسی علیه من شکل گرفته است؟ من سکوت کردهام و به کارم ادامه دادهام؛ به نظر من هنرمندان باید پشتِ همدیگر باشند. آرزو دارم که روزگاری را ببینم که اهالی موسیقی بار دیگر دلشان برای هم بتپد.
- برسیم به کارهایی که این روزها مشغول انجام آن هستید. گویا بار دیگر اجرایی همراه با ارکستر ملی به رهبری آقای شهبازیان دارید.
بله. همانطور که گفتم من ۹ سال در زمان رهبری استاد فخرالدینی به عنوانِ خوانندهی ثابت این ارکستر بودم؛ زمانی که ایشان از ارکستر رفتند در فعالیتهای آن وقفهای افتاد تا استاد شهبازیان، رهبری آن را برعهده گرفت. در دوره حضور آقای شهبازیان هم دو کنسرت را با ایشان اجرا کردم؛ در جشنواره هم قرار است که یک شب با ایشان در تالار وحدت اجرا داشته باشیم.
- تیتراژ سریال «محکومین» هم از کارهای اخیر شماست که در همین مدت کوتاه هم به خوبی مورد توجه قرار گرفت؛ دربارهی فعالیتهایتان به عنوان خوانندهی تیتراژ هم میگویید؟
من اولین بار به عنوان خوانندهی تیتراژ در سریال «پریدخت» حضور داشتم. این اتفاق در آثاری چون تبریز در مه، هانیه، دختری به نام آهو و غیره ادامه پیدا کرد؛ معمولا برای خواندنِ تیتراژ؛ فیلمنامه، کارگردان و بازیگران برایم اهمیت زیادی دارد؛ این کار زمانی که به من پیشنهاد شد؛ خواستم تا بخشهایی از آن را برای من بفرستند. حضور بازیگرانی حرفهای در این سریال به انگیزهی من برای خواندن این اثر کمک کرد. مضمونِ این سریال را نیز دوست داشتم ؛ سرانجام این اثر با آهنگسازی آقای «مسعود سخاوت دوست» و شعرِ زیبای عبدالجبار کاکایی با ترجیعبندِ «به کدام مذهب است این؟ به کدام ملت است این؟ که کشند عاشقی را، که تو عاشقم چرایی؟» از فخرالدین عراقی خوانده شد. اتفاقا ما فرصتِ چندانی هم برای اجرای این اثر نداشتیم. باید از آقای کاکایی، تشکر کنم که با سعهی صدر، این پیشنهاد من را برای اضافه شدنِ این ترجیعبند پذیرفتند. به هر حال خودم موسیقی این کار را دوست دارم و امیدوارم به یادگار از ما بماند.
- شما همواره در این سالها در کنار همکاری با اساتیدی چون فرهاد فخرالدینی، گروه دستان، ارشد طهماسبی و بسیاری دیگر، با آهنگسازانی جوان نیز همکاری داشتید که بسیاری از آنها اولین حضورِ حرفهایشان در موسیقی با کار شما بود. چرا؟
من بارها گفتهام که اگر حتی یک نوجوان، کار خوبی را به من پیشنهاد دهد که با روحیات من همخوانی داشته باشد، آن را میخوانم.
- چرا؟
چون میخواهم کارِ خوبی – فارغ از نام- ارایه دهم. از آن طرف فکر میکنم همانطور که روزگاری که ما جوانتر بودیم و بزرگ ترها دستِ ما را گرفتند تا رشد کنیم؛ ما هم باید در حدِ توانمان این کار را برای جوانان امروز انجام دهیم. خود من هیچگاه لطف استاد فخرالدینی یا دوستانِ گروه دستان را فراموش نمیکنم که چگونه حمایتم کردند. به همین خاطر است که فکر میکنم باید این چرخه ادامه پیدا کند. کسی که به اصطلاح آن بالا رفت، باید به دیگران کمک کند نه اینکه از آنجا به دیگران نگاه کند.
- از کارهای در دستِ انتشارتان هم میگویید؟
دو اثر به همراه جناب آقای متبسم – از جمله پروژهی پردیس- در دستِ انتشار است که خودم بسیار دوستشان دارم. یک کار نیز با جناب آقای شعاری دارم. ایشان از نوازندگان و آهنگسازانِ چیرهدست هستند. ضبط این آثار تمام شده است و فکر میکنم در مرحلهی میکس و مسترینگ باشد. یک کار هم همراه با جناب آقای «پشنگ کامکار» در افشاری داریم که جزو شاهکارهای ایشان است. یک کار نیز با خانم «نسیم شاملو» – دختر استاد شاملو کاربند- منتشر خواهم کرد.
- انگار شما همیشه توجه ویژهای به ظرفیتِ بانوان موسیقیدان داشتهاید که البته حضور خانم «حریر شریعتزاده» در این زمینه موثر است.
ببینید من با سه آهنگساز خانم – فریبا هدایتی، سوسن اصلانی و نسیم شاملو- کار کردهام. از نگاه من تفاوتی میانِ یک آهنگساز زن و مرد وجود ندارد و تفکراتی با این مضمون که زنان نمی توانند کارها را به خوبی مردان انجام دهند مورد قبول من نیست. من هم به کیفیت اثر توجه دارم تا اینکه جنسیتِ خالق آن چیست؟ بانوان ما در عرصه موسیقی نشان دادهاند که توانمندی ها و ظرفیت های گسترده ای دارند و همکاری با بانوان هنرمند هم ماننده آقایان هنرمند جالب و به یاد ماندنی است.
- و بالاخره شما در جشن موسیقی ما توانستید تندیس بهترین آلبوم موسیقی سنتی را در بخش مردمی دریافت کنید. دربارهی این جشن میگویید؟
ببینید اگر بخواهیم به بهبودِ روند برگزاری ای جشن کمک کنیم؛ باید جدای از بیانِ خوبیهایش انتقاداتی سازنده به آن داشته باشیم. شاید باید از موسیقی سنتی بهرهی بیشتری در این جشن گرفته شود؛ بهخصوص اینکه بانیانِ این اتفاق، خودشان از بدنهی موسیقی سنتی هستند. ضمن اینکه به نظرم بهتر است با کسانی که قرار است جایزه را بدهند یا کسانی که جایزه میگیرند از قبل، هماهنگیهایی برای ایجاد یک پرفورمنس صورت گیرد. این نکته را نیز باید بگویم که بسیار خوشحالم آلبوم «از تنهایی گریه نکن» با آهنگسازی آقای«ابوالفضل صادقینژاد» و خوانندگی من به انتخاب مردم عنوان بهترین آلبوم موسیقی سال نود و پنج را از آن خود کرد.
دیدگاهتان را بنویسید