×
×

رهبری: برای «ارکستر سمفونیک» کاسه داغ‌تر از آش شدم / گفتند ما سه‌تا علی وضعیت ارکستر را درست خواهیم کرد!

  • کد نوشته: 53379
  • 17 اردیبهشت 1393
  • ۱ دیدگاه
  • علی رهبری ‌سال‌هاست که ساکن اتریش است و نامش در دانشنامه‌های موسیقی جهان به‌عنوان یکی از رهبران موفق و معروف جهان ثبت شده و تقریبا هیچ هنرمندی از خاورمیانه نتوانسته به اندازه او افتخار کسب کند؛ در این چهاردهه فعالیت حرفه‌ای، افتخاراتی همچون دریافت مدال‌ طلای جهانی در مسابقات رهبری ارکستر، رهبری بیش از ۱۲۰ارکستر مطرح دنیا تا دستیاری «هربرت فون‌کارایان» رهبر افسانه‌ای جهان و ضبط حدود ۲۰۰ اثر موسیقی کلاسیک جهانی با حرفه‌ای‌ترین ارکسترها و اپراهای دنیا بخشی از موفقیت‌های اوست. با او گفتگو کرده ایم.
    +کار دوستان در ارشاد بسیار توهین‌آمیز بود
    +آنقدر مرا ناراحت کرده‌اند که حد ندارد

    رهبری: برای «ارکستر سمفونیک» کاسه داغ‌تر از آش شدم / گفتند ما سه‌تا علی وضعیت ارکستر را درست خواهیم کرد!
  • علی رهبری (برای بزرگنمایی تصویر کلیک کنید)

    علی رهبری (برای بزرگنمایی تصویر کلیک کنید)

    طاهره رحیمی: نظریه جامعه کوتاه‌مدت «همایون کاتوزیان»، محقق و تاریخدان، برای تحلیل بسیاری از شوون جامعه ایرانی مصداق پیدا می‌کند حتی برای تحلیل تاریخی «ارکستر سمفونیک تهران»؛ ارکستری۷۰‌ساله که اگرچه قدیمی‌ترین ارکستر کشور است و یکی از قدیمی‌ترین ارکسترهای آسیا، اما تاریخ نسبتا طولانی‌اش از به‌هم‌پیوستن دوره‌های کوتاه‌مدت و پر فرازونشیب تشکیل شده؛ تاریخی که بیش از آنکه در فراز و اوج بوده باشد در نشیب و خاموشی طی شده است. مخصوصا در یک‌دهه اخیر که در خاورمیانه به ارکستری دست‌چندم سقوط کرد و حتی در دوسال اخیر کارش به تعطیلی هم کشید. حالا پس از حدود شش‌ماه از استقرار مدیریت جدید در ارشاد، بالاخره خبرهایی از انتخاب رهبر جدید و شروع به‌کار این ارکستر شنیده می‌شود. اما برای پرافتخارترین رهبری که تاکنون این ارکستر را رهبری کرده، این ارکستر همین قدر پر از بیم و امید بوده. «علی (الکساندر) رهبری» در نخستین ماه‌های دولت نخست محمود احمدی‌نژاد پس از ۳۰سال به ایران دعوت شد تا وضعیت ارکستر سمفونیک را سروسامان دهد. اگرچه با خوشحالی این دعوت را پذیرفت، اما پس از چندماه با نوشتن نامه‌ای سرگشاده به «محمدحسین صفارهرندی» وزیر وقت ارشاد با انتقادهایی تند ایران را ترک کرد. چند سال بعد، باز هم وزارت ارشاد، برای رهبری میهمان، از او دعوت کرد، اما اجرایش از سوی این وزارتخانه به دلیل انتشار مطالبی علیه‌اش در یک رسانه لغو شد. آمدن «حسن روحانی» و دولت تازه‌نفسش، او را هم همچون دیگر هنرمندان به بهبود وضعیت موسیقی ایران و مخصوصا ارکستر سمفونیک امیدوار کرد. او با انجام مصاحبه‌هایی برای رهبری این ارکستر اعلام آمادگی کرد و مدیریت هنری ارشاد هم پس از تماس با او نظر مساعدش را برای راه‌اندازی مجدد این ارکستر جلب کرد. اما هفته گذشته خبرهایی منتشر شد که مدیریت هنری ارشاد و دفتر موسیقی از تصمیم‌شان پشیمان شده و گزینه دیگری را برای ارکستر سمفونیک انتخاب کرده‌اند؛ تصمیمی که ظاهرا به دلیل جلوگیری از نقدهای جریان تندرو علیه ارشاد گرفته شده است چرا که پیش از این، در یکی، دورسانه اتهاماتی همچون ارتباط با رژیم‌های پهلوی و آپارتاید یا جاسوسی برای کشورهای بیگانه به او نسبت داده شده بود. اینها باعث شده تا رهبری باز هم ناامید از آینده این ارکستر، این بار با انتقادهایی به مدیریت هنری ارشاد، به این اتهامات این رسانه‌ها پاسخ دهد؛ اتهاماتی که به قول خودش: «آنقدر بچگانه و غیراخلاقی هستند که هیچ‌گاه آنها را جدی نمی‌گرفتم.» علی رهبری ‌سال‌هاست که ساکن اتریش است و نامش در دانشنامه‌های موسیقی جهان به‌عنوان یکی از رهبران موفق و معروف جهان ثبت شده و تقریبا هیچ هنرمندی از خاورمیانه نتوانسته به اندازه او افتخار کسب کند؛ در این چهاردهه فعالیت حرفه‌ای، افتخاراتی همچون دریافت مدال‌ طلای جهانی در مسابقات رهبری ارکستر، رهبری بیش از ۱۲۰ارکستر مطرح دنیا تا دستیاری «هربرت فون‌کارایان» رهبر افسانه‌ای جهان و ضبط حدود ۲۰۰ اثر موسیقی کلاسیک جهانی با حرفه‌ای‌ترین ارکسترها و اپراهای دنیا بخشی از موفقیت‌های اوست.

     چه زمانی از طرف معاونت هنری با شما تماس گرفتند و نظر مساعد شما را برای رهبری ارکستر سمفونیک تهران جویا شدند؟
    حدود شش‌ماه پیش آقای مرادخانی از ایران به من تلفن کردند و با صمیمیت درباره رهبری ارکستر با من صحبت کردند. به من گفتند فعلا ارکستر بدهی‌هایی دارد که انشاءالله وقتی رفع شد با خودت شروع می‌کنیم. این حرف ایشان در ذهن من ماند: «اسم من علی است، اسم تو علی است و اسم وزیر هم علی است؛ سه‌تا علی وضعیت ارکستر را درست خواهیم کرد.» آقای «شاهین فرهت» هم کنارشان بودند و بعد از آقای مرادخانی گوشی را گرفتند و گفتند: «علی‌جون این فقط کار خودته.» اما در این مدت از ایران هیچ خبری نشد تا آنکه مطلع شدم رهبر ارکستر سمفونیک تهران انتخاب شده. اما چیزی که دوستان نمی‌دانستند این بود که در همان زمان ارکستر KBS کره‌جنوبی از میان ۱۰رهبر برتری که این ارکستر را رهبری کرده بودند، قرار بود از بین من و یک نفر دیگر به نام آقای «یوئل لِوی»، یکی را برای دوسال آینده این ارکستر انتخاب کنند. بچه‌های این ارکستر بسیار منضبط و مودب هستند و شرایط کار با این ارکستر هم بسیار عالی است. اما پس از تماس تهران آنقدر هیجان‌زده شدم که تصمیم گرفتم به کره نروم.
     مستقیم به کره‌ای‌ها نگفتید که چرا نمی‌خواهید با این ارکستر کار کنید؟
    نه. این کار را نکردم، بهانه‌تراشی کردم. فکر کردم اگر مثل ۳۵سال گذشته خودم را خیلی مشغول کنم، دیگر برای تهران زمان نخواهم داشت. متاسفانه با ناراحتی بسیار باید بگویم کار دوستان در ارشاد بسیار توهین‌آمیز بود. در هیچ‌کدام از کشورهایی که با آنها کار کرده بودم، چه در آلمان، چه چک، چه بلژیک یا کانادا، من هیچ‌وقت یکی از گزینه‌ها نبودم.
     همیشه خواسته‌اید تنها گزینه باشید؟
    صددرصد. چه الان و چه در گذشته. ممکن است خیلی خودپسندانه به نظر برسد، اما خوشبختانه یا متاسفانه از بچگی همین‌طور بوده‌ام اگر ارکستر فیلارمونیک بروکسل – که یکی از بهترین ارکسترهای دنیاست- در ماه مارس ۱۹۸۴؛ یعنی درست ۳۰سال پیش به من می‌گفتند شما یک گزینه در کنار دیگر گزینه‌ها هستید، من هیچ‌وقت به بروکسل نمی‌رفتم. به ارکستر تورنتو یا فرانکفورت می‌رفتم. حتی پیش از انقلاب و در ۲۴سالگی‌ام، زمانی که دستیار آکادمی موسیقی وین بودم، وقتی شخص وزیر فرهنگ از ایران به من تلفن کردند به من نگفتند شما یکی از گزینه‌ها هستید؛ گفتند ما می‌خواهیم شما به جای استاد بزرگ «مصطفی پورتراب» ریاست هنرستان‌ها را بر عهده بگیرید.
    اینجا وضعیت به این صورت نیست، ارکسترها رهبران را بر اساس شناخت قبلی انتخاب می‌کنند. فقط وقتی بحثی مثل «گزینه‌ها» پیش می‌آید که شرایط ویژه باشد؛ مثل همین ارکستر کره که شرایطش خاص بود. آنها رهبرشان را بیرون کرده بودند و باید به‌سرعت از بین چند رهبر مناسب، یکی را انتخاب می‌کردند که با شرایط آنها سازگار باشد. اول هم با من تماس گرفتند. بدون تعارف بگویم، اگر در اینجا گزینه‌ها زیاد بود که اینقدر قیمت‌ها بالا نبود.
     اتفاقا ممکن است یک دلیل این تصمیم‌گیری معاونت هنری به حقوق شما در ارکستر سمفونیک بر‌گردد؟ شاید فکر می‌کردند از پس حقوق شما برنخواهند آمد.
    بله ممکن است بهانه بیاورند که رهبری سطحش یا درآمدش بالاست، اما من خودم اعلام کرده بودم که می‌آیم. شاید اینطور که حرف می‌زنم مثل فرش‌فروش‌ها به نظر بیاید، اما دیگر باید بگویم. هفته پیش که با ارکستر «فیلارمونیک اسلواکی» برای تور اروپایی رفتیم، به من ۴۰‌هزار‌یورو دستمزد دادند. آن هم ۴۰‌هزار‌یوروی از مالیات گذشته؛ حقوقی به‌مراتب بالاتر از حقوق رییس‌جمهور ایران. معلوم است که در ایران نمی‌توانند چنین حقوقی به من بدهند. اصلا چنین انتظاری هم نداشتم. حتی فکر نمی‌کنم که بتوانند ۱۰‌درصد این حقوق را به من بدهند. همان‌طور که بارها گفته‌ام، همیشه به خاطر عشق و علاقه‌ام به ایران می‌خواستم وضعیت ارکستر سمفونیک تهران را درست کنم.
    درباره این انگیزه ممکن است طور دیگری برداشت شود. بعضی شاید در ایران بگویند آقای رهبری برای این دوست دارند به ایران بیایند که دوره اوج هنری‌شان سپری شده و جایگاه سابق‌شان را در اروپا ندارند. ممکن بود اینطور باشد، حتی همان ۹سال پیش. سال ۸۳ تمام برنامه‌هایم را کنسل کردم و به ایران آمدم، اما وقتی برگشتم دوباره برنامه‌هایم پر شد. از این گذشته من خودم تهران را ول کردم و رفتم، کسی که مرا بیرون نکرد.
    بدون تعارف به شما بگویم، در ایران نه شغلی و نه پولی هست که در حد و اندازه من باشد. اصلا نمی‌توانند به من مقامی بدهند که در ۲۴سالگی آن را نداشته‌ام؛ من به هرچه خواسته‌ام رسیده‌ام. برخلاف دیگر گزینه‌هایشان برای ارکستر سمفونیک تهران که ارکستر تهران برایشان یک افتخار است. حتی انتخاب فردی که احتمالا از اوجش پایین‌تر آمده، به‌مراتب بهتر از کسانی است که هیچ‌وقت حتی به اوج نزدیک هم نبوده‌اند. از تمام اینها گذشته، اصلا بر فرض که چنین رهبری با چنین سابقه‌ای دیگر در خارج از ایران کاری برایش نیست. مگر مثلا وقتی استاد «علینقی وزیری» نتوانست کار کند، گفتند تو دیگر به‌درد نمی‌خوری؟
     برویم بر سر اینکه چرا از دعوت‌کردن شما پشیمان شده‌اند. حرف‌های زیادی گفته می‌شود، مثلا به این خاطر که شما الکساندر را به‌عنوان اسم دوم‌تان انتخاب کردید و دیگر شایعاتی که بعد از سال ۸۳ روزنامه کیهان نوشت، مثلا اینکه علی رهبری مسیحی شده. به‌خاطر آن مدالی که به گردن‌تان می‌اندازند.
    این را قبلا هم توضیح داده‌ام. حدود ۴۵سال پیش، اتریش به من گذرنامه افتخاری داد؛ کشوری که در آن درس خواندم، بچه‌دار شدم، امکانات پیشرفت و زندگی خوب برای من فراهم شد و وطن‌دوم من محسوب می‌شود. من هم به‌عنوان قدردانی اسم «الکساندر» را به نام خودم اضافه کردم. البته اولش اسکندر را انتخاب کرده ‌بودم؛ چون مادرم نمی‌دانم به چه علت عاشق اسم اسکندر بود. بعد اسکندر تبدیل شد به الکساندر که یک اسم اتریشی است. اما خانواده و دوستانم علی صدایم می‌کنند، در بیشتر کشورها «علی الکساندر» هستم و مثلا در همین کره اسمم را علی می‌نویسند. اما درباره مدال. این مدال را مادرم که اتفاقا مذهبی هم بودند، در بچگی به من دادند. این یک نماد مصری است و‌ سال‌هاست آن را بر گردنم دارم. همه نزدیکان و دوستان هم این را می‌دانند. چون این گردنبند در عکس‌هایی که آقایان دیده‌اند، شبیه صلیب به نظر می‌رسد. باید بگویند صلیب است؟ اگر کسی چیزی را نمی‌شناسد، باید آن را به اولین چیزی که شبیه دید نسبت دهد؟ بعد هم به‌خاطر آن تصور اشتباه بگویند علی رهبری مسیحی شده؟ اصلا چرا باید مسیحی شوم؟ اتفاقا خانم من هم که کاتولیک بودند، در سفارت ایران مسلمان شدند. واقعا این تهمت‌ها آنقدر ابتدایی و کودکانه است که آدم خجالت می‌کشد حتی در جایی تعریف کند.
    یکی از مسایلی که در روزنامه کیهان و بعدتر در یکی، دوسایت تکرار شد، به ازدواج‌های شما برمی‌گردد، مثلا گفتند که همسر اول‌تان با دربار پهلوی ارتباطاتی داشتند و همسر دوم‌تان هم دختر یکی از سرهنگان آپارتاید در آفریقای‌جنوبی بودند.
    خانم اولم، یکی از افتخارات زندگی من بودند و خواهند بود. خانم «لاله جوادی‌پور» از خانواده‌ای بسیار فرهیخته بودند، چه از نظر هنری و فرهنگی و چه از نظر سطح اجتماعی. از محترم‌ترین خانواده‌های ایرانی. عمویشان هم «محمود جوادی‌پور» قبل ‌از فوت‌، بالاترین نشان هنری جمهوری اسلامی را دریافت کردند. تنها چیزی که نمی‌شود به این خانواده نسبت داد، ارتباط با دولت و حکومت است، مخصوصا در دوره شاه. لاله کسی بود که وقتی به ایران آمدم در هنرستان ملی یک دپارتمان کوچک برای آموزش نقاشی به بچه‌های کوچک درست کرده بود و با علاقه این کار را دنبال می‌کرد. لاله عشق من بود، اما ما نتوانستیم زندگی مشترک‌مان را ادامه دهیم.
    من ارتباطی با دربار نداشتم. چطور ممکن است به من بگویند درباری و ساواکی که قبل از انقلاب با انتقادهای تند تهران را ترک کردم. اصلا چطور ممکن است یک بچه ۱۹،۱۸‌ساله‌ای که با تکیه بر توانایی‌هایش در آکادمی موسیقی وین پذیرفته شده و در برترین رقابت‌های رهبری مدال گرفته و با درخواست وزارت فرهنگ به ایران برگشته، اصلا نیازی به دربار و ساواک داشته باشد؟ آن هم با آن همه غرور و اعتماد به نفس. اصلا اگر من چنین ارتباطاتی داشتم، چطور پدرم تا آخر پزشکیار ساده بیمارستان فیروزآبادی شهرری باقی مانده بود؟ اگر کسی در قبل از انقلاب به جایی رسیده، حتما باید ساواکی یا فاسد بوده باشد؟ آخر چرا اینها اینطوری هستند؟ اشکال بعضی ایرانی‌ها این است که فکر می‌کنند اگر کسی به موفقیت دست پیدا می‌کند یا باید فاسد باشد، یا چنین ارتباطاتی داشته باشد. اصلا من در ایران با حکومت و دربار ارتباطاتی داشتم که وقتی در ۲۴سالگی به ایران برگشتم، مرا رییس هنرستان‌ها کردند و رهبر ارکسترهایی مثل «ژونس موزیکال» شدم. پس حتما در بلژیک و چک و آلمان هم با دربار و ساواک‌شان ارتباط داشتم که مثلا ۱۲سال مدیر هنری ارکستر فیلارمونیک بروکسل بودم. حتی در همان زمان از گوشه و کنار به من می‌گفتند که بیشتر مراقب خودت باش.
     درباره همسر دوم‌تان در آفریقای‌جنوبی؟
    واقعا باعث تاسف است. سه‌سال قبل، رییس انجمن موسیقی که فکر می‌کنم آقای رضایی نامی بودند به من تلفن کردند و گفتند ببخشید آقای رهبری متاسفانه باید برنامه‌تان را در ایران کنسل کنیم که چون یک سایتی در ایران نوشته‌اند، شما با آپارتاید روابطی داشته‌اید. گفتم وای وای چرا اینها اینقدر از مرحله پرت هستند؟ من تنها ایرانی بودم که شش‌ماه از زمانم را کاملا به سیاهان اختصاص دادم. قطعه‌ای به نام «نیمه ماه» به زبان خودشان نوشتم. با آنها تمرین کردم و در سالن بزرگ شهر ژوهانسبورگ با یک ارکستر نوازندگان و خوانندگان سیاه و سفید کنسرت دادم؛ یعنی جایی که سیاهان حتی نمی‌توانستند وارد آن شوند. این کار با کمک سفیدپوستان ضدآپارتاید انجام شد که همسر دومم هم در میان آنها بود. ما اصلا به همین ترتیب آشنا شدیم. همه اینها زمانی اتفاق افتاد که مرحوم ماندلا هنوز در زندان بودند. فیلم این اجرا موجود است و تلویزیون آلمان هم این کنسرت را به صورت کامل پخش کرد. این اتفاق در همان زمان، مورد تحسین بسیاری از دولت‌های بزرگ قرار گرفت. پس از آن دولت آفریقای‌جنوبی از من خواست که دیگر به این کشور نروم و من هم نرفتم. آن‌وقت کسانی با کارهای غیراخلاقی و پارتی‌بازی درست عکس اینها را نوشتند و تاریخ را کاملا برعکس نشان می‌دهند.
     خیلی ببخشید اما در یکی از همین رسانه‌ها عنوان شد که شما جاسوس دولت اتریش در ایران بودید؟
    بله. چطور ممکن است دولت اتریش از یک رهبر ایرانی بخواهد که اشرافی در مسایل سیاسی ندارد، برایش جاسوسی کند؟ اصلا از چه‌چیزی جاسوسی کند؟ در آن مطلب اسم مرحوم «توماس کریستین داوید» که استاد تمام استادان موسیقی ایران بودند از استاد دهلوی و پورتراب گرفته تا استادان جوان‌تر، هم آورده شده بود. چون ایشان اتریشی بودند هر دو ما جاسوس اتریش بودیم! من اصلا نمی‌فهمم که سردبیر آن سایت یا روزنامه چطور ممکن است قبول کند چنین حرف‌هایی در روزنامه‌اش بنویسند که تا این حد بچگانه و غیرمنطقی باشد؟
    شما همان‌ زمان واکنشی نشان ندادید؟
    وقتی از ایران رفتم، با سفیر وقت ایران در اتریش حرف زدم. به من گفتند که اینها را خیلی جدی نگیرید، درباره خیلی‌ها این چیزها را می‌نویسند. قبل‌تر و اولین باری هم که این روزنامه چنین تهمت‌هایی را نوشت، اتفاقا در جمعی از دوستان موسیقیدان در ایران بودم. همه به من گفتند اینها را ولشان کن. انگار هرکسی هر دروغی که بخواهد می‌گوید و می‌نویسد. همه هم می‌گویند که این دروغ‌ها را جدی نگیر، اما انگار رویشان تاثیر می‌گذارد. وضعیت، مثل آلمان ‌سال‌های ۱۹۳۵ و ۴۰ است، وقتی یک روزنامه‌ای علیه کسی چیزی می‌نویسد که همه هم می‌دانند شایعه است، دیگران کم‌کم از او فاصله می‌گیرند. اگر کسی بخواهد تیشه به ریشه کسی بزند، همین‌ها کافی است.
    یکی دیگر از اتهامات هم این بود که شما فراماسون هستید…
    ببینید، اگر من فراماسون بودم، آنقدر استعداد و زرنگی در خودم سراغ دارم که این آدم‌های بسیار متوسط هیچ‌وقت از کارم سردر نیاورند. با اطمینان به شما می‌گویم حتی ۱۰روز هم در زندگی من نبوده که غیرشفاف و نامعلوم باشد. من هفت فرزند دارم که سه‌تای آنها کاملا بزرگ هستند. اینها پس‌ورد تمام ایمیل‌ها و حساب‌های بانکی من را دارند. اگر حتی یک گوشه تاریک در زندگی من وجود داشت، اینقدر شفاف نبودم.
     ارتباط با اسراییل هم یکی از تهمت‌ها بود… .
    بله، جسارتا یکی از آن تهمت‌های بسیار ابلهانه. می‌خواهم برای اولین‌بار به موضوعی اشاره کنم که شاید اگر کسی می‌خواست از آن سوءاستفاده‌ای کند، می‌توانست. این ماجرا به ۲۰سال پیش برمی‌گردد. من برای ۱۰سال رییس هنری کمپانی «کخ اینترنشنال» بودم، یک کمپانی ضبط و تولید موسیقی مهم اروپایی. این کمپانی پروژه‌های مختلفی تعریف کرده بود که یکی از آنها، ضبط تمام آثار چایکوفسکی بود؛ یعنی ضبط ۳۶ صفحه کامل. قرار بود این مجموعه با ارکستر «اپرای تلاویو» ضبط شود، این ارکستر خیلی به ضبط آثار چایکوفسکی علاقه نشان داده بود؛ آن هم به این خاطر که حدود ۸۰‌درصد نوازندگان آن روسی بودند. تازه این پروژه را شروع کردم که یک دوست ایرانی خیلی خوبم، به من گفت: «علی می‌دانی که ایرانی‌ها از این کار خیلی خوششان نخواهد آمد، با آنکه وقتی تو از ایران رفتی روابط این دو کشور خیلی هم خوب بود.» در آن زمان ارتباطی با ایران نداشتم و اصلا قراری هم برای رفتن به ایران نداشتم. اما واقعا دلم نخواست آن را ادامه دهم. تصمیم گرفتم که این پروژه را کنسل کنم و به‌دنبال بهانه‌هایی گشتم. پس از آن هم دیگر هیچ برنامه‌ای را قبول نکردم که کوچک‌ترین ارتباطی به اسراییل داشته باشد. فراموش نشود که این کار در یک شرکت آلمانی، اتریشی یا مثلا آمریکایی کار راحتی نیست و من رییس هنری این شرکت بودم و توانستم این کار را بکنم. من با این کمپانی ۱۵۰ تا ۲۰۰ صفحه ضبط کردم.
    بعد از شما این پروژه با ارکستر تلاویو با رهبران دیگری ضبط شد؟
    نه. این پروژه‌ای بود که من باید انجام می‌دادم. من هم بخشی از آن را با ارکسترهای دیگر ضبط کردم. اگر کاتالوگ این صفحه‌ها را ببینید، تعجب می‌کنید. هرکدامشان توسط ارکسترهای مختلف ضبط شده؛ ششم چایکوفسکی با بروکسل ضبط شده و یک سمفونی دیگر آن رفته با ارکستر براتیسلاوا. البته نمی‌خواستم باعث‌وبانی عدم همکاری آنها شوم. فقط می‌خواستم خودم را کنار بکشم.
    اولین مطالب علیه شما در روزنامه کیهان منتشر شد. فکر نمی‌کنید که اینها به آن نامه‌ انتقادی‌ای برمی‌گردد که شما در سال ۸۴ به آقای صفارهرندی، وزیر وقت ارشاد نوشتید؛ کسی که قبل‌تر سردبیر همین روزنامه بود؟
    والا هر چیزی امکان دارد. یک هنرمند بین‌المللی، به وزیر فرهنگ و ارشاد کشور خودش نامه‌ای می‌نویسد و به او می‌گوید چرا وضعیت بچه‌های این ارکستر اینقدر بد است؟ یا می‌گوید چرا از هشت‌باری که سمفونی ۹ بتهوون در تالار وحدت اجرا شد، شما حتی یک‌بار هم پایتان را به این تالار نگذاشتید. آن‌وقت جواب یک وزیر باید اینطور باشد؟
    البته من فکر نمی‌کنم سردبیر وقت روزنامه کیهان عمدی داشته که آن مطالب را درباره من بنویسند. بعد از نوشتن یکی از مطالب کیهان، یکی از آشنایان خانوادگی‌ام که در روزنامه اطلاعات کار می‌کرد، از طریق دوستان سابقش در کیهان فهمیده بود که یک موسیقیدان سراغ یکی از نویسندگان روزنامه رفته و یکسری دروغ برای آنها بافته و آنها چاپش کرده‌اند. یک موضوع جالب برای من درباره کیهان این است که اتفاقا کار من از ۹سالگی با کیهان شروع شد. یک برنامه‌ای در تلویزیون به نام کیهان‌بچه‌ها اجرا می‌شد و من و چندنفر از بچه‌های هم‌سن‌وسالم، روزهای چهارشنبه به یک ساختمان مربوط به تلویزیون در خیابان جاده قدیم شمیران می‌رفتیم و ساز می‌زدیم. فردایش هم رییس هنرستان من را در اتاقشان می‌خواستند و می‌گفتند: «دیگر به این برنامه‌ها نرو اینها مطربی است.»
    نمی‌خواهید شکایت کنید؟
    نه چنین تصمیمی ندارم. نه فرصتش را دارم و نه اینکه این تهمت‌ها در زندگی کاری و خصوصی‌ام اثری خواهد داشت. این حرف‌ها را زدم که بعدا سر آدم دیگری این بلا را نیاورند. من فقط از یک چیزی متعجبم. ممکن است مردم عادی بگویند که خب حتما یک چیزی بوده که یک روزنامه‌ یا سایت آنها را نوشته، اما چطور ممکن است، رییس مهم‌ترین تالار موسیقی یک کشور یا یک مدیر رده‌بالای فرهنگی چنین چیزهایی را باور کند؟ همان سال ۸۳ که به ایران آمدم، خواهر یک هنرمند معروف که از آشنایانمان هم بودند، به من گفتند که آقای رهبری برای شما پرونده درست می‌کنند.
    گفتم من که ۳۰ سال اصلا ایران نبودم. ایشان به من گفتند نگران نباشید، آنها پیدا می‌کنند. مثل اینکه همین‌طور هم شد. همین چندسال پیش که اجرایم در تهران لغو شد، آقای شاه‌آبادی گفته بودند، آقای رهبری حراستی شده! یک موضوع بسیار دردآور برایم این است که سال‌ها در دنیا به‌عنوان یک ایرانی کار کرده و شناخته شده‌ام، اما چنین رفتاری با من شده است.»
    من در تهران برای سه‌سال رییسی بودم که با تمام استادان بزرگ موسیقی ایران مثل استاد پایور، استاد شهنازی، استاد حنانه، استاد ظریف و استادان دیگر کار می‌کردم و با وجود سن کم همه بسیار به من احترام می‌گذاشتند. اما متاسفانه بعدتر نه هنرمندان، نه دولت و نه مردم هیچ‌وقت نگفتند اصلا کسی به اسم علی رهبری وجود دارد. انگار برای خیلی از دوستان این موفقیت‌ها طبیعی و مثل آب خوردن بود. چرا وقتی من این‌همه موفقیت کسب کردم، یک‌نفر، حتی از همین دوستان موسیقیدان یک تلفن به من نکردند؟ چرا وقتی از این‌همه ایرانی تقدیر کردند، حتی یک‌نفر نگفت که خب او هم ایرانی است؟ با اطمینان به شما می‌گویم، دونفر ایرانی در حوزه موسیقی جهانی هستند که در تمام جهان شناخته‌شده‌اند. یکی مرحوم «لطفی منصوری» کارگردان اپرای معروف که سال قبل فوت شدند و من. آقای منصوری یک ایرانی بودند و همه‌جا به ایرانی‌بودنشان افتخار می‌کردند. اما حتی وزارت ارشاد فوتشان را تسلیت هم نگفت و برایشان در ایران یک ختم هم نگرفت.
     شنیدن این حرف‌ها بسیار تاسف‌بار است. اما اگر بخواهیم به منشا این شایعات برگردیم، شما گفتید که یک موسیقیدانی که شما می‌شناختید به روزنامه کیهان این حرف‌ها را زده بوده یا بعضی دیگر با بدخواهی این شایعه‌ها را پخش کردند.
    ببینید در اینجا هم رقبای بزرگ وجود دارند و کسی بدش نمی‌آید که رقیبش را از صحنه خارج کند. اما باید دید چطور و با چه قیمتی؟ حتی اگر کسی برای تخریب رقیبش چنین شایعاتی بسازد، اصولا روزنامه‌ای در اینجا حاضر به چاپش نیست؛ چون اعتبار خودش از بین می‌رود. متاسفانه بعضی از دوستان موسیقیدان در ایران، پس از انقلاب و در خالی‌بودن صحنه رقابت یکدفعه رشد کردند و همه استاد شدند. آمدن من به تهران و بهبود وضعیت ارکستر سمفونیک به‌نفع این دوستان نیست. بنابراین دلشان نمی‌خواهد که من در تهران باشم. غیر از اینها من رفیق‌باز و باندباز نیستم و هروقت لازم باشد، نقد می‌کنم. به خاطر همین شاید خیلی‌ها از آمدن من می‌ترسند.
     همان دعوای قدیمی هنرستان «موسیقی ملی» و هنرستان «عالی موسیقی». ملی‌ها متمایل به موسیقی سنتی ایرانی بودند و عالی‌ها به موسیقی کلاسیک غرب. هیچ‌کدام هم همدیگر را قبول نداشتند؟
    تقریبا. آقایان دهلوی، پورتراب، فخرالدینی و پایور از هنرستان ملی بودند و همه هم دوستم داشتند. اما بچه‌های هنرستان عالی موسیقی به دلیل گرایش فکری متفاوت، خیلی از من خوششان نمی‌آمد. حالا یکی از همین ملی‌ها آمده بود و رییس هنرستان آنها شده بود.
    یک ماجرای دیگر را هم باید تعریف کنم. سال ۱۹۸۱، دوسال بعد از انقلاب دومین شب اجرایم با ارکستر فیلارمونیک برلین بود؛ یعنی معروف‌ترین ارکستر دنیا در آن زمان؛ سمفونی پنجم شومان را رهبری کردم. آقای «فون‌کارایان»، بزرگ‌ترین رهبر قرن، از ابتدا تا انتهای کنسرت در سالن ماند؛ کاری که معمولا نمی‌کردند مثلا ۱۰دقیقه از اجرای یک رهبر را تماشا می‌کردند و می‌رفتند. بعد از آن اجرا من و خانمم به اتفاق آقای کارایان و آقای «آلکسی ونسن‌برگ»، یکی از معروف‌ترین پیانیست‌های دنیا در آن زمان، میهمان شام آقای «پیتر گیرت» مدیر اجرایی همین ارکستر در هتل «شوایسرهوف» بودیم. بعد از اتمام کنسرت کمی در سالن معطل شدیم و به اتفاق آقای کارایان از در پشتی سالن بیرون آمدیم تا به سمت هتل برویم. آقای کارایان به من گفتند انگار آن طرف خیابان چندنفر منتظر شما هستند. قیافه‌شان شبیه ایرانی‌هاست. حتما خیلی منتظر شما شده‌اند؛ لطفا شما بروید پیششان. من هم دویدم و پیششان رفتم. یادم هست که سه نفر بودند. نفر وسطی که شاید تقریبا ۳۵‌ساله بود با یک لحن بسیار بد و لاتی به من گفت: «جناب رهبری میشه بگید شما بعد از اینکه از ایران رفتید، چی‌کار کردید که ارکستر فیلارمونیک برلین شما را سه‌بار دعوت کرده؟». من جواب آنها را دادم، اما خیلی خیلی خجالت کشیدم و ناراحت شدم و تمام روزهای بد ایرانم به یادم افتاد. برگشتم. آقای کارایان گفتند خوشحال باش که هموطنانی‌داری که اینقدر برایت صبر می‌کنند. گفتم بله از خوشحالی گریه‌ام گرفته.
    با وجود تمام این اتفاقاتی که افتاده، اگر از شما برای رهبری دایم ارکستر سمفونیک یا حتی رهبری میهمان دعوت کنند، قبول می‌کنید؟
    فکر نمی‌کنم. چون آنقدر مرا ناراحت کرده‌اند که حد ندارد. شاید امکاناتی که حاضر بودم برای شش‌ماه پیش در اختیار این ارکستر بگذارم، دیگر نداشته باشم. من علاقه‌ای را که با پیشنهاد عده‌ای موسیقیدان باارزش ایرانی مقیم اروپا به آقای مرادخانی و نوازندگان برای درست‌کردن ارکستر داشتم، رسما پس می‌گیرم و کار را برای تمام کسانی که به آمدن من به ایران علاقه‌ای ندارند، راحت می‌کنم.
    من فکر می‌کنم برای ارکستر سمفونیک تهران کاسه داغ‌تر از آش شدم، در رسانه‌ها هم اعلام کردم که می‌آیم و کمک می‌کنم. کسان بسیاری در خارج از ایران هستند که مثل من فکر می‌کنند، می‌شود وضعیت آینده و جوان‌ها را درست کرد. اما متاسفانه انگار بسیاری به‌خصوص از میان دوستان خودمان نمی‌خواهند وضعیت درست شود. شاید تنها کسی که واقعا دلش می‌خواست من برگردم، استاد پورتراب بود. شاید حق با همان استاد دهلوی بود که به من می‌گفت نمی‌خواهد برگردی.
     چرا استاد دهلوی موافق برگشت شما نبودند؟
    چون هم سطح کار مرا و برنامه‌هایم را در اروپا می‌دانست و هم آنکه با جو موسیقی کلاسیک در ایران و کسانی که امروز در ایران عنوان استاد را دارند، کاملا آشنا بودند.
    گاهی فکر می‌کنم این اتفاقات تقصیر مدیران ما نیست. متاسفانه برخی از مسوولان ما آنقدر ناآگاه هستند که اصلا از چیزی خبر ندارند و از نظر حرفه‌ای تفاوتی میان کار خوب و بد قایل نیستند. اینها فکر می‌کنند رهبری رهبری است، حالا میان این رهبر و آن یکی چه فرقی هست. اگر آنطور نگاه کنیم که بله یک نوازنده هم می‌تواند یک ارکستر را رهبری کند درست مثل این است که شما بگویید هر راننده‌ای می‌تواند رانندگی کند، اما هر راننده‌ای که آقای شوماخر نمی‌شود.
    شاید مدیران بهانه بیاورند که ما می‌خواهیم سطح کار ارکستر سمفونیک را از پایین شروع کنیم. سطح پایین ارکستر سمفونیک ۷۰سال است که ادامه پیدا کرده. ارکستر سمفونیک تهران، اصولا چه زمانی سطحش بالا و نزدیک به استانداردهای جهانی بوده. من از روز اول گفتم در عرض یک هفته می‌شود ارکستر سمفونیک تهران را درست کرد، اما بعضی نمی‌خواهند؛ همه‌چیز باید در حد خودشان متوسط باقی بماند. مگر همین بچه‌های ارکستر زهی پارسیان، نوازنده ایرانی نیستند که خوب کار می‌کنند. ارکستر سمفونیک تهران هم می‌تواند. حالا معلوم نیست چه برنامه‌ای می‌خواهند سر بچه‌های ارکستر پیاده کنند؛ آزمون بگیرند و هزار بازی دیگر. اینها که موش آزمایشگاهی نیستند که دایم رویشان آزمایش و خطا می‌کنید. تا وقتی استادان نابلد و متوسط وضعیت موسیقی کلاسیک ایرانی را مدیریت می‌کنند، اوضاع تغییری نخواهد کرد. برخلاف وضعیت موسیقی سنتی‌ در ایران که اینقدر خوب است و آقایانی مثل علیزاده از استادان‌شان هم بهتر کار می‌کنند.
       
    برچسب ها

    مطالب مرتبط

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *