فرزان صوفی: فستیوال بداههنوازی پیانو Show Of Hands، یکی از مهمترین اتفاقات موسیقایی این روزها است که توسط مدیر نشر هرمس، یعنی رامین صدیقی در فرهنگسرای نیاوران برگزار شد؛ فستیوالی که در آن نوازندگان خارجی و ایرانی بدون هیچ تفکیکی، دور هم جمع شدند و هر شب برای مخاطبان امکان چشیدن لذت یک تجربه ناب موسیقایی را فراهم کردند.
پیمان یزدانیان هم یکی از هنرمندانی بود که شب سوم را به خود اختصاص داد و با پرفورمنس جالب توجهاش، حدود یک ساعت مخاطب را با خود همراه کرد. با این آهنگساز درباره تجربه خاصی که آن لحظه روی استیج داشت، بداههنوازی و همچنین ویژگیهای این فستیوال بینالمللی صحبت کردهایم. فستیوالی که امیدواریم سالهای آینده هم همچنان ادامه داشته باشد و مخاطبان محدود و البته خاصش را (که حالا دیگر به هرمسیها معروف شدهاند) از چشیدن تجربههای ناب، بینصیب نگذارد.
- * طی شش روز گذشته فستیوال بینالمللی بداههنوازی پیانو در فرهنگسرای نیاوران برگزار شد که خود شما هم در آن اجرا داشتید. کمی درباره ویژگیهای این فستیوال صحبت کنیم که اگر با استانداردهای بینالمللی هم به آن نگاه کنیم، یک اتفاق کمنظیر محسوب میشود.
اگر نگوییم بینظیر، واقعاً اتفاق کمنظیری است. ابعاد فرهنگیای که این فستیوال با خود به همراه آورده، به حدی بزرگ است که تصور میکنم خود برگزارکنندگان هم هنوز متوجه آن نیستند. من به عنوان یک پیانیست که در فستیوالهای زیادی شرکت کردهام، هیچگاه چنین حال و هوایی ندیدهام. مضاف بر اینکه تکتک این پیانیستها، توانایی بسیار بالایی دارند و سطح خارقالعادهای از درک موسیقی، استادی و تکنیک در همه آنها دیده میشود، گردهم آمدن این تعداد پیانیست از نقاط مختلف دنیا، برای خود شرکتکنندگان هم اتفاق بسیار نادر و هیجانانگیزی است.
به نظرم این تأثیرات کمکم خود را نشان میدهند؛ چون در واقع به شنونده موسیقی این امکان داده شده که رنگهای مختلف سلایقی را که تقریباً از یک نوع تفکر میآید، ببیند. من وقتی عکسهای این فستیوال را نگاه میکنم، یک جعبه مدادرنگی با رنگهای مختلف در ذهنم تداعی میشود که هر شب با دو رنگ متفاوت آن مواجه میشویم؛ برخی کامپوزیشن کردهاند، بعضی بداههنوازی میکنند و یک تعداد هم تلفیقی از کامپوزیشن و بداههنوازی دارند و هر کس در شبِ خودش، سراغ یک گوشه از تفکرات خود میرود. شاید پیانیستهای شرکتکننده، ابعاد مختلفی داشته باشند اما برای آن شب خاص، یک تفکر و عطر و رنگ موسیقایی را در نظر گرفتهاند تا شنوندهها را به آن مهمان کنند. اما مهمترین چیزی که همه ما به آن باور داریم این است که نشانه برادری و در کنار هم بودن و همچنین شریک شدن و شریک کردن مردم در لذت این کنسرتها، در این فستیوال از همه چیز پررنگتر است. البته «نیک برتش» هم به وضوح قبل از اجرای آخرین قطعهاش گفت که «ما اینجا کنار هم گردآمدهایم، اینجا یک سالن مسابقه نیست، بلکه یک گردهمایی است که در آن با زبان عشق و صلح از یک دنیای آرامتر و بهتر بگوییم.»
- * رامین صدیقی گفته بود وقتی موضوع این فستیوال را مطرح کردم، برخی معتقد بودند این پیانیستها از یک مکتب هستند و برگزاری چنین فستیوالی میتواند ریسک زیادی داشته باشد. پس با این تفاسیر شما معتقدید که این موضوع (از یک مکتب بودن) نمیتواند باعث ایجاد اختلالی در جذابیت این فستیوال شود؟
مطلقاً. چون هر کس رنگ خودش را دارد و در هر اجرا شاهد یک زیبایی خاص و منحصر به فرد هستید. یکی از اتفاقهای جالب این فستیوال در سه روز اول، در ورکشاپها اتفاق افتاد. ورکشاپ اول را «دیوید سیکس» برگزار کرد و دومی را هم من برگزار کردم. اما انگار دنباله حرفهای دیوید را درس دادم و جالب اینجا است که وقتی روز سوم، «استفانو باتالیا» ورکشاپ خود را برگزار کرد، انگار دنباله ورکشاپ من را تدریس کرده بود. بچهها میگفتند این سه کلاس انگار یک کلاس درسِ دنبالهدار بود. واقعاً این اتفاق، خارقالعاده است. جالب اینجا است که چند روز پیش در جمع سه نفرهای که با استفانو و داوید داشتیم، استفانو گفت «من احساس میکنم ما یک تعداد برادریم و من دلم از همین الان برایتان تنگ شده است.» این نزدیکیِ روح و تفکر، پدیده واقعاً عجیبی است. تازه این دو نفر جزء کسانی بودند که در این فستیوال با آنها آشنا شدم و اصلاً فکر نمیکردم این تشابهات با این دو نفری که ندیده بودمشان وجود داشته باشد. این تفکر مشترک نشان میدهد که همه ما برای یک مکتب و نسل هستیم؛ حالا فرقی نمیکند که یک نفر در هلند زندگی کند و یک نفر در آلمان یا ایتالیا. موضوع جالب، وحدت و کثرتِ این جریان است و شاید باید این را مدیون هوش رامین صدیقی باشیم که توانسته چنین کاری انجام دهد و آدمهایی را کنار هم جمع کند که در عینِ وحدت، کثرت هم دارند و هر کدام حرف خود را میزنند.
- * میخواهم کمی هم درباره مکان برگزاری این فستیوال و همچنین جَو مخاطبانِ آن صحبت کنیم. چون به هر حال مخاطب، به خصوص در بداههنوازی روی هنرمند تأثیر مستقیم دارد.
من معتقدم یک سولوی بداههنوازی، یک نفر به اضافه تمام شنوندهها است؛ یعنی اگر ظرفیت سالن سیصد نفر است، ما هر شب سیصد و یک نفره بداههنوازی میکردیم. «کالین ولون» روی استیج بر اثر یک اشتباه گفت «من خیلی خوشحالم که باهاتون ساز میزنم» بعد خندید و گفت «براتون» و دوباره گفت «نه، همون باهاتون». این اصلاً باور من است و در مسترکلاسام هم گفتم که ما حضور شنوندهها را وارد موسیقی میکنیم. درست است که هر کس حین اجرا، ذهنیت خود را پیاده میکند اما حضور شنوندهها بسیار موثر است و یکی از افتخارات ایران در این لحظه برای این فستیوال مخاطبانش است. چون من کنسرتهای مختلفی در نقاط مختلف دنیا رفتهام و متأسفانه شنوندههایی هم با سطح فرهنگ متفاوت و نامناسب با چیزی که برایشان اجرا میشود داشتهایم.
محل برگزاری این فستیوال هم مکان بسیار مناسبی است؛ یک فرهنگسرا که حتی طبیعت و طراحی آن هم در این ماجرا دخیل هستند. درست است که به نظر میرسد شنوندهها انتخاب میکنند ولی عملاً ما یک تعداد مخاطب خاص داریم و در واقع میگوییم «هرمسیها»؛ یعنی بیشترِ این شنوندهها کسانی هستند که خط فکری و سلیقه هرمس را دنبال میکنند. البته نباید فراموش کرد که در بهترین شرایط هم گهگاه نقصانهایی وجود دارد و طبیعتاً بعضی شبها شنوندههای محدودی داشتهایم که معلوم بود متعلق به آن جمع نیستند. اما به هر حال آمدهاند و زمان میبرد تا فرهنگ آن جمع و همچنین فرهنگ گوش کردن به کنسرت را بپذیرند، آن را بیاموزند و در نهایت هم قسمتی از آن شوند. در کل فضای بسیار متفاوتی بود و حتی شب اول، «تورد گوستاوسن» با حیرت میگفت من در عمرم چنین تمرکزی را ندیده بودم. شب اجرای من هم این سکوت و توجه و تمرکز و علاقه در سالن موج میزد که واقعاً حیرتانگیز بود.
- * اصولاً برای چنین فستیوالهایی آیا میتوان کاری کرد تا تعداد مخاطباناش بیشتر شود یا اصلاً معتقدید همین تعداد مخاطب برای اینگونه فستیوالها کافی است؟
اول از همه اینکه انتخاب محل برگزاری این فستیوال بینظیر است. بلیتها هم خیلی زود سولداوت شدند و خیلیها از اینکه نتوانستند بلیت داشته باشند ناراحت بودند. البته به نظر من، این یک تفکر ایرانی است که فکر میکنند همیشه بلیت هست و میگذارند لحظه آخر آن را بخرند. اتفاقاً این خودش یک نوع فرهنگسازی است که یاد بگیریم تا لحظه آخر صبر نکنیم. بله، شاید اگر این سالن حدوداً پنجاه نفر بیشتر ظرفیت داشت، بهتر بود اما هدف فستیوال، برگزاری جشن است (ما فستیوال را به جشنواره ترجمه میکنیم) و این فستیوال هم تمام ویژگی های این جشن را داشت و به شکل جالبی برگزار شد. هنرمندان در کافه فرهنگسرا، در پاویون تعبیه شده و حیاط مرکزی حضور داشتند و با مردم صحبت میکردند. یعنی مردم هنرمندان مورد علاقه خود را دستیافتنی میبینند که همین موضوع خاصیت یک جشنوارهی درست است.
- * کمی هم درباره اجرای خودتان صحبت کنیم. درباره تجربهای که روی استیج داشتید. پیش از این به من گفته بودید، فرآیند خلاقیت دو نوع است؛ یا آن را صدا میزنید یا مثل یک صاعقه به آدم وارد میشود و راهی جز همراهی با آن ندارید. برای شما این تجربه در لحظهای که روی استیج بداههنوازی میکردید چطور اتفاق افتاد؟
من جزء افرادی بودم که تصمیم گرفتم علیرغم داشتن قطعات نوشته شده برای پیانو و شاید مناسب برای چنین فستیوالی، از آنها استفاده نکنم و با توجه به عنوانی که روی پوستر، «شبهای بداههنوازی» نامیده شده، کاملاً به استقبال یک بداههنوازیِ صرف بروم. مسلماً در ذهن، لایههای مختلفی وجود دارد که هنرمند آن را برای پیشبرد کارش در نظر میگیرد؛ فرضاً من میدانستم که دوست دارم کارم را با اصوات داخل پیانو شروع کنم. یا اینکه میدانستم دوست دارم در تنالیته دو مینور بنوازم. اینها فقط یک آمادگی ذهنی است و هیچ ملودی و هارمونی و حتی هیچ نوع بسط و گسترشی در آن وجود ندارد. همان اول یک متر زمانی در نظر میگیرید که در ذهن من چیزی حدود ۴۵ دقیقه بود چون تصمیم گرفته بودم بدون توقف بنوازم و میدانستم در لحظهای که تمام شود، خودش تمام شده است. برای همین خودم را به این جریان سپردم و خلاقیت را صدا زدم. اینکه میگویم سالن بسیار آماده بود به این دلیل است که شاید به راحتی نتوان در هر جایی خلاقیت را صدا زد؛ درواقع جو حاکم در سالن و انرژی آن به راحتی باعث میشود تا بتوانید خلاقیت را راحتتر صدا بزنید یا اینکه برعکس، کارتان سختتر باشد که برای من خیلی ساده بود. ببینید، از یک جایی به بعد دیگر شما نمینوازید، بلکه موسیقی خودش نواخته میشود و شما هم یک شنونده هستید. بعد از یک مدت دیگر نه شنوندهای هست و نه شمایی وجود دارید؛ فقط موسیقی صرف است و یک لذت غیرقابل وصف. با موسیقی یکی میشوید و بعد هم از این لحظه خارقالعاده برمیگردید.
این اتفاق برای «داوید سیکس» در قطعه دوم افتاد و من احساس کردم که متصل شد و رفت. وقتی بعد از اجرا این موضوع را با او مطرح کردم گفت از کجا فهمیدی؟ گفتم برای اینکه در همان نقطه من هم از روی صندلی پرتاب شدم. نکته جالب این بود که وقتی از آن حال برگشت (و خیلی هم زود برگشت)، خودش هم شوکه شده بود و پیش از آغاز قطعه سوم، آب خورد و گفت در حال فکر کردن هستم. در واقع، او آن لحظه داشت خلاقیت را صدا میکرد؛ چون آن لحظه دیگر کاملاً خالی شده بود. حس بسیار عجیبی است و یک لطافت غریبی آدم را در برمیگیرد که نوازنده باید آن را شخصاً تجربه کند.
البته رویکردها خیلی متفاوت است، مثلاً یک موسیقی مثل موسیقی «نیک برتش»، تمرکز خیلی خاصی میخواهد که البته او را هم به خلسه میبرد. یعنی موسیقی او هم در اثر تکرار و یک نظم بینظیر، آدم را به خلسه میبرد. «ولفرت» هم این سیر و سلوک را داشت اما بیشتر متوجه ساختارهایی بود که از قبل در ذهن داشت و شاید «دیوید» به طور کامل ساختار را حذف کرده بود و فقط یکسری ایده در ذهن داشت که اجازه میداد همان لحظه اتفاق بیفتد و به بار بنشیند.
- * فکر میکنم تا این لحظه فقط بندیکت یاهنل بوده که سراغ بداههنوازی صرف نرفته و قطعاتش از پیش نوشته شده بودند که بین آنها بداههپردازی هم میکرد. برای بعضیها سوال بود که آیا چنین چیزی در قالب بداههنوازی قرار میگیرد؟
این که شما یک اسکچی را مینویسید و بین آن جایی را برای بداههنوازی میگذارید، یک فرمت استاندارد برای بداههنوازی است. منظور اینکه بداههنوازی از اینجا که حتی همه چیز نوشته شده و یک لحظاتی به شکل بداههنوازی لابهلای آن وجود دارد، شروع میشود تا جایی مثل اجرای «دیوید سیکس» که تمام آن را به صورت بداهه خلق میکند. فقط شدت آن متفاوت است و نمیتوان گفت بداههنوازی نبوده است. به قول خودش میگفت برای من این راه مطمئنتر بود.
- * البته فکر میکنم «کالین ولون» هم از یکی از قطعات تریوی خودش استفاده کرد.
من از کالین سه آلبوم دارم و چون موسیقی او برایم بسیار دلچسب است، خیلی وقتها شبها به آلبوم او گوش میکنم. یکی از قطعاتی که در اجرایش نواخت و من هم خیلی به آن علاقهمندم، یکی از تمهای بالکان است که در آلبومش به زیبایی با فرمت تریو نواخته شده است و نمیتوان منکر این شد که اجرای پیانویی آن هم بسیار دلچسب بود.
- * به نظر میرسد اجرای مازیار یونسی هم به دلیل اینکه آغازکننده این فستیوال بود، یکی از سختترین و شاید پراسترسترین اجراها محسوب میشد.
من واقعاً مازیار را تحسین میکنم که پذیرفت آغازکننده این فستیوال باشد. معتقدم فارغ از فشاری که این اتفاق به وجود میآورد، آن استیج به حضور پیانیست قبلی، مبارک میشود. دیشب داشتم فکر میکردم استیج فرهنگسرای نیاوران از این به بعد یک جای خیلی خاص است و انرژی متفاوتی خواهد داشت. راجع به استرس هم بگویم که هر اجرایی یک مسئولیت دارد و درواقع استرسی این بین وجود ندارد چون به هر حال همه پیانیستها حرفهای هستند و بارها در نقاط مختلف دنیا اجرا داشتهاند، برای همین تصور میکنم میتوان اسم آن را یک هیجان و مسئولیت گذاشت.
وقتی دوست قدیمی خودم را روی استیج دیدم، منتظر بودم ببینم چه زمانی رها میشود که او هم دقیقاً در یک زمان متصل شد که آن را به خوبی به یاد دارم؛ زمانی بود که دست چپش را وارد پیانو کرد، چند تا از سیمها را میوت کرد و نواخت. او از آن زمان به بعد دیگر پرتاب شد و به شیوه خودش به زیبایی به بداههنوازی پرداخت.
- * برای پایان گفتوگو هم میخواهم به نکتهای درباره اجرای خودتان اشاره کنم؛ شما ابتدا کارتان را با فضای بسیار جالبی شروع کردید و از دو سوم انتهایی کار، شروع به زمینهسازی برای پایانبندی کردید که فضای این پایانبندی هم با آنچه که اجرا کرده بودید متفاوت بود. هنرمندانی که پیش از شما روی صحنه رفته بودند، معمولاً برای پایانبندی دایرهای حرکت میکردند و به نوعی به تمی که در ابتدا جریان داشت برمیگشتند. اینها را گفتم تا این سوال را بپرسم که آیا این خلق اثر برای شما ناخودآگاه اتفاق میافتد یا آن را آگاهانه پیش میبرید که منجر به چنین نتیجهای میشود؟
گاهی اوقات آگاهانه است، اما آن شب کاملاً ناخودآگاه اتفاق افتاد. من تا زمانی که ویدئوهای ضبط شده را نبینم و نشنوم، نمیتوانم بگویم چه اتفاقی افتاده است. نه اینکه ندانم چه کاری انجام دادهام، اما شما از چیزی صحبت میکنید که من درون آن بودم و شما آن را از بیرون میدیدید. در ناخودآگاهم مسیری وجود داشته که به آن شکل پیش رفته و نخواسته در یک دایره بماند. در واقع دوست داشته مثل یک پاساژ باشد.
دیدگاهتان را بنویسید