استاد بیاض امیرعطایی سازنده کمانچه و سهتار میگوید برای موزیسینهای ایران احترام بزرگی قائل است، اما اعتقاد دارد ورود به عرصه سازسازی، نیازمند مهارت، تجربه و تخصص است.
به نقل از هنرآنلاین، نه خواننده است، نه آهنگساز و نه تنظیمکننده، اما پیوندی ناگسستنی با موسیقی اصیل ایرانی دارد. به اعتقاد بسیاری از اهالی فن و آنانی که موسیقی سنتی ایرانزمین را نیک درک کردهاند، بهترین سازنده سازهایی چون سهتار و البته بهطور ویژه کمانچه است.
صحبت از بیاض امیرعطایی است. نیم قرن است چوبهای بیصدا رو با انگشتان هنرمندش به سازهایی تبدیل میکند که متفاوت از هر ساز دیگری، نوا میآفرینند. امیرعطایی، خلاقیتهای بسیاری نیز در عرصه سازسازی داشته که از نمونههای شاخص و برجستهاش میتوان به کمانچه ۱۲ ترکه اشاره کرد. موهای خویش را در کارگاههای سازسازی سپید کرده و نظر مثبت بزرگترین استادان موسیقی ایران را گرفته، اما اصراری ندارد نامش را به صورت رسمی ببرند و بنویسند.
او در ۱۳۳۴ در حاج خلیل یکی از روستاهای شهرستان میانه چشم به جهان گشود. دوران کودکی را در میانه سپری کرد و در سال ۱۳۴۴ به همراه خانواده به تهران مهاجرت کرد. به تحصیلات تا پایه ششم اکتفا کرده و به صورت استادشاگردی به کار خیاطی مشغول شد. همزمان، با هنر منبت نیز سر و کار داشت. این آشنایی با چوب، بعدها زمینه جذب او به هنر سازسازی را فراهم کرد. در سال ۱۳۵۰ با استاد ابراهیم قنبریمهر آشنا شد و هنر وزین سازسازی را نزد او فرا گرفت. از سال ۱۳۵۵ در مجموعه هنرهای سنتی تهران به طور رسمی مشغول بکار شد. در سال ۱۳۶۲ پس از بازنشستگی قنبری مهر مسئولیت کارگاه سازسازی به او واگذار شد در همان سال با همکاری اساتید دیگر کارگاههای آموزشی سازهای ایرانی را راهاندازی کرد.
بیاض امیرعطایی در گفتوگو با ما از تجربیات ناموفق موزیسینهایی گفت که نهتنها کمکی به موسیقی ایران نکرد، چرا که باید نگاهها را تغییر داد و سازسازی را به مثابه مهارت و تخصص نگریست. جانمایه این گفتوگو را در ادامه میخوانید:
سازهای شما مهر تأیید استادانی چون ابراهیم قنبریمهر و علیاصغر بهاری را بر خود داشت، اما در ادامه افراد دیگری نیز دست به ابداع و ثبت ساز زدند؛ افرادی که حتی نوازنده نیز نبودند. حضور برخی موزیسینها در عرصه سازسازی بهویژه در دهههای بعد از انقلاب را چگونه ارزیابی میکنید؟
متأسفانه این موزیسینها کمکی به سازسازی نکردند. به طور مثال موزیسینی نامدار، سازی ساخته، اما ساز او را دستکاری کرده و در جشنوارهای با همان ساز به اجرا پرداختند. احترام بزرگی برای موزیسینهای ایران قائل هستم، اما ورود به عرصه سازسازی، نیازمند مهارت، تجربه و تخصص است و لزوماً فعالیت در دیگر عرصههای موسیقی، چنین توان و امکانی را به فرد نمیدهد. کمتر نوازنده حرفهای با سازهایی که به دست چنین افرادی ساخته شده، قطعهای نواخته است. باید چنین فرهنگی جا بیفتد که سازسازی باید به دست افراد متخصص انجام شود.
به نظر شما ورود موزیسینها به سازسازی، آفتهایی نیز به دنبال داشته است؟
بههرحال برخی از نوازندگان جوان ممکن است بگویند: سازسازی، کاری ندارد، چون خیلیها به این عرصه ورود کردهاند. سازسازی زیر ضربات متعددی قرار دارد و نباید خودمان، ضربات بیشتری به آن وارد کنیم. با استفاده از چسب چوب، قطعات ساز را به همدیگر میچسبانند و میگویند: “هیچ اتفاقی نیفتاد!”، یعنی نظر کارشناسی نیز میدهند. سال ۸۷ نمایشگاهی در رم، مرکز ویولن ایتالیا داشتیم. فردی که ما را دعوت کرد، گفت: با پنج کارگاه ویولنسازی هماهنگ کردهایم تا برویم کارگاهها را ببینیم. دیدم همگی، سیریشومها را گرم میکنند. گفتم: وقتی انواع سیریشوم در فروشگاهها هست، چه نیازی به این کار است؟ فرد حاضر در کارگاه پاسخ داد: ما اطمینانی به این چسبها نداریم. استرادیواریوس ۳۰۰ سال پیش ویولن ساخته و هنوز نیز قابل استفاده است. میدانیم او از سیریشوم گرم استفاده کرده و این چسب، امتحان خود را پس داده، ولی نمیدانیم چسبهای جدید ۵۰ یا ۱۰۰ سال دیگر از هم میپاشد و ساز را خراب میکند یا نه. ایتالیاییها بر اساس تجربه، ساز میسازند، ولی ما نخستین ساز را با چسب چوب میسازیم و میگوییم: ساختیم و هیچ عیبی هم نداشت! ساز به دلایل مختلفی مهجور مانده و اهالی موسیقی باید بیش از دیگران به فکر کمک و احیای سازسازی در ایران باشند.
شما در نمایشگاههای متعدد ایرانی و خارجی حضور داشتید. آخرین بار چه زمانی در چنین نمایشگاههایی حاضر شدید؟
آخرین بار همان سال ۸۷ به رُم رفتم، اما دیگر شرایط پیچیده شد و امکان سفر فراهم نبود. البته پیشتر به کشورهایی مانند فرانسه و آلمان نیز رفتم. به طور مثال در فرانسه، ورکشاپی برگزار شد. نکته جالب؛ کار بر مبنای ضخامت بود و جنس چوب، اهمیتی نداشت. برای آنها توضیح داد موسیقی ما چه حس و حالی دارد و البته گفتم چوب سازهای ما تماماً از چوب درختان میوه است، اما برای شما نه. تعجب کردند که چگونه صدای چوب میوه میتواند به دل آدم بنشیند. چوب سازهای آنها، کاج یا افرا بوده و هیچکدام چوب میوه نیست، اما برای ما چوب درختانی مانند گردو و زردآلو است.
نحوه سازسازی را به علاقهمندان اروپایی آموزش میدادید؟
بله، کار را توضیح میدادم و میگفتم چوب، چگونه برش و رنده میخورد و بر اساس مقاومت چوب، ضخامت را در نظر میگیریم.
برخورد مدیران فرهنگی در اروپا با سازندگان ساز چگونه بود؟
نخستین باری که به آلمان سفر کردیم، باید به برلین میرفتیم. در فرانکفورت پیاده شدیم، ساک ما را زیر و رو کردند تا ببینند در وسایل ما خاویار هست یا خیر! بار دوم در کلن، دو کمانچه همراهم بود؛ یکی روی شانهام و دیگری در دستم. در فرودگاه حتی ساک ما را نگاه نکردند، چرا که ساز، همراه داشتیم
برخی معتقدند عمر موسیقی ایرانی به پایان رسیده و به همین دلیل تعدادی از خوانندگان موسیقی سنتی، اقدام به استفاده از سازهای غربی در قطعات خود میکنند. نظر شما در این باره چیست؟
برخی اتفاقات سبب شده نسلهای جوان بیش از سازهای ایرانی، با سازهای غربی آشنا شود. موسیقی باید شادی داشته باشد و جوان نیز همین موضوع را طلب میکند، به همین خاطر بسیاری از جوانان، جذب موسیقیهای غربی میشوند و اقبال کمتری به موسیقی سنتی ایران نشان میدهند.
جایگاه قابل احترام امروز خود را بیش از هر فردی، مدیون کدام یک از استادان خود میدانید؟
من بیش از هر فردی، مدیون استاد [ابراهیم] قنبریمهر هستم. در مدرسه، منبتکاری کوچکی روی تکه چوبی انجام دادم. یکی از دوستان گفت: یکسری کارگاهها شامل منبتکاری، خاتمکاری، معرقکاری و … در بهارستان وجود دارد. به آنجا برو تا راهنماییات کنند. اتفاقاً یکی از بستگان ما در کارگاه سازسازی کار میکرد. همه به منبتکاری در دستم نگاه کردند، استاد قنبریمهر گفت: چرا ساز نمیسازی؟ گفتم: اصلاً به چنین کاری فکر نکرده بودم. از همانجا جذب کارگاه ساز شدم و استاد قنبری با اخلاق بینظیرش، نقش بسیار مهم، مؤثر و عمیقی در سرنوشت من ایفا کرد. شروع به کارآموزی کردم و کمی بعد با ما قرارداد بستند. استاد قنبری، کمک زیادی به من کرد.
به نظر میرسد زندگی شما نیز شبیه به استاد قنبری مهر بوده است.
بله، من نیز مانند او خرج خانواده را تأمین میکردم. جالب اینکه در همان سالی که به دنیا آمدم، استاد قنبری همراه با استاد صبا، کارگاه فرهنگ و هنر را پایهگذاری کرد. همیشه به بچهها گفتهام: استاد قنبری برای من، جور دیگری بود. به طور مثال، من از سیگار کشیدن بسیار بدم میآید، حتی به آقای [محمدرضا] لطفی میگفتم: این کار را نکنید، ولی وقتی استاد قنبری سیگار میکشید، مینشستم و محو تماشای او میشدم، چرا که او را بسیار دوست داشتم.
دیدگاهتان را بنویسید