×
×

به بهانه سالروز درگذشت نیما؛
حسین علیزاده: پیام نیما نوآوری و تحول‌خواهی متکی بر ریشه‌هاست

  • کد نوشته: 434182
  • 13 دی 1400
  • ۰
  • بسیاری از اندیشمندان و چهره‌های شاخص فرهنگی نیما را نماد تحول‌خواهی نه فقط در شعر فارسی، بلکه در همه حوزه‌های فرهنگی و حتی عرصه‌های اجتماعی می‌دانند. استاد حسین علیزاده نیز نیما را نماد نوگرایی در عرصه‌های مختلف می‌داند و معتقد است که پیام نیما نوآوری و تحول‌خواهی متکی بر ریشه‌هاست.
    حسین علیزاده: پیام نیما نوآوری و تحول‌خواهی متکی بر ریشه‌هاست
  • حسین علیزاده

    حسین علیزاده

    امروز شصت‌ودومین سالروز درگذشت شاعر بلندآوازه اهل مازندران است که بیش از ۶ دهه پس از درگذشت‌اش هنوز هم چه با آثار و چه با نوع نگرشی که داشت حرف‌های زیادی برای گفتن دارد ؛ شاعری که علاوه بر آثار پرتعداد او در قالب اشعار کلاسیک فارسی و تبری و شعرهای نو، جایگاه فرهنگی و اجتماعی‌اش در شکل‌گیری جریان‌های فرهنگی و هنری و ارتباط آن‌چه در عصر خود رقم زد با جریان‌های اجتماعی و تحول‌خواه فرهنگی نیز موضوعی جدی است که طی سال‌های اخیر بیشتر مورد توجه قرار گرفته است.

    همان‌گونه که نیما در بسیاری از آثار خود اعم از سفرنامه، شعر فارسی، شعر تبری، نمایشنامه، داستان و حتی نامه‌های شخصی به بیان و تشریح ابعاد مختلف جامعه پرداخته و نشان داده که صرفا یک شاعر یا چهره فرهنگی نیست، اثرگذاری او بر جریان‌های فرهنگی و هنری پس از خود نیز بیان‌گر این است که جریان نیمایی محدود به شعر فارسی نشد ، تا جایی که بسیاری از صاحب‌نظران معتقدند اندیشه و جریان نیمایی باید حتی در دوره کنونی هم مورد بررسی قرار بگیرد و با استمرار آن به پا گرفتن نوآوری‌های متکی بر اصول و ریشه‌ها کمک شود.

    استاد حسین علیزاده، چهره شاخص هنر و موسیقی ایران بر این باور است که نیما نمادی از نوگرایی و تغییر در همه رشته‌هاست و مهم‌ترین ویژگی‌اش هم حرکت رو به آینده بر پایه توجه به ریشه‌ها و اصول است. نوازنده و آهنگساز شاخص موسیقی ایران که روی اشعاری از نیما نیز آهنگسازی کرده، تحول‌خواهی نیما را حاصل یک نیاز اجتماعی می‌داند و معتقد است که قدرت تاریخی نیما ایجاد پلی مستحکم بین گذشته و آینده بود. علیزاده دی ۱۳۹۵ به بهانه حضور در مراسم هفتمین شب نشان نیما که در نوشهر برگزار شده بود گفت‌وگویی با خبرنگار ایرنا داشت که در آن دیدگاه‌های خود درباره اندیشه‌های نیما و نوگرایی‌های او در شعر فارسی را بیان کرد و اکنون با موافقت این هنرمند، برای نخستین بار این گفت‌وگو در رسانه منتشر می‌شود:

    بسیاری از اهالی شعر و ادبیات نیما را نمادی از ساختارشکنی در ادبیات می‌دانند ، اما گروهی هم معتقدند که نیما و نوگرایی او را نباید به ادبیات محدود دانست. نگاه شما به عنوان چهره‌ای شاخص در عرصه موسیقی به نیما چگونه است؟

    به نظرم نیما حتی برای کسانی که او را درک نمی‌کنند هم یک سمبل است. در نگاه خوشبینانه دست‌کم ادبیات کلاسیک در جامعه ما جا افتاده است. حتی توده مردم هم در حوزه ادبیات با آن تماس دارند. در زندگی روزمره و ضرب‌المثل‌ها می‌بینیم که حضور و نفوذ ادبیات کلاسیک چقدر در جامعه پررنگ است. نیما در چنین جامعه‌ای آن هم در زمان خودش که رنگ و بوی سنتی‌تری داشت دست به ساختارشکنی و تغییر زد. بنابراین معیاری برای پیشرو بودن و تغییر و تحول در جامعه ایرانی است.

    او نمادی از تغییر و نوگرایی نه فقط در ادبیات، بلکه در همه رشته‌هاست. به نظرم این نوگرایی نیما دست‌کم یک پیام بسیار مهم دارد؛ آن هم این‌که در تحول و نوآوری از ریشه‌های خود باید حرکت کنیم. ادبیات ما از پشتوانه تاریخی دیرینه‌ای برخوردار است و این تحولاتی که به وجود آمد هم ریشه‌ای قوی در ادبیات کلاسیک دارد. این مسأله را در دوره حاضر کمتر می‌بینیم و معمولاً تحولات از فرهنگ‌های دیگر اتفاق می‌افتاد. هنر نیما این بود که با تکیه بر سنت‌ها و ریشه اصیل خود دست به نوگرایی زد.

    عده‌ای معتقدند نیما در کنار هنر و شهامتش برای ساختارشکنی، انسان و هنرمندی زیرک و موقعیت‌شناس هم بود و با درک از نیاز جامعه به تحول‌خواهی، توانست به جمع‌بندی درستی از ساختارشکنی در شعر ایرانی برسد و حتی بخشی از حرف‌های جامعه را در ساختار جدید زبانی‌اش بیان کند. نقش جامعه را چقدر در شاخص شدن و ماندن نیما اثرگذار می‌دانید؟

    اتفاقا من هم معتقدم شرایط اجتماعیِ دوره نیما نیز تحول‌خواهی را ناگزیر کرده بود. از طرفی هم شعر و ادبیات به خاطر بیشتر دیده شدن در این نوگرایی ، پیشقراول تحول‌خواهی شد. به نظر من در دوره نیما این جریان تحول‌خواهی انقدر قوی بود که سبب اتفاقاتی مشابه نوگرایی نیما در سایر هنرها هم شد، بویژه در موسیقی که همیشه مهجور بود و درک روشنی از آن در روشنفکران وجود نداشت.

    در عصر نیما هنرمندان دیگری هم بودند که تحول ایجاد کردند، اما نبود شناخت کافی از هنرهای دیگر در اقشار عادی جامعه و حتی روشنفکران باعث شد که جامعه کمتر بداند هنرمندانی همچون وزیری و صبا در عرصه فعالیت خود چه کردند و چه نوآوری‌هایی داشتند. به همین دلیل برخی از هم‌عصران نیما مظلوم واقع شدند ، اما ارتباط پررنگ‌تر ادبیات با جامعه سبب شد که تغییرات در این حوزه بهتر دیده شود و با درک و دانش و جسارت فردی همچون نیما گسترش یابد. به همین دلیل امروز وقتی در موسیقی هم کسی کاری نو انجام دهد می‌گوییم کارش نیمایی است.

    یعنی معتقدید که نیما علاوه بر نوآوری فردی و اِشراف بر ادبیات و آگاهی از شرایط جامعه، حاصل یک فرآیند اجتماعی هم است ؟ 

    بله. نیما شخص نیست، بلکه یک نیاز اجتماعی است که آن نیاز در رشته‌های دیگر هنری هم رخ می‌دهد. هنرها رابطه تنگاتنگی با هم دارند. نمی‌شود گفت که وزیری و صبا تحت تاثیر نیما بودند، اما می‌توانند از هم تاثیر بگیرند. به هر حال ادبیات زبانی است که برای بیشتر جامعه شناخته شده است. برای همین هم با نیما مقابله می‌شد.

    فکر می‌کنید این جریان نیمایی در سایر اجزای هنر هم ادامه یافت؟

    یکی از الزامات ماندن در مسیر اندیشه نیمایی برای سایر هنرها از جمله موسیقی تداوم است. چیزی که از عصر نیما به بعد در ادبیات ما اتفاق افتاد تداوم است. شعرای بسیار شاخصی می‌آیند که هم وزن نیما مثال‌زدنی می‌شوند. سایه، کسرایی، شهریار و اخوان تداوم آن جریان هستند. اما موسیقی به خاطر شرایط اجتماعی و محدودیت‌ها ضربه‌های شدیدی خورد. برای مثال ترویج موسیقی از طریق رسانه‌های همگانی در جامعه رخ نداد. در حالی که موسیقیِ هنری باید حمایت شود. این اتفاق نیفتاد و موسیقی مشکلات جدی‌تر و جدیدتری پیدا کرد. می‌بینیم که بسیاری از جریان‌ها طی دهه‌های اخیر در موسیقی ما تداوم نیافت.

    متاسفانه در جامعه ما تداوم معنی ندارد و همه چیز دائماً تغییر می‌کند. این باعث می‌شود تاریخ مدونی از یک جریان هنری نداشته باشیم. به نظرم طی سه دهه اخیر در موسیقی ما کارهای نویی انجام شد و جوانانی آمدند که آثار خوبی خلق کردند ، اما باید منتظر آینده بود و دید چقدر این اتفاقات می‌تواند تداوم داشته باشد.

    چرا این تحولات مستمر نیستند و تداومی که به آن تأکید دارید را ندارند؟

    مشکلی که در این زمینه داریم چگونگی تداوم یافتن تحولات است. بدون هرگونه بدبینی این موضوع بر موسیقی ما سایه افکنده است. تداوم یعنی این‌که در دانشگاه شعر و اندیشه نیمایی تدریس شود ، اما در دانشکده‌های‌ ما عموماً مدرسان چیزی را که درکی از آن ندارند ، تدریس می‌کنند. در بسیاری از دانشگاه‌ها با پسند روز فقط به دانشجو می‌آموزند چگونه یک فن را یاد بگیرد تا وارد بازار شود. مسائل مادی روی همه چیز سایه انداخته و تلاش افراد هم بر این است که به مادیات و رفاه نزدیک شوند. انگشت‌شمارند کسانی که راه را در مسیری درست ادامه می‌دهند.

    به نظرم جای خالی آنالیز عملکرد چهره‌هایی همچون نیما و صاحبنامان فرهنگ و هنر کشور بویژه در مراکز علمی و فرهنگی ما کاملا محسوس است. یکی از نواقصی که در این مسیر داریم بی‌توجهی به بررسی ابعاد گوناگون رفتاری و عملکردی چهره‌هایی است که در فرهنگ و هنر اثرگذار بودند. کسی تجزیه و تحلیل نکرد که هم‌عصران من که نامی از آن‌ها مانده چه مسیری را طی کردند و چگونه شرایط اجتماعی بر فعالیت آن‌ها اثر مستقیم گذاشت. یا این‌که تلاطم پیش از انقلاب چه شوری در دانشکده هنرهای زیبا به پا کرد و چه تأثیری بر فعالیت‌های هنری داشت.

    تحولی که از دوره ما یا پیش از ما در زمان عارف و درویش‌خان رخ داد نیازی بود که جامعه آن را دیکته کرد. بعد اتفاقاتی پیش می‌آید که مرکز چاووش ایجاد می‌شود. زمانی که چاووش را داشتیم موسیقی کشور از نظر اداری دست ما نبود، اما موسیقی فرهنگی کشور را اداره می‌کردیم. قدرت ما حمایت و درک مردم بود که این فرصت به خاطر نبود مدیریت درست امروز در موسیقی نیست. اگر قرار است تحولی رخ دهد باید به پیشینه گام‌های برداشته شده نیز توجه کرد.

    البته در مقابل برخی رفتارهای نیماگونه در اجزای مختلف هنری مقاومت‌هایی نیز می‌شود. این مقاومت‌ها و مخالفت‌ها را در نیمه‌تمام ماندن تحول‌خواهی‌های جریان‌های هنری چقدر اثرگذار می‌دانید؟

    بیش از اندازه سنتی بودن جامعه ما سبب شده در چنین مواردی بیم از دست دادن آنچه که در اختیار هست را داشته باشیم. متأسفانه گاهی دیده می‌شود بدون این‌که اطلاع دقیقی از سنت داشته باشیم بر آن پافشاری می‌کنیم. در برخی موارد هم وقتی به کسانی که مدافع سنت هستند نزدیک شویم می‌بینیم که سنت را نمی‌شناسند. اگر هر جامعه نه فقط در مسائل سیاسی، بلکه در همه امور به دموکراسی معتقد باشد جامعه‌ای می‌شود که همیشه پذیرای اتفاقات جدید است.

    جامعه باید ریشه داشته باشد. این ریشه‌ها در مراکز علمی معتبر پایدار هستند. در همه جای دنیا سیاست بر این است که جامعه با تاریخ خودش زندگی کند و نگاه به آینده داشته باشد. این نگاه را باید در جامعه و مراکز فرهنگی به وجود بیاوریم تا وقتی به این ریشه‌ها نگاه می‌کنیم برخی فکر نکنند که باید کاملا عقبگرد کنیم و عده‌ای دیگر هم اعتقاد نداشته باشند که سنت را باید دور بریزیم. باید پلی بین این دو ایجاد کنیم تا هنرهای ریشه‌ای در جامعه زنده نگه داشته شوند و با تکیه بر آن‌ها جریان‌های نوین ایجاد شود. این‌ فرآیندی است که در رفتار نیما دیده می‌شود. به عبارتی نیما مردی قدرتمند بود که یک تنه قدرت یک تاریخ را دارد. برای همین شخصیت‌ او در فرهنگ و هنر ایران جایگاه یک قهرمان را دارد.

    فکر می‌کنید کمتر دیده شدن شعر نو در موسیقی ایرانی حاصل همین مقاومت است؟

    موسیقی قدیم بر پایه غزل استوار است و برای ورود شعر نیمایی به موسیقی باید راه‌هایی را ایجاد کرد. وقتی قرار باشد شعر نیمایی را که نه تنها اوزان و بلکه واژه‌ها در آن عوض می‌شوند ، وارد موسیقی کنیم، نمی‌توانیم با ابزار موسیقی غزل به استقبال آن برویم. جامعه موسیقی هنوز برای این تحول مقاومت می‌کند. اگر با ابزار موسیقی کلاسیک خودمان بخواهیم با شعر نو برخورد کنیم کمی سنخیت نخواهد داشت.

     موضوع دیگر این‌که اگر بخواهیم با موسیقی مدرن اتفاقی را رقم بزنیم -که اتفاقاتی هم افتاده-، برخی افراطی فکر می‌کنند و بر این باورند که وقتی به شعر نو می‌رسیم موسیقی باید کاملا رنگ و لعاب غربی داشته باشد. به این دلیل است که موسیقی ریشه‌ای ما پیوند ضعیفی با شعر نیمایی داشت و اتفاقات کمی در این حوزه افتاد.

    این مباحث باید در دانشگاه‌ها مطرح شود، در حالی‌که امروز عمده دانشگاه‌های کشور فقط محلی برای دریافت مدرک هستند. دانشگاه باید دانشجو را به این سطح برساند که بداند از پیوند موسیقی و ادبیات در عصر گذشته و امروز چه اتفاقاتی می‌افتد ، اما نبود این نگرش‌های علمی باعث شده که عمده آثار تولید شده در این حوزه پایه علمی نداشته باشند.

    منبع: ایرنا
       

    مطالب مرتبط

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *