سعیده اسدیان: سال ۱۳۴۰ بود که مردی در خیابان خیام، کتابهای خود را کنار دیواری بساط کرد و رفته رفته به عنوان اولین کتابفروش دیواری شهر شناخته شد.
شاید آن سالها کسی گمان نمیکرد که قرار است ۵۸ سال بعد این کتابفروشی نُقلی به متفاوتترین کتابفروشی پایتخت تبدیل شود، تا جایی که حتی بسیاری از توریستها که از کتابهای ایرانی سر درنمیآورند با تماشای این دیوارِ پر کتاب، پایشان سُست شود.
بیشتر کتابهای ما در زمینه ادبیات و تاریخ با چاپ قدیم است
از منطقالطیر و تذکرهالاولیاء گرفته تا تاریخ بیهقی و رمانهای قدیمی، همه و همه در این کتابفروشی دیواری خودنمایی میکنند و با تورق هر کدام انگار به دنیایی جدید پا گذاشتهای، حالا چند سالی است که پسر آقای اباذری، چراغ این کتابفروشی را روشن و در گرما و سرما کرکره آن را بالا نگه داشته است.
هرازگاهی کسی میآید و دستی به قفسه کتابها میکشد، کتابی را برمیدارد و ورق میزند و آن را سر جایش میگذارد، عدهای هم سراغ کتابهای نایاب را میگیرند.
امیر اباذری که مدت ۲۰ سال است جای پدر را گرفته در گفتوگو با خبرنگار فارس میگوید: «اکثر مشتریهای ما افراد میانسال به بالا هستند و جوانها کمتر سراغ کتابهای من میآیند، بیشتر کتابهای ما در زمینه ادبیات و تاریخ با چاپ قدیم است اما در میان آنها میتوانید کتابهای پرفروش را هم پیدا کنید.
از کتابهای ۱۰ هزار تومانی تا کتابهای ۲۰ میلیونی!
قبلاً در این راسته از خیابان کتابفروشی زیاد بود اما الان همه تبدیل به مغازه ابزار آلات شدهاند و تنها کتابفروشی ما هستیم، یادم هست که ایام قدیم و در دهه ۶۰، پدرم کتابها را با قیمت ۵ تا ۱۰ تومان میفروخت، البته در آن زمان مردم بیشتر اهل مطالعه بودند.»
وی درباره قیمت فعلی کتابها میگوید: «قیمت کتابهای ما از ۱۰ هزار تومان شروع میشود و تا ۲۰۰ هزار تومان هم میرسد، به طور کلی کتاب قیمتهای مختلفی دارد اما معمولاً کتاب زیر جلد ۱۰ هزار تومان نداریم، یک سری کتابهای تخصصی هم در بازار وجود دارد که قیمت آنها به یک میلیون تومان هم میرسد، کتابهای قدیمی هم از ۲۰۰ هزار تومان تا حدود ۱۰ تا ۲۰ میلیون تومان قیمت دارد.»
اباذری با اشاره به اینکه گرانی کاغذ روی فروش کتاب اثر گذاشته است، گفت: «من قبل از گرانی کاغذ روزی ۵۰ جلد کتاب میفروختم اما الان به روزی ۲۰ تا ۳۰ جلد رسیده، ضمن اینکه معمولاً مخاطب کتاب یک قشر خاص است و وقتی کتاب افزایش قیمت غیرمنطقی پیدا کند خرید آن حتی از اولویت خیلی از کتابخوانها هم خارج میشود.
حالِ کتاب و کتابخوانی خوب نیست
متأسفانه در حال حاضر وضعیت کتابخوانی در کشور وضعیت خوبی ندارد، کتاب های قدیم در دهه ۶۰ در یک نوبت ۱۰ هزار جلد تجدید چاپ شد آن هم زمانی که جمعیت ایران ۴۰ میلیون بود اما الان کتاب چاپ روز ۵۰۰ جلد برای جمعیت ۸۰ میلیونی است.»
این کتابفروش به ۲۵ هزار کتابفروشی ثبت شده در کشور اشاره میکند و میگوید: «وقتی تیراژ کتاب از ۱۰ هزار نسخه به ۵۰۰ جلد رسیده آن هم در شرایطی که جمعیت دو برابر شده باید به نتیجه رسید که چقدر سرانه مطالعه در کشور پایین آمده است.
البته وجود شبکههای اجتماعی و فضای مجازی هم در این اتفاق بیتأثیر نبوده، حتی خود من هم که کتابفروش هستم و قبلاً هفتهای ۳ کتاب میخواندم الان مطالعهام به ماهی ۲ کتاب رسیده است.
درآمد ۶ میلیونی دکههای روزنامهفروشی از فروش چیپس و پفک و سیگار
اینجا خیلیها میآیند و از کنار کتابفروشی من رد میشوند و نگاهی هم به آن میاندازند اما از ۳۰ درصد این افراد تنها یک درصد خرید میکنند، در این مسیر تعداد زیادی دکه است که به اسم مطبوعات مجوز گرفتهاند اما همه چی می فروشند جز مطبوعات و ماهی حداقل ۶ میلیون هم درآمد دارند.
از سوی دیگر کتابهای کپی بلای جان صنعت نشر شده و خیلیها از هر ناشری دو یا ۳ عنوان کتاب پر فروش را جمع می کنند، از آن کپی میکنند و به خیال خود با ارزان فروشی به افزایش سرانه مطالعه کمک کردهاند در حالی که این افراد ضرر اصلی را به ناشر میزنند و وقتی هم ناشر ضرر کند کار تمام است.
وضعیت کتاب خراب است و حتی خیلیها در خود میدان انقلاب وضعیت فروش خوبی ندارند و بیشتر فروششان مربوط به کتابهای کمک درسی است که آن کتابها هم بعد از مدتی کنار گذاشته می شود.
این کتابفروشی هویت دارد
متأسفانه خیلیها کتاب را به عنوان یک کالا نگاه و حساب میکنند که اگر امسال کتابی را فلان قیمت بخرند سال بعد چقدر می توانند آن را بفروشند، وقتی ببیند صرف ندارد ترجیح می دهند پول کتاب را جای دیگری هزینه کنند، اگر مردم بیش از این به کتاب بی توجهی کنند چرخه آن از کار میافتد و بعد از مدتی نابود میشود.»
وقتی از او در مورد تصمیماش برای راهاندازی یک مغازه کتابفروشی سوال میکنم، میگوید: «تصمیم گرفتم که اینجا را به همین شکل نگه دارم چون خاص بودن آن باعث هویتاش شده، کتابفروشی به شکل مغازه خیلی زیاد است اما اینجا هویت دیگری دارد هر چند که سرما و گرما گاهی اذیت کننده میشود.
زمستانها چادر دارم و اگر خیلی هوا بد باشد و بارندگی زیاد، آن روز را تعطیل میکنم اما تابستانها هر روز اینجا باز است، در حال حاضر از ساعت ۹:۳۰ صبح تا ۶:۳۰ بعدازظهر دکه را باز میکنم اما در تابستان که روزها بلندتر است تا ساعت ۸:۳۰ شب هم هستم.
من اینجا با عشق ایستادهام و الان دیگر این کتابفروشی برایم یک سَمبُل شده، خیلی از توریستهایی که از این خیابان رد میشوند با دیدن کتابفروشی من میایستند و شروع به عکاسی میکنند.
خیلی اوقات پیش آمده که کسی دنبال کتاب بوده و پیدا نمیکرده اما با مراجعه به کتابفروشی من به کتابی که میخواسته رسیده است.»
وی در پایان به خاطرهای اشاره میکند و میگوید: «چند سال پیش آقایی بود که صبحها و به محض باز شدن کتابفروشی میآمد، یک کتاب را برمی داشت و چند صفحهای از آن را میخواند و بعد از ظهرها هم این کار را میکرد، خیلیها میگفتند اجازه نده اما من با این موضوع مشکلی نداشتم چون اعتقادم بر این است که من حتماً نباید سود مادی داشته باشم و این هم برای من نوعی سود محسوب میشود.»
دیدگاهتان را بنویسید